آمریکاییها اول به افغانستان آمدند، سپس در سال 2003 به عراق آمدند. عراق را اشغال کردند. از سالهای 2006 به بعد که علائم شکست خودش را نشان داد، میبینید که جهت عملیات اینها به سمت لبنان رفت. در سال 2006، جنگ 33 روزه رخ داد. در سال 2008 به فلسطین آمدند. در سال 2010 مجدداً عملیات فلسطین بود (جنگهای 8 روزه و 11 روزهی رژیم). در سال 2011 باز هم عملیات صورت گرفت. بیداری اسلامی و حمله به سوریه تحت عنوان اینکه ملت سوریه علیه رژیم ایستادهاند، در سال 2011 بود. 2014 مسئلهی داعش و عراق بود. 2015 مسئلهی تجاوز به یمن بود. در همهی این ادوار که شما نگاه میکنید، موضوع ایران و مسئلهی افزایش تحریمها علیه ملت ایران بود. این را از این جهت من عرض کردم که آنچه که در منطقه اتفاق میافتد و اتفاق افتاد، یک موضوع جدای از هم نبود. یعنی این نبود که در افغانستان یک موضوع باشد، در عراق یک موضوع باشد، در سوریه، لبنان، یمن یک موضوع باشد. اینها همه به هم پیوسته و در چارچوب یک طرح بود. اما در دو کشور، در دو سرزمین، آمریکاییها حضور نظامی گستردهای داشتند؛ در افغانستان و به دنبال آن در عراق بود. در هر دو منطقه، طرح آمریکاییها ناکام ماند و شکست خوردند. خیلی خسارت وارد کردند اما این شکست جدی و قطعی بود.
در مسئلهی افغانستان، در دو سال و نیم گذشته، آمریکاییها طراحیشده خارج شدند (من تأکید دارم که بگویم طراحیشده خارج شدند). امروز هم حضور نظامی آنها وجود ندارد اما شیطنت آمریکاییها همچنان هست. یعنی سیاست آمریکا و اهداف آمریکاییها تغییر نکرده است. نباید جغرافیای افغانستان به سمت ثبات امنیت رود. جغرافیای افغانستان باید تهدیدی برای جمهوری اسلامی باشد. باید در ارتباط به چین، روسیه، کشورهای منطقه تهدید بهحساب آید. همین امروز هم آمریکاییها در افغانستان با تقویت تروریستی مثل داعش دنبال ایجاد نگرانی برای کشورهای آسیایی هستند و ایجاد پایگاه نظامی را در دستور کار داند. از تاجیکستان دنبال این کار هستند، از ازبکستان دنبال این مسئله هستند که آن را انجام دهند.
اینکه چرا آمریکاییها موفق نشدند، یک نکتهی مهمی است و در همین کتاب که منبع است، ذکر شده است. منابع این کتاب دو بخش دارد؛ یک بخش آن اسناد محرمانه است که خود آمریکاییها و متحدین آمریکا آن را منتشر کردند. بخشی از طریق رسانهها منتشر شده است و برخی توسط خود دستگاههای حاکمیتی است. یک بخش هم روایتهای شفاهی است. یعنی آن نظامیها و مسئولینی که در داخل افغانستان بودند و صحنه و تحولات صحنه را روایت کردند.
به چند دلیل آمریکاییها ناکام ماندند. من این کتاب را هم که تورق کردم، بهنوعی در روایتهای شفاهی و اسناد آن، دلیل این ناکامیها ذکر شده است. یک دلیل شکست این است که آمریکاییها بهجز منافع خودشان، به منافع هیچ کس دیگری توجه ندارند. یعنی فقط منفعت خودشان مهم است. حتی منافع متحدین آنها هم مهم نیست. یعنی همان آلمان که با اینها در یک جبهه است، آنجایی که منافع آلمان با آمریکاییها در دو محور قرار میگیرد، آمریکاییها به فکر منافع خودشان هستند؛ یعنی در یک جا تعریف نمیکنند. در آن کشوری هم که آمدند و آن را اشغال کردند، هیچ توجهی به منافع ندارند.
مسئلهی دوم بیتوجهی آمریکاییها به این مناطق و سرزمینها، بیتوجهی به هنجارهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن جامعه است. کاری ندارند که مثلاً فرهنگ افغانستان چیست، نظامات آنها چیست، عرف این جامعه چیست، عادات و رسوم آنها چیست. گویی یک جامعهی متمدن میخواهد که یک جامعهی متوحش را مانند خودش کند. یعنی شما چنین نگاهی را میبینید. شما اگر به همین اسناد هم نگاه میکنید، در بحث آموزشهایی که به نظامیان میدهند، این است که ما میخواهیم یک جامعه را متمدن کنیم. درنتیجه توجه ندارند که این جامعه، سنتی است. این جامعه، جامعهی دینی است. این جامعه، جامعهی مذهبی است.
