فیلم

گفتگویی خواندنی و متفاوت درباره نبرد حماس و اسرائیل

دورنمای جنگ غزه

عملیات غافلگیرانه «طوفان الاقصی» فصل جدیدی از انتفاضه مردم فلسطین است که اجماع تحلیلگران آن را نشانه شکست غیرقابل انکار اطلاعاتی و امنیتی رژیم صهیونیستی می‌دانند. این عملیات جان تازه‌ای در رگ‌های مقاومت دمید و مبدل به نقطه عطفی در تاریخ مبارزه با اشغالگران سرزمین فلسطین شد. سهیل کثیری نژاد، نویسنده و کارشناس حوزه فلسطین است که به زبان عبری نیز تسلط دارد. گفت و گوی سهیل کثیری نژاد، کارشناس مسائل فلسطین با امیرحسین ثابتی را درباره مسائل اخیر غزه و آینده تحولات خواهید دید.

این روزها یکی از سؤالات مطرح این است که آیا رژیم صهیونیستی وارد غزه می‌شود یا نه؟ تحلیل شما چیست؟
اگر جنگ‌های قبلی رژیم صهیونیستی با گروه‌های مقاومت را از سال 2005 به این طرف -که نوار غزه عملاً از صهیونیست‌ها خالی شد- مطالعه کنید، به دو نکته مهم برمی‌خورید؛ یکی اینکه اولاً همیشه صهیونیست‌ها شروع‌کننده جنگ بودند ولی در طوفان‌الاقصی برای اولین‌بار می‌بینیم که نیروهای مقاومت یک حمله پیشدستانه انجام می‌دهند که باعث شد صهیونیست‌ها در تصمیم‌گیری‌‌ دچار مشکل شوند.
نکته بعدی این است که در این جنگ، حجم حملات و چند جبهه بودن آنها نیز باعث شد که صهیونیست‌ها به صورت مضاعفی قدرت تصمیم‌گیری‌شان را از دست بدهند. بررسی محتوای منتشر شده چه از سوی اندیشکده‌ها و مراکز پژوهشی و چه در رسانه‌ها نشان داد که ضربه «طوفان الاقصی» به‌قدری برای صهیونیست‌ها کاری بود که آنها را کاملاً گیج کرد. با اظهارنظرهایی که مقامات اسرائیلی در همان چند روز اول ‌کردند هم مشخص ‌شد که این گیجی و گنگی هنوز در آنها‌ وجود دارد.
همچنین تدابیری که محور مقاومت برای ادامه جنگ در نظر گرفته بود، به‌قدری تدابیر مؤثر و بجایی بودند که صهیونیست‌ها دستشان برای هر اقدامی باز نبود.
به‌عنوان مثال همین بحث ورود زمینی به غزه که از روز اول جنگ مطرح شد، مشخصاً چهره‌های تند و جریان‌های افراطی -که در خود دولت اسرائیل هم پرونده تروریستی دارند و به‌عنوان تروریست در رژیم صهیونیستی به زندان رفته‌اند- ورود زمینی گسترده به غزه را دنبال می‌کردند و از همان روز اول چنین چیزی را اعلام کردند، ولی الان که 17 روز از جنگ گذشته، این اتفاق نیفتاده است. یا نوع عملیاتی که نیروهای مقاومت انجام دادند، چه حمله موج اول که در صبح شنبه اتفاق افتاد، چه حملات و موج‌های بعدی، هر کدام هدف مشخصی داشتند. مثلاً در موج اول می‌دیدید که حمله موشکی از شعاع صفر مرز غزه تا 20 کیلومتری شهر غزه تا شهرهای مهمی مثل اشدود، اشکلون، نتیوت و سدروت اتفاق می‌افتد و وقتی جنگ ادامه پیدا می‌کرد، در مراحل بعدی، اقدام نیروهای مقاومت این بود که روی بردهای 70 تا 90 کیلومتری بروند؛ تل‌آویو، بئرشبع و... .
اتفاق بعدی که افتاد این بود که موج اول حمله از برد 90 کیلومتر بود. یعنی تل‌آویو در روز اول جنگ زیر ضربه موشکی رفت و این یک هشدار بود برای صهیونیست‌ها که قطعاً مرحله بعدی بسیار فراتر از این خواهد رفت. هیچ وقت از سمت جنوب یعنی نوار غزه حملات گسترده موشکی تا حیفا که 150، 160 کیلومتر تا غزه فاصله دارد، وجود نداشت. اما در این جنگ در مرحله دوم حملات موشکی دیدیم که تا شعاع 250 کیلومتر زیرحمله ضربات موشکی قرار گرفت؛ مانند طبریه و صفد و شهرهایی که در شمال و نزدیکی مرز سوریه و لبنان هستند و همیشه تهدید موشکی‌شان از سمت لبنان متصور بوده است، نه از سمت غزه.
تدابیری که نیروهای مقاومت داشتند، نشان می‌دهد که در حال حاضر، جنگ را خیلی خوب مدیریت کرده‌اند و برایش برنامه‌ریزی داشته‌اند و ثانیاً برای رسیدن به آتش‌بس یا پایان جنگ قطعاً برنامه داشتند. وقتی تدابیری قبل از جنگ و در روزهای ابتدایی وجود داشته، قطعاً برای انتهای آن هم برنامه‌ریزی دارند که ان‌شاءالله در مورد برخی از آنها صحبت خواهم کرد. اسرائیلی‌ها هم از همان ابتدا چند سناریو را مطرح کردند که چگونه واکنش نشان بدهند. البته هر چه جلو آمدیم، سناریوهای بیشتری هم مطرح شدند. یکی از تدابیر محور مقاومت این بود که در ازای هر سناریویی که روی میز اسرائیلی‌ها قرار می‌گیرد، مقاومت هم تهدیدی را متناسب با آن سناریو ارائه می‌کرد.
 
