چالش‌های نهادی دولت در اجرای عدالت

نزاع ماشین‌ها و عدالت

جمیله علم‌الهدی /
دانشیار فلسفۀ تعلیم‌ و تربیت دانشگاه شهید بهشتی

چالش اصلی دولت در خود رویکرد عدالت‌خواهانۀ آن است. رویکرد فسادستیزی دولت همراه با مأموریت‌هایی که برای تأمین معیشت مردم دارد، در برابر ساختار پیچیدۀ عدالت‌گریز نهادهای اجتماعی، خودبه‌خود یک چالش بزرگ تلقی می‌شود. مطالبۀ توأمان «آزادی و عدالت» از سوی مردم همراه با ظهور مفهوم جدید «اقتصاد دانش‌بنیان» چالش‌های اساسی‌تری را پیش روی دولت قرار می‌دهد. برای تبیین این چالش‌ها لازم است در این نوبت، مطالبی به‌عنوان پیش‌درآمد و به‌صورت اشاره مطرح شود.

انسان‌ها از طریق تولد طبیعی وارد زندگی اجتماعی می‌شوند و از همان لحظۀ تولد، حیات عقلی‌شان آغاز می‌شود. انسان به‌محض این‌که زنده متولد شود و هوشیار به دنیا بیاید، درگیر حیات عقلانی می‌شود؛ زیرا می‌خواهد زنده بماند، پس باید یاد بگیرد که چگونه زنده بماند. انسان یک موجود زنده است و به‌شدت درگیر رفع نیازهای خود برای زنده‌ماندن است. لزوم رفع نیازهای حیاتی، انسان‌ها را وادار می‌کند تا از استعدادهایی که به‌طور خدادادی برای یادگیری دارند، کمک بگیرند؛ یعنی انسان‌ها از ابتدای تولد، حیات عقلی خود را با درک تغییرات حسی و نیازهای طبیعی و یادگیری روش‌های رفع این نیازها همچون یادگیری روش خوردن و نوشیدن و اعلام نیاز کردن آغاز می‌کنند.
یادگیری در نظام‌های اجتماعی شروع می‌شود. اولین نظام‌های اجتماعی که انسان با آن درگیر می‌شود یکی زبان مادری و دیگری نظام «معنایی-عاطفی» خاصی است که به آن «خانواده» می‌گوییم. انسان با تولد در خانواده در یک نظام معنایی و عاطفی خاص شروع به یادگرفتن می‌کند. یادگرفتن یکی از صورت‌های عقل‌ورزی است. امتیاز انسان بر سایر موجودات این است که محتوای این عقل‌ورزی، علاوه بر امور روزمره، شامل مفاهیم و احکام کلی و همچنین گزاره‌هایی است که به رویدادهایی در گذشته، یعنی قبل از تولدش، مربوط می‌شود.
این محتوا از دیدگاه حکمای ما که بدون شک متأثر از تعالیم دینی و همچنین اندیشه‌های یونانی، ایرانی، هندی و... بوده‌اند، به سه دسته تقسیم می‌شود: 1) حکمت نظری، 2) حکمت عملی و 3) صناعت.
صناعت که اغلب در قالب فنون کشاورزی و معماری و پیشه‌های مختلف مطرح می‌شود، می‌تواند عموم کنش‌های اجتماعی را نیز پوشش دهد. به یک تعبیر، می‌توان صناعت را به انواع عمل تعمیم داد. در گذشته یک صنعتگر هم از دانش عملی و رموز فنی مورد نظر آگاه بود و هم به آداب و رویه‌های اخلاقی حاکم برآن التزام داشت؛ یعنی حکمت عملی و صنعت را تا حدی به هم مرتبط می‌دانست. البته حکمت نظری هم علوم مختلف را شامل می‌شد و آن علوم نیز علاوه بر اجزای دانش، همراه با حکمت بود. در واقع عالمان، حکیم بودند.صناعت متأثر از حکمت عملی و حکمت عملی متأثر از حکمت نظری بود. نه به این معنا که یکی بر دیگری شرافت داشت بلکه به این معنا که علم و عمل هر دو با حکمت درهم‌آمیخته بودند؛ ازاین‌رو حکمت نظری شامل کشف، فهم و درک طبیعت و ماورای طبیعت و الاهیات بود و همین شناخت ماهیت، چرایی و چگونگی اشیاء، می‌توانست به شکل‌گیری و توسعۀ حکمت عملی، یعنی اخلاق و سیاست و تدبیر معاش، کمک کند.موضوع حکمت عملی، ارادۀ انسان، رفتار انسان، روابط انسان، ‌کمال و رشد انسان‌ها، رویه‌های کنشگری اجتماعی انسان، شکل‌گیری و پیشرفت و ‌توسعۀ نهادها و جوامع انسانی بود. بدین‌ترتیب حکمت عملی که بر آموزه‌های حکمت نظری استوار بود، می‌توانست به شکل‌گیری و اصلاح و بالندگی عمل و مصنوعات انسانی کمک کند؛ یعنی حکمت نظری به حکمت عملی و حکمت عملی به عمل کمک می‌کرد. این عمل هم شامل پیشه‌وری وصناعت‌های مختلف می‌شد و هم بر هنر و اخلاق و هم بر آداب‌ورسوم و هم بر رفتار شخصی و روابط عاطفی و هم بر محصولات عمل، یعنی صناعات، اطلاق می‌شد. در این دستگاه اندیشه‌ای که بر مفهوم حکمت استوار است، سیاست نیز به حکمت مزین می‌شود و در نتیجه مفاهیم «حاکمان جور» و «حاکمان عدل»، مفاهیم پرمعنایی است که نشان می‌دهد حکومت علاوه بر وجود و عدم عدالت به وجود و عدم حکمت نیز حساس است. در دیدگاه افلاطون، ارسطو یا فارابی، مدینۀ فاضله متکی به وجود «حاکم حکیم عادل» است اما در مدینۀ فاسقه، حاکم جور، نه عادل است و نه حکیم.