درخصوص خود افغانستان شاید برخی از گزارشات مبنی بر اینکه سعی کنند فرهنگ جامعه را تغییر دهند، اغراق باشد. اما همین الان آمریکاییها، انگلیسیها و اسرائیلیها هم تلاشهایی میکنند، خارج از حوزههای امنیتی و سیاسی، در حوزهی مدنی و فرهنگی به شدت کار میکنند و پولهای سنگینی را هم هزینه میکنند. یعنی در لایههای جامعه شبکهسازی کردند تا آن را تغییر دهند. جالب است که برخی از رهبران جهادی سابق و امروز هم که در نقش معارضین هستند، طالبان را قبول ندارند اما میگفتند که یکی از کارهایی که طالبان کرد و خوب بود این بود که جلوی این نوع ترویج فرهنگ غرب را گرفت. حال اینکه چقدر منفعت باشد، چقدر در این 20 سال نشت فرهنگی شده است، مسئلهی دیگری است. یعنی حتی معارضین هم بر این نکته توجه دارند.
مسئلهی دیگری که باعث ناکامی و شکست آمریکا شد و اگر در تحلیل این نوع کتابها دقت شود این پیامها در آن وجود دارد این است که آمریکاییها در هر کجا که آمدند اجازه ندادند که یک دولت قدرتمند شکل بگیرد. اجازه ندادند که یک ارتش و پلیس قوی شکل بگیرد. علت آن هم این است که چون سیطرهی خودشان را بر این جامعه، بر این نظام سیاسی، بر این حکومت، بر ارتش و پلیس و دستگاه امنیتی میخواهند و این باید به خودشان وابسته باشد. چون اگر یک دولت مردمی بود، اگر یک دولت قدرمتندی بود، طبیعتاً این دولت قدرتمند در برابر منافع خودش دفاع خواهد کرد.
شما میبینید آمریکاییها میگویند ما چند صد میلیارد دلار هزینه کردیم (البته آنها میگویند چند هزار) و ارتشی شکل دادند، پلیسی شکل دادند، نتیجهی آن این شد که شما دیدید آقای اشرف غنی با چه وضعیتی فرار کرد و رفت. در حالیکه ارتش سابق افغانستان اینگونه نبود. اینها آمدند شیوهی جنگ، تکنیک، تاکتیک، وابستگی یک سرباز خط مقدم که باید عقبهی آن آتش پشتیبانی باشد را آموزش دادند. اما این موضوع در ارتشهای کلاسیک معنا دارد، نه در یک جایی مثل افغانستان. آن زمانی که حکومت میخواست طالبان را ساقط کند، به همین مجاهدان اعلام کرد که شما قهرمانان ملی! هستید. اما وقتی که میخواستند [در سال 2001] حکومت تشکیل دهند، گفتند شما جنگسالار هستید و نگذاشتند اینها وارد حکومت شوند حتی خیلی از آنهایی را که مقاومت کردند، ترور کردند و از بین بردند. درنتیجه این هم یکی از دلایل بود. یکی از دلایل هم مسئلهی مقاومت بود که واقعاً مردم افغانستان به قاطبهی سلطهی آمریکاییها «نه» گفتند و فقط لولهی تفنگ نبود که آمریکاییها را شکست داد.
در این کتاب که روایت شده است، این مسائل دیده میشود. اما شاید به این بیان من نباشد. وقتی شما نگاه میکنید، تهدید یک ملت را میبینید. شما در روایتهای شفاهی در این کتاب میبینید که میگوید ما در آموزش هر کاری کردیم که اینها نظام بگیرند، نمیشد. ما هرچه میگفتیم، آنها کار خودشان را میکردند. یا حتی در شکل ظاهری مثلاً پوتینی که سه شماره از پای آنها بزرگتر بود، میپوشیدند. اینها تحقیرکردن یک ملت و جامعه است.
من سالها در عراق بودم، افغانستان بودم، یک تنفر عمومی نسبت به آمریکا وجود دارد. یعن شما طرفداری نمیبینید. ما این را تجربه کردیم. آمریکاییها به هیچکس وفادار نیستند. شما در همین روایتهای شفاهی میبینید؛ اینکه آمریکاییهای وفادارترین آدمهایی که به آنها خدمت کردند، اینها را نادیده گرفتند. ما این موارد را در افغانستان و در عراق دیدیم. اینکه آمریکاییها اطلاعات محیطی نداشتند. این امر در روایتهای شفاهی بهخوبی خودش را نشان میدهد. خیلی از آنها در روایات خود میگویند که مأموریت ما عراق بود، اما گفتند آن موضوع منتفی شد و شما باید به افغانستان بیایید. مسئلهی افغانستان، محیط افغانستان، توپوگرافی افغانستان (از نظر نظامی توپوگرافی است) نوع عملیات، جنگ آن، جنبههای تکنیکی، تاکنیکی تا فرهنگ آن که چگونه میخواهند عمل کنند و در همین روایتهای شفاهی میگویند ما به اینجا آمدیم ولی محیط را نمیشناختیم. این حرف یک نفر یا دو نفر نیست. یا عدم انطباقی که در نوع آموزشها وجود داشت. آنها آموزشهای کلاسیکی ترسیم کردند، در حالیکه محیط رزم این منطقه به گونهی دیگری است. این مورد در روایتهای شفاهی توجه شده است.
