شماره دو - ۰۷ آبان ۱۴۰۲
باور - شماره دو - ۰۷ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴۶

فضیلت مؤمنانه‌زیستن در عصر سکولار

چرا مترجمان ایرانی سراغ تیلور می‏روند؟

هم‏نسلان من حتماً سال‏های نیمۀ دوم دهۀ 70 و نیمۀ اول دهۀ 80 شمسی را به یاد دارند؛ سال‌هایی که توسعۀ سیاسی مقدم بر توسعه به هر معنای دیگری بود و امر سیاسی به‌طرز کم‏سابقه‏ای فضای عمومی را تسخیر کرده بود. نه فقط فضای مطبوعات و انتشارات کتاب، بلکه فضای دانشگاه‏ها نیز علاقه‏مندی شورمندانه‏ای به سخنرانی‏ها و گفتگوها دربارۀ مباحثی داشت که برای آن، معنای توسعۀ سیاسی ضروی می‏نمود و «سکولاریسم» همیشه یکی از این ضرورت‏ها بود. موافقان به‌دنبال تبیینی از سکولاریسم بودند که در جامعه و ساختار سیاسی ایران قابل‌پیگیری و تحقق بود و مخالفان بر امتناع چنین تبیینی تأکید می‌کردند. آن سال‌ها سپری شد بدون آنکه وفاقی میان اهل‌نظر دربارۀ امکان یا ضرورت سکولارشدن شکل بگیرد. در دهۀ 90 شمسی شاهد عقب‌نشینی امر سیاسی و ظهور بلامنازع اقتصاد به‌عنوان مسئله و بازیگر اصلی در فضای عمومی شدیم و اکنون در فضای کلی رسانه‏ها آنچه اندک‌توجهی را برمی‏انگیزد عنوان‌هایی همچون «اقتصاد دستوری» است، آن‌هم به‌شرطی که فاقد وجه نظری و بررسی‏های تاریخی و استدلال‌های فلسفی باشد. در چنین شرایطی سراغ‌گرفتن از پرونده‏های قدیمی مثل ماجرای سکولاریسم چه اهمیتی دارد؟ در این بخش به سراغ دو تن از مترجمان آثار تیلور در دهه 90 شمسی می‌رویم تا پاسخ این پرسش را از ایشان پیگیری کنیم. آقای دکتر فرهنگ رجایی، مقدمۀ مبسوطی بر ترجمۀ خود از اثر تیلور با عنوان زندگی فضیلت‏مند در عصر سکولار نوشته‏اند که پاسخی به پرسش ما هم است و بنابراین آن را بازخوانی می‏کنیم. ترجمۀ آقای علیرضا پاک‏نژاد از عصر سکولار نیز در سال 1400 شمسی منتشر شده است، در اینجا می‏توانید حاصل گفتگوی ما با ایشان را بخوانید.

 
دیدگاه فرهنگ رجایی
فرهنگ رجایی معتقد است در کل تاریخ بشر سه جهان‏بینی کلان بروز کرده است و انسان‏ها اغلب درون یکی از این جهان‏بینی‏ها نگرش خود را شکل داده‏اند. او این سه جهان‏بینی را به‌ترتیب نظام فکری «خدایان‌حضور»، «خدای‌تعالی» و «انسان‌حضور» می‏خواند. در جهان‏بینی «خدایان‌حضور» خدایان متعددی، هریک مسئول سامان حوزۀ اختیارات خود بوده و میان ایشان نیز نظم سلسله‌مراتبی و تقسیم کار وجود دارد. جهان‏بینی دوم به جهان‏بینی توحیدی معروف است که در قبول خیمه‏ای‌بودن کل وجود و منظم و مطلوب‌بودن آن با جهان‏بینی اول شریک است اما چندخدایی را نمی‏پذیرد. این نگرش بر آن است که منشأ و صاحب و غایت حیات، یک خدای واحد است و نقش‏آفرینی اختصاصاً به این خدای واحد انتزاعی اختصاص دارد. سه دین بزرگ ابراهیمی مثال‏های عمده برای این جهان‏بینی هستند. جهان‌بینی سوم که در زمانۀ حاضر، اندیشۀ غالب شده است به جهان‏بینی سکولار معروف است. اگر بپرسیم در این جهان‏بینی بازیگری و نقش‏آفرینی در اختیار کیست، پاسخ «انسان» در معنای کلان و عریان کلمه و فی‌نفسه است. جهان‏بینی انسان‏حضور هیچ ارزشی را ورای آنچه انسان برای چیزها قائل می‏شود، نه درک می‏کند و نه می‏پذیرد.
