معمولاً حکومتها را به چهار قسم تقسیم کردهاند. این «روحالقوانین» کتابی است که بالأخره به غالب زبانها ترجمه شده است. مؤلف این کتاب (شارل دو مونتسکیو) خیال کرده که حکومت همین چهار قسم است و بسیاری از مردم کشورهای شرق و غرب هم همین را پذیرفتهاند که حکومت از چهار قسم بیرون نیست. قسم اول آن است که قانونی در کار نیست، استبداد سلطنتی است، یک شخص حکومت میکند بر اساس رأی خودش. قبلاً ایران هم همینطور بود، حکومت مستبد بود، مجلس و قانونگذاری نبود. اگر دستگاه قضایی بود، غضب سلطان بود و اگر بخشایش بود، دست و دلبازی سلطان بود. حکومتش بر اساس رأی یک شخص بود به نام سلطان؛ قانونی در کار نبود. این حکومت استبدادی است. قسم دوم این است که قانون هست. عدهای جمع میشوند، قانونگذاری میکنند ولی اساس کار و اجرای قانون به دست یک شخص به نام شاه است. شاه مملکت این قانون را باید اجرا کند. قانون دارد، استبداد نیست، ولی تنها کسی که مسئول و مجری قانون است، شخص شاه است. قسم سوم حکومتهای حزبی است. در کشوری مثلاً دو حزب رسمی است. این حزب برنامههای خاص خودش را دارد در مسائل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، دیدی دارد، آن حزب هم بشرح ایضاً. هر کدام رأی آوردند، همان حزب کشور را اداره میکند. قسم چهارم حکومت دموکراسی است، مردمی است، نه شخص معین است بیقانون، نه شخص است با قانون و نه حزب خاص است بلکه آرای مردم است. این میشود مردمسالاری. اینها خیال میکردند که حکومت همین چهار قسم است اما همین قسم چهارم که حکومت مردمی است گاهی حکومت مردمی است بر اساس آرای خود مردم؛ این همان دموکراسی است که دیگران دارند، یک وقت حکومت مردمی است بر اساس ایمان مردم که مردم دینی را پذیرفتند، وحی و شریعتی را پذیرفتند، قانون الهی را پذیرفتند، این میشود مردمسالاری دینی. آنچه از روحالقوانین و امثال آن برمیآید، اولین اشکالش این است که این حصر، حصر استقرایی است، حصر عقلی نیست. اقسام بیش از چهار قسم است. دومین اشکال این است که اصلاً این پایۀ علمی ندارد. اگر کسی خواست حصر کند، باید بین نفی و اثبات باشد. اگر بین نفی و اثبات شد، انسان در یک چارچوب مشخصی حرف میزند. این [تقسیمبندی] از اول باید اینچنین سامانبخشی بشود که ادارۀ کشور یا با قانون است یا نه، اگر با قانون نبود میشود استبداد و امثال ذلک، اگر با قانون بود آن قانون یا الهی است یا مردمی، اگر الهی است که آن نظام میشود نظام اسلامی، اگر مردمی شد آن سه قسم را زیرمجموعۀ خود دارد. حالا اگر الهی شد هم به چند نحو ممکن است اجرا بشود.
به هر تقدیر یک بیان نورانی حضرت امیر(سلاماللهعلیه) دارد که فرمود اگر شما فکر سیاسی دارید، فکر اجتماعی دارید، میخواهید کشور را اداره کنید، ستون ادارۀ کشور، رضایت مردم است. یک عده خواص را شما بخواهید راضی نگه بدارید تودۀ مردم میرنجند. آن را قبلاً فرمود که رضایت خواص اثر ندارد. بعد فرمود: «وَ إِنَّمَا»، به صورت حصر ذکر فرمود: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ»؛ یعنی اگر سیاستتان بخواهد دینی باشد، فرهنگتان بخواهد دینی باشد، اجتماعتان بخواهد دینی باشد، اقتصادتان بخواهد دینی باشد، باید خواستۀ مردم تأمین بشود؛ یعنی مردم بتوانند آبرومندانه بدون فقر و فلاکت زندگی کنند. چون مستحضرید که در اسلام وامگیری مکروه است. یک وقت انسان مضطر میشود، هیچ چارهای ندارد، این چیز دیگری است؛ اما کسی بخواهد کشور را با وام اداره کند، این صحیح نیست.
