ایران آنلاین / او ابتدا با درجه سرتیپی به سمت سرپرستی ژاندارمری، فرماندهی نیروی زمینی ارتش و سپس ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد و تا پایان جنگ با آنچه در توان داشت خدمت کرد. با اینکه نقش مؤثر این امیر وفادار در سازماندهی نیروهای ارتش و دفاع از خاک کشور انکارنشدنی است اما او در هر مسئولیتی که بود، خود را سرباز وطن میخواند. پاییز و فرا رسیدن سالگرد درگذشت این امیر ارتش بهانه گفتوگوی ما با سرهنگ سید محمدعلی شریف النسب از همرزمان زنده یاد امیر سرلشکر ظهیرنژاد است. برای اینکه از رشادتهای سرلشکر ظهیرنژاد یادی کنیم؛ سرهنگ شریف النسب از نقش و تأثیرگذاری او در دوران مبارزات قبل از پیروزی انقلاب در بدنه ارتش نیز سخن به میان میآورد. حرفهای ایشان که پس از حذف سؤالات به صورت یک روایت تنظیم شده، شنیدنی است.
نخستین دیدار با ظهیرنژاد در دفتر تیمسار قرنی
صبح پیروزی انقلاب کلید حراست از نهضت و دستاورد خون شهدا توسط امام به تیمسار قرنی سپرده و ایشان در ستاد مشترک واقع در چهارراه قصر مستقر شد. من به همراه چند نفر دیگر نیز از طرف شورای انقلاب مأموریت پیدا کردیم تا بهعنوان شاگردان نامجو خودمان را به ایشان معرفی کنیم و در خدمتشان باشیم. در گروهی که به آنجا رفته بودیم من پایینترین درجه را داشتم اما چون دورههای اطلاعاتی را دیده بودم از من خواستند جلو بروم و اطلاعات بگیرم. رفتن به دفتر تیمسار قرنی خیلی کار مشکلی بود. من با رئیس دفترش ارتباط برقرار کردم و گفتم ما از اقامتگاه امام آمدیم و مأموریت داریم که اینجا خدمت کنیم. تازه انقلاب شده بود و حوادث و اتفاقات زیادی در حال وقوع بود. سران گروهکها به دفتر تیمسار رفت وآمد داشتند و تلفنهای میز ایشان دائم زنگ میخورد.بعد از یکی از تلفنها با حالتی نگران خطاب به حاضران گفت: «پشت خط یکی از آشنایانمان بود که از سنندج تماس میگرفت اوخبرداد؛ اگر تا دو ساعت دیگر فرماندهای برای پادگان سنندج تعیین نشود، این شهر و پادگان آن از دست میرود.»
من میدانستم تیمسار قرنی چون 25 سال دور از ارتش بوده و مشاورانی که از طرف دولت موقت در کنارش بودند اغلب در سالهای قبل بازنشست شده و در ارتش کمتر کسی را میشناختند، برای تعیین فرمانده پادگان مشکل خواهند داشت. برای همین تا سپهبد قرنی این خبر را داد رو کردم به ایشان و گفتم: نگران نباشید، تا 10 دقیقه دیگر فرمانده لشکر خدمتتان معرفی میشود.
آقای قرنی که من را نمیشناخت به من گفت: شما خودتان را معرفی کن!
معرفی کردم و گفتم که ما گروهی هستیم که از اقامتگاه حضرت امام مأموریت پیدا کردیم در خدمت شما باشیم. سریع رفتم پیش بقیه دوستان که در اتاق مجاور نشسته بودند. موضوع را گفتم، آنها سرگرد «مهدی کتیبه» را پیشنهاد کردند و گفتند ایشان گزینه بسیار خوبی است. من دوباره آمدم اتاق تیمسار و نفر موردنظر گروه را پیشنهاد دادم وقتی پیشنهاد جمع را مطرح کردم گفت: کتیبه چه طور آدمی است؟ گفتم: افسری متدین و انقلابی.دوباره تأملی کرد و گفت: حالا در این وضعیت که ارتباط با پادگادن قطع است چطور میخواهید مطلعش کنید؟ گفتم: تیمسار الان همه رادیوها روشن است و اخبار را پیگیری میکنند. از رادیو خبر میدهیم و مطلعش میکنیم. خیلی سریع دوستانمان با مهندس چمران که در آن مقطع در رادیو بود ارتباط برقرار کردند و گفتند، این حکم را پخش کنید. متن حکم این بود: «سرگرد مهدی کتیبه شما از این لحظه فرمانده لشکر سنندج هستید با این شماره... تماس حاصل کنید، ستاد ملی ارتش ایران. امضا: رئیس ستاد ارتش ملی ایران، سرلشکر قرنی.»