در واقع نوعی مقابله متوازن از سوی مقاومت در دستورکار قرار دارد؟
بله، نوعی توازن که هدفش این است با اعمال تهدیدی که متصور و بسیار هم نزدیک است، قدرت تصمیم‌گیری را از اسرائیلی‌ها بگیرد و آنها نتوانند گزینه‌هایی را که در مقابلشان قرار دارد، با اطمینان انتخاب کنند یا حداقل، کار تصمیم‌گیری برایشان سخت‌تر ‌شود.
تدبیر مقاومت کار تصمیم‌گیری را سخت‌تر می‌کند، نه‌فقط برای صهیونیست‌ها، بلکه حتی برای اینکه امریکایی‌ها بتوانند وارد بشوند یا انگلیسی‌ها بخواهند حمایت خاصی بکنند و حتی برای فرانسه و آلمان که به‌طور سنتی حامیان رژیم صهیونیستی محسوب می‌شوند، شرایط بسیار سخت شد و ما دیدیم که در روز دوم جنگ امریکا اعلام کرد که ما به جنگ ورود نظامی می‌کنیم. حتی مشخصاً گفتند که ما ناو می‌آوریم و از طریق نیروی دریایی حملات سنگینی به نوار غزه می‌کنیم. این مدل کار را قبلاً در افغانستان کرده بودند و مخصوصاً در عراق، روش اصلی‌شان برای شروع جنگ، استفاده از نیروهای زمینی و هوایی و دریایی بود و در اینجا هم با این تهدید جلو آمدند.
این نشان داد که یک عامل بازدارنده، امریکایی‌ها را منع می‌کرد. این عامل بازدارنده نخست، حزب‌الله لبنان بود که در همان روز دوم تهدید خود را مطرح کرد و دوم، تهدیدی که از طرف انصار‌الله یمن اتفاق افتاد. وجود تهدید باعث شد که نیروهای امریکایی اگر از طریق دریا نتوانند، از طریق خاک عراق و سوریه و پایگاه‌هایی که در این کشورها دارند، حملات را متوجه حماس کنند. بلافاصله سه چهار تا از نیروهای مقاومت در داخل عراق اعلام آمادگی کردند که پایگاه‌های امریکا را به‌طور کامل از بین خواهند برد و حتی با استفاده از چند پهپاد و موشک هشدار هم دادند که البته کاملاً هشدار نبود و قطعاً عملیات اصلی هم نبود. ارسال چند موشک و پهپاد برای ضربه زدن به عین‌الاسد و پایگاه‌های کوچک‌تر دیگر انجام شد. بعضی‌ها رهگیری شدند و بعضی‌ها نشدند و این باعث شد که امریکا گزینه اقدام از طریق خاک عراق را از دست بدهد. گزینه‌های دیگر آسیب‌های اقتصادی است که به اسرائیل وارد خواهد شد. اینکه حزب‌الله لبنان شریان‌های نفت و گاز به اسرائیل را قطع کند، کاملاً امکان‌پذیر است. خود صهیونیست‌ها نفت ندارند. نزدیک به 70 درصد نفتشان را از جمهوری آذربایجان می‌آورند. از طریق خط لوله باکو به تفلیس و ترکیه و جیحون و از آنجا با کشتی به اسرائیل می‌رسانند. این خط لوله کاملاً از زیر سلطه لبنان عبور می‌کند و حزب‌الله می‌تواند به‌طور کامل اثرگذار باشد. سکوهای گاز رژیم صهیونیستی که طی این سال‌ها دائماً مورد تهدید بودند و اسرائیلی‌ها با ترس و لرز از آنها بهره‌برداری می‌کردند، کاملاً زیر تهدید حزب‌الله رفته و این شریان نفت و گاز و انرژی اگر آسیب ببیند، ضربه بسیار مهلکی برای رژیم صهیونیستی است. از آن طرف گزینه‌ای که مطرح بود، این بود که اسرائیلی‌ها بخواهند به غزه ورود زمینی بکنند.

ورود زمینی با چه هدفی خواهد بود؟ آیا هدفش این است که بروند اسرا را از دست حماس آزاد کنند یا می‌خواهند غزه کلاً پاک‌سازی شود و عده‌ای مجبور به کوچ اجباری بشوند؟
البته در زمینه‌های سیاسی، روی جریان اسرا، بیشتر جریانات چپ‌گرا و میانه‌رو و عمده نظامی‌ها تأکید داشتند. نظامی‌ها بیشتر طرفداران سناریوی بعدی بوده و هستند. البته این سناریو اصلاً نیاز به تهدید هم ندارد زیرا مشکل اصلی‌اش این است که عملی نمی‌شود. اولاً صهیونیست‌ها نمی‌دانند چند تا اسیر دارند.
 آخرین اظهارنظر سخنگوی ارتش 222 نفر بوده است. این تعداد احراز هویت شده‌اند و اینها اطمینان دارند که در غزه هستند و به خانواده‌‌هایشان اعلام کرده‌اند. نزدیک به 100 نفر مفقودی از طرف اسرائیل وجود دارند. یعنی اصلاً معلوم نیست که در غزه هستند یا کشته شده‌‌اند. هنوز معلوم نیست که اینها جنازه هستند، جنازه‌شان در سرزمین‌های اشغالی است یا در غزه است یا به‌ صورت زنده در غزه هستند. سرنوشت آنها معلوم نیست.

و این هم راهبرد حماس است؟
بله، چون برای هر کدام از اینها باید یک محور طراحی کند و صهیونیست‌ها دیگر نمی‌توانند به راحتی مثل جنگ 2014 از سه محور وارد غزه شوند. آن زمان از سه محور شرق غزه، جنوب شرقی غزه و رفح وارد شدند و تلفات سنگینی هم دادند. جالب اینجاست که اینها می‌‌روند اسیر آزاد کنند، خودشان 13 تا کشته و دوباره یک اسیر هم می‌دهند. آزاد هم نمی‌توانند بکنند و ناچار می‌شوند این تبادل را در مذاکره انجام بدهند. حالا این شرایط را به آن اضافه کنید که از سال 2014 تا 2023 نزدیک به 10سال، توان پهپادی و توان کوادکوپتری مقاومت بسیار افزایش پیدا کرده است. نیروهای مقاومت همچنین به یک سلاح جدید دست پیدا کرده‌اند. آنها از یکسری سلاح جدید گرمافشاری استفاده می‌کنند؛ هدف این سلاح از بین بردن زره است. یعنی زره تانک و نفربر را ذوب می‌کند و می‌تواند آن را نفوذ‌پذیر کند و عملاً از کار بیندازد. این یعنی اینکه سلاح‌های اصلی‌ای را که نیروهای مقاومت برای تهاجم به نیروهای زمینی که موج اول آن قطعاً با نیروهای زرهی است، در اختیار دارند و نه‌تنها به‌ صورت تهدید است، بلکه نمونه آن را در صبح شنبه 7 اکتبر عملاً اجرایی کرده‌اند و این نشان می‌دهد که نیروهای مقاومت غافلگیری‌های زیادی را در صورت ورود نیروهای زمینی صهیونیست‌ها‌ برای آنان خواهند داشت.
به ‌خاطر همین هم ما یکی دو اظهار نظر از مقامات اسرائیلی شنیدیم. مثلاً نتانیاهو گفت که اگر ما ورود زمینی بکنیم، مدت کوتاهی خواهد بود، یعنی بلافاصله عقب‌نشینی خواهیم کرد.

بار اول هم که اعلام کردند هوا خراب است و نمی‌آیند. واقعاً آب و هوا مشکلی داشت؟
نه، اطلاعات هواشناسی نشان می‌داد که در حد بارندگی‌های خفیف بوده. آن هم ارتشی که ادعا می‌کند مثلاً F35 یا مرکاوا دارد . مرکاوا تانکی است که برای شرکت در نبرد در همه شرایط آب و هوایی ساخته شده است، یعنی جزو سلاح‌هایی است که در تمام رده‌های آب و هوایی کار می‌کند. خود این بزرگ‌ترین آبروریزی برای ارتشی است که ادعا می‌کند چهارمین یا پنجمین ارتش دنیاست و به ‌خاطر شرایط آب و هوایی در این حد نمی‌تواند عملیات انجام دهد. البته همه هم می‌دانستند که این شرایط آب و هوایی عملاً یک بهانه است و اسرائیلی‌ها گزینه و دیدی ندارند برای اینکه بدانند چه کار باید بکنند.