نکتۀ قابل‌توجه این است که گرچه در هر دوره یکی از این جهان‏بینی‏ها مذهب مختار بوده است؛ شکلی از هر سه جهان‏بینی در همۀ فرهنگ‏ها و در همۀ دوران‏ها در کنار هم وجود داشته‏اند. بسیاری از دانشمندان، شامل تیلور، بر این باورند که اصولاً جهان‏بینی انسان‌حضور، برخلاف باور نسبتاً رایج، به‌دلیل حذف و کنارزدن مذهب و در مخالفت با دین، میدان‏دار نشد، بلکه بر‌عکس، جهان‏بینی انسان‌حضور فرزند خلف و برآمده از جهان‏بینی مبتنی بر دین است. اهمیت اندیشۀ چارلز تیلور این است که وی می‏کوشد حد و مرز میان دو جهان‏بینی خدای‌واحدحضور و انسان‌حضور را بیان کند. این دغدغه‏، مقوله‏ای امروزی نیست و شواهد نشان می‏دهد که انسان همیشه می‏خواسته یک زندگی فضیلت‏مند (طیبه)، به‌نسبت موفق، و همراه با ارزش‏ها و معانی ابدی در دنیا برای خود داشته باشد.
رجایی میان سه اصطلاح که به نسبت ما با جهان‏بینی انسان‏حضور مرتبط است تمایز قائل می‌شود و معتقد است هریک از این مفاهیم نشانگر رویکرد متفاوتی به این جهان‏بینی است. مفهوم اول تجدد است که پیامد تاریخی تثبیت جهان‏بینی انسان‏حضور و تفوق آن بر دیگر جهان‏بینی‏ها است. درست است که این شیوۀ تفکر، دیدن، اندیشیدن و عمل‌کردن ابتدا در اروپا بروز نمود و به‌صورت استوارتری در مناطقی برقرار گردید که با عنوان کلان «غرب» تعریف می‏شوند، اما نباید آن را پدیده‏ای غربی دانست. سلوک تجدد و شیوۀ تولید برآمده از آن، پاسخی است که انسان، به‌زعم انسان‌بودن و نه غربی یا شرقی بودن، به ناکارآمدی سلوک و جهان‏بینی مبتنی بر سنت و شیوۀ تولید کشاورزی داده است. اینکه این اتفاق در غرب بروز کرده است همان‏قدر تصادفی است که چرخش انسان از شیوۀ جمع‏آوری و شکارگری به کشاورزی در بین‏النهرین در هزارۀ چهارم قبل از میلاد رخ نمود.
پیامد این گفته این است که می‏توان روایت‏های متعددی از تجدد داشت. علاوه بر این ما با مفهوم متجددسازی مواجهیم که به‌معنی انتقال، اِعمال و اجرای برخی جنبه‏های تجدد است که هر شخص یا جامعه‏ای برحسب موقعیت ویژۀ خود به آن‌ها روی می‏آورد. تجددسازی نیز توسط دولت‏های مختلف در اشکال مختلف پیگیری می‏شود. اصطلاح غربی‏سازی است که  تقلید از غرب و مثل غرب‌شدن را تشویق می‌کند. این همان روش استعماری و امپریالیستی است که با خودمحق‌دانستن، مثل غرب‌شدن را تنها روش رسیدن به تجدد و برای همۀ بخش‏های جهان می‏داند. نتیجه‏ای که از تمایز میان تجدد، تجددسازی، و غربی‏سازی می‏گیریم این است که راه درست و کارآمد، تجددسازی است و نه غربی‌سازی و این خود بعد از روشن‌نمودن تکلیف رابطۀ خود یا جامعه با روند تجدد حاصل می‏شود. نتیجۀ آن همان زندگی فضیلت‏مند است که هم موفقیت کمّی به بار خواهد آورد و هم زندگی کیفی، خواه کیفیت دین‏دارانه تعریف شود یا چیز دیگر.