مهم‌ترین ویژگی عصر جدید که با انقلاب صنعتی آغاز شد، این است که اقتصاد «صنعتی» می‌شود؛ یعنی بر انبوه‌سازی متمرکز می‌گردد و در نتیجه خود نیز فربه‌تر می‌شود و نسبت به بقیۀ بخش‌های حکمت عملی، میزان بیشتری از تعقل و خردورزی انسان‌های این دوره را به خود اختصاص می‌دهد و در نهایت بیش از حد انتظار برجسته می‌شود؛ یعنی ضمن صنعتی‌شدن اقتصاد، بخشی از حکمت عملی که به تدبیر معاش انسان مربوط بود، اولویت یافت و بر سایر بخش‌ها سیطره پیدا کرد. به‌واقع در عصر جدید، اقتصاد نسبت به بخش‌های دیگر حکمت عملی، یعنی اخلاق و معنویت و هنر و دیانت، حجم بیشتری از خردورزی بشر مدرن را به خود اختصاص داده است؛ بلکه این اقتصاد فربه‌شده، کم‌کم به‌طور غیرمستقیم و مستقیم، علم و دانش را تحت تأثیر قرار داد و در نتیجه از حکمت نظری نیز بخش‌هایی که تا حدی به انواع صناعات تعلق داشتند، رشد سریع‌تر و بیشتری پیدا کرد.  به‌مرور حکمت از بدنۀ اصلی علم و فناوری جدا شد و علم به‌صورت انفجاری و معجزه‌آسا متکثر گردید. روش‌های علمی، رشد بی‌سابقه‌ای داشتند و دانش بسیاربسیار پیچیده‌تر‌ شد و البته در جهات مختلف و متنوع رشد کرد و رشته‌های مختلف آن به دلیل ارتباطی که با «اقتصاد صنعتی‌شده» داشت، هر یک به حرفه‌ای متفاوت تبدیل شد. حرفه‌ای شدن علوم به‌معنای یک کار تخصصی است؛ یعنی کاری مبتنی بر روش‌های تخصصی آزمایش و پژوهش، تولید تخصصی آثار علمی، آموزش و انتشار آثار تخصصی و انجام خدمات تخصصی علمی. حرفه‌ای شدن علوم همچنین به این معنا است که دیگر علم یک فضیلت برای عالم محسوب نمی‌شود بلکه علم، شغل عالم است و مشاغل علمی در زمرۀ سایر مشاغل و محکوم به احکام آن‌ها می‌باشند. علاوه بر شاخه‌های مختلف حکمت نظری بخش‌های مختلف حکمت عملی، یعنی اقتصاد، اخلاق و سیاست، به دانش‌های تخصصی و حرفه‌ای تبدیل شدند و به‌عنوان شغلی برای عالمان حرفه‌ای تلقی گردید. سیاست از حکمت جدا و به علوم سیاسی تبدیل شد. اخلاق هم به‌همین‌‌ترتیب تبدیل شد به یک دانش تخصصی که گروهی متخصص را درگیر تولید و توزیع دانش و ارائۀ خدمات علمی می‌کند.بخش «منزل» در تدبیر منزل در حکمت عملی هم بسیار کوچک شد. آن منزل بزرگی که در قالب نهاد خانواده، به‌عنوان نهاد اثرگذار بر سیاست و اقتصاد و فرهنگ، ایفای نقش می‌کرد، به منزل کوچکی با دو یا کم‌تر از دو والد و تعداد بسیار اندکی فرزند تبدیل شد که اغلب در معرض تهدید و نابودی است.