اینکه بخواهند با ورود به غزه فلسطینی‌ها را کلاً از نوار غزه اخراج کنند و به مصر بفرستند آیا شدنی است؟
این امکان‌پذیر نیست. به ‌خاطر اینکه یک جمعیت دو میلیونی نمی تواند یک مرتبه به جامعه مصر اضافه شود. خود مصر در حال حاضر از لحاظ اقتصادی و اجتماعی با مشکلات متعددی مواجه است و شرایط بغرنجی دارد. اگر دو میلیون به جمعیت آن اضافه شود، قطعاً آمار بیکاری را بالا می‌برد، چون هیچ کدام از اینها کاری ندارند و کارشان را از دست داده‌اند. باید به اینها رسیدگی بشود و تبعات سختی دارد. بگذریم از تمام تبعاتی که حمایت مردم مصر از فلسطینی‌ها برای دولت مصر خواهد داشت. همین طور اردن. از سال 1947 به این طرف، آواره شدن گسترده فلسطینی‌ها را شاهد بودیم، طوری که در حال حاضر تقریباً نیمی از جمعیت اردن اصالتاً فلسطینی هستند و این باعث شده که اقتصاد اردن از درون فرو بپاشد. به همین دلیل اردن هیچ وقت یک فعال تأثیرگذار منطقه‌ای نبوده است.

با اینکه متحد امریکا و اسرائیل هم هست؟
نه فقط اتحاد که حتی امریکا اساساً حضور فیزیکی هم در اردن دارد. اردنی که هیچ وقت اقتصاد قوی‌ای نداشته و اگر قرار باشد یک میلیون جمعیت به آن اضافه شود، طبیعتاً تبعات اقتصادی و اجتماعی دارد. از جمله اینکه بر حجم بیکاری و نیز اعتراضات مردمی که بسیاری از آنها اصالتاً فلسطینی هستند، افزوده می‌شود.
السیسی، رئیس‌جمهور مصر به نکته مهمی اشاره کرده بود. به هر حال او متحد امریکا و اسرائیل است و نمی‌خواهد در وهله اول، نه بگوید، ولی گفته بود من مخالف ورود اهالی غزه به خاک مصر هستم، چون ممکن است فردا شما به بهانه حضور حماس در مصر بخواهید به مصر حمله کنید.
 هسته اولیه رهبری حماس در سوریه، اردن، مصر، قطر و ترکیه پراکنده هستند. این امکان‌پذیر نیست که شما اینها را چند کیلومتر جابه‌جا کنید و بگویید تهدید رفع شد. این تهدید کماکان سر جایش خواهد بود. طرح دیگر این بود که غزه را اشغال کنند ولی فلسطینی‌ها را آواره نکنند بلکه غزه را به خاک اسرائیل منضم کنند. این در حالی است که غزه سال‌ها در اشغال رژیم صهیونیستی بود و در سال 2005 از آنجا عقب‌نشینی کرد. اگر صهیونیست ها توان داشتند آن را نگه دارند که همان اول رهایش نمی‌کردند. بماند که اشغال کردن دوباره‌اش قطعاً از بار اول سخت‌تر است. کافی است امکانات حماس را در سال 2005 با سال 2023 مقایسه کنید. نکته دیگر اینکه در حال حاضر اسرائیل تقریباً 10 میلیون نفر جمعیت دارد که حول و حوش 2 میلیون نفر آن عرب هستند. کاری با اعراب کرانه باختری ندارم. منظورم اعراب جامعه اسرائیل است که اصطلاحاً شهروندی اسرائیل را گرفته‌اند. آن موقع این 2 میلیون نفر به جامعه اسرائیل اضافه می‌شوند و اسرائیل می‌شود یک جامعه 12 میلیونی با 4 میلیون اقلیت عرب.یعنی ناگهان تعداد عرب‌ها چند برابر خواهد شد. آن هم چه عربی؟ عرب‌هایی که به لحاظ کیفی به‌شدت با اعراب 1948 متفاوتند؛ اصلاً روحیه سازشکار ندارند و بسیاری از نزدیکان‌شان را در این مبارزه تاریخی از دست داده‌اند. پس با این نفرتی که اینها دارند، اگر بخواهند داخل جامعه اسرائیل بروند، قطعاً آسیب جدی‌تر خواهد بود.
بنابراین این گزینه هم عملاً از دست صهیونیست ها  بیرون می‌آید. نکته بعدی این است که به غزه ورود کنند و غزه به همین شکل باقی بماند و فقط حماس را از بین ببرند و دیگر حاکمیت حماس بر غزه نباشد. اینجا باز این سؤال پیش می‌آید که حماس نباشد، چه کسی باشد؟ تشکیلات خودگردان؟ تشکیلات خودگردانی که در کرانه باختری محبوبیتش را از دست داده و آنجا را نمی‌تواند اداره کند، چگونه می‌خواهد به نوار غزه بیاید؟ اگر تشکیلات خودگردان نیاید و گروه دیگری مثل جهاد بیاید، جهاد با حماس فرقی ندارد و آن هم روحیه ضدصهیونیستی دارد.
 از سال 2018 به این طرف، تمام گروه‌های مقاومت یکپارچه شده‌اند که همان حاکمیتی است که دارد غزه را می‌چرخاند. از 2018 به این طرف اتاق فکر مشترک گروه‌های مقاومت را داریم. دوازده گروه مقاومت که قبل از آن هر کدام جداگانه فعالیت می‌کردند، با هم متحد شدند و رزمایش‌های مختلف انجام دادند. درست است که ابتدای عملیات این بار با حماس بود، ولی بلافاصله جنبش جهاد اسلامی از طریق سرایاالقدس وارد شد و سایر جریانات هم همینطور. هر کدام وارد شدند و از حماس حمایت کردند. در مقابل بسیاری از تحلیل‌هایی که بر منشعب شدن داخل غزه تأکید داشت، دیدیم که اتفاقاً اتحاد خیلی خوبی بین مردم غزه وجود دارد. عملاً فقط یک راهبرد جلو پای اسرائیلی‌ها بوده که این راهبرد سنتی اسرائیلی‌ها بود و هست و خواهد بود و آن راهبرد این است که حملات گسترده علیه غیرنظامی‌ها انجام بدهند. آنها فکر می‌کنند این کار باعث می‌شود مردم غزه به دلیل حجم شوکی که به جامعه وارد شده، حمایت‌شان را از حماس بردارند. اما ما در این 17 روز راهپیمایی اعتراضی‌ای ندیده‌ایم که در غزه اتفاق بیفتد و  مردم بیایند و علیه حماس شعار بدهند که دست از این اقداماتش بردارد. چه بسا اتفاقاً حرکت‌ها و شعارهای تشویق‌کننده برای حماس داشتند.
مردم غزه متحدتر شده‌اند و عملاً نشان داده‌اند که اگر قرار باشد کسی آنها را از چنگال صهیونیست ها رهایی بخشد، تنها مقاومت است و هیچ کس دیگری نیست؛ نه آن تشکیلات خودگردان سازشگر، نه کشورهای عربی‌ای که عملاً پشت فلسطینی‌ها را خالی کرده‌اند. این محور مقاومت است که می‌تواند آنها را رهایی بخشد.
 
