عضو هیئتعلمی دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران
دربارۀ چیستی مسئلۀ اجتماعی، مثل بسیاری دیگر از موضوعات و مفاهیم در حوزۀ علوم اجتماعی، اختلافنظرهای بسیاری وجود دارد؛ چون اندیشمندان و پژوهشگران از پایگاههای نظری گوناگون به آن نگریستهاند و آن را توصیف و تبیین کردهاند. البته شاید پیداکردن وجه اشتراکی بین این آرای گوناگون نشدنی نباشد، ضمن اینکه توجه به این نکته بسیار ضروری است که برخی از این اختلافنظرها برآمده از بستر اجتماعی اندیشمندان است. در بررسی مفاهیم و تعاریف و نظریهها باید به این نکتۀ بسیار مهم توجه داشت و فقط این آرای گوناگون را مقلدانه تکرار نکرد. باید ضمن آموختن و بهرهبردن از این آرا، به جامعۀ خود و اقتضائات آن هم توجه داشت و تا حد ممکن این تعاریف و مفاهیم و نظریهها را با نیازهای جامعۀ خود متناسب ساخت.
نکتۀ دیگری که باید بدان توجه داشت، سیالیت بحث مسائل اجتماعی است. بهاینمعنا که افزون بر عامل مکان، یعنی جوامع گوناگون که به آن اشارۀ کوتاهی کردم، عامل زمان هم بسیار تعیینکننده است؛ بنابراین کاملاً طبیعی است پدیدهای اجتماعی در دورهای مسئلهای اجتماعی به حساب آید اما در دورهای دیگر در همان جامعه، آن پدیده مسئلهای اجتماعی به حساب نیاید. این تغییر و تحول علل بسیاری دارد؛ ولی بیشتر در سطح مصداقی است تا سطح مفهومی؛ بهعبارتی، حتی اگر چهارچوب نظری، یعنی تعریف ما از چیستی پدیدۀ اجتماعی نیز صادق باشد، به دلیل تغییر و تحولات اجتماعی، مصادیق مسائل اجتماعی در طول زمان دگرگون میشوند. البته نباید غافل بود که در جوامع، ارزشها بهمرور زمان و به علل گوناگون دچار دگرگونی میشوند. بهپیروی از این دگرگونی ارزشی، مسائل اجتماعی هم از نظر مردم تغییر میکند.
همین ویژگی، سیالیت بسیاری به تعیین مصادیق و نمونههای مسائل اجتماعی در هر جامعهای میدهد. زمانی این امر شدت بیشتری مییابد که بدانیم در دنیای امروز بهدلیل تأثیرگذاری شدید و عمیق و گستردۀ رسانهها، ازجمله شبکههای اجتماعی، ارزشها بهصورت کوتاهمدت یا بلندمدت دگرگونیهای زیادی را به خود میبینند و بهپیروی از آن، نگاه مردم نیز به پدیدههای اجتماعی تغییر میکند.
با مرور آثاری که درباب مسئله اجتماعی وجود دارد، ویژگیهای مختلفی را میتوان برای آن برشمرد. در اینجا نخست برخی از تعاریف مسئلۀ اجتماعی را گذرا مرور میکنم.
جان مشونیس در کتاب خواندنی «مسائل اجتماعی»، مسئلۀ اجتماعی را چنین تعریف میکند: «مسئله اجتماعی وضعی است که آسایش برخی از مردم یا همۀ مردم جامعه را به هم میزند و معمولا موضوع بحث عمومی است». رابینگتن و واینبرگ در اینباره مینویسند: «جامعهشناسان معمولاً مسئلۀ اجتماعی را وضعیت اظهارشدهای میدانند که با ارزشهای شمار مهمی از مردم مغایرت دارد و معتقدند که باید برای تغییر آن وضعیت اقدام مناسب کرد».
از توضیح مفردات این تعاریف به خاطر مجال اندک میگذرم و به توضیح وضعیت اظهارشده بسنده میکنم. منظور از آن «وضعیتی است که گفته میشود وجود دارد اما لازم نیست این ادعا بهواقع درست باشد». بسیاری از تعاریف در باب مسئلۀ اجتماعی، بهگونهای بر سوبژکتیوبودن آن تأکید میکنند و نقش اصلی را به سوژه میدهند.
