صفحات
شماره دو - ۰۱ آذر ۱۴۰۱
همسایه شرقی - شماره دو - ۰۱ آذر ۱۴۰۱ - صفحه ۳۶

من درس‌های ناتو از افغانستان را نوشتم. اکنون می‌خواهم بدانم ما چه آموخته‌ایم؟

جان مانزا
دستیار دبیر کل ناتو

یک سال از فروپاشی افغانستان می‌گذرد و در حالی که جهان به‌سراغ مسائل دیگری رفته، بسیار مهم است که درس‌های کلیدی آن درگیری را به خاطر بسپاریم ، البته اگر دلیل دیگری جز اجتناب از تکرار اشتباهات مشابه در آینده نداشته باشیم. به‌عنوان دستیار دبیرکل عملیات ناتو، در اواخر سال 2021 مسئول نوشتن درس‌های ائتلاف از افغانستان بودم. در حالی که سند کاملاً محرمانه باقی می‌ماند، خود درس‌های کلیدی طبقه‌بندی نشده‌اند. بدیهی است که این درس‌ها برای هر پژوهشگر امنیت ملی، منازعات یا امور بین‌المللی واضح هستند.
اول، ائتلاف در یک مکان راهبردی بی‌ربط، علیه دشمن اشتباهی جنگید. دوم، هر چند نیت متحدان خوب بود، اما مقیاس و دامنه مأموریت را بسیار فراتر از سطح راهبردی مورد نظر گسترش دادند. سوم، ناتو در پی ایجاد نیروهای امنیتی بود که به‌شدت با فرهنگ و ظرفیت تکنولوژیکی (فناورانه) افغانستان در تضاد بود. در نهایت متحدان، خود و مردمشان را در مورد شرایط میدانی فریب دادند.
هزاران سرباز امریکایی و متحدان آنها جان، دست و پا و سلامت عقلشان را در افغانستان از دست دادند. ایالات متحده و متحدان و شرکای آنها مدیون کسانی هستند که در افغانستان جنگیدند و جان باختند، از جمله بسیاری از افغان‌های دلاوری که در پی آینده‌ای بهتر برای کشورشان بودند. آنان باید بررسی کنند که چرا شکست خوردند، با این امید که دیگر هرگز چنین اشتباهاتی را تکرار نکنند.

درس 1: دشمنان خود را با دقت انتخاب کنید.
افغانستان کشوری محروم، محصور در خشکی و فقیر است که اهمیت راهبردی چندانی برای ایالات متحده یا هر متحد دیگری ندارد. دانشجویان روابط بین‌الملل از این کشور به‌عنوان منفعت پیرامونی، جایی که طبق هر تحلیل عینی در منابع امریکایی ارزشی بیش از سرمایه‌گذاری جزئی ندارد. این در تضاد با منافع حیاتی است که باید برای حفاظت از سبک زندگی و رفاه اقتصادی امریکا از آن دفاع کرد. منافع حیاتی ارزش جنگیدن دارند، اما افغانستان هرگز برای ایالات متحده یا هیچ یک از متحدان او در ناتو نفعی نداشته است. پس از حملات هولناک 11 سپتامبر به‌راحتی می‌توان درک کرد چرا ایالات متحده در افغانستان درگیر شد. طالبان پناهگاه امنی را برای القاعده و اسامه بن لادن فراهم کرده بودند و رهبران سیاسی ایالات متحده ناچار بودند به این مسأله پاسخ دهند، اما این پاسخ باید با مصلحت‌اندیشی داده می‌شد، ولی به‌جای این کار ایالات متحده طوری در افغانستان سرمایه‌گذاری کرد که گویی آنجا اولویت اصلی در زمینه امنیت ملی است، اولویتی است که هزینه‌هایی بسیار فراتر از تهدید ناشی از این سرزمین دوردست را به ایالات متحده تحمیل کرد.
پس از بریدن سر رژیم طالبان در سال 2001، تنها تعداد انگشت‌شماری از گروه‌های تروریستی بین‌المللی در افغانستان باقی ماندند. این جناح‌ها پراکنده و ناکارآمد بودند و عموماً نمی‌توانستند علیه ایالات متحده یا دوستان و متحدانش اقدام هماهنگی را انجام دهند. در حقیقت تهدید افغانستان برای قلمرو متحدین بسیار کم و همتراز با تهدیدی بود که از طرف فضاهای بدون حکومت مانند یمن یا ساحل ایجاد می‌شد. طالبان سازمان تروریستی بین‌المللی نبود و علاقه‌ای به حمله به کشورهای خارجی نداشت، بلکه برعکس، راهبرد شورشی درازمدت را اجرا می‌کرد که هدف آن از میان برداشتن مهاجمان خارجی، شکست نیروهای دولتی و بازپس‌گیری کنترل کشور بود.
دشمن واقعی در افغانستان تروریست‌های بین‌المللی بودند. همان‌طور که کشته شدن اخیر ایمن الظواهری نشان داد، ایالات متحده و متحدانش می‌توانستند بدون افغانستان و تلاش برای بازسازی آن کشور با گروه‌هایی مانند القاعده بجنگند. اگر متحدان تمرکز خود را روی هدف اصلی، یعنی ایجاد اختلال در عملکرد تروریست‌های بین‌المللی در افغانستان می‌گذاشتند، این مأموریت می‌توانست کوچک و متناسب با شرایط منحصر به فرد موجود باقی بماند. یک نیروی کوچک ضد تروریسم ناتو که توسط نیروی کماندوی همتای افغان حمایت می‌شد، احتمالاً با این مأموریت تناسب و مطابقت داشت.