یک تحلیل این بود که فاجعه‌ای که در بیمارستان غزه رخ داد، به خاطر این است که محاسبات صهیونیست ها به این شکل بود که ما باید اتفاق بزرگی را رقم بزنیم که با حجم غمی که به جامعه فلسطینی منتقل می‌کند، بین مردم غزه و حماس شکاف ایجاد کند. آیا شما این نگاه را تأیید می‌کنید؟
بله. این اصلاً یکی از راهبردهای مطرح نظامی در دنیاست که از آن به‌عنوان راهبرد «وایت شوک» یاد می‌کنند. یعنی وقتی که جبهه جنگ قفل می‌شود، یکی از طرفین در پشت جبهه حجم تلفات غیرنظامی را به‌طور ناگهانی بالا می‌برد که آن جامعه در بهت فرو برود؛ به‌طوری که هم نتواند تصمیم درست بگیرد، هم حمایتش را از نیرو‌های نظامی خودش بردارد. از این روش در خیلی جاها استفاده کرد‌ه‌اند. در درگیری با حزب‌الله لبنان در جنگ 33 روزه هم دقیقاً همین اتفاق افتاد. در کشتار معروف «قانا» همه جوره معلوم بود که غیرنظامی‌ها در آنجا ساکن هستند. یعنی این طور نبود که صهیونیست ها دچار خطای محاسباتی شده باشند. ماجرای بیمارستان و کشتارهای عظیمی که انجام شدند هم همینطور بود. در روز هفدهم آماری که آمد، 4 هزار نفر در غزه شهید شدند که فقط 2 هزار نفرشان کودک بودند.
هزار و نهصد شهید کودک اتفاقی نیست و قطعاً با حساب و کتاب و برنامه است. صهیونیست ها ادعا می‌کنند ـ و ادعایشان هم درست است ـ که ما موشک‌هایی داریم که از پنجره داخل می‌شود و فقط به شخص مورد هدف آسیب می‌زند. کما اینکه در جنگ قبلی که با نیروهای جهاد اسلامی درگیر بودند، هشت نفر از فرماندهان موشکی جهاد را در داخل خانه‌شان و با شلیک آن موشک‌ها مورد هدف قرار دادند و شخص دیگری را نه در طبقه بالا، نه در طبقه پایین نکشتند. ولی در اینجا تصاویر بسیار زیادی داشتیم که موشکی که از سقف وارد می‌شود، هدفش این است که برود و پی ساختمان را خراب کند و پس از آن کلاً ساختمان پایین بریزد. قطعاً این دو با یکدیگر خیلی تفاوت دارند. اگر هدف این بود که 40 شخص و چهره سیاسی را بزند که حماس از بین برود، قطعاً این امکان را داشت و می‌توانست این کار را بکند. بنابراین راهبردی که جلوی پای اسرائیلی‌ها بوده، فقط و فقط کشتار غیرنظامی‌ها بود و این اصلاً قابل مقایسه نیست با اتهامی که به نهضت مقاومت وارد می‌کنند که چون محور مقاومت کشته غیرنظامی روی دست اسرائیل گذاشته، اینها دارند تلافی‌اش را درمی‌آورند. این اصلاً قابل مقایسه نیست. دلایلی هم دارد که نشان می‌دهد راهبرد اسرائیل کشتن غیرنظامی‌هاست.

با این اوصاف اگر بخواهیم آینده غزه را جمع‌بندی کنیم، فکر می‌کنید نزدیک‌ترین سناریو به واقعیت چیست؟
به نظر می‌رسد محتمل‌ترین سناریو این است که اسرائیلی‌ها با حملاتی که خواهند داشت، تلفات زندانی‌های خودشان را افزایش می‌دهند. بیست و چند نفر از زندانی‌های اسرائیلی در زندان‌های غزه کشته شده‌اند که شاید به 40، 50 نفر برسد. از آن طرف نیروهای مقاومت امتیاز اصلی را در اختیار دارند. امتیاز اصلی یعنی اولاً ضربه زدن به بنیان‌های امنیتی رژیم صهیونیستی و ثانیاً توان ضربه‌های بعدی را کماکان حفظ کرده‌اند و ثالثاً بازدارندگی را برای صهیونیست ها از بین برده‌اند. یعنی اینکه هر گروه مقاومتی در هر مقطعی تشخیص بدهد، او است که می‌تواند شروع‌کننده درگیری با اسرائیلی‌ها باشد. بنابراین امتیاز دست نیروهای مقاومت است و در این شرایط اسرائیلی‌ها احتمالاً باید امتیاز سنگینی را به نیروهای مقاومت بدهند که این امتیاز سنگین می‌تواند آزادی چند هزار نفری اسرای فلسطینی و حتی فراتر از این، یعنی اضافه شدن بخش‌های دیگری به نوار غزه باشد. یعنی حتی می‌تواند تقاضای سرزمین کند که کاملاً هم مشروعیت دارد، چون در سال 1948، قطعنامه تقسیم فلسطین، سه بخش را به کشور فلسطین اختصاص داده بود که نوار غزه فقط 40 درصد از بخش جنوبی را دارد. کرانه باختری هم باید چیزی حدود 20 درصد اضافه‌تر می‌داشت که آن را هم ندارد و قسمت شمالی‌اش را که اسرائیلی‌ها به‌طور کامل اشغال کرده‌اند. یعنی این قضیه حتی با معیارهای سازمان ملل هم مشروعیت دارد.
 