اکنون به این ویژگی مهم و پرتکرار میپردازم و میکوشم معنای مدنظر اندیشمندان گوناگون را بهکمک مثالهایی از جامعۀ خودمان فهمیدنیتر سازم. اگر در تعریف مسئلۀ اجتماعی پای مردم را به میان کشیدیم و برای مثال، ویژگی مسئلۀ اجتماعی را آن دانستیم که مردم اظهار و اذعان کنند که در جامعه با چنین مشکلی مواجه هستند، میتوان چند وضعیت را ترسیم کرد: یکی اینکه مسئلهای اجتماعی وجود داشته باشد؛ ولی مردم آن را اظهار نکنند (یا آن را مخل آسایش خود نیابند)؛ دوم اینکه مسئلهای وجود نداشته باشد ولی مردم تصور کنند چنین مسئلهای وجود دارد؛ سوم اینکه مسئلهای وجود داشته باشد و مردم هم بهدرستی آن را مسئله بدانند و وجود آن را تأیید کنند.
عجیب اما واقعی است که بر اساس نظر بسیاری از جامعهشناسان، حالت اول، یعنی بودن مسئله در جامعه ولی ناآگاهی مردم از آن یا بیتوجهی آنها به این مسئله باعث میشود که آن مسئله به مسئلهای اجتماعی تبدیل نشود. اما در مقابل، اگر در واقع مسئلهای وجود نداشته باشد اما در ذهن و ضمیر مردم این تصور شکل بگیرد که با مسئلهای اجتماعی دستبهگریباناند،بهواقع با مسئلهای اجتماعی مواجه هستیم.این خوانش، از مسئلۀ اجتماعیݡ عینیتزدایی میکند و بر سوبژکتیوبودن یا بهعبارتی به برساختیبودن آن تأکید دارد.
از منظر علوم اجتماعی اسلامی، سهم بیشتر از آن ابژه است. البته باید به ساحت سوبژکتیو هم توجه داشت؛ زیرا غفلت از آن، در دام آن افتادن را با خود به همراه دارد. وقتی ساحت سوبژکتیو اهمیت پیدا کرد ،به همان میزان نقش رسانهها و البته اندیشمندان اهمیت مییابد. بارها دیدهایم که رسانهها تصمیم میگیرند موضوعی را به مسئلهای اجتماعی در جامعه تبدیل کنند و پس از مدتی، بسته به موضوعی که انتخاب کردهاند، به هدف خود دست مییابند و آن موضوع یا پدیده به مسئلهای اجتماعی برای مردم تبدیل میشود.
در این میان، دولتها این ظرفیت را دارند که تصمیم بگیرند کدام مؤلفه را پررنگ کنند و کدام را خادم دیگری قرار دهند: اندیشه یا رسانه، علم یا پروپاگاندا، واقعیت یا برساخت. هر یک از این واژگان، تعریف خاص خود را دارد که شرحش مجال دیگری را میطلبد. در اینجا بررسی چند مثال میتواند مرادم را روشنتر سازد.
یکی از موضوعاتی که سالهای اخیر به یکی از موضوعات داغ رسانههای خارجی و پس از آن، رسانههای داخلی تبدیل شد، حضور بانوان در استادیومهای ورزشی برای تماشای مسابقات است. لازم است در اینجا به این مهم اشاره کنم که در این فرصت، در مقام رد یا اثبات این موضوع نیستم؛ یعنی نمیخواهم ثابت کنم زنان باید به استادیومهای ورزشی بروند یا نباید بروند.
من در اینجا فقط آنچه در زمینۀ شکلگیری پدیدهای اجتماعی پیش آمد، توصیف میکنم و برای تشریح دقیقتر موضوع از آن کمک میگیرم. بهدلایل گوناگون و فارغ از هرگونه ارزشگذاری، حضور بانوان در استادیومهای ورزشی، در جامعۀ ایران مسئلهای اجتماعی به حساب نمیآمد و بانوان جامعۀ ما احساس نمیکردند با معضلی اجتماعی مواجهاند و باید راهی برای حل آن بیابند و بر همین اساس هم مطالبهای برای آن وجود نداشت؛ اما از جایی به بعد، این موضوع در برخی از رسانهها بهعنوان یکی از نمونههای بارز نبود آزادی در ایران و نقض حقوق بانوان مطرح شد و در پی آن، موجی رسانهای شکل گرفت و به مطالبهای اجتماعی، البته در بین بخشی از جامعه، تبدیل شد و مسئولان کشور هر روز با پرسشهای متعدد خبرنگاران در رسانههای رسمی یا عموم مردم در فضای مجازی مواجه بودند و باید پاسخی به آنها میدادند و برنامهای برای آن تدارک میدیدند.