ایشان تیلور را اندیشمند مهمی برای فهم ما از این معنای تجددسازی می‏داند و دلایلی را برای این ادعا طرح می‏کند. تیلور ازیک‏سو، یک کاتولیک معتقد و متعهد به اصول و نظام دینی، از جمله وفادار به وحدانیت حضرت باری‌تعالی است، و از سوی دیگر یکی از مهم‌ترین صداها و مدافعان اندیشه و ارزش‏های برآمده از تجدد مانند آزادی، اراده و اختیار آدمی. اندیشه‏های وی برای ما ایرانیان که از یک‌سو در پی «بازگشت به خویشتن» فرهنگی خود هستیم و از سوی دیگر به‌دنبال متجددشدن، به وجهی هستیم که بتوانیم در پهنۀ ملی و جهانی بازیگر و نقش‏آفرین باشیم، می‏تواند گرته‏گذار و کارساز باشد.
اولین دلیل، این اهمیت این است که تیلور استوارترین موضع را دربارۀ متضاد و متناقض و معارض‌نبودن دین با تجدد ارائه کرده است. البته این‌که آن‌ها از دو جنس متفاوت‏اند از واضحات است ولی دشمن‌بودن آن‌ها، نه ضرورت دارد و نه حتمی است. تیلور در مقابل دیدگاه اتمی و تحصلی‏باور، بر آن است که عالم و آدم به‌صورت اندام‌واره شکل گرفته‏اند و همه‌چیز را باید با نگاه ارتباطی فهمید. در نحوۀ نگرش اندام‌واره که تا زمان جدید در همه‌جای دنیا، ازجمله تمدن‏های مصر باستان، چین، ایران، آزتک‌ و مایا سرنمون علمی غالب و مقبول بود، آنچه در جهان مادی قابل‌مشاهده است تنها صورت ظاهری چیزها تلقی می‌شود و آنچه ورای تصور آدمی است و به مخیلۀ آدمی درنمی‌آید بسیار بزرگ‌تر، واقعی‌تر و زنده‏تر از صورت‌های مادی و ظاهری چیزهاست. آنچه انسان از جهان می‏فهمد، به‌زعم تیلور، نه به‌واسطۀ قدرت ذهنی، صورت‌برداری عینی، مشاهده و تحلیل انسان، بلکه به‌دلیل درگیرشدن با تمام وجود (جسمی، ذهنی و روحی) ارتباط‌داشتن، لمس‌کردن و بالاخره تجربه‌کردن وی از دنیاست. هم‏چنین به‌دلیل قوت و استواری اندیشۀ تیلور در جهت راه‏گشایی و ارائۀ سرنخ‏های مهم در جستار برای یافتن مرزی مناسب میان «زندگی فضیلت‏مند» و جهان «انسان‏حضور» یا به‌تعبیر رایج‏تر کناکنش میان سنت و تجدد به آرای وی توجه کرده‏ام. از سوی دیگر حرف حساب و بصیرت وی در این زمینه کاملاً به‌درستی این است که تنها از طریق فهم منطق درونی کناکنش و بحث آزادانۀ شفاف در آن زمینه می‏توان به پاسخ مناسب و کارساز رسید. به‌زعم وی، تصور وجود پاسخی از قبل، در نزد طرفداران اندیشۀ تجدد یا در نزد کسانی که به اصالت سنّت ابرام می‏ورزند، به‌نوعی خامی یا حتی به‌منزلۀ انکار مسئله است. در نگرش خدایان یا خداحضور، «محق‌دانستن خود»، کفر؛ و در نگرش انسان‌حضور، خودمداری است. اقرار و اعتقاد به «حق و حقیقت» یک چیز است در‌حالی‌که باورداشتن به اینکه حق و حقیقت را به چنگ آورده‌ایم موضع خطرناکی است که پیامد آن نابودی آزادی و بروز سرکوب است.