10 دقیقه بعد از اعلام حکم از رادیو، سرگرد «کتیبه» تماس گرفت و گفت تیمسار پیام شما رسید و من قول میدهم که یک تفنگ و فشنگ از پادگان خارج نشود. ایشان در کتابش آورده است که چه کارهایی انجام داد تا پادگان حفظ شود. در آن زمان تیمسار قرنی معتقد بود که؛ ما در کردستان باید خیلی قرص و محکم بایستیم، اگر کوتاه بیاییم در آینده هم مردم کرد و هم ارتش آسیب میبینند.ما از آن روز به بعد با توجه به اینکه در دفتر سپهبد قرنی مستقر شده بودیم حوادث را دنبال میکردیم. در این ایام، یک شب تیمسار قرنی من را صدا کرد و گفت: شریف النسب، پادگان مهاباد سقوط کرده، پزشکپور فرمانده پادگان تیر خورده و پادگان دست دموکرات و کومله افتاده است. الان فرمانده لشکر ارومیه چه کسی است؟ گفتم: سرهنگ کوثر که از افسران خیلی خوبمان است. بعد از انقلاب و در همین چند روز فرمانده لشکر شده است.
تیمسار قرنی گفت: در هر حال ایشان خیلی خسته است ومعلوم است از نظر روحی آسیب دیده است. اگر میشد همین امشب فرمانده لشکر ارومیه را تعیین کنیم خیلی خوب بود. نگران این هستم که اوضاع به ارومیه هم سرایت کند. من این پیام را به دوستانم که در اتاق کناری مستقر بودند رساندم آنجا با هم مشورتی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که قاسمعلی ظهیرنژاد بهترین انتخاب است. ساعت 11 شب بود تیمسار آمد برود منزل، گفتم؛ تیمسار اگر میشود نیم ساعت دیگر هم تأمل کنید. گفت: برای چی؟ گفتم: ما شیر این بیشه را پیدا کردیم. او قبلاً در ارومیه خدمت کرده است. به ایشان خبردادیم و تا چند دقیقه دیگر خدمت تان میآید. قبول کرد و برگشت به دفترش. کمی گذشت اما دید کسی نیامد دوباره بلند شد برود که در داخل راهرو ظهیرنژاد و تیمسار به هم رسیدند. ظهیرنژاد حدود 55 – 54 سال داشت و از چهرهاش تصمیم و عزم و اراده و وطن پرستی نمودار بود. رو به تیمسار خودش را معرفی کرد و گفت چه امری دارید؟ تیمسار قرنی به او گفت: آقای ظهیرنژاد، اوضاع کردستان و غرب کشور اصلاً امن و خوب نیست و ممکن است این اوضاع به استان آذربایجان غربی هم برسد. میخواهم شما را به فرماندهی لشکر ارومیه منصوب کنم. هواپیما آماده است شما از این لحظه فرمانده لشکر ارومیه هستید. میدانید که ما در این منطقه مشکلاتی داریم و باید خیلی سریع آرامش را برقرار کنیم. نخستین دیدار من هم با ظهیرنژاد در همانجا بود.اینکه او بدون هیچ بهانهای قبول کرد تا از همانجا به ارومیه برود، برای شناخت شخصیت و روحیه وطن پرستی وی کافی بهنظر میرسد.