نگاه انسان به طبیعت از نگاه به یک شخصیت باشعور و هدفمند به یک ماشین، یک سیستم و یک اکوسیستم تبدیل شد؛ به‌عبارت دیگر نچرالیسم سنتی به نچرالیسم مدرن تبدیل شد. در نچرالیسم سنتی اشیای طبیعی بسیار مقدس و حتی قابل‌پرستش تلقی می‌شدند. در اغلب ادیان سنتی احترام و پرستش طبیعت بخشی از زندگی انسان است؛ ولی در نچرالیسم مدرن از طبیعت شخصیت‌زدایی شد. البته ماجرا در همین‌جا پایان نیافت. نه تنها طبیعت به سیستم، و روابط اشیای طبیعی به مکانیسم‌های خودکار تبدیل شد بلکه این اتفاق برای جامعه نیز رخ داد و از جامعه نیز شخصیت‌زدایی شد. جامعه دیگر یک شخصیت باشعور، مستقل و دارای هدف نبود. «ناس» عبارت دینی جامعه است. این تعبیر در قرآن و تعالیم دینی یک موجود متحرک حیات‌مند باشعور است، امام دارد، مأموم دارد، غایت والا دارد اما جامعه در معنای مدرن آن، از این شخصیت تهی شد.
سیطرۀ ماشین از ماشین‌های صنعتی که کار تولید کالاها را انجام می‌دادند به ماشین‌های اجتماعی رسید تا ماشین‌ها یا سیستم‌های اجتماعی جایگزین شخصیت‌های اجتماعی شوند. دیگر از نهادهای اجتماعی به عنوان سیستم‌های اجتماعی یاد می‌شد؛ مانند سیستم علم، سیستم سیاست یا سیستم اقتصاد.