ما دو بحث در فقه داریم، یکی دِین است، یکی قرض که دو بحث کاملاً جدای از هماند. دِین این است که انسان گاهی نسیه معامله میکند، گاهی تصادف میکند، دیه باید بپردازد، گاهی اشتباهاً مال کسی را گرفته، این بر اساس «علی الید ما اخذت حتّی تؤدّی»[2] ضمان ید است و میشود دِین؛ این عقد نیست. انسان چه بخواهد چه نخواهد وقتی مال مردم را تلف کرده، بدهکار است. یک بحث هم در فقه است به نام قرض، این غیر از دِین است. قرض، عقد است، ایجاب دارد، قبول دارد که مسئلۀ ربا در این قرض ظهور دارد؛ ایجابی است که مُقرِض انشا میکند، قبولی هست که مُقتَرِض انشا میکند. کسی به دیگری وام میدهد و شرایط خاصی هم دارد که چگونه تأدیه کند. یک وقت انسان مجبور است قرض کند آن بحث دیگری است اما برای تأمین معاش خودش، میخواهد راحتتر زندگی کند و مانند آن، برود زیر بار قرض، این در دین مکروه است زیرا غصۀ شب است و ننگ روز. دین نمیخواهد مردم با ننگ زندگی کنند، میخواهد با صبغةالله زندگی کنند.
اینکه وقتی شب شد، انسان غصه دارد که من چگونه دِینَم را ادا کنم، وقتی طلبکار را دید، مُقرِض را دید، خجالت میکشد، با این وضع نمیشود جامعه را اداره کرد، اینطور باشد، رضایت مردم تأمین نمیشود. در روایات اگر ملاحظه بفرمایید آنجا کلمۀ دِین آمده اما فقه بین دِین و قرض فرق گذاشته، فرمودند دِین [که منظور همان قرض است] «هَمٌّ باللیل و ذُلٌّ بالنهار».[3] لذا فتوای فقهی این است که [اگر] انسان عمداً خودش را مقروض کند، زیر بار قرض برود، مکروه است. اگر ما توانستیم جامعه را به طرزی اداره کنیم که مردم با آبرو زندگی کنند، این بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تأمین شده است. فرمود: ستون جامعه، مردماند. البته مردم باید از اِتراف و اسراف و افراط بپرهیزند، این حرف دیگر است. اسراف حرام است. کسی مُترفانه زندگی کند به جایی نمیرسد. اینها سر جایش محفوظ است. اما حداقل زندگی آبرومندانه را انسان باید بدون غصۀ شب و ننگ روز داشته باشد.
فرمود: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». این سومی را که ما در دفاع مقدس کاملاً تجربه کردیم. جنگی که در ایران شد دهساله بود، نه هشتساله. دو سال جنگ داخلی بود که بر ما تحمیل کردند، هشت سال هم دفاع مقدس بود. آن انفجارها، آن کشتاری که در گنبد شده، در کردستان شده، به بهانۀ خلق مسلمان شده، به بهانۀ خلق عرب شده، انفجار مقر حزب جمهوری بوده، انفجار دفتر نخستوزیری بوده، انفجار در دادستانی بوده، اینها همهشان جنگ داخلی بود که دو سال طول کشید. مردم با بزرگواری اینها را تحمل کردند. آن دفاع مقدس هشتساله را که الآن شما راهیان نور را میبینید چند میلیون به جنوب رفتند آن فضا را دیدند، اینها را مردم تأمین کردند. فرمود در روز خطر، مردم مشکل را حل میکنند، در روز عادی شما باید رضایت تودۀ مردم را بهنحو مشروع تأمین کنید.
این را به مالک فرمود: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین»، که پراکنده نشوند. اگر خواستید وحدت داشته باشید، اختلاف نداشته باشید، باید این ستون را حفظ کنید. اگر ستون لرزان باشد، خواهناخواه اختلاف پیدا میشود. اگر گفتیم ما نباید اختلاف داشته باشیم، این شعار حق است؛ اما حق بودنش در سایۀ این است که بدانیم مردم، ستون دیناند. مردم، ستون نظاماند. فرمود: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»، پس «فَلْیکنْ صِغْوُک لَهُمْ وَ مَیلُک مَعَهُمْ» گوشَت متوجه حرفهای اینها باشد، مِیلت به طرف تودۀ مردم باشد. اِصغا یعنی گوش فرا دادن. «مَن أصغی الی ناطقٍ فقد عَبَدَه»[4] که در بیان نورانی امامجواد(سلاماللهعلیه) همین است. فرمود گوشَت به این باشد که این مردم چه میگویند، مِیلت به این باشد که رضایت مردم را تأمین کنی.