درس 2: چشم از جایزه‌ای که می‌خواهید دریافت کنید، برندارید.
در مقایسه با آنچه که نهایتاً به دست آمد، مأموریت سازمان ملل در افغانستان که پس از حملات 11 سپتامبر شروع شد، نتایج ضعیفی داشت. این مأموریت چندین هزار سرباز را در کابل برای تأمین امنیت و چند صد دیپلمات و کارشناس عمرانی را برای ایجاد ظرفیت نهادی افغانستان درگیر کرد. در حالی که این مأموریت ربط چندانی به ریشه‌کن کردن القاعده نداشت، این امید و خوش‌بینی درباره دستیابی به چنین هدفی وجود داشت که رهبران سیاسی خوش‌نیت در سراسر ائتلاف (و سراسر جهان) معتقد بودند افغانستان می‌تواند به چیز بهتری تبدیل شود. رهبران غربی با نادیده گرفتن تجارب انگلیس در روسیه تلاش کردند تا افغانستان را از کشوری که به‌طور سنتی کشوری قبیله‌ای و بدون سابقه تاریخی قدرت مرکزی بود به کشوری تبدیل کنند که از کابل و با دموکراسی اداره می‌شد.
زمانی که ناتو در سال 2003 کنترل این مأموریت را به دست گرفت، اهداف غیرواقعی فزاینده‌ای را دنبال کرد که در جلسات رهبران عالی ائتلاف، از سران کشورها گرفته تا وزرای خارجه و دفاع تعیین شده بود. ناتو مستمراً اهداف و دامنه قلمرو مأموریت خود را گسترش داد و از خوش‌بینی که در آن زمان به وجود آمده بود، برای سرمایه‌گذاری بهره جست. مطالعه موردی، بویژه در مقطع بین سال‌های 2003 و 2010، نکته‌ای را نشان می‌دهد که تحت عنوان «خزش مأموریت» شناخته می‌شود. طی آن سال‌ها این مأموریت از نظر جغرافیایی توسعه پیدا کرد و سراسر افغانستان را دربرگرفت، تعداد نیروها از کمتر از 10 هزار نفر به بیش از 100 هزار نفر رسید و شبکه‌ای سراسر از تیم‌های بازسازی استانی برای تقویت حکومتداری محلی، رشد اقتصادی و اجتماعی، دستیابی به دموکراسی (مردم‌سالاری)، حقوق زنان، آموزش و پرورش، تنوع قومیتی و فراگیری و مبارزه با تروریسم تشکیل شد.
صدها میلیارد دلار به تقویت نهادهای افغان، پرداخت حقوق معلمان، ساخت مدارس، درمانگاه‌های پزشکی، مقرهای نظامی، پادگان‌ها، جاده‌ها و پل‌ها، یعنی بخشی از فهرست تقریباً بی‌پایان پروژه‌ها و برنامه‌های طراحی شده برای بهبود کیفیت زندگی در افغانستان اختصاص داده شد، اما نهایتاً این منابع صرفاً برای دولتی نالایق و فاسد و در جایی که فایده‌ای برای منافع حیاتی امریکا و متحدانش نداشت، صرف شد و در بسیاری از موارد هدر رفت.

