پژوهشگر اندیشۀ سیاسی
مفاهیمی نظیر عدالت و جمهوریت، مفاهیمی پربسامد در سیاست و اندیشه سیاسیاند اما پرسش از نسبت میان این دو، پرسشی جدی است. از اساس وقتی از نسبت میان عدالت و جمهوریت سخن میگوییم به چه چیزی اشاره کردهایم؟ آیا میتوانیم در نقطۀ خاصی بایستیم و ادعا کنیم توانستهایم نسبتی دقیق میان جمهوریت و عدالت را دریابیم؟ برخی نقطۀ پیوند جمهوریت و عدالت را مفهوم حق، برخی مفهوم خیر و دیگرانی مفهوم مشروعیت یا نظایر این دانستهاند. چه مفهوم یا مفاهیمی میتواند این دو عنصر مهم را به یکدیگر پیوند دهد؟
در ابتدا عرض کنم که ضمن اینکه ملاحظات نظری خودم را طرح خواهم کرد حتماً توصیههایی عملی به دولت خواهم داشت؛ چون بعید میدانم این ملاحظات را متخصصانِ موردمشورت دولت با دولت طرح کنند. برای پاسخ به سؤال شما شش نکته به ذهنم میرسد که عرض میکنم.
نکتۀ اول، بحث عدالت را در فلسفۀ اسلامی در چند سطح میتوان مطرح کرد: سطح اول، سطح هستیشناسی است. عدالت در این سطح بهمعنای قواعد عامی است که هستی براساس آن قواعد تکوین یافته است. این سطح از عدالت، قطعاً مراد من در این بحث نیست. سطح دوم، بحثی است که در حوزۀ اخلاقیات مطرح میشود. در اخلاقیات اینگونه عنوان میشود که قوای آدمی مشتمل بر سه قوۀ غضب و شهوت و عقل است. عدالت نیز آن نیرویی است که رابطۀ متوازنی میان این سه قوه برای یک زندگی انسانی ایجاد میکند. این معنا از عدالت هم بهطبع از حوزۀ بحث من خارج است. سومین تلقی از عدالت، ناظر به «عدالت اجتماعی» است که در این گفتوگو، این معنای عدالت مدنظر من است و دربارۀ آن صحبت خواهم کرد. عدالت اجتماعی براساس آموزههای فلسفی ما، بهعنوان مثال در آثار ابنمسکویه رازی، شامل عدالت قضایی، عدالت اقتصادی و عدالت فرهنگیاداری است و به این سه شاخه تقسیم میشود.
نکتۀ دوم، آنچه من در این گفتوگو مطرح خواهم کرد، رابطۀ عدالت با نوع نظام حکومتی یا سیاسی خاصی نیست؛ یعنی نمیخواهم بگویم که بهعنوان مثال کدامیک از انواع نظامهای پادشاهی یا جمهوری به عدالت نزدیکتر است.
نکتۀ سوم، عدالت اجتماعی شاخصهایی دارد و باید این شاخصها را شناخت و توضیح داد. برای این کار از نظرات فیلسوفان متعالیۀ معاصر استفاده میکنم؛ بنابراین در این بحث من نه از عدالت افلاطونی میخواهم صحبت کنم و نه از عدالت ارسطویی و نه هیچ تعریف دیگری از عدالت که فیلسوفان غربی ارائه کردهاند. اگر این ملاحظات را در نظر بگیریم، من تعریفی را از عدالت ارائه میدهم که متفکرانی مانند علامه طباطبایی، علامه جعفری و علامه جوادیآملی مطرح کردهاند. در برداشتِ این فیلسوفان، عدالت، عاملی دانسته شده که مانع از فروپاشی جامعه میشود. این اولین شاخص عدالت اجتماعی در حوزۀ نگرشی فیلسوفان متعالیه است. توضیح اینکه به عقیدۀ علامه طباطبایی و علامه جوادیآملی زندگی اجتماعی انسان از روی ناچاری شکل گرفته است؛ یعنی نیازهای نامحدود، توان محدود بشری انسان را سوق داده است به این سمت که بیاید با دیگران زندگی جمعی داشته باشد. به این معنا که انسان ابتدا وقتی نیازهای خویش را میبیند و از طرفی توان انجام آنها را بهطور انفرادی ندارد، تصمیم میگیرد که توان جسمی یا