یک عده در تحلیل‌هایشان می‌گویند، بعد از ماجرای بیمارستان که عدد تلفات فلسطینی‌ها خیلی بالا رفت و فلسطینی‌ها در این چند روز تلفات بیشتری را متحمل شدند، این اسرائیل است که توانسته جنگ را به سمت خودش مدیریت کند و ببرد. شما این حرف را قبول دارید یا نه؟
نه، این به نظرم شاید یک درک ساده‌انگارانه از جنگ است. شاید جنگ را با یک دعوای محله‌ای اشتباه گرفته باشند که طرف چهار تا مشت زد و اینها دو تا مشت زدند، پس او برنده شد و این یکی باخت. در صورتی که معیارهای موفقیت و پیروزی در جنگ، مخصوصاً در جنگ‌های نوین امروزی خیلی متفاوت است و صرفاً با تعداد کشته‌های طرفین نمی‌شود موفقیت را محک زد. البته تلفات یکی از معیارهای موفقیت هست، اما یکی دیگر از معیارها این است که کدام طرف توانسته نیروهای نظامی و نیروهایی را که اهمیت دارند، ازجمله نیروهای اطلاعاتی بیشتری را زیر ضرب بگیرد.
البته کیفیت تلفات مهم‌تر است. همچنین اینکه طرفین با چه بودجه اقتصادی‌ای دارند جنگ را مدیریت می‌کنند؟ بودجه‌ای که نیروهای مقاومت دارند در برابر نیروهای اسرائیلی هزینه می‌کنند 1 به 100 است. یعنی با یک‌صدم بودجه دارند با اسرائیلی‌ها می‌جنگند و این مقدار امتیاز در این طرف انباشت شده است؛ این یعنی پیروزی. قیمت موشکی که برای گنبد آهنین استفاده می‌شود، 50 هزار دلار است. هر آتشبار گنبد آهنین، 60 تا از این موشک‌ها دارد و گنبد آهنین 10 موشک زمینی و یک موشک دریایی دارد. حساب کنید که ده آتشبار زمینی در لحظه می‌شود 600 موشک و یکی از دلایل شکست اسرائیلی‌ها هم همین است.
 یعنی هر یک ساعت فعالیت گنبد آهنین، دویست هزار دلار برای اسرائیلی‌ها هزینه دارد، حتی اگر موشک رهگیری‌ای را هم شلیک نکنند. به این محاسبه تبعات اقتصادی جنگ را هم می‌شود اضافه کرد. فرار سرمایه از اسرائیل به دلیل کاهش رتبه اعتباری اسرائیل که نشان می‌دهد اگر کسی بخواهد از بیرون در اسرائیل سرمایه‌گذاری خارجی کند، برگشت سرمایه‌اش چقدر تضمین دارد.
نکته مهم دیگر در تحلیل شکست و پیروزی طرفین، توانایی آنها در ایجاد همدلی و جلب افکار عمومی بین‌المللی به سمت خودشان است. در این مورد هم دیدید که تظاهرات‌ گسترده در سطح دنیا در حمایت از فلسطینی‌ها اتفاق افتاد؛ اما در حمایت از اسرائیلی‌ها چند حمایت بسیار محدود در حد 20، 30 نفر در بعضی از شهرها انجام شد. در امریکا حتی یهودی‌های امریکا به سیاست‌های اسرائیل اعتراض کردند.
 
حتی توازن افکار عمومی هم علیه اسرائیلی‌هاست.
البته در جنگ‌های قبلی هم این برتری را نداشتند، ولی در این جنگ کاملاً این برتری را از دست داده‌اند. موارد دیگری هم هستند که نشان می‌دهند فقط از روی آمار تلفات نمی‌شود درباره برنده یا بازنده این جنگ قضاوت کرد. مثلاً یکی از معیارها این است که کدامیک از طرفین برای مرحله بعدی تصمیم‌گیر است یا ابتکار عمل را در اختیار دارد. نیروهای مقاومت اولاً جنگ را به صورت پیشدستانه شروع کردند و حمله‌ای را انجام دادند که توان طرف مقابل را از بین برد و ثانیاً آنها هستند که تعیین می‌کنند جنگ چگونه باید انجام بشود. یعنی اسرائیلی‌ها در جنگ‌های قبلی همیشه حملات هوایی داشتند و چون در ورود زمینی مزیت نداشتند، این کار را نمی‌کردند. در اینجا نیروهای مقاومت گفتند جنگ باید در عرصه‌ای اتفاق بیفتد که ما در آن برتری داریم و آن ورود زمینی است؛ اینکه در روز اول جنگ 1300 تلفات روی دست اسرائیلی‌ها گذاشته می‌شود که عمده‌اش به خاطر پرتاب راکت نبود، بلکه به خاطر حضور زمینی بود.

و غافلگیری...
بله. معلوم می‌شود که ابتکار عمل در دست مقاومت است. معیار دیگری که می‌تواند در این موفقیت مؤثر باشد، این است که چقدر به بنیان‌های امنیتی طرفین لطمه وارد شده است. طبق گزارش‌های مطرح شده، تا لحظه تنظیم گزارش اسرائیلی‌ها بیش از هفت هزار تن بمب روی سر مردم غزه ریخته‌اند.
ما خیلی نمی‌توانیم درک کنیم که یعنی چه؟ از آن طرف توان موشکی نیروهای مقاومت محدود شد؟ در تمام روزهای پس از طوفان الاقصی، 300 تا 400 حمله گسترده موشکی از فاصله صفر کیلومتری غزه تا 150 کیلومتری داشته‌ایم. حتی در مقاطعی حمله موشکی تا 250 کیلومتر هم دیده‌ایم. پس بنیان‌های امنیتی مقاومت زیر سؤال نرفت. دکترین امنیت ملی اسرائیل مبتنی بر چهار فصل است: اصل اول بازدارندگی، اصل دوم هشدار، اصل سوم به زانو درآوردن دشمن و اصل چهارم تدافع. مبدع این تقسیم‌بندی بن گورین است و از سال 1946 این اتفاق افتاد. اصل اول یعنی بازدارندگی به‌طور کامل از بین رفت. یعنی از این به بعد حتی یکی از جریان‌های مقاومت با 5، 6 هزار نیرو هم می‌تواند نیروهای اسرائیلی را به بازی بگیرد. حمله به اسرائیل هم که در ذهن مردم منطقه به‌صورت رؤیا درآمده بود، تبدیل به یک خاطره [واقعیت] شده است.
اصل دوم هشدار است. اسرائیلی‌ها می‌گفتند، ما باید چنان سازمان‌های اطلاعاتی قدرتمندی درست کنیم که هرگونه سوءقصد نیروهای دشمن علیه خودمان را اولاً سریع شناسایی کنیم، ثانیاً در موردش تصمیم بگیریم و ثالثاً مقامات سیاسی را مطلع سازیم تا بتوانند تصمیم درستی بگیرند.
نیروهای حماس حداقل یک سال بود که در حال تمرین برای انجام این عملیات بودند و در 6 پایگاه این تمرینات را انجام می‌دادند. این موضوع به اسرائیلی‌ها اعلام شده بود. جالب است با اینکه اسرائیلی‌ها طی این یک سال بیش از 50 بار به غزه حمله محدود داشته‌اند، اما یک بار هم به این 6 پایگاه حمله نکردند.
یعنی اصلاً متوجه نشده بودند که در این پایگاه‌ها تمرین نظامی انجام می‌شود. حتی چند ساعت پیش از شروع عملیات، از طریق جاسوسان حاضر در مرز، به اسرائیل هشدار داده می‌شود که تحرکات مشکوکی در حال رخ دادن است. آمان (سازمان ضد اطلاعات ارتش اسرائیل) این هشدار را دریافت می‌کند و ارزیابی‌اش این است که این یک تمرین نظامی است. شاباک این هشدار را دریافت می‌کند و تیمی را برای بررسی دقیق‌تر می‌فرستد. این تیم چند دقیقه قبل از شروع عملیات وارد می‌شوند و در کمین نیروهای مقاومت می‌افتند که هفت نفر از نیروهای شاباک در آنجا کشته می‌شوند.
یعنی اشراف اطلاعاتی نیروهای مقاومت به‌قدری بالا رفته که می‌تواند تیم اطلاعاتی دشمن را خنثی کند. نهایتاً وقتی این هشدار به رئیس دفتر نظامی نتانیاهو می‌رسد، دفتر او اعلام می‌کند که من صبح روز ‌شنبه فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. این از آن دست اظهارنظرهایی است که شکست کاملاً در آن موج می‌زند. بنابراین اصل دوم هم کاملاً از بین رفت، یعنی نه‌تنها هیچ هشداری صادر نشد، بلکه همین هشدار هم به‌‌موقع نبود تا بتوانند تصمیمی بگیرند. نکته سوم به زانو درآوردن دشمن است. یعنی اول با حمله هوایی، بعد زرهی و بعد پیاده به شدت توان آفندی دشمن را از بین ببرند تا او دیگر نتواند روی پای خودش بایستد. اتفاقی که در جنگ با مصر رخ داد و مصر دیگر هیچ وقت مصر زمان عبدالناصر با آن توان نظامی نشد.