درس 3: ارتش دست‌آموز نسازید
پاسخ به این پرسش که چرا نیروهای امنیتی افغانستان این‌قدر سریع فروپاشیدند، بسیار روشن است: آنها براساس یک مدل نظامی امریکایی و ناتو ساخته شده بودند که از نظر فرهنگی با جامعه افغانستان تناسب نداشت. جنگجویان افغان در نسل‌های گذشته که توانستند هم انگلیسی‌ها و هم روس‌ها را شکست بدهند، به صلابت جسمی و روحی و تسلط بر یورش و شجاعت زیر رگبار گلوله معروف بودند، اما ایالات متحده این جنگجویان کوهستانی مایه مباهات را گرفت و مجبورشان کرد در قالب مورد نظر او فرو بروند و به نقاط قوت و ضعف ذاتی آنها بی‌توجهی کرد.
نیروهای افغان علی‌القاعده جنگجویان پرتحرک و پیاده‌نظام سبکباری بودند که بین مردم زندگی و با حداقل امکانات سر می‌کردند. ارتش افغانستان در تله‌های یک ارتش غربی گیر افتاده بود. آنها به‌جای راه رفتن و استفاده از الاغ برای حمل و نقل وسایلشان، حالا باید از کامیون‌هایی استفاده می‌کردند که آنها را به جاده‌ها میخکوب می‌کرد و باید با هلیکوپترهایی پرواز می‌کردند که نگهداری از آنها بسیار پیچیده و پرهزینه بود. نیروهای افغان باید در جوامع محلی که از آنها حمایت می‌کردند زندگی می‌کردند، اما ایالات متحده و متحدان او در ناتو پایگاه‌های کاملی را ساختند، جایی که نیروها در سربازخانه‌های پرهزینه زندگی می‌کردند و در سالن‌های شلوغشان غذا می‌خوردند.
در هنگام گشت‌زنی یا انجام عملیات‌های رزمی دیگر این نیروها هم مانند نیروهای خارجی از پایگاه‌های خود به داخل روستاها اعزام می‌شدند. برخلاف طالبان (و مجاهدین پیش از آنها)، پیاده‌نظام افغان که توسط ایالات متحده و ناتو آموزش دیده و تجهیز شده بودند، برای شرکت در نبرد نزدیک مردد بودند، مگر اینکه هواپیمای متفقین از بالای سر آنها را پشتیبانی می‌کردند.
استثنای قابل توجه در میان این نیروها کماندوهای افغان بودند که عملکرد درخشان و شجاعانه‌ای داشتند. آموزش این نیروها از نیروهای ویژه امریکایی الگوبرداری شده و با سنت نظامی افغانستان سازگار بود، زیرا آنها در گروه‌های کوچک عملیات تعقیب و گریز و ضربه زدن را انجام می‌دادند، اما تعداد آنها بسیار کم بود و در بوروکراسی (دیوان‌سالاری) نظامی که ارتش افغانستان را در محاصره خود گرفته بود، عملاً کاری از دستشان برنمی‌آمد.
در طول دوره جنگ ژنرال‌های فاسد افغان با غارت دستمزد، مواد غذایی و مهمات نیروهای نظامی قدرت رزمی نیروهای خود را از بین بردند. با عقب‌نشینی نیروهای ایالات متحده و ناتو معلوم شد کامیون‌ها و هلیکوپترهای به‌جا مانده، بدون حمایت ده‌ها هزار پیمانکار نمی‌توانند از جایشان جُم بخورند. نیروهای محلی که در اثر رهبری ضعیف رهبران خود رها شده بودند به جنگجویان مبارز و باانگیزه طالبان تسلیم شدند و سنت‌های فرهنگی ـ نظامی‌شان توسط آنها مهار شد و دست و پایشان زیر بار بوروکراسی (دیوان‌سالاری) تحمیلی بیگانگان بسته نشد.

