انقلاب و «ایران» شدن ایران

در اهمیت کتاب «انقلاب 57 و انکشاف فلسفۀ تاریخ ایران»

سجاد صفار هرندی /
مدیر پژوهشکدۀ فرهنگ و هنر اسلامی

بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و وقوع این رخداد عظیم و حیرت‌آور می‌گذرد و همچنان گفت‌وگو و تلاش برای تبیین و فهم آن، جاری و پررونق است. در تلاش برای مفهوم‌سازی این رخداد،  چه در میان نویسندگان ایرانی و چه اندیشمندان علوم انسانی غربی، بیشترین حجم مطالب و بیشترین ادبیات را کسانی تولید کرده‌اند که این پدیده را ذیل و در نسبت با مدرنیته، به‌مثابۀ حقیقت غایی و مفهوم و معنای مرکزی جهان معاصر ما فهمیده‌اند؛ بنابراین ما عموماً با کارهایی مواجه‌ایم که انقلاب اسلامی را به‌معنای شکست یا وقفه‌ای در پروژۀ مدرن‌سازی تلقی می‌کنند. یا آن را برعکس، از ثمرات‌، پیامدها ونتایج ماجرای مدرن‌سازی رژیم پهلوی می‌بینند یا این‌که آن را به تنش و تضادهای  ناشی از پروژۀ مدرن‌سازی و عدم آمادگی یا عدم شایستگی از جانب  جامعۀ سنت‌زده‌ نسبت می‌دهند که امکان هضم و پذیرش آن نوع از نوسازی شتابان را ندارد. این تبیین‌ها به‌رغم تفاوت‌های مهم خود، از این جهت مشابه‌اند که تاریخ غربی و رخداد مدرنیته را امری اصیل در نظر گرفته و دیگر پدیده‌ها را در نسبت به آن توضیح می‌دهند.در مقابل این دیدگاه عمومی، تلاش‌های نه چندان پردامنه‌ای در طی سه دهۀ اخیر صورت گرفته که انقلاب اسلامی را نه به‌مثابۀ نتیجه و تابعی از بسط و گسترش تجدد یا پاسخی به آن،  که در نسبت با منشأیی مستقل و خودآیین، بیرون از آنچه که تقدیر مدرن تاریخ تلقی می‌شود، صورت‌بندی کند. این تلاش البته به‌معنای غفلت از نسبت میان این رخداد با آنچه که در سه سدۀ اخیر تاریخ بشر رقم خورده و انکار تعامل آن با وضع مدرن نیست،  بلکه بیش از هر چیز، تلاشی است برای این‌که انقلاب اسلامی را با حیثیت مستقل منحصربه‌فرد و جوهریت خاص خودش فهم کنیم.
کتاب «انقلاب ۵۷ و انکشاف فلسفۀ تاریخ ایران» نوشتۀ دکتر سیدجواد طاهایی، نمونه‌ای از این دستۀ دوم تلاش‌ها است و آن را می‌توان در کنار آثاری چون «زمانی بین زمان‌ها» از لیلی عشقی، «انقلاب اسلامی ایران و انفتاح تاریخ» از دکتر حسین کچویان و «انقلاب فرا مدرن» از دکتر موسی نجفی، از آثاری تلقی کرد که این استقلال و تمایز موجودیت انقلاب اسلامی را به رسمیت می‌شناسند و در تحلیل‌شان به آن مرکزیت و محوریت می‌دهند.
«انقلاب ۵۷ و انکشاف فلسفۀ تاریخ ایران» کانون  تحلیل خود از انقلاب را در خود ایران یا به تعبیر دقیق‌تر در «ایدۀ ایران»‌ قرار داده است. طاهایی ایران را فراتر از یک «دولت-ملت» مدرن، به‌مثابۀ ایده‌‌ای در نظر می‌گیرد که طی تاریخی طولانی تداوم داشته، تجارب و آزمون‌های گوناگونی از سر گذرانده، نهایتاً  در انقلاب ۵۷ جامۀ تحقق به تن کرده و امکان‌های موجود در خودش را بسط داده و آزاد کرده است.
طاهایی بحث خود را از دل گفت‌وگویی جدی با فضای اندیشۀ معاصر ایران به پیش می‌برد. در وهلۀ نخست، او دیدگاه انتقادی خود را متوجه آراء و نظریاتی می‌کند که تمامیت، موجودیت و تداوم ایران را به‌عنوان واقعیت اصیل تاریخی این سرزمین انکار کرده و نادیده گرفته‌اند. در اینجا او مشخصاً کار نویسندگان و متفکرانی مانند دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، دکتر احمد اشرف و دیگرانی که با نظریه‌هایی مثل نظریۀ «استبداد ایرانی» یا نظریۀ «نسبیت قومی» آن تمامیت و کلیت موجودیت متداوم ایران را مورد خدشه  یا بدفهمی قرار داده اند، به چالش می‌کشد.
در گام بعدی، طاهایی گفت‌وگوی انتقادی بسیار مهمی را با دکتر سیدجواد طباطبایی آغاز می‌کند. البته این نقادی با اذعان  به تأثیر جدی طباطبایی بر این نوع نگاه به ایران آغاز می‌شود که کتاب «انقلاب ۵۷ و انکشاف فلسفۀ تاریخ ایران» نیز در بستر آن ممکن شده است. طاهایی تصریح می‌کند که فضل تقدم اندیشیدن به ایران به‌مثابۀ یک ایده و سخن گفتن از تداوم تاریخی ایران با  سیدجواد طباطبایی است، اما  این فضل او را از نقد معاف نمی‌دارد. طباطبایی با وجود توجه و التفات به موجودیت و تداوم تاریخی ایدۀ ایران، انقلاب  ۵۷ را که به‌مثابۀ به ثمر نشستن و تجلی همۀ آنچه که عناصر اندیشۀ «ایران‌شهری» و در واقع «ایرانِ فرهنگی» می‌توان قلمداد کرد؛ نادیده گرفته و محل نظر‌ورزی خود قرار نداده است. به همین خاطر پروژۀ اندیشیدن او به ایران، بدون لحاظ انقلاب اسلامی با جایگاهی که در این بحث دارد، ابتر و بی‌ثمر باقی مانده و در حقیقت پا در هواست. طباطبایی از جایی که ایستاده است سخن می‌گوید اما در بی‌توجهی توأم با نوعی نابینایی به نسبت این جایگاه با رخداد انقلاب زیر پای خود را سست و خالی می‌کند.
طاهایی برای صورت‌بندی فلسفی نسبت میان ایدۀ ایران و موجودیت ایران به‌مثابۀ یک موجودیت «قومی» با رخداد انقلاب اسلامی بهمن ۵۷  به سنت فلسفۀ ایده‌آلیستی آلمانی تمسک می‌کند. او خصوصاً به تأملات هگل در باب انقلاب فرانسه و مهم‌تر از آن، به‌جنبۀ مغفول و کمتر پرداخته شده آثار هایدگر، یعنی «دفتر‌های سیاه» توجه دارد که به نوعی یادداشت‌های منتشر نشده و حاصل تأملات خلوت‌نشینانه هایدگر در باب سیاست است و از اهمیت رخداد، وطن و تقدم امر وجودی بر امر نظری حکایت می‌کند. طاهایی به‌واسطۀ مبادی که با هگل و هایدگر طی می‌کند و نقاط آغازی که در اندیشۀ آن‌ها می‌یابد، انقلاب ۵۷ را موضوع تأملی فلسفی قرار داده و آن را به‌مثابۀ رخداد آشکار‌کنندۀ باطن تاریخ ایران و بسط و ظهور ایدۀ ایران برمی‌رسد. از نظر طاهایی، اصل نخستین و محوری ایران همانا میل به یگانگی با مطلق و جست‌وجوی مطلق در بستر زندگی سیاسی و اجتماعی است؛ به‌عبارت دیگر طاهایی از میل به پیوند و یگانگی با مطلق، به‌عنوان اصل مؤسس و اساسی ایدۀ ایران و موجودیت ایران یاد می‌کند و معتقد است که این اصل با انقلاب اسلامی برای نخستین بار به‌طور جدی و فراگیر با حضور «قوم ایرانی» (با تأکید بر تمایز مفهوم قوم در برابر مفهوم مدرن ملت)  به صحنۀ تاریخ می‌آید. از این جهت، کل تاریخ ایران و اندیشۀ ایرانی، مقدمه‌ای بوده که ذی‌المقدمۀ خود را در رخداد انقلاب 57 و نظام سیاسی برآمده از آن می‌یابد. تاریخ ایران همچنان که خود را در این واقعه بازتاب می‌دهد، به یک معنا با این واقعه به عصر اصلی خود وارد می‌شود. انقلاب، موضع به صحنۀ تاریخ آمدن ایران است. انقلاب نه تنها ایران که ایرانی را «رو می‌آورد» و او را به بازیگر اصلی در رقم‌زدن سرنوشت خود بدل می‌کند. بدین معنا، تقابل خیالی که از مواضع گوناگون میان اسلام و ایران یا انقلاب و ایران تصور می‌شود، در متن فهم درست از ماهیت انقلاب 57 به کلی محو و ناپدید می‌شود.

جستجو
آرشیو تاریخی