از ابهت خالی شد...
کاملاً و دیگر در معادلات منطقه‌ای چیزی از ارتش مصر نمی‌شنوید. همین کار را هم با اردن کردند. اما در مورد نیروهای مقاومت، نه‌ تنها در جنگ‌های قبلی این اتفاق نیفتاد، بلکه در طوفان الاقصی هم دارند با برنامه‌ریزی خودشان حمله راکتی و موشکی انجام می‌دهند.
 و چهارمین اصل، اصل تدافع است که مبدع آن نتانیاهو بوده است. او آن را از سال 2011 به این دکترین اضافه کرد. براساس این دکترین، اولاً اسرائیلی‌ها باید یک پدافند پنج لایه درست کنند که یکی از آنها گنبد آهنین است و دوم این که در سراسر اسرائیل پناهگاه‌های گسترده داشته باشند که مردم بلافاصله به آنجا بروند. گنبد آهنین بر فرض اینکه درست عمل کند، در لحظه می‌تواند 600 رهگیری انجام دهد. اما نیروهای مقاومت در موج اول حملات، یعنی در بیست دقیقه اول پنج هزار موشک شلیک کردند. یعنی این گنبد اگر آن 600 موشک را هم کامل رهگیری کند، باز هم نمی‌تواند در برابر اصابت موشک‌ها بایستد.
طبق آمار اسرائیلی‌ها، دو هزار و دویست اصابت موفق از طرف مقاومت وجود داشته است. بنابراین نیروهای مقاومت هیچ یک از این چهار اصل را دست‌نخورده باقی نگذاشته‌اند و به حساب تک تک آنها رسیدند و در مقابل، بنیادهای امنیتی خودشان را کاملاً حفظ کردند.
با در نظر گرفتن این چند معیار و چند معیار دیگری که فرصت نیست توضیح بدهم، معلوم می‌شود که طرف برنده جنگ و طرف بازنده آن کیست.

در این قضایا، حداقل به نسبت بسیاری از تحولاتی که در این چند دهه پیش آوردند، از جمله 11 سپتامبر، انگار اینها بیشتر از بقیه اصرار دارند که بگویند کار ایران نیست و این را اعلام می‌کنند که هزینه مقابله با ایران را ندهند. آیا شما این تحلیل را واقع‌بینانه می‌دانید یا به نظر شما تحلیل فانتزی و رؤیایی است؟
اگر به سابقه امریکا نگاه کنیم، معلوم می‌شود که این تحلیل چقدر اصالت دارد. همان 11 سپتامبری را که اشاره کردید، اصلاً کاری نداریم که طراح و مجری آن چه کسی بود... پس از آن اتفاق، امریکایی‌ها بلافاصله این را به‌عنوان یک بهانه دست گرفتند و حمله و ورود جدی نظامی به افغانستان داشتند و آنجا را به‌طور کامل اشغال کردند. سپس بحث تسلیحات کشتار جمعی را در عراق به‌عنوان یک بهانه مطرح کردند و باز بلافاصله آمدند و عراق را ظرف چند روز اشغال کامل کردند.
اما در اتفاق فعلی نه‌تنها این کار را نمی‌کنند، بلکه می‌گویند ایران کجا بود؟ ما که اثری از ایران ندیدیم. این را بگذارید کنار موضعی که علیه نیروهای مقاومت گرفتند و در روز دوم جنگ گفتند ما به نفع اسرائیلی‌‌ها ورود نظامی می‌کنیم.  البته ورود پشتیبانی داشته‌اند و تجهیزات لجستیکی فرستاده‌اند. حتی یک سری مستشار نظامی برای مشاوره فرستادند.

حتی آن حرفی را که زدند، انجام ندادند.
این قطعاً دو دلیل عمده می‌تواند داشته باشد. شاید اگر کمی عمیق‌تر نگاه کنیم، دلیل سومی هم بتوانیم برای آن بیابیم. یکی از دلایل، ضعف درونی خود امریکاست؛ امریکایی که چندین سال در عراق و افغانستان این همه کشتار انجام داد و با این فضاحت خارج شد و اعتراضات بسیار زیادی هم علیه ترامپ و تیم تصمیم‌گیرش شد، حالا چگونه می‌تواند وارد جنگ دیگری بشود که ابعادش به هیچ وجه معلوم نیست.
نکته بعدی شرایط داخلی امریکاست. امریکا در آستانه انتخابات است و اگر کوچک‌ترین شکستی در این جنگ برایش اتفاق بیفتد، سرنوشت انتخابات را به شدت عوض می‌کند. این در حالی است که بایدن و هم‌حزبی‌هایش بسیار به برنده شدن در این انتخابات نیاز دارند. بنابراین شرایط داخلی و ضعف درونی خودشان هم بسیار مهم است.  دست اسرائیلی‌ها به شدت زیر ساطور نیروهای مقاومت است و هر لحظه می‌توانند این تهدید جدی را داشته باشند.
به همین خاطر است که شاهد هستند یکی از گروه‌های مقاومت -شاید از نظر عِده و عُده خیلی هم زیاد نباشند- در یمن طوری امریکایی‌ها را تهدید می‌کند که مجبور می‌شوند راهبردشان را عوض کنند. یعنی انصارالله با تهدیدی که کرد، ورود دریایی امریکایی‌ها در حمایت از اسرائیلی‌ها را مخصوصاً از دریای سرخ عملاً حذف کرد.

واقعیت جامعه فلسطین به کدام‌یک از گروه‌ها نزدیک‌تر است؟
تقریباً 6 ماه قبل از آغاز جنگ، یکی از بحث‌های اصلی‌ که در جلسات مختلف کابینه اسرائیل و همچنین خارج از کابینه در ائتلاف مطرح می‌شد، این بحث بود که باید با تشکیلات خودگردان چکار کنیم؟ یعنی طرف بن گوریون اصرار داشت که تشکیلات خودگردان باید کاملاً از بین برود و اسرائیل باید کل کرانه باختری را اشغال کند. چرا که تشکیلات خودگردان ابزار اسرائیل برای کنترل کرانه باختری است.
قرار است که تشکیلات خودگردان، نیروهای مقاومت را کنترل کند. البته باید در مورد کرانه باختری توضیحی بدهیم. کرانه باختری برخلاف تصوری که وجود دارد از نظر ژئوپلیتیکی اصلاً مثل غزه نیست. یعنی کرانه باختری به‌دنبال توافقی که اسرائیلی‌ها با عرفات داشتند، به سه منطقه تقسیم شد.براساس پیمان اسلو، کرانه باختری شامل سه منطقه B، A و C است. منطقه A منطقه‌ای است که کاملاً دست تشکیلات خودگردان است که تقریباً 20 درصد خاک کرانه باختری می‌شود، یعنی تقریباً هیچ. منطقهC را هم می‌توان به شکل یک پنیر سوئیسی متخلخل تشبیه کرد. مناطقی که به همدیگر چندان وصل نیستند و فاصله زیادی هم دارند. این منطقه کاملاً دست اسرائیلی‌هاست.60درصد کل کرانه باختری منطقهC محسوب می‌شود. بیشتر صحبت‌هایی که از شهرک‌نشینی و شهرک‌سازی و شهرک‌نشین‌ها می‌شود مربوط است به شهرک‌هایی که در این منطقه درست می‌شوند.
منطقه   Bنیز منطقه‌ای است که این دو باید مشترکاً آن را اداره کنند. به‌این صورت که کارهای امنیتی منطقه Bرا اسرائیلی‌ها انجام می‌دهند و کارهای غیرنظامی و اصطلاحاً مدنی آن را مقاومت. یعنی مثلاً ساعت 9 شب بیایند آشغال‌ها را جمع و برقش را وصل کنند، وظایف بیمارستان‌ها و امثال اینها را باید جنبش فتح یا تشکیلات خودگردان انجام بدهند ولی نظارت امنیتی با اسرائیلی‌ها باشد. عملاً یعنی هیچ و این منطقه هم به منطقه C اضافه می‌شود. اگر C و B را هم در نظر بگیریم، تقریباً 80 درصد کل کرانه باختری را دارد. جالب است که منطقه B دور تا دور منطقه A را در بر می‌گیرد. مثلاً شهر رام‌الله در منطقه A است و در اطرافش به شعاع 1 کیلومتر و حتی بعضاً زیر یک کیلومتر منطقه B می‌شود. یعنی منطقه A کاملاً در محاصره است. این خودش برای تشکیلات خودگردان بزر‌گترین ذلت بود.
همه‌چیز را عملاً به اسرائیل دادند. در منطقه A هم که اسرائیلی‌ها نباید از نظر نظامی ورود کنند، در بسیاری از اوقات وارد می‌شوند. مثلاً «جنین» یکی از شهرهایی است که در منطقه A قرار دارد. سه ماه قبل از شروع این جنگ، اسرائیلی‌ها ورود زمینی به این منطقه داشته‌اند و در آنجا درگیری رسمی شد و حتی خودشان هم تلفات دادند. چندین نفر از نیروهای مقاومت را هم اسیر و چند نفر را هم شهید کردند. پس منطقه هم عملاً دست اسرائیلی‌هاست. در این شرایط، تشیکلات خودگردان عملاً اثبات کرد که در مدیریت این منطقه بی‌کفایت و به آرمان فلسطین خائن است. مخصوصاً از دهه 1950 به این طرف، گرایشات سوسیالیستی و کمونیستی را در بسیاری از کشورهای منطقه دیدیم. از جمله در فلسطینی‌ها هم این گرایش یکی از گرایش‌های غالب بود و تشکیلات خودگردان هم به سمت سوسیالیست‌ها گرایش داشت. معمولاً این سوسیالیست‌ها گرایشات ناسیونالیستی عربی هم داشتند.
ولی مخصوصاً از اواخر دهه 1970 میلادی به این طرف، این رویکرد کمرنگ شد. یک بخش به خاطر ضعیف شدن شوروی و اضمحلال نهایی آن بود . یک بخش از این تغییر هم قطعاً ریشه در انقلاب اسلامی در ایران داشت. این موضوعات سبب شد که رشد فزاینده جریان‌های سوسیالیستی در فلسطین متوقف شده و حتی رو به زوال برود. از آن طرف چیزی که رشد پیدا کرد گرایش به اسلام‌گرایی با شاخه‌های مختلفش بود. یک بخش با گرایش سلفی بود که در مجاورت مصر قرار داشت. تقریباً همه رهبران شاخص اسلام‌گرای فلسطین یا در مصر درس خوانده بودند یا گرایش اخوانی داشتند. حماس هم شاید به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین جریان‌های غزه گرایش اخوانی دارد. البته سلفی، نه تکفیری. گرایش‌های دیگری هم وجود داشتند که باز اسلام‌گرا بودند. اینهایی که می‌گویم در بین اهل سنت است، چون شیعیان فلسطین در سال 1948 مجبور شدند کوچ کنند و به لبنان بروند. تقریباً 10 درصد از جمعیت لبنان، شیعیانی هستند که از شمال فلسطین به لبنان مهاجرت کرده‌اند. ولی در غزه جمعیت شیعه خاصی نداشته‌ایم. از ابتدای 1980 به این طرف گرایش به شیعه در آنجا هم افزایش پیدا کرد. البته راهبرد ایران این نبود که به‌صورت خاص حمایتی از شیعیان آنجا کنند، چون خود مسأله فلسطین برای جمهوری اسلامی مسأله حیاتی است.
کمااینکه این یکی از راهبردهای اصلی حاج قاسم بود. ما گروه مقاومت شیعی داریم. الان جنبش صابرین یکی از جنبش‌های کاملاً شیعی است و اسماً هم اعلام کرده که شیعه است. حتی اگر به لوگوی آن هم دقت کنید، دقیقاً لوگوی حزب‌الله لبنان است، ولی جمهوری اسلامی آنقدری که از حماس و جهاد اسلامی به‌عنوان جریان‌های سنی حمایت کرده است، شاید یک‌دهم هم از جنبش صابرین حمایت نکرده باشد. این نشان می‌دهد که مسأله فلسطین برای جمهوری اسلامی اصلاً مسأله شیعه و سنی نیست بلکه خود مسأله فلسطین برایش اصالت دارد. البته در این شرایط ما جریان‌های تکفیری را هم در فلسطین داشته‌ایم. ولی نکته مهم این است که اولاً این جریان‌ها هیچ وقت، چه حالا و چه در فاصله 2011 تا 2018 که اوج میدان‌داری تکفیری‌ها در منطقه بود، در هیچ‌یک از این دو برهه، تکفیری‌ها در فلسطین اکثریت نداشتند.هر کدام هزار تا دو هزار و بزر‌گترینشان شش، هفت هزار طرفدار داشتند. ولی نسبت به جامعه دو میلیونی غزه تقریباً هیچ بودند.

حماس در آنجا چقدر نیرو دارد؟
اطلاعات دقیقی وجود ندارد، ولی طبق ارزیابی‌هایی که می‌شود، حداقل چهل هزار رزمنده آموزش‌دیده دارد. جدای از نیروهای مردمی... .