• ماشین‌های نسل اول
ماشین‌ها چند نسل داشتند. نسل اول ماشین‌ها، نسل ماشین‌های دستی بود. ماشین‌های دستی یک مسئول داشت، کسی آن‌ها را تولید کرده بود، با اصول آن‌ها آشنا بود و می‌توانست آن‌ها را به حرکت دربیاورد و به کار گیرد. در حوزۀ سیاست، نسل اول ماشین‌ها احزاب سیاسی بودند؛ کسانی که احساس می‌کردند قیم مردم هستند و قرار است که آن‌ها برای مردم و به جای مردم فکر کنند و تصمیم بگیرند. نسل اول ماشین‌های اجتماعی، مکتب‌های فکری بودند. مکتب‌های فکری با فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ نسبت داشت. با نظرات آن‌ها حرکت می‌کرد. پیروانی می‌یافت که در سایۀ آن ماشین‌ها کار می‌کردند. این‌ها نسل ماشین‌های اولیه بودند که معمولاً به شخصیت‌هایی نسبت داده می‌شدند.

• ماشین‌های نسل دوم
نسل دوم ماشین‌ها، ماشین‌های خودکار است. ماشین‌های خودکار اجتماعی، سازمان‌های بروکراتیکی بودند که به‌شدت علم، فرهنگ، سیاست و اقتصاد را تولید و بازتولید می‌کردند اما نمی‌شد مبدأ آن‌ها را پیدا کرد. مشخص نبود این ماشین‌های خودکار به کدام شخصیت متصل است. به ‌این ‌ترتیب شخصیت‌زدایی از جامعه گسترش یافت.
دانشگاه‌ها نمونۀ ماشین‌های خودکاری‌اند که به‌طور عجیبی گسترش پیدا کردند. آن‌ها به‌طور خودکار کار علم را به سرانجام می‌رسانند. علم را تولید، تنظیم و توزیع می‌کنند. آن‌جا نمی‌شود کسی را پیدا کرد که او مسئولیت این کار را بر عهده داشته باشد، شخصی را نمی‌شود در رأس آن‌ها دید که بتوانیم با او گفت‌وگو کنیم و بپرسیم آیا این کار درست یا غلط است؟ دانش‌های تخصصی را این نسل از ماشین‌ها تولید و بازتولید می‌کنند. متخصصان را این نسل از ماشین‌ها پرورش می‌دهند. خدمات تخصصی را این نسل از ماشین‌ها ارائه می‌دهند و به‌صورت خودکار این امور را تنظیم می‌کنند.در حوزۀ دولت و سیاست هم ماشین‌های خودکاری برای تولید قانون و اجرای قانون پدید آمد که بروکراسی سازمان‌یافته و فربهی ایجاد کرد. این بروکراسی‌های بزرگ در قالب امور کارشناسانه‌ای رخ داد که ما به هیچ رو آن‌ها را نمی‌بینیم، کارشناسانی که آن‌ها را نمی‌شناسیم و هیچ‌کدام مسئولیت تصمیم‌ها و کارهایشان را بر عهده نمی‌گیرند. هیچ‌کس هدفمندی آن کارها را نمی‌تواند دریابد و نمی‌تواند با آن‌ها وارد گفت‌وگو و مناقشه بشود.

• ماشین‌های نسل سوم
شخصیت‌زدایی از جامعه در قالب ماشینی‌شدن نهادهای اجتماعی ادامه پیدا کرد تا اخیراً به نسل سوم ماشین‌ها رسید. نسل سوم ماشین‌های اجتماعی، ماشین‌های باز و خودتنظیم‌گر هستند. ماشین‌هایی که حتی از خودکاری به خودتنظیم‌گری رسیدند. کاملاً هم باز هستند، یعنی حتی نمی‌توانید آیندۀ آن‌ها را پیش‌بینی کنید. ماشین‌های خودکار پیش‌بینی‌پذیر و مهارشدنی بودند. می‌شد گروهی از کارشناسان دور هم بنشینند، برنامه‌ بریزند و سیاست‌ بگذارند  و از  راه سیاستگذاری و برنامه‌ریزی تا حدی قابل‌کنترل بودند؛ ولی ماشین‌های نسل سوم اجتماعی،‌ ماشین‌هایی خودتنظیم‌گر و پیش‌بینی‌ناپذیر هستند. خود ماشین‌ها درگیر این مسئله می‌شوند که چه هدفی را چگونه باید دنبال کرد؟ پیدایش این سه نسل از ماشین‌ها، ویژگی عصر جدیدی است که ما اکنون در آن به‌سر می‌بریم.
بااین‌همه و برخلاف سیطرۀ ماشین‌ها، تولد طبیعی انسان هم‌چنان ادامه دارد. انسان روزبه‌روز و اغلب هنوز در خانواده متولد می‌شود. انسان مختار عاقل، بر اساس ویژگی طبیعی خود، دارای اراده است، عدالت‌گرا و آزادی‌خواه است، می‌خواهد عقل‌ورزی کند و استعداد یادگیری دارد.
انسان، چه بخواهد چه نخواهد، محکوم به حیات عقلی است؛ بنابراین وجود سیستم‌های نسل اول، دوم و سوم از یک‌سو، و همچنین وجود و حضور هم‌زمان انسان مختار عاقلی که محکوم به حیات عقلی است از سوی دیگر، عصر جدید را با چالشی بسیار بزرگ مواجه کرده است: چالش نزاع انسان و سیستم.امروز انسان‌ها با سیستم‌ها در جنگ و تنازع هستند. عصری که با اومانیسم و به‌نام انسان و سروری انسان شروع شد، بیشترین ضربه و صدمه را به انسان وارد کرد.
به‌نام انسان علیه انسان اقدام شد. این وضعیت شرایط را بسیار پیچیده کرده است. این‌طور نیست که گمان شود انسان یک‌طرف ایستاده و طرف دیگر هم سه نسل از ماشین‌ها قرار دارند که بناست با هم نزاع نابرابری داشته باشند. نه، انسان به دلیل شرایط تاریخی که در آن قرار دارد، درون نسل‌های مختلف ماشین‌ها گرفتار شده است.
نزاع از درون ماشین‌ها با ماشین‌ها درمی‌گیرد و انسان از ماشینی به ماشینی دیگر پناهنده می‌شود تا با سیطرۀ ماشین‌ها، با سیطرۀ سیستم‌ها و با سیطرۀ مکانیسم‌های کنترلی مخالفت و مبارزه کند. این نزاع بسیار پیچیده در قالب نزاع ماشین‌ها رخ می‌دهد، ماشین‌های منطقه‌ای، ماشین‌های ملی و ماشین‌های بین‌المللی. این‌ها همه در هم فرو رفته است و آن‌چه این بحران را تشدید می‌کند، این است که این‌ها گاهی همراه هم می‌شوند برای این‌که چیزی را از بین ببرند و گاهی کاملاً در تقابل با هم قرار می‌گیرند.

 


•  مطالبۀ توأمان عدالت و آزادی
در حال حاضر، مطالبۀ توأمان آزادی و عدالت به‌عنوان چالشی بزرگ پیشِ روی دولت سیزدهم است که باید به هر دو پاسخ بدهد. آزادی‌خواهی در میلی عمیق به رهایی ریشه دارد و شامل رهایی از اسارت در قفس ماشین‌ها و سیستم‌ها است. عدالت‌خواهی نیز در جست‌وجوی عدالت عقلانی و حکیمانه است. عدالتی که برای هر کسی آنچه را که استعدادش را دارد، آنچه را که استحقاقش را دارد، آنچه را که حق او است و خداوند برایش مقرر داشته، فراهم و در دسترس قرار دهد.