فرماندهای مدبر برای پادگان و مدیری مردمی
ما هم در پادگان سنندج و هم در ارومیه افسرهای وفادار کردی داشتیم که خیلی اثرگذار بودند. آنها همین که فهمیدند ظهیرنژاد آمده ارومیه به سران فرقه دموکرات و کومله میگویند که ظهیرنژاد آمده ارومیه، او افسری قاطع و کارآزموده است، بساط تان را جمع کنید و بروید وبی جهت خود را به کشتن ندهید. یکی دیگراز ویژگیهای شخصیتی ظهیرنژاد این بود که هر کجا میرفت زود با مردم آن شهر جوش میخورد و صمیمی میشد. از آنها در امور مختلف کمک میگرفت و آنان را درمأموریتها و مسئولیتهای مهم سهیم میکرد برای همین همیشه درکارها به موفقیتهای چشمگیری نائل میآمد. همین ویژگی باعث شد تا مسائل پادگان ارومیه با وجود فشارها و نیروهای پراکنده بخوبی مدیریت شود و پادگان را حفظ کند.
شجاعت، صراحت و صداقت ظهیرنژاد زبانزد همگان بود
ظهیرنژاد همانطور که خودش میگفت: کارش را خوب بلد بود. وی همه دروس نظامی را تدریس میکرد و در این راه موی خودش را سفید کرده بود. در دانشکده نظام استاد زبردستی بود و عرق وطن پرستی در وجودش به حد اعلی موج میزد. زمانی که جنگ عراق علیه ایران شروع شد ظهیرنژاد دزفول را بهعنوان پایگاه اقدامات خود برگزید و بهترین افسران اطلاعات عملیات را گرد خود جمع کرد و شروع به برنامهریزی کرد. میگفت: دزفول سکوی پیروزی خوزستان است. اگر دزفول را داشته باشیم همه خوزستان را داریم و اگر دزفول را از دست بدهیم، همه خوزستان از دست میرود.برخی از این حرف او ناراحت بودند، حتی شنیدم که سر این موضوع رابطهاش با صمیمیترین دوستش قطع شد. اما ظهیرنژاد در هر صورت سر حرفش بود و میگفت من واحدهایم را لقمه لقمه نمیکنم! هر وقت جای پای من در دزفول محکم شد، برای دفاع از آن طرف میآیم. ظهیرنژاد از یکی از واحدها که تازه به خوزستان رسیده بود، میخواهد تا حمله کنند! فرمانده آن واحد میگوید؛ هنوزاز گرد راه نرسیدهایم و برای حمله آمادگی نداریم!ظهیرنژاد برخواستهاش پافشاری میکند و میگوید: همین که گفتم، حمله کنید تا بفهمند که ما حضور داریم. در یکی از این برنامهریزیها که بنی صدر هم در آن حضور داشت، ظهیرنژادهنگامی که مشغول تشریح عملیات و توضیح یگانها بود، یکباره بنیصدر در صدد برمی آید تا درمخالفت چیزی بگوید اما ظهیرنژاد که فردی صریح و رک بود خطاب به بنیصدر میگوید: آقای رئیس جمهوری شما کدام مدرسه نظامی را گذراندهاید که به خود اجازه میدهید دخالت کنید! بنی صدر تا گردن سرخ شده بود میگوید: به شرفم قسم اگر کسی را داشتم همین الان عوض ات میکردم و جلسه را ترک میکند.در این مدت حضرت امام(ره) ظهیرنژاد را خوب شناخته بود. حاج احمدآقا خمینی بعد از فوت حضرت امام(ره) میگفت: پدرم درباره همه گزارشهایی که از ظهیرنژاد گرفته بود، میگفتند: همه صدق محض است. بعد از فوت ظهیرنژاد، سرلشکر سلیمی جانشین او شد. سرلشکر سلیمی میگوید: وقتی پشت میز او نشستم و کشو را باز کردم و گزارشها و دستخط هایش را خواندم، دیدم با چه شجاعت و صداقتی همه مسائل را به حضرت امام و حضرت آیتالله خامنهای منتقل کرده است./ روزنامه ایران
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در سایت منتشر خواهد شد.
پیام های که حاوی تهمت یا افترا باشد در سایت منتشر نخواهد شد.
پیام های که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبز با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
پر بازدیدترین فیلم ها
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
پر بازدیدها
آخرین اخبار
نظرات