عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
گفتار آیتالله جوادی آملی که «مردم ستون دیناند» در حقیقت، تعبیری است که از امیرالمؤمنین(ع) در نامۀ معروف به عهدنامۀ مالک اشتر آمده است که فرمود: «وَ اِنَّما عِمادُ الدّينِ». ناظر به این تعبیر، میتوان جایگاه مردم در فلسفۀ سیاسی علامه طباطبایی را به شرح ذیل مورد توجه قرار داد:
یک. از نظر علامه طباطبایی فرد و اجتماع، هر دو، اصالت دارند. علامه طباطبایی بحث از فرایند و چگونگی تشکیل حکومت را از فرد شروع میکند و فرد را اساس اجتماع و حکومت معرفی میکند. با توجه به نقش فرد در شکلگیری اجتماع و حکومت، حکومت از آن مردم است. اجتماع نیز از نظر علامه طباطبایی، دارای اصالت است و شأن استقلالی دارد و جامعه، حقیقتی غیر از ماهیت تکتک افراد تشکیلدهندۀ خود دارد.
دو. عطف به نکتۀ پیشین، از نظر علامه طباطبایی اموالی که ما انسانها در زندگی اجتماعی به دست میآوریم، در اجتماع و بهواسطۀ اجتماع و زندگی اجتماعی به دست ما آمده است و اگر اجتماع نبود، انسانها نیز ثروتی به دست نمیآوردند؛ ازاینرو باید نخست سهم اجتماع را داد و بعد از آن، ملکی را تصاحب نمود. بدین ترتیب «مالکیت فرد» در طول «مالکیت اجتماع» است. بهبیانی دیگر مالکیت در مرتبۀ نخست از آن اجتماع و در مرتبۀ بعد از آن فرد است. بر این اساس، چه بسا بسیاری از تصرفات افراد، بدون ادای حقوق شرعیِ اجتماع، مشروع نباشد. با این وصف آیا میتوان مثلاً اموال اجتماعی نظیر صدقات واجب و مستحب، زکات و مالیات را هر جایی مصرف کرد؟ آیا ما مجازیم با این پول، بناهای مجلل مذهبی و غیرمذهبی بسازیم؟ پاسخ علامه طباطبایی منفی است. این اموال از نظر علامه، از آنِ مردم و طبقات فرودست جامعه است؛ چه اینکه اینان هستند که جامعه، مملکت و حتی دین را برپا میدارند. حکومت باید به این مردم برسد، چون هنگامی که حیات اجتماعی و دینی در خطر است، همین مردم هستند که فداکاری میکنند. اگر حکومتی از پشتوانۀ مردمی برخوردار نباشد، شکست آن قطعی است. آیتالله جوادی آملی در تفسیر این گزاره که «مردم ستون دیناند» به همین نکته اشاره میکند که مردم در شرایط خطر، حکومت، دین و مملکت را حفظ میکنند و لذا در شرایط آرامش، باید رضایت، رفاه و عزت آنان را تأمین کرد و این، وظیفۀ قطعی حکومت است.
سه. علامه طباطبایی این پرسش اساسی را طرح میکند که «چگونه میتوان تشخیص داد یک دین را خدواند فرستاده یا نفرستاده است؟!» ایشان این بحث را حدود دهههای 30 و 40 طرح کردهاند. اساساً خدا دین را برای چه میفرستد؟ پاسخ علامه طباطبایی این است که اگر خداوند دین را نفرستد، بهواسطۀ خودخواهی و خودنگری طبیعی انسان، پای استثمار و استخدام مذموم به میان میآید. دین آمده است تا این استثمار و استخدام را رفع و زمینۀ برابری، عدالت، استخدام متقابل، بهرهمندی طرفینی و تقارب طبقاتی را فراهم بیاورد.
پرسش مهم دیگر این است که این دین برای چه کسی آمده است؟! خیلی روشن است که برای «انسان» آمده است. پس باید انسان، این دین را با عقلش درک کند و لذا مخاطب این دین، باید «عقول مردم» باشد. اگر مخاطب دین، عقول مردم نباشد چه اشکالی پیش خواهد آمد؟ پاسخ علامه طباطبایی این است که در این صورت، آن استثمار و استخدام مذموم، لازم میآید و پیدا میشود.
علتش هم این است که در این صورت، فهم دین به عدهای اختصاص مییابد، آنهایی که دین را نمیفهمند در یک مرتبهای قرار دارند و آنهایی که دین را میفهمند در مرتبهای مافوق آنهایی که دین را نمیفهمند قرار میگیرند؛ این مسئله، دستمایۀ اختلاف و تبعیض میان انسانها میشود؛ ازاینرو دین، آن چیزی که مشترک میان انسانهاست را مخاطب قرار میدهد و آن، همانا «عقل» است. لذا اسلام و پیامبر خاتم(ص) بین طبقات مختلف اجتماع یک تقاربی را برقرار کردند و در مقابل استثمار مذموم ایستادند.
موارد برشمرده شده نشان میدهند که مردم، زندگی مردم و نیازهای مردم، در چگونگیِ دین و احکام آن تعیینکننده است. تعبیر مهم علامه طباطبایی که «الاسلام اجتماعی بجمیع شئونه» به این معناست که چگونگی و احکام دین اجتماعی است و اسلام توجۀ ویژهای به انسانها، اجتماع و مردم دارد. نتیجۀ منطقی فقراتی که عرض شد این است که «مردم ستون دیناند».