ظرفیت دیگران را به توان و ظرفیت خود اضافه کند؛ بنابراین شروع میکند به بهرهبرداری و بهرهگیری از همنوعانش؛ اما این نوعِ زندگی و این شیوۀ همکاری با همنوعان به جای اینکه باعث رفع نیازهایش شود، نیازها و موانع بیشتری برای زندگی و رفع نیازهایش پدید میآورد؛ زیرا موجب تضادهای بیشتر بین انسانها میشود؛ درنتیجه تصمیم میگیرد که تعاملی دوسویه با دیگران برای رفع نیازهای خود و دیگران برقرار کند. به این صورت است که تقسیم کار اجتماعی در جامعه تحقق مییابد و آدمی سعی میکند که در قبال رفع نیازهای خودش، نیازهای دیگران را هم رفع کند. وقتی این کار را بهصورت مداوم بخواهد انجام بدهد او به چیزی نیاز پیدا میکند که ما آن را «عدالت» میگوییم؛ زیرا «نیازها» و «منافع» وقتی ممکن است برآورده شوند که توأم با عاملی باشند که این عامل مانع از فروپاشی اجتماع شود. وقتی به اینجا میرسیم دومین شاخص از شاخصهای عدالت اجتماعی خودش را نشان میدهد.
دومین شاخص، خصیصۀ «اخلاقی» است. اصولاً هیچ اجتماعی امکان ایجاد ندارد مگر اینکه حداقلی از اخلاق در آن تحقق یافته باشد. برای اینکه هیچ زندگی اجتماعی (حتی زندگی زناشویی) شکل نمیگیرد، مگر اینکه هر فرد از بخشی از آزادیها و منیتهایش بگذرد. در واقع پیششرط رسیدن به زندگی اجتماعی، رسیدن به این حد از بلوغ اخلاقی است. این بلوغ اخلاقی در زندگی اجتماعی به هر فرد الزام میکند که از بخشی از خواستهها، منیتها و آزادیهایش به سود تداوم زندگی اجتماعی بگذرد؛ بنابراین گذشتن از منیتها از کوچکترین جمعهای اجتماعی یعنی خانواده شروع میشود و تا بزرگترین اجتماعات بشری گسترش مییابد و ضامن بقای خانواده و اجتماعات بشری کوچک و بزرگ میشود.
سومین شاخصی که برای عدالت اجتماعی میتوان برشمرد، این است که عدالت اجتماعی برای اینکه بتواند کارکرد ممانعت از فروپاشی را در اجتماع به عهده بگیرد باید از یک جهانشناسی و جهانبینی منشعب شود؛ ازاینرو شما میتوانید برحسب این جهانشناسی عوامل متعددی را برای ممانعت از فروپاشی جامعه برشمارید. این جهانشناسی اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اخلاقیات خودش را تحمیل و قواعد اجتماعی را ایجاد میکند که حافظ نظم اجتماعی و ثبات سیاسی است. اگر بخواهم این شاخص را به شاخص پیشین گره بزنم، میتوانم بگویم که از این منظر اخلاقیاتی که در یک جامعه رشد میکند، اخلاقیاتی کاربردی است. مهم نیست محتوای این قواعد اخلاقی چه باشد، مهم این است که مانع از فروپاشی اجتماع میشود.
نکتۀ چهارم، نهتنها عدالت، بلکه هر امر اجتماعی اگر بخواهد قابلیت پیاده شدن داشته باشد، باید متناسب با فطرت باشد. این یک شاخص مهم است. بهطوری که حتی تعریف عدالت اجتماعی و شاخصهای آن باید با فطرت آدمی متناسب باشد. بهدلیل اهمیت این شاخص است که حتی خداوند متعال هم دینش را هماهنگ با فطرت آدمی قرار داده است؛ به همین دلیل، استاد شهید آیتالله مطهری تأکید کرده است که نمیشود با فطرت آدمی مبارزه کرد. شما اگر جلوی امر فطری را بگیرید، خودش را بهشکلِ دیگری نمایان میکند؛ بنابراین بهجای مقابله با نیاز فطری آدمی بهتر است که آن را از راه مشروع و در حد مجازش برآورده کند.