دومین دلیل انتخاب گفت‏وگو با تیلور این است که وی زندگی آدمی را محدود به جهان مادی نمی‌داند. نقد اصلی به غرب امروز همین کم‌توجهی جدی به جهان ملکوتی است و چارلز تیلور در پی برقراری تعادل میان ملک و ملکوت است. سومین دلیل برای مهم‌دانستن اندیشۀ وی، مربوط به این است که وی یک فیلسوف برج عاج‌نشین نیست. وی نه‌تنها به مقولات ابدی بشری می‏اندیشد و در پی آن است که کلاف پیچیده و غامض جمع‌کردن جنبه‌های کاملاً دنیایی انسان را با جنبه‏های الهی و ابدی بسط دهد، بلکه به‌دنبال یافتن پاسخ عملی به پرسش ابدی است که همانا «خیر برین» است.

 
دیدگاه علیرضا پاک‏نژاد
علیرضا پاک‌نژاد در گفتگویی که با او داشتم خود را ازجمله کسانی می‏دانست که از ایران فرار کرد، نه به دلایل سیاسی، بلکه به‌دلیل مواجه‌شدن با قرائتی از دین که با تجربۀ سابق او و سبک زندگی‌اش اختلاف داشت و آن را به رسمیت نمی‏شناخت. زمانی که ایران را ترک کرد تصور می‏کرد با دین به‌طور کلی، و با اسلام به‌طور خاص خصومت دارد؛ اما بعد از مدتی شروع به خواندن‏های بسیار کرد و اکنون می‏اندیشد که غربی‏ها او را با اسلام آشتی دادند؛ چراکه پیش از مهاجرت تنها با نسخۀ اسلام سیاسی مواجه بوده و اکنون فرصت آشنایی با سایر ابعاد اسلام را به دست آورده است.
پاک‌نژاد میان این تجربۀ شخصی خود و تجربه‏ای که چارلز تیلور پشت سر گذاشته است، قرابت می‏بیند. تیلور خود می‌گوید زمانی که در کلاس‌های درس پروفسور ویلفرید کنتول اسمیث، بنیان‏گذار بخش اسلام‏شناسی دانشگاه مک‏گیل شرکت می‌کرد درک بهتری از غنای ادبیات اسلامی پیدا کرد و دیدگاه او به اسلام از عمق بیشتری برخوردار شد. از این‏رو وی از مدافعان جدی حقوق اقلیت‌های مذهبی کانادا ازجمله مسلمانان بوده و بارها از حق مسلمانان برای استفاده از حجاب در عرصۀ عمومی دفاع کرده است. این در حالی است که مشاهده می‏کنیم نسل جوان که از ایران خارج می‏شود نه‌تنها با اسلام، بلکه با هرگونه روایت مذهبی مشکل دارد و حتی می‏توان گفت این خصومت با دین، میان غربی‏ها نیز امری غریب است. اینجا ما نه با نقد دین، که با نوعی خصومت و دشمنی ناسالم سروکار داریم. عصر سکولار می‏تواند درمان خوبی برای این تقابل خصومت‏آمیز با دین باشد. انسان‏ها فطرتاً گاهی نیاز به معنویت و دین دارند تا به خودشان بیایند و مناجاتی داشته باشند. هم خصومت با دین مشکل‏ساز است و هم خشونت در ارائۀ یک نسخۀ واحد و سرکوب‏گر از دین. عصر سکولار کتاب خوبی است چون چارلز تیلور خود این روند را گذرانده است و زمانی در دورۀ جوانی حال و هوای خصومت با دین را تجربه کرده است اما از این مرحله گذر کرده و به مفهوم معنوی‏تری از دین رسیده است.