درس 4: حقایق دشوار را بگویید.
امری بدیهی قدیمی وجود دارد که، «جنگ به‌قدری مهم است که نمی‌شود آن را به ژنرال‌ها واگذار کرد» و این گفته در این مورد مصداق کامل دارد که ژنرال‌های ناتو بقدری از نزدیک درگیر جنگ شدند که نمی‌توانستند به‌طور عینی و واقع‌بینانه درباره جنگ بیندیشند. آنها بخش زیادی از وظایف حرفه‌ای خود را به گروه‌های درگیر نبرد در هلمند، قندهار و خوست واگذار کرده بودند. از نظر آنها جنگ امری شخصی بود. آنها زنان و مردان زیادی را در میدان نبرد از دست داده بودند و اگر ائتلاف، خود را کنار می‌کشید و این فداکاری‌ها را نادیده می‌گرفت، لعن و نفرین مردم نصیب اینها می‌شد.
در نتیجه گزارش‌های میدانی اغلب بیش از حد خوش‌بینانه بودند و هر چه از زنجیره فرماندهی بالاتر می‌رفتند، به‌تدریج از میزان خوش‌بینی نسبت به آنها کاسته می‌شد، بخصوص غیرنظامیان محصور در حلقه واشنگتن بیش از همه سزاوار سرزنش هستند، زیرا بسیاری از منصوبان سیاسی در وزارتخانه‌های خارجه و دفاع بیش از آنکه نگران بیان حقیقت درباره عدم پیشرفت در افغانستان باشند، نگران محافظت از شانس انتخاب مجدد رئیس‌جمهور مستقر بودند.
برخی از افراد و سازمان‌های شجاع بودند که در تمام مدت راست گفتند. سیا و آژانس اطلاعات دفاعی به‌نوبه خود 10سال قبل از فروپاشی به‌صراحت اعلام کرده بودند که بعید است عملیات ضد شورش موفق شود. جان سومکو، بازرس کل ویژه برای بازسازی افغانستان شجاعانه از شکست بازسازی و توسعه نیروهای امنیتی افغانستان خبر داد. همچنین مطبوعات آزاد یکی پس از دیگری با نهایت دقت و صحت از میدان جنگ گزارش دادند که دولت و نیروهای امنیتی نالایق افغانستان سراپا غرق در فساد و محکوم به شکست هستند. سرانجام تنها یک رهبر غیرنظامی می‌تواند نگاهی بی‌طرف و هدفمند به افغانستان بیندازد و در نهایت ببیند تلاش‌ها شکست خورده‌اند. جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات متحده، 13 سال پیش زمانی که معاون رئیس‌جمهور وقت بود، به‌طور غریزی می‌دانست رئیس‌جمهور باراک اوباما که افزایش چشمگیری را اعلام کرد، در واقع سرمایه هنگفتی را در جایی که نهایتاً از نظر راهبردی برای ایالات متحده اهمیتی ندارد، با اهدافی روزافزون و در حمایت از حکومتی که از انجام وظایف خود ناتوان و سرنوشت محتوم او شکست بود هدر داد. یک نفر باید این حقیقت را می‌گفت و این وظیفه به عهده او قرار گرفت.
در حالی که هیچ دو جنگی هرگز یکسان نیستند، درس‌های پویش ضد شورش اخیر و تلاش برای بازسازی کشورهای درگیر یا در حال شکست امری تقریباً جهانی است و ناتو و متحدان آن ضرورتی ندارد در دام‌های یکسانی گرفتار شوند. مأموریت فعلی ائتلاف در عراق به‌خوبی این مفهوم را اثبات کرده است که چگونه می‌توان این مداخله‌ها را با حضور کمتر و پایدارتر انجام داد. مأموریت ناتو در عراق (NMI) بر رد پای کوچکی از چند صد نیروی نظامی و تقریباً منحصراً بر توسعه ظرفیت در ارتش عراق متمرکز است و آگاهانه از درگیر شدن در اقدامات پرهزینه و وقت‌گیر بازسازی و عمران و نیز مداخله در امور دولتی عراق پرهیز می‌کند. اهداف آن معتدل است و معیارهای خروج (که محرمانه هستند) سطح تعهدی را که متحدان پس از شکست در افغانستان از نظر سیاسی مایل به انجام آن هستند نشان می‌دهند.
با در نظر گرفتن این موضوع درس واقعی از افغانستان این است که در واقع متحدان می‌توانند در جاهایی که از نظر راهبرد حیاتی نیستند، مأموریت‌هایی را اجرا کنند، اما میزان و دامنه این مأموریت‌ها باید با اهمیت نسبی راهبردی کشور میزبان و براساس منافع متحدان ارزیابی شود. مأموریت ناتو در عراق به معنی کمک به نیروهای محلی است تا دیگر پناهگاه داعش و سایر تروریست‌هایی که می‌توانند از آنجا اروپا و ایالات متحده را هدف قرار دهند نباشد.
این ارزیابی حیاتی است، زیرا ناتو در این دوره جدید رقابت قدرت‌های بزرگ نمی‌تواند منابع گرانبهای خود را در جاهایی خرج کند که برای منافع اصلی آن اهمیتی ندارند، مبادا که ائتلاف خطرپذیری برای درگیری‌های آینده را در مکان‌هایی که واقعاً باید حضور داشته باشد، از دست بدهد.
***
جان مانزا عضو ارشد غیردائم نهاد ابتکار امنیت ترانس آتلانتیک در مرکز راهبرد و امنیت شورای آتلانتیک اسکوکرافت است. او از سال 2018 تا سال 2022 به‌عنوان دستیار دبیرکل ناتو در عملیات خدمت کرد. در حال حاضر استاد مدرسه مشترک رزمی پیشرفته است.

جستجو
آرشیو تاریخی