نکتۀ پنجم، با توجه به آنچه در باب عدالت اجتماعی بیان شد، میتوان گفت که عدالت اجتماعی فضای سازندۀ جمهوریت است؛ بنابراین نهتنها ساختار و کارکردهای جمهوریت، بلکه حتی سیاستگذاریها و تصمیمگیریهای دولتی باید بتواند عدالت اجتماعی را بازنمایی کند. بهبیانی دیگر، هر تصمیمی که دولت میگیرد باید بهشکلی عدالت اجتماعی را تحقق بخشد. این بازنمایی هم وقتی بهمعنای واقعی کلمه محقق میشود که تمامی تصمیمات دولت براساس شاخصهای چهارگانۀ عدالت باشد که پیش از این بیان شد؛ یعنی تصمیمات دولتی باید در بستهای عرضه شود که 1. منافع حاصل از اجرای آن تصمیم را به شهروندان بیان کند؛ 2. حس همنوعدوستی شهروندان را برای اجرای تصمیم موردبحث تحریک کند؛ 3. شرایط عمومی جامعه را که به اتخاذ تصمیم مزبور منجر میشود اعلام کند؛ 4. تا جای ممکن آن تصمیم متناسب با فطرت سلیم شهروندان باشد تا زمینۀ پذیرش و ظرفیت اجرای آن ایجاد شود.
ششمین نکته، که آن را مدیون آموزههای ملاصدرا هستیم، این است که در مباحث اجتماعی باید نگاه مرحلهای و مرتبهای داشته باشیم. دولت نمیتواند مسئلۀ عدالت اجتماعی را یکجا محقق کند؛ بلکه مرحلهبهمرحله باید این کار را انجام دهد. همان طور که ملاصدرا به ما یاد میدهد براساسِ آموزۀ جسمانیتالحدوث و روحانیتالبقا بودن نفس، نفس آدمی ابتدا یک موجود جسمانی بالفعل است و بهتدریج بُعد روحانی آن محقق میشود، دولت نیز بهعنوان حافظ نظم اجتماعی و ثبات سیاسی، بهصورت تدریجی و مرحلهای به شکلدهی دگرگونیهای ساختاری و کارکردی و اتخاذ تصمیمها میپردازد. بهخصوص در این زمینه دوباره بر ارائۀ بستۀ توجیهی (بیانشده در قسمت آخر نکتۀ پنجم) تأکید میکنم.
بحث تدرج و مرحلهای بودن را برای تحقق عدالت اجتماعی باید جدی گرفت؛ یعنی نباید انتظار داشت که شهروندان بدون اینکه به حداقلی از یک رشد مدنی رسیده باشند پذیرای دگرگونیهای اساسی در جامعه باشند. یکی از فروعات مرحلهای بودن دگرگونی اجتماعی آن است که دسترسی به دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در گرو دستیابی به حداقلی از رشد اقتصادی و معیشتی شهروندان است؛ زیرا تنها با برآمدن حداقلی از نیازهای معیشتی و ضروری است که نیازهای برتر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مطرح میشوند؛ بنابراین اولویتبندی تصمیمات دولتی از اقدامات حفاظتیامنیتی و معیشتی، که اساس حفظ یک جامعه به این دو است، آغاز شده و به مراتبِ عالی از منافع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در سطح کشوری، منطقهای و بینالمللی ختم میشود. برای مقصود خود مثالی میآورم: در بعضی از استانهای ما ممکن است «امنیت» کالای درجهیک باشد درحالیکه در بعضی از استانها «رفاه» و در بعضی دیگر «فرهنگ». در اینجا سیاستهای دولت باید منطقهای باشد؛ یعنی برای استان نخست رفع نیازهای امنیتی اولویت دارد، برای استان دوم سیاستهای رفاهی و برای استان سوم، تصمیمات فرهنگی. نمیتوان به بهانۀ نیازهای استان نخست از نیازهای رفاهی و فرهنگی دو استان دیگر صرفنظر کرد.
با توجه به این شش نکته آوردهای که دیدگاه متعالیه برای دولت دارد، این است که هر سیاست و تصمیمی که میخواهد بگیرد باید متناسب با فطرت باشد؛ یعنی حتماً، بدان صورت که قبلاً توضیح داده شد، پیوست توجیهی داشته باشد.
آیا از سخنان شما اینگونه برمیآید که عدالت میتواند ساختِ فرهنگیِ جمهوریت باشد؟
عرض کردم که عدالت اجتماعی باید فضایی باشد که در آن امکان تحقق جمهوریت مهیا شود. ببینید ما در کرۀ زمین انواع و اقسام زندگیهای انسانی و حیوانی و نباتی را داریم، اما چه چیزی باعث شده است که این انواع و اقسام، با آن کثرتش وجود داشته باشد؟ جواب این است که آن زیستبومِ خاصِ کرۀ زمین، شرایط امکانِ رشدِ انواع مختلف موجودات را فراهم کرده است. من فکر میکنم درمورد عدالت اجتماعی و جمهوریت هم وضع همین طور است؛ یعنی دولت باید زمینهای را فراهم کند تا در آن جمهوریت تحقق یابد. این زمینه، عدالت اجتماعی است. اگر دولت سیزدهم بخواهد توفیق یابد و بتواند جمهور را با عدالت اجتماعی هماهنگ کند، باید بتواند این را به مردم نشان بدهد و مردم به او اعتماد کنند که تمامِ سیاستها، ساختارها، کارکردها و کلاً هر کاری که انجام میدهد، بازنمایی از عدالت اجتماعی است. چنانکه پیشتر گفتم بازنمایی از عدالت اجتماعی در صورتی برای مردم به یک باورِ مقبول تبدیل میشود که تصمیمات دولت با پیوست عدالتی به مردم عرضه شود.
بحث مطابقت با فطرت را مطرح کردید. بحث منافع افراد در این میان چه میشود؟
اتفاقاً یکی از کارکردهای دین این است که بحث منافع را پیش میکشد. نمیگوید دنبال منافعت نروید؛ چون منفعتطلبی فطری است. اما دین جهتگیری این نفعطلبی را براساس جهانشناسی و اخلاقیات و فطرت آدمی اصلاح میکند.
یعنی این منفعتطلبیها را تعدیل میکند؟
نه، تشویق میکند. اما به چه شکلی تشویق میکند؟ دین میگوید همۀ سودهای تو سود مادی نیست. زندگی تو تنها همین زندگی مادی نیست (این همان شاخص جهانشناسی است که عرض کردم)؛ ازاینرو باید برای زندگی بعد از این دنیایت هم یک سودی داشته باشی. خب همین الان همان طور که بهدنبال سود مادی هستی، بخشی از سودت را هم برای آخرتت نگه دار؛ مثلاً با انفاق کردن بخشی از داراییات.
علامه طباطبایی در این زمینه نگاه جالبی دارد. میگوید اگر انفاق نکنی همان جامعهای که باعث ایجاد رفاه تو شده است فردا از هم فرومیپاشد. دلیلش این است که انفاق نکردن باعث میشود پول در بین مردم نچرخد و در یک نقطه انباشته شود. از آن طرف هم طبقۀ قدرتمند بهعلت قدرتی که دارد مثلِ دستگاه مکِش این پول را میکشد به طرفِ خودش. به این ترتیب، بعد از مدتی شاهد جامعهای هستیم که شکاف وحشتناک طبقاتی پیدا کرده است و سرانجام به فروپاشی اجتماعی منتهی میشود.
پس دولت برای آنکه عدالت اجتماعی را در جامعه محقق کند، باید مطابق با فطرت عمل کند و به پیوست اخلاقی و جهانشناسانۀ تصمیمات خود توجه کند. لایۀ زیرین هرنوع تصمیمگیری «فطرت» است. لایۀ بعدی، که تبلیغ جهانشناسی است، بر روی این لایه قرار میگیرد و لایۀ بعدی اخلاق مدنی خواهد بود. به این صورت است که دولت آینۀ عدالت اجتماعی میشود.