از سوی دیگر میدانیم که بارها گفتمان اسلام سیاسی و آرمانگرایی انقلاب اسلامی از سوی رقیبان یا منتقدان به واقعیتگریزی و بیسرانجامی متهم شده است و امروزه، در مقام اثبات و نه ثبوت، افکار عمومی، شکاکانه و با دیدۀ تردید به پیامدها و دستاوردهای انقلاب اسلامی مینگرد.
اکنون سؤال این است که آیا بنیاننهادن معنای ایران بر «ایدۀ مطلق»، به چنین ناباوری و نقدی دامن نمیزند و غیرواقعی و دستنیافتنی بودن آرمانهای جمعی ایران پساانقلاب اسلامی را باورپذیرتر نمیکند؟ بهعبارت دیگر، با التفات به این مناقشه که «آیا مطلق، در مقام واقع، ممکن است؟» باید پرسید که آیا مطلقانگاری و مطلقگرایی، نسبیبودن «نتیجهگیری» در واقعیت را نادیده نمیگیرد و مانع از فعالیت و فعلیت نمیشود؟ چراکه همگی به تجربۀ زیسته میدانیم، نتیجهگرفتن امری نسبی است، بهویژه که اگر دربارۀ نتیجهگرفتن در امور عمومی به قضاوت بنشینیم که ماهیتی سیاسی و تاریخی دارد.
اضافه بر پرسش از امکان، میشود پرسش از لوازم را به میان کشید. از نظر شما چه الزاماتی را باید در نظر داشت که به انقیاد «واقعیت ناتمام» درنیامد و نیز، امر آرمانی به امر پنداری بدل نگردد. هچنان بشود «واقعیت آرمانی» را ساخت و از آرمانگرایی، بهصورت واقعبینانه دفاع کرد؟ چه الزاماتی را باید پیگیری کرد که نه آرمانگرایی را به بهانۀ واقعنگری، به فراموشی سپرد و محافظهکاری را جایگزین واقعگرایی کرد و نه واقعگرایی را به دلیل آرمانگرایی کنار نهاد و خیالپردازی و محالاندیشی را به جای آرمانگرایی نشاند.