بعد به دنبالش فرمود آنها که سخنچیناند، آنها که بدگویی مردم را یا بدگویی عدهای را نزد توی مالک اشتر میکنند، سعی کن با آنها کمتر رابطه داشته باشی. تو وظیفهات این باشد که (یک) عیب را بپوشانی، (دو) عیب محققشده را شستوشو کنی، (سه) عیب مستور را مشهور نکنی. به این فکر نباشی که جستوجو کنی که چه کسی چه کار کرده چه کسی چه کار نکرده، اسرار مردم را در بیاوری که یک روز رسوایشان کنی، و اگر سری از کسی ظاهر شد، سعی کن آن را تطهیر کنی و به حرفهای سخنچینان و امثال ذلک توجه نکن، «وَلْیکنْ أَبْعَدَ رَعِیتِک مِنْک وَ أَشْنَأهُمْ عِنْدَک أطْلَبُهُمْ لِمَعَایبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیوباً الْوالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلا تَکشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْک مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیک تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَک». اسرار مردم را خدا میداند. این بهشت و جهنم برای همین خلق شد. به این فکر نباش که کار خدایی بکنی، ببینی مردم در خانه چه کار میکنند. تمام کارهای انسان را نه تنها فقط در خانه، هر چه را انجام دادند، خدا میداند و محاکمه میکند در نهاد خود انسان هر چه نهادینه شد، خدا میداند و حساب میکند <وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکمْ فَاحْذَرُوهُ>.[5] تا آنجا هست نه تنها در خانه بلکه در درون و در نهانخانه، انسان هر رازی داشته باشد نزد خدا مسئول است و باید جواب بدهد. فرمود: <یعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ>،[6] <یعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکمْ فَاحْذَرُوهُ>. این کار، کار خداست ولی تو حاکم مردمی هستی کار ربوبی نکن؛ چه کار داری مردم در درون خانه چه میکنند، «فَلا تَکشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْک مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیک تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَک وَ اللَّهُ یحْکمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْک». هر کاری حسابی دارد، نیت باطل، نیت بد، نیت شر، همۀ اینها نزد خدا محفوظ است.
در بیانات نورانی حضرت امیر(سلاماللهعلیه) در بخشهای دیگر آمده که فرمود: «أعضاؤُکم شُهودُهُ وَ جَوَارِحُکمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکمْ عُیونُهُ وَ خَلَوَاتُکمْ عِیانُهُ».[7] فرمود مواظب باشید که اگر یک وقت خدای ناکرده در اثر بدرفتاری، خدا خواست کسی را بگیرد، از جای دیگر لشکرکشی نمیکند، اعضا و جوارح شما سربازان خدایند، با اعضا و جوارح انسان، انسان را میگیرد. انسان حرفی میزند و آبرویش میرود، جایی میرود و رسوا میشود، کاری میکند، چیزی را امضا می کند که رسوا میشود. اگر خدا خواست کسی را بگیرد با زبان او، با دست او، با پای او، او را میگیرد اینطور نیست که از جای دیگر لشکرکشی بکند. فرمود: «أعضاؤُکم شُهودُهُ وَ جَوَارِحُکمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکمْ عُیونُهُ وَ خَلَوَاتُکمْ عِیانُهُ». آنچه در درون دارید نزد خدا مشهود است. این کار، کار الهی است. این سر جایش محفوظ است. اما ما موظفیم که اسرار مردم را بررسی نکنیم، درصدد جستوجو نباشیم، اگر چیزی از اسرار مردم به دست ما آمد، آن را علنی نکنیم تا جامعه سامان بپذیرد. فرمود اگر چیزی از عیوب ظاهر شده است، تو باید تطهیر کنی. «وَ اللَّهُ یحْکمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْک فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یسْتُرِ اللَّهُ مِنْک». اگر بخواهی آبرویت محفوظ باشد آبروی دیگران را نریز، همین! اگر خواستی اسرار تو محفوظ باشد اسرار دیگران را فاش نکن. «یسْتُرِ اللَّهُ مِنْک مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیتِک أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کلِّ حِقْدٍ».
بالأخره کینهای که هست چه بین خودت و دیگری، چه بین دیگری و خودت، چه بین دو نفر هست تا میتوانی این کینه را شستوشو کن. مگر نمیخواهیم این ستون، بدون لرزش بماند؟ کینه نمیگذارد این ستون بدون لرزش بماند. فرمود نه کینۀ کسی را در دل داشته باش، نه بگذار دیگری در دلش کینه داشته باشد، نه بگذار نسبت به یکدیگر کینه داشته باشید، این کینه را این حِقد را بگشای، «وَ أقْطَعْ عَنْک سَبَبَ کلِّ وِتْرٍ»، هر عداوتی را که احتمال میدهی زمینۀ بدی دارد پیدا میکند، ریشهاش را بِکن.