یعنی با بقیه گروه‌ها قابل مقایسه نیست.
گروه دوم از نظر عِده و عُده جهاد اسلامی است که نزدیک به 30هزار نیروی آموزش‌دیده نظامی دارد. گردان ناصر صلاح‌الدین، کتائب شهید عبدالقادرالحسینی و گروه‌های دیگر را که مقایسه کنید، شاید نزدیک به 600، 700هزار نفر نیروی رسمی نظامی دارند. این جدای از بدنه مردمی و نیروهای شبه‌نظامی‌ای است که در صورت نیاز به نیروهای نظامی ملحق می‌شوند. لذا عملاً جایی برای نیروهای تکفیری در فلسطین باقی نمی‌ماند.
البته از نظر فکری همیشه بوده‌اند و هستند. آنها از نظر اندیشه‌ای و فکری هر کاری که می‌خواهند بکنند، می کنند ولی میدان است که مشخص می‌کند کدام محور اولویت داشته و طرفداران بیشتری دارد. در سال‌های مختلف در کرانه باختری چندین راهپیمایی علیه تشکیلات خودگردان برگزار شد ولی در غزه، پس از طوفان الاقصی  فلسطینی‌ها شدیدترین حملات را متحمل شدند حتی یک‌بار هم تظاهرات علیه حماس اتفاق نیفتاد. این نشان می‌دهد که گرایش به سمت کدام است.

پس چرا هنوز هم تشکیلات خودگردان وجود دارد؟
سؤال بسیار جدی‌ای است و گرایش‌هایی مثل احزاب نتانیاهو و بنی‌گانتس و امثالهم خیلی روی آن تأکید دارند. دلیلش این است که بهترین ابزار برای هدایت کردن و در اختیار گرفتن کرانه باختری توسط اسرائیلی‌ها، تشکیلات خودگردان است. اسرائیلی‌ها شرایطی را برای تشکیلات خودگردان رقم زده‌اند که نه قدرت پیدا کند و نه تضعیف شود. هرجا تضعیف می‌شد، منابع مالی و اطلاعاتی و سلاح تزریق می‌شد و هرجا که تقویت می‌شد، به آن ضربه می‌زدند تا کنترلش کنند.
پس چرا نباید از بین برود؟ چون اگر از بین برود، قطعاً حماس جایگزین آن خواهد بود، چون همین حالا هم حماس بسیاری از مراکز کرانه باختری را به سمت خودش جلب کرده است. چند گردان از نیروهای حماس در کرانه باختری حضور دارند. چند گردان از گروه جهاد اسلامی هم در کرانه باختری مستقر هستند.

یعنی آلترناتیوهای ساف کاملاً مشخص است.
همین طور است. وجود دارند و کاملاً عینی هم هستند. یعنی درگیری‌ها هیچ وقت بین اسرائیلی‌ها و تشکیلات خودگردان نبوده. اسرائیلی‌ها با حماس درگیر بوده‌اند که نگذارند تشکیلات خودگردان را از صحنه حذف کند.

 

بــــرش

در ارتباط با تونل‌ها اطلاعات بدیع و جالبی مطرح می‌شوند. به‌طور خلاصه توصیف کنید که این تونل‌ها طی چند سال و با چه مختصاتی ساخته شده‌اند؟ برای خیلی‌ها هم این سؤال مطرح است که اگر اهالی غزه صدها کیلومتر تونل ساخته‌اند، چرا مردم در آن تونل‌ها زندگی نمی‌کنند که در برابر بمباران‌های ویران‌کننده اسرائیل حداقل تلفات را داشته باشند؟
تونل‌ها، هم از نظر ویژگی‌های نظامی و هم از نظر ویژگی‌های ژئوپلیتیکی خیلی تنوع دارند. عمده این تونل‌ها در قسمت شرقی نوار غزه درست شده‌اند، چون قسمت‌های شمالی از نظر ویژگی‌های سرزمینی قابلیت حفر تونل را ندارند، چون نزدیک دریا هستند و وقتی حفاری انجام می‌شود، آن مناطق به خاطر آب دریا سست می‌شوند، ولی خاک سمت جنوب شرق غزه ظرفیت بهتر و مناسب‌تری برای ساختن این تونل‌ها دارد. نکته بعدی این است که این تونل‌ها بعضاً تا 20 کیلومتر طول دارند، یعنی از درون غزه تا بعضی از شهرهای اطراف غزه کشیده شده‌اند. در یک هفته اول جنگ، یکی از بحث‌هایی که شاباک داشت این بود که نیروهای فلسطینی که از روز اول نزدیک به دو هزار نفرشان وارد سرزمین‌های اشغالی شدند، همه برنگشتند و تعداد زیادی از آنها هنوز دارند می‌جنگند و اسرائیلی‌ها سردرگم بودند که اینها کجا هستند که ما آنها را نمی‌بینیم؟ این تونل‌ها چند ویژگی دارند. یکی اینکه طولشان مهم است که متناسب با استفاده‌ای که از تونل می‌شود، ابعادش تعیین می‌شود. بعضی از این تونل‌ها ظرفیت این را دارند که حتی خودرو در آنها رفت و آمد کند. با وانت و خودروهای سنگین، تجهیزات می‌برند و می‌آورند. اینها عمدتاً برای نیروهای مقاومت قابل استفاده است. ولی بسیاری از تونل‌ها به شکلی هستند که یک نفر، آن هم به‌طور خمیده می‌تواند از آن عبور کند. اینها عمدتاً برای عبور افراد و تجهیزات کم و سبک و تعدادی هم برای قاچاق مورد استفاده قرار می‌گیرند. همان طور که در همه جوامع دیده می‌شود، در آنجا هم قاچاق وجود دارد. افرادی که می‌خواهند از فلسطین به مصر بروند و مانعشان می‌شوند، می‌توانند از این طریق رفت و آمد کنند. مصری‌ها و اسرائیلی‌ها نسبت به این مسأله بسیار حساس هستند و سعی می‌کنند مانع شوند، اما هیچ وقت نتوانسته‌اند این روند را به شکل کامل متوقف کنند.
در پاسخ به این سؤال که چرا مردم نمی‌توانند به این تونل‌ها بروند باید گفت که حضور دو میلیون نفر در این تونل‌ها اصلاً امکان‌پذیر نیست، حتی اگر چند هزار نفر هم بخواهند بروند، باید حجم زیادی اکسیژن تعبیه شود و نیاز به تجهیزات پیچیده‌ای مثل برق دائمی هست که نیروگاه می‌طلبد.
پس برای حضور دائم تعداد زیادی غیرنظامی فلسطینی زیرساخت لازم وجود ندارد. اسرائیل هم به‌شدت با این مسأله مقابله می‌کند و به‌محض اینکه تونلی شناسایی می‌شود، از آن طرف گازهای سمی در داخل تونل رها می‌کند که خود این یک فاجعه درست می‌کند. یعنی نه‌تنها به غیرنظامی‌ها کمک نمی‌کند، ظرفیت فاجعه را بالا می‌برد. نیروهای اسرائیلی همیشه در تمام مناطق Sensorهایی نصب کرده‌اند که بتوانند تونل‌های داخل زمین را شناسایی کنند. تا مدتی کاربرد اصلی اینها نظامی بود، ولی بعدها برای بحث منابع آب و... هم کاربرد غیرنظامی پیدا کرده است و هر جا که بتوانند اینها را پیدا کنند، سعی می‌کنند از بین ببرند و این خطر برای غیرنظامی‌ها را افزایش می‌دهد.

دیدگاه ها
آخرین اخبار