اما در جامعهای که مانند بسیاری از جوامع، تعداد قابلتوجهی از زنان از فقر مطلق رنج میبرند،یعنی همزمان شش نعمت آموزش، بهداشت، خوراک، پوشاک، حملونقل و مسکن برایشان فراهم نیست، چرا حضور بانوان در ورزشگاه پررنگ یا حتی تبدیل به اولویت میشود؟
در مقابل، گاهی مسئلهای اجتماعی وجود دارد؛ اما به دلایل گوناگون، همچون بیتوجهی یا عادیانگاری یا کمبود دانش، مردم آن را مسئلهای اجتماعی نمیدانند؛ برای مثال وضعیت نابهسامان نظام آموزشی در سطوح و ابعاد گوناگون، همچون کیفیت کتابهای درسی، روش تدریس معلمان و شیوههای تربیتی مدیران آموزشی مسئلهای است که سالهاست جامعۀ ما با آن دستبهگریبان بوده است و هنوز هم بر قوت خود باقی است؛ اما سالها همۀ مردم این وضعیت را پذیرفته بودند و احساس نمیکردند که مسئلهای اجتماعی است و پیامدهای ناگوار بسیاری دارد و باید به آن بیندیشند و آن را دگرگون سازند. بهعبارتی مردم توجه دارند که مشکل هست اما هنوز برایشان تبدیل به مسئله نشده است.
اما حالتی که هم مسئله در جامعه وجود داشته باشد و هم مردم از آن آگاهی داشته باشند و آن را مسئلهای اجتماعی بدانند، بروکراسی سنگین اداری در میان است. مردم این وضعیت را در واقعیت و عمل میبینند و درست و طبیعی نمیدانند، پس نمیتوانند آن را تحمل کنند و با آن کنار بیایند و به این ترتیب، این پدیدۀ اجتماعی، مسئلهای است که در واقع وجود دارد و فقط ساختۀ ذهنها یا رسانهها نیست.
باید توجه داشت که دولتها با در نظر گرفتن امکاناتی که دارند، پررنگترین نقش را در مسئلهشدن یک مشکل و اولویتدادن به یک مسئله در میان انبوهی از مسائل اجتماعی میتوانند ایفا کنند. آنها میتوانند با اقناع مردم، پدیده یا مشکلی را تبدیل به مسئله کنند یا با آگاه ساختن مردم، آنچه را که بهمثابۀ گرهای اجتماعی نگریسته میشود از هم باز کنند یا روشن سازند که هرچند مسئلهای، مسئلۀ مهمی است، اما مسئلۀ اولویتدار جامعه نیست. دستیافتن به این مهم، مستلزم آن است که حضور نخبگان و دانشمندان و عالمان در لایۀ سیاستگذاری دولتها پررنگ شود. حضور کسانی که درد جامعه را میدانند و آن را بهصورت علمی، با منطق و استدلال و بدون سیاسیکاری، به تصویر میکشند، شرط ضروری برای موفقیت در این حیطه است.
قلمروی مسائل اجتماعی، پر از برساختها است. بسیاری از اموری که در واقع مسئله نیستند، بهمثابۀ مسئله برساخت میشوند. گاه درگیرشدن با این برساختها، غرقشدن در آنهاست. در قلمرویی که برساختها آن را احاطه کردهاند، نیاز به دیدهبانانی است که بتوانند سره را از ناسره تمییز دهند و دیگران را بر این مهم قانع کنند. پس از تمییز مسائل واقعی، اولویتبندی آنها اهمیت مییابد. اولویتبندی نکردن، ناکارآمدی را به دنبال دارد؛ مثلا برخی از مسائل اجتماعی علت دیگرمسائل اند. توجه به معلولها و غفلت از علتها، زحمت زیاد است و محصول کم.
دولتها از برخی دلسوزانی تشکیل شده که صادقانه فعالیت میکنند، اما نتایج کارهایشان برای مردم ملموس نیست. صرف کارکردن، نتیجۀ مطلوب را به همراه نمیآورد. این تصمیم دولتمردان است که دولت، نقشی منفعل را در این قلمرو بازی میکند یا فعال. دولت منفعل در مقابل فضای رسانهزده سر به پایین دارد؛ رسانهها برایش مشخص میکنند که اولاً چه چیزی مسئله است و ثانیاً کدام مسئله اولویت دارد؛ ازاینرو است که گاه بازی میخورد. توانش را در جای بایسته خرج نمیکند؛ بنابراین، بهمرور در این حیطه ناکارآمد میشود.
اکنون با توجه به این مطالب، اهتمام ویژۀ رئیسجمهور محترم، آیتالله رئیسی، به تدوین سند تحول دولت و شناسایی مسئلههای اولویتدار برای «دولت عدالت و جمهوریت» را باید فرصتی مغتنم برای حضور نخبگان و فرهیختگان دانست که دل در گروی ایران آباد و اسلام عزیز دارند. این ظرفیتها باید ارج نهاد و برای فعلیت آن کوشید.