یک بیان نورانی از امامباقر(سلاماللهعلیه) است که آن بیان اصلش به این فرمایشات حضرت علی(سلاماللهعلیه) برمیگردد؛ جاحظ که از بزرگترین ادبای اهل سنت است در «البیانوالتبیین» میگوید محمدبنعلی، یعنی امامباقر(سلاماللهعلیه) فرمایشی فرموده است که برای ادارۀ جامعه تأثیر بهسزایی دارد و آن بیان نورانی امامباقر(سلاماللهعلیه) این است که انسان باید زندگیاش را مثل شیشهای قرار بدهد که دوسوم این شیشه فِطانت و هوشیاری و زیرکی و عقلمداری است، یکسوم این شیشه تغافل است، نه غفلت؛ «ثُلثاهُ فِطنَةٌ و ثُلثه تغافل».[8] فِطنه، فطانت، زیرکی یعنی باهوش بودن. فرمود بخواهی در جامعه خوب زندگی کنی، برنامهات را مثل شیشهای قرار بده که تقریباً هفتاد درصدش زیرکی، هوشیاری، عقل و خردمداری است، سی درصدش تغافل است، نه غفلت؛ یعنی إنشاءالله با من نبود، کاری با من نداشت، حالا من چرا اصرار کنم، چرا بررسی کنم؟ غفلت ولو یکدرصد هم باشد، ضرر دارد اما تغافل که من نشنیدم، إنشاءالله به من نگفت، إنشاءالله با من نبود، إنشاءالله قصد بد نداشت، لازم است و با اینها باید زندگی کنیم؛ وگرنه انسان در تمام موارد بگوید چون او اینچنین گفته من باید جبران کنم، سنگی روی سنگ بند نمیشود.
این فرمایش امامباقر(سلاماللهعلیه) ریشه در همین نامۀ نورانی حضرت امیر(سلاماللهعلیه) دارد. فرمود: «وَ تَغَابَ عَنْ کلِّ مَا لاَ یضِحُ لَک». این «تغابَ» امر حاضر است از باب تفاعل، تغابَی بود که یاء افتاده؛ یعنی خود را به تغافل بزن، یعنی اینکه من متوجه نشدم، من نشنیدم، با من نبود. یک مقدار اینطور زندگی کن. تمام زندگی را بخواهی با خرد حل کنی اگر کسی چیزی گفت حالا طنزی گفت یا اهانتی کرد، فوراً بخواهی جبران بکنی این اول دعوا است. تَغابَ یعنی غَباوت بورز، نه غَوی بشو، تغافل بکن نه غفلت داشته باش. «وَ تَغَابَ عَنْ کلِّ مَا لاَ یضِحُ لَک وَ لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدیقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِی غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِین».
حرف سخنچینان را زود باور نکن. کسی آمده اعتراضی کرده، نقلی کرده، باور نکن. اولاً خود او چرا رفته اسرار مردم را بررسی کرده و ثانیاً آیا درست میگوید یا درست نمیگوید؟ شما اگر بخواهید جامعه را متحد کنید، نباید در تمام اسرار درونی مردم راه پیدا کنید و اگر راه پیدا کردید حق ندارید آنها را علنی کنید و اگر علنی کردید، نباید درصدد انتقام برآیید. یک مقدار گذشت، یک مقدار صفح، یک مقدار عفو، یک مقدار تغافل باعث میشود آن طرف هم جبران کند. او انسان است، او عاطفه دارد. وقتی میبیند شما نسبت به او محبت کردید این کارش به حسنه تبدیل میشود.
در بحثهای قضایی دستور این است که <جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مِثْلُهَا>.[9] در محکمۀ قیامت هم همینطور است اما با <جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مِثْلُهَا> نمیشود ستون جامعه را حفظ کرد. در جریان ستون جامعه فرمودند: <یدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیئَةَ>.[10] فرمود بدی را با خوبی جبران کنید. فرمود: <ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ> تا او برمیگردد <کأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ>[11] او گویی دوست صمیمی شما میشود. صَمیم یعنی توپر، سنگِ توپر را میگویند صمّاء. دوست صمیمی آن است که دوستیاش پر باشد، هیچ خِللی در دوستیاش نباشد. فرمود او برمیگردد دوست شما میشود، چرا دشمنتراشی میکنید. با این وضع وجود مبارک حضرت امیر(سلاماللهعلیه) خواست اوضاع مردم مصر را به سامان بیاورد.