در مستندات این حقیقت مجدداً خودش را نشان میدهد که مسئولین آمریکایی حتی به مقامات خود دولت، به کنگره، به سنا، در بیان واقعیت صادق نیستند -نه به ملت و ملتها. یعنی آنجایی که باید گزارش بدهند، گزارشات غیرواقعی میدهند. در این روایتهای شفاهی میگوید که روند تحولات این بود که ما دچار ناکامی شدیم، ما به هیچکدام از اهداف نرسیدیم، در حالیکه وزیر دفاع، آقای رامسفیلد وقتی گزارش میدهد میگوید مسئله تمام شد، ما پیروز شدیم. نه اینکه این مطلب را در حضور خبرنگاران بگوید، در شهادتی که در دادگاه میدهد، این حرفها را میزند.
مسئلهی دیگری که من در این روایات شفاهی دیدم این است که حتی برداشت از محیط از یک موضوع توسط فرماندهان، متفاوت است. یعنی اینکه اینها نه در تحلیل یک تحول، حتی در برداشت اولیه از یک حادثه (اینکه عامل آن چه بود، چه اتفاقی بود) دچار خطا شدند. وقتی شما در این مستندات نگاه میکنید، نمیدانید واقعاً آمریکاییها چه اهدافی را دنبال میکردند. مثلاً در هدف نظامی -آنهایی که با مسائل نظامی آشنا هستند- اولین مسئله، اصل هدف است که شما تیر را باید به کدام سمت شلیک کنید. باید به کدام سمت بکشانید. جالب است در بعضی از داستانها دیدم که فرماندهان آمریکایی بهگونهای عمل میکنند که شاید این کار یک نیروی آماتور هم نیست. میگویند ما در اتاق عملیات بودیم، خبر دادند که یک گروهی از این سمت به سمت فلان منطقه میرود، فوراً ماشینها را راه انداختیم و رفتیم ولی در آتش آنها گیر کردیم. یعنی شما برای یک ارتش ابرقدرت که انواع ابزارهای اطلاعاتی را دارد، از بالونهای اطلاعاتی بگیرید -حتماً دیدید، بالونهایی که مجهز به دوربینهای wild angel هست که هم تصویر میگیرد و هم فیلم میگیرد و فوراً به مرکز اتاق اطلاعاتی خود منتقل میکند- تا سیستمهای الکترونیک، نیروهای نفوذی و انواع شیوههایی که وجود دارد، میگویند همین که این خبر را به ما دادند، رفتیم و با آتش سنگین مواجه شنیدیم که چند نفر از ما مجروح و کشته شدند. این موضوع در روایتهای شفاهی است که خود فرماندههای نظامی آمریکاییهای مطرح میکنند.
پس من اگر بخواهم عرضم را جمعبندی کنم و از جهت اینکه واقعیتهای سیاست آمریکا، رفتار آمریکا، هدفگذاریهای آمریکا، عملکرد آمریکا، چه در بُعد تاکتیک، عملیاتی و راهبردی چگونه بوده است. در بُعد راهبردی به این معنا که آمریکاییها به دروغ میگویند که ما آمدیم تا با تروریسم بجنگیم. ما در افغانستان دیدیم که وقتی آننها رفتند به هیچکدام از اهداف نرسیدند. یکی از چیزهایی که من در مورد آمریکاییها دارم و اینجا هم میگویم این است که آمریکاییها در طول این 20 سال اقتصاد این کشور را که خودش خراب بود، خرابتر کردند. شاید برای شما جای تعجب باشد که میزان تولید برق افغانستان 300 مگاوات در روز است. در حالیکه آمریکاییها میگویند ما برای بازسازی آمدیم، ما برای سازندگی این کشور آمدیم، آمدیم با تروریسم مبارزه کنیم، مسئلهی قاچاق مخدر را حل کنیم. مثلاً بیشترین میزان تولید مواد مخدر 2000 تن بود (در سال 2000). در سال 2001 به 200 تن رسید چون سال جنگ بود اما در طول این مدت به 2600 تن رسید. 23 سال پیش، معتادین افغانستان انگشتشمار بودند، الان 10 درصد جامعه معتاد شدند. اینها پیامدها و واقعیتهایی است که مردم افغانستان با آن درگیر هستند.
من انتشار این کتاب را ارزشمند میدانم. اگرچه این بخش کمی از واقعیتهای سیاست رفتار آمریکاییها است، اما اینکه از زبان خود غربیها نوشته شده است، استناد به اسناد محرمانه و روایات شفاهی عوامل آمریکایی که در صحنه بودند، شده است و اینها به بخشی از واقعیتها اعتراف کردند، از این جهت هم انتشار این کتاب و هم کتابهای مشابه را بسیار مفید میدانم.