تیلور میان مفاهیم مختلف سکولاریسم تمایز قائل می‏شود. هرچند سکولاریسم به‌معنای جدایی نهاد دین از نهاد حکومت در غرب رخ داده است اما اگر سکولاریسم را به ازدست‌دادن اهمیت دین و باورهای دینی نزد مردم منظور کنیم چنین اتفاقی در جایی مثل آمریکا رخ نداده است و از این جهت جامعۀ آمریکا و جامعۀ پاکستان، به یک اندازه سکولار نیستند. اما مفهوم سوم به این معنا، فضایی است که در آن دین‏باوری و دین‏ناباوری دارای ارزش یکسان است و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد. به این معنا آمریکا سکولار است و پاکستان سکولار نیست. چون در پاکستان این حق را ندارید که خداناباور باشید.
تیلور مفهوم سکولاریسم را به مفهوم پلورالیسم تبدیل کرده است. منظور او از دوران سکولاریسم همان دوران پلورالیسم است. او در این کتاب می‏خواهد نشان دهد چه تحولی انجام شد تا اروپا به این دوران پلورالیسم برسد و چه مسیری طی شد تا اندیشۀ مذهبی و غیرمذهبی دارای یک ارزش ‌شوند. او چون خود به این پلورالیسم باور دارد به‌شدت از حقوق اقلیت‏ها و مسلمانان دفاع می‌کند. برای مثال، هر جا سخن از قانونی بر علیه حجاب باشد، وی اولین کسی است که جلو می‏ایستد و اعتراض می‌کند. مورد دیگر همکاری تیلور با پروژه‏ای تحقیقاتی برای دولت کاناداست دربارۀ این‌که چگونه می‌توان برای اجتماعات فرهنگی اقلیت، مانند مسلمانان و یهودیان تسهیلات قائل شد.
پاک‌نژاد یکی از مهم‌ترین انگیزه‏هایش از ترجمۀ عصر سکولار را این می‏داند که این کتاب مسیری را ترسیم کرده است که جامعۀ‏ ما می‏تواند در آینده طی کند. تیلور به ما می‌گوید یکی از مهم‌ترین تغییراتی که در غرب صورت گرفته است تغییر در تصور اجتماعی مردم بوده است. یکی از این تغییرات ایجاد فضای عمومی همگانی و آن چیزی است که به آن افکار عمومی می‏گویند.
در قرن هجدهم این درک به وجود آمد که دولت بدون توجه به افکار عمومی موفق نخواهد شد برنامه‏ای را در جامعه محقق کند. تغییر دوم اوتونومی یا خویش‌قانون‏گذاری است و اینکه مردم باید خودشان بر خود حکومت کنند و نمی‌توان خارج از این روال، قانونی را پذیرفت. تغییر سوم بُعد اقتصادی بود. وظیفۀ دولت دیگر جنگاوری نیست بلکه جامعۀ مؤدب بر جامعۀ سیاسی پیشی گرفته است. ابتدا این تغییر در مخیلۀ اجتماعی انسان‏ها بود که شیوۀ اجتماعی زندگی‏شان را تغییر داد، قبل از اینکه حکومت‏شان تغییر کند. مهم‌ترین آرمان حکومت این بود که زندگی اقتصادی و رفاه شهروندان را ارتقا دهد؛ به قول تیلور «اشرافیت سلحشور در برابر اشرافیت رداپوش». بنابراین تغییرات سیاسی از تغییرات بنیادین در فرهنگ صورت گرفت و این نکتۀ مهمی است که باید بدان توجه کنیم.    

 

جستجو
آرشیو تاریخی