•  الزامات اقتصاد دانش‌بنیان در اجرای عدالت
جهت‌گیری اقتصاد ما به‌سوی اقتصاد دانش‌بنیان است. اما این «دانش رایج» که بناست بنیان باشد از «اصل حکمت» و «اساس عدالت» فاصله گرفته است. این دانش، تخصصی شده و فقط می‌تواند خدمات تخصصی ارائه دهد. اگر اقتصاد بخواهد بر این دانش استوار شود آن‌گاه محتمل است که حکمت و عدالت بیش از پیش پس‌رفت کند؛ پس باید تلاش کرد دانشی که بناست بنیان اقتصاد شود، خودش برآمده از اصل حکمت و اساس عدالت باشد. آن‌گاه اقتصاد برآمده از آن، نظریه‌ای جدید و الگویی تازه‌ای از اقتصاد است، پس «امکان عدالت» را فراهم می‌آورد. در غیر این‌ صورت هرچه میان اقتصاد و دانشی که هر دو از حکمت و عدالت دور افتادند، پیوند برقرار کنیم، عدالت بیش‌تر از دست می‌رود: «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا».این چالش در برابر رویکرد عدالت‌خواهانه و ضدفساد دولت سیزدهم قرار دارد و رفته‌رفته امکان دارد بیشتر ‌شود. ازیک‌سو، دولت می‌خواهد به توزیع عادلانۀ امکانات و فرصت‌ها دست بزند اما ازسوی‌دیگر، همان ساختاری که قرار است این کارها را بکند، خود از عدالت و حکمت دور شده است؛ زیرا آن‌ ساختارها چیزی به جز ماشین‌ها و سیستم‌های مدرن نیستند. سیستم‌ها نمی‌توانند به‌خودی‌خود حکیم باشند، سیستم‌ها نمی‌توانند خودبه‌خود عادل باشند.به‌عبارت دیگر، در این عصر، عدالت به‌منزلۀ یک ملکۀ اخلاقی نیست بلکه به یک سیستم و نظام توزیع تبدیل شده است.
 سیستم‌ها شعور تصمیم‌گیری و سازمان‌دهی ندارند و نمی‌تواند به‌طور خودکار توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و امکانات را در زمان و مقام مناسب و به تناسب استعدادها برعهده بگیرد؛ بنابراین فرجام عدالت‌خواهی، برابری خیلی خام و احتمالاً ناعادلانه است، چنانچه که در تجربه‌های پیشین نیز شاهدش بوده‌ایم.مأموریت‌های معیشتی که دولت برای خودش تعریف می‌کند این موضوع را چالشی‌تر می‌کند؛ ازاین‌رو لازم است پرداختن به این دست چالش‌های بنیادی از سوی جریان‌های تحول‌گرا در نهاد علم جدی‌تر و فعالانه‌تر دنبال شود.

•  پرخاش ماشین‌ها
باید هشدار دارد که عدم تمهید ظرفیت‌های لازم برای برپایی حکیمانۀ عدالت، فضا را برای پرخاشگری‌های سیاسی ناشی از بقای چالش‌های یادشده آماده می‌کند. این اتفاق کم‌وبیش درحال وقوع است و احتمال دارد در مواردی به دولت اجازه فعالیت ندهد یا امکان فعالیت را به تنگنا اندازد؛ بنابراین اهداف و فعالیت‌های دولت نیز به‌درستی منعکس نخواهد شد.
 این دست پرخاشگری‌های سیاسی در شکل‌های مختلف به‌خصوص در سیستم‌های باز خود را بیشتر نمایش می‌دهد. به‌علاوه محتمل است که این رویۀ پرخاش از سوی سیستم‌های هدایت‌شدۀ بین‌المللی تشدید بشود تا در برابر امکان‌ها و ظرفیت‌های دولت فرازوفرود ایجاد کند. به هر روی، خشونت سیاسی در انواع شکل‌های خودش در حال ظهور و بروز است و به‌ویژه نسل‌های جدید را طعمه و قربانی اهداف خود خواهد کرد؛ نسل‌های جدیدی که مجبور و محکوم به گذران حیات عقلانی خود در همین چالش‌ها هستند.

 

جستجو
آرشیو تاریخی