صفحات
شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱ - صفحه ۱۳۰

در نیازمندی پیشرفت ایران به عدالت و جمهوریت

دولت کارگزار یا دولت نماینده ؟

رئیس جمهور ، کارگزار جمهور است یا نمایندۀ جمهور؟

محمدرضا قائمی‏نیک /
استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه علوم اسلامی رضوی

 

چارچوب نظری عدالت و جمهوریت

1. مفهوم دولت در دورۀ معاصر و در ذیل ایدۀ جمهوریت، بیش از هر چیز ناظر به مفهوم «ریاست‏جمهور» است. دولت درعین‏حال که قابل‏اطلاق به قوۀ مجریۀ قانون است، از زاویۀ مشروعیت و تکوین، ریاستِ جمهور است و بدون طیِ طریق انتخابات و کسب رأی از جمهور، نه دولتی تکوین می‏یابد و نه قوۀ مجریه‏ای سامان می‏گیرد؛ بنابراین دولت نمایندۀ جمهور مردم است و ناگزیر بحث از ماهیت دولت، به بحث از نظریۀ «نمایندگی» (Representation theory) خواهد کشید. از این منظر، ریاست‏جمهور، مبتنی بر مفهومی است که جان میلبنک (2013) با عنوان نظریۀ «نمایندگی مردم» (Representation of people) و به تعبیر دقیق‏تر نمایندگی حداکثر مردم از آن یاد می‏کند. بااین‏حال در همین ابتدای تعریف نمایندگیِ حداکثر مردم، پرسش «کدام مردم» قابل‏طرح است؟ اما اگر از منظر تاریخی یا تنوع نظام‏های سیاسی به نمایندگی مردم بنگریم، درخواهیم یافت که حداکثرِ مردم و نمایندگیِ آن‏ها متضمن نوعی تضاد است. حداکثر مردم، حتی در یک نظم سیاسی، گاهی نماینده‏ای سیاسی را برای خود در قامت ریاست‏جمهور انتخاب می‏کنند و گاهی دیگر نماینده‏ای کاملاً متضاد با ریاست‏جمهور سابق را برمی‏گزینند. به‏عنوان مثال، در ایران، ایدۀ ریاست‏جمهوری دولت هشتم و نهم در تضاد با ایدۀ ریاست‏جمهوری دولت دهم و یازدهم بوده است. حال آیا با وجود این تضادها، نظم سیاسی برخاسته از جمهوری فرومی‏پاشد؟ اگر این نظم همچنان برقرار است و این تضادها و کثرت‏های متضاد، همیشه با حداکثر مردم رقم می‏خورد، چطور باید با نظر به وجه وحدت، نظم جمهوری را توضیح داد؟
2. نقصان مذکور در تعریف بدوی و اولیه یا ظاهری از نظریۀ نمایندگی جمهور و تضادی که در این تعریف نهفته است، به‏لحاظ فلسفی ناشی از تعریف نمایندگی براساس ماهیت و ظواهر امور است. تعریف جمهوری به حداکثر رأی مردم، تعریف دقیقی نیست و به‏بیان فلسفی، تعریف به ماهیت نظم سیاسی است. در این شیوۀ تعریفِ ماهویِ جمهوری، به تعبیر اریک فوگلین، در حقیقت ما نه با نماینده (representative)، بلکه با کارگزار (agent) سروکار داریم. «کارگزار، کسی است که از سوی کارفرمای خود، برای انجام دادن کاری مشخص، به شیوه‏ای مقرر اختیار یافته است؛ حال‏آنکه نماینده باید فردی تلقی شود که به‏واسطۀ جایگاهش در ساختار اجتماع، قدرت آن را داشته باشد که از سوی جامعه عمل کند، بدون آنکه دستور کار خاصی برای وظیفه‏ای مشخص در میان باشد و اقدامات او توسط اعضای جامعه قابل‏لغو نیست» (فوگلین،1400، 67). بنابراین نماینده، نظمی وجودی را نمایندگی می‏کند که ناظر به بنیان نظم سیاسی است و کارگزار، نماینده یا عاملِ ماهوی است

 

که دستور کار مشخصی دارد. کارگزار از طریق نماینده قید می‏خورد و تعین می‏یابد. «برای مثال، نمایندۀ یک کشور در سازمان ملل، کارگزاری حکومتی است که مطابق دستورها عمل می‏کند درحالی‏که دولتی که او را به آن مسئولیت گماشته، نمایندۀ جامعۀ سیاسی مربوطه است» (همان). در مثالی دیگر و رایج در جامعۀ ایران، ریاست‏جمهور مطابق این فهم از نمایندگی، صرفاً نمایندۀ حداکثر افرادی که به او رأی داده‏اند، اعم از اصلاح‏طلب یا اصول‏گرا، نیست بلکه نمایندۀ ساختار یا نظم سیاسی است که افراد در آن زیست می‏کنند. از این منظر، مهم‏ترین مولفۀ نمایندگیِ جمهور، مفهوم «نظم» است. ریاست‏جمهور، نمایندۀ یک نظم سیاسی است.
3. مفهوم نظم ناظر به مفهوم عدالت است. عدالت در عام‏ترین تعریف خود، ناظر به «قرار گرفتنِ هر امری در موضع خود» است. بی‏عدالتی وضعیتِ بی‏نظمی است و هرگاه امری از مدار خود خارج شود، عدالت نقض می‏گردد؛ بنابراین نمایندگیِ جمهور، اگر ناظر به نمایندگیِ نظم است، ناگزیر باید به عدالت نظر داشته باشد. عدالت با تعریف نظم، سنجه‏ای برای ارزیابی نمایندگی جمهور مهیا می‏سازد. آن رئیس‏جمهوری حقیقتاً نمایندۀ جمهور است که نمایندۀ نظم جمهوری باشد. «اگر نماینده‏ای به وظیفۀ وجودی خود عمل نکند [و نمایندۀ نظم سیاسی نباشد]، قانونی بودنِ جایگاه آن نخواهد توانست او را نجات دهد؛ هنگامی که اقلیتی‏نوآور، به اقلیت مسلط بر جامعه بدل شده باز در معرض این خطر است که جای خود را به اقلیت نوآور جدیدی واگذار کند» (همان، 82). از این منظر، عدالت به‏مثابۀ مهم‏ترین مولفۀ نظم سیاسی، سنجه‏ای معقول برای ارزیابیِ ریاست و نمایندگیِ جمهورِ مردم است. مشروعیتِ ریاست‏جمهور، هرچند در مقام اخذِ رأی وابسته به اخذ رأی اکثریت مردم است؛ اما اگر حمایت یک‏جانبۀ او از رأی‏دهندگان به او، به نقض عدالت و نظم منجر شود، مشروعیتش هم دچار خلل می‏گردد و از ریاست‏جمهوری ساقط می‏گردد. عامل بقای ریاست یا نمایندۀ جمهور، حفظ نظم و عدالت است. اگر نمایندۀ جمهور، عدالت را زیرپا بگذارد و نظم جمهوری را حتی به بهانۀ حمایت از حداکثر مردمی که به او رأی داده‏اند، نقص کند، دیگر رئیس و نمایندۀ جمهور نیست.

 

بسترهای تاریخی جامعۀ ایرانی و جمهوریت و عدالت

1. ما در دورۀ معاصر، بعد از تجربۀ بیش از ده قرن اندیشۀ سیاسی مبتنی بر سلطنت، بعد از انقلاب اسلامی و در عصر غیبت کبری، در ایران شاهد ظهورِ الگویِ جدیدی از حکومت به نام جمهوری اسلامی هستیم که در آن، دولت، در معنای خاص، ریاست این جمهوری را بر عهده دارد. از سوی دیگر، شرط مهم علما و فقهای دینی در عصر غیبت کبری برای همکاری با سلاطین جائر در ایران، تحقق عدالت بوده و سلطان جائر، در مقابل سلطان عادل قرار می‏گرفته است (بنگرید به رسالۀ فی‏العمل مع السلطان از سیدمرتضی علم‏الهدی در این کتاب: شفیعی، 1388). بنابراین مسئلۀ عدالت، نه‏تنها در ایدۀ جمهوری اسلامی، بلکه در هرگونه تعامل علما و فقهای شیعی در عصر غیبت کبری با سیاست، شرط اساسی بوده است. در دورۀ مشروطه نیز که شاهد ظهور الگویِ جدیدی از سیاست هستیم، بازهم تحقق عدالت‏خانۀ خواستۀ اولیه و اساسی مشروطه‏خواهان حتی قبل از طرح ایدۀ مشروطیت بوده است؛ بنابراین به‏نظر می‏رسد در جمهوری اسلامی، عدالت و نظم عادلانه، مقدمۀ ضروریِ جمهوریت باشد؛ اما ضرورتِ توجه مجدد به این مفهوم در مقطع فعلی از کجاست؟
2. بعد از انقلاب اسلامی، اگر از دورۀ جنگ تحمیلی بگذریم، اولین ایدۀ حاکم بر دولت بعد از جنگ تحمیلی، همزمان با افول مارکسیسم‏کمونیسم جهانی به‏واسطۀ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در دولت پنجم و ششم، تحت‏تأثیر ایده‏های توسعۀ سرمایه‏داری بلوک غرب شکل گرفت. در این دولت، به‏تبع این فضای جهانی، تکیه اصلی بر الگویِ توسعۀ سرمایه‏داری، مخصوصاً با برجسته بودنِ دالِ توسعۀ گذاشته شد. دولت هفتم و هشتم نیز در استمرار گفتار قبل، توسعۀ سیاسی را با تکیه بر بسط مفهوم لیبرال از جامعۀ مدنی مطرح کرد و بسط داد. با وجود اختلاف‏نظرهای ریاست‏های جمهوریِ دولت پنجم و ششم و دولتِ هفتم و هشتم، در کسب رأی حداکثرِ مردم و نمایندگیِ آن‏ها که در سال‏های 1375 به‏بعد که در قالب تقابل تشکیلات و مجمع‏های روحانیت و روحانیون مبارز جلوه‏گر شده بود، در باطن امر، آنچه این دو رویکرد به‏ظاهر متضاد را مخصوصاً در اوایل دهۀ هشتاد به قرابت رساند، ضرورت «توسعه» بود. به تعبیر دیگر، این دو رویکرد به‏ظاهر متضاد، در نمایندگیِ ناظر به نظم «توسعه» یا به تعبیر دقیق‏تر، توسعۀ سرمایه‏داری با یکدیگر اشتراک داشتند.
3. اما نظم ناظر به توسعه در معنای غربیِ آن یا همان توسعۀ سرمایه‏داری چیست و مقتضیِ نمایندگیِ آن چه خواهد بود؟ هرچند بحث دربارۀ نظم توسعۀ تجددی، نیازمند فرصتی دیگر است و در سال‏های اخیر، به‏قدر کافی دربارۀ آن گفت‏وگو شده، به‏اجمال باید متذکر شد که نظم برخاسته از توسعۀ غربی، مبتنی بر ایدۀ ترقی و فلسفه‏های تاریخ تجدد است که از سدۀ هجدهم، تجددِ غربی را میراث‏برِ کل تاریخ و تمدنِ بشری دانسته و این تمدن را در نقطۀ اوج تاریخ بشر معرفی می‏کند. در الگوی توسعۀ سرمایه‏داری، تجددِ غربی، نماد توسعه‏یافتگی است و تمدن‏های دیگر، در یک سیر تک‏خطی در حال توسعه یا در وضعیتِ توسعه‏نیافتگی همیشه در حال پیروی از نظم توسعه یافته‏اند. تبعیت از نظمِ توسعۀ غربی، از منظر نظریۀ نمایندگیِ وجودی، به‏معنای آن است که الگو و نهادهای نمایندگیِ جوامع غربی، فارغ از مطلوبیت یا عدم مطلوبیتِ آن‏ها، به جوامعی بسط یابند که شرایط وجودیِ آن را ندارند و منجر به برهم‏ریختنِ نظم تاریخیِ این جوامع می‏شوند. روشن است که مطابق آنچه ذکر شد، نقضِ عدالت آشکارترین ثمرۀ اجرای تحمیلی این سیاست‏ها و نظم ناعادلانۀ توسعۀ غربی در ایران بوده است. به تعبیر دیگر، تحمیل الگوی توسعۀ غربی، به بی‏نظمی و نقض عدالت در کشورهای دیگر منجر شده است. البته این بی‏نظمی از دهه‏های گذشته و مشخصاً از دهۀ 1340 و اجرای فراگیر و همه‏جانبۀ سیاست‏های توسعۀ سرمایه‏داری با دولت پهلوی دوم آغاز شده بود و در بعضی وجوه، پس از انقلاب نیز ادامه یافت.
4. بنابر آنچه گفته شد، در صحنۀ عمل مهم‏ترین قربانیِ اجرای شانزده‏سالۀ سیاست‏های توسعۀ سرمایه‏داری در غیاب نقدهای مارکسیستی و البته مهم‏تر از همه، ناسازگاری این سیاست‏ها با بافتِ تاریخیِ جامعۀ ایرانی، عدالت و نقضِ نظم جامعۀ ایرانی در مسیر رو به تکامل خود بوده است. ثمرۀ عینی این نقص عدالت، ظهور تنش‏هایی از بطن جامعۀ ایرانی در مقابل توسعه سرمایه‏داری غربی بوده است که از قضا، دال اصلیِ آن، عدالت بود. به همین جهت گفتار سیاسی مقابلِ این نظم شانزده ساله، هرچند با عدالت و تذکار نسبت به نقض آن در جامعۀ ایرانی سربرآورد، ناگزیر چاره‏ای جز اندیشیدن و برجسته‏سازیِ دال الگویِ اسلامی‏ایرانی پیشرفت در تقابل با توسعۀ غربی را نداشت؛ زیرا آنچه نظم و عدالتِ جامعۀ ایرانی را با مشکل دچار ساخته بود، توسعۀ سرمایه‏داری غربی بود. الگویِ اسلامی‏ایرانی پیشرفت که از دهۀ 1380 تبدیل به گفتاری فراگیر در جامعۀ ایرانی شده است، به‏دلیل واکنش به نقضِ نظم جامعۀ ایرانی در ذیل و تحت اجرای سیاست‏های توسعۀ غربی بوده که حداقل از دهۀ 1340 آغاز شده و بعد از انقلاب نیز استمرار یافت. این نقض عدالت و نظم در حقیقت به نقض و نقص جمهوریت منجر می‏گردید، زیرا همان طور که اشاره شد، نمایندگی جمهوری در معنای وجودی آن، ناظر به نمایندگی نظمی وجودی است و وقوع خلل در این نظم، اصل جمهوریت را به خطر می‏اندازد.

 

جمع‏بندی و طرح یک مسئله برای گفت‏وگویی جهانی

ایدۀ «پیشرفت» به‏مثابۀ مهم‏ترین گفتار دربارۀ بیانیۀ گام دوم انقلاب اسلامی در جهت نیل به تمدن نوین اسلامی، دست‏کم در میدان عمل، بدون نظر به عدالت و جمهوریت محقق نخواهد شد. ما در مسیر تجربۀ پیشرفت انقلاب اسلامی، با دولت‏هایی مواجه بوده‏ایم که حداقل در ظاهر و بادیِ امر، شعارها و عملکردهای متضاد با یکدیگر داشته‏اند. در اثر این تجربه اکنون دریافته‏ایم که ما در جست‏وجویِ نظمی هستیم که ریشه در سنن تاریخیِ خودمان داشته باشد و این نظم با عدالت گره خورده است. از دورۀ همکاری با سلطان جائر در تعامل فقهای شیعی با سلاطین ایرانی تا دورۀ مشروطه و تمنای تأسیس عدالت‏خانه (حتی پیش از ایدۀ مشروطه) و اکنون در ذیل ایدۀ جمهوری اسلامی، عدالت همواره دال اصلیِ گفتارهای سیاسی ما بوده است؛ بنابراین ایدۀ جمهوریت و نمایندگیِ جمهورِ مردم، متوقف بر عدالت به‏عنوان دال اصلیِ گفتار سیاسی جامعۀ مسلمان ایرانی است. در فقدان عدالت یا تحدید و نقض آن، نظم اجتماعی دچار خدشه خواهد شد و با مخاطرۀ نظم، دیگر هیچ معنایی از نمایندگیِ وجودیِ جمهور مردم باقی نخواهد ماند. شکست پروژۀ توسعۀ سرمایه‏داری در ایران، از دهۀ 1340 یا حتی در دولت‏های پنجم تا هشتم بعد از انقلاب و مهمتر از آن ناکامی دولتِ یازدهم و دوازدهم و کاهش مشارکت سیاسی متاثر از آن در انتخابات 1400، بیان‏کنندۀ آن است که در زیر پوستِ جامعۀ ایرانی و در حافظۀ تاریخی ملت ایران، همواره عدالت، سهمی مهم و انکارناپذیر دارد و بی‏توجهی به آن، جمهوریت را با مخاطره‏ای جدی روبه‏رو خواهد ساخت. این عدالت گاهی جرقۀ جنبش مشروطه را روشن می‏کند و گاهی در قامت جمهوریت، جرقه‏های اولیۀ ایدۀ پیشرفت اسلامی ایرانی (عمدتاً از دهۀ هشتاد شمسی) را در تقابل با الگوی توسعۀ سرمایه‏داری غربی برمی‏انگیزد.
با وجود این صورت‏بندی، به‏احتمال این پرسش قابل طرح باشد که اگر نمایندگیِ جمهور ناظر به یک نظم سیاسی خاص می‏شود، پس فراگفتار جمهوریِ حقیقی چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر، نظم سیاسی مطلوب اگر قرار باشد به یک قلمرو جغرافیایی یا فرهنگی خاص محدود نشود و امکان گفت‏وگو برای بهترین نظم سیاسی ممکن در سطح حیات سیاسی بشری مهیا شود، چطور می‏توان از نظم سیاسی ناظر به یک جمهوریِ خاص با نظم مبتنی بر جمهوریت در معنای عام آن دست یافت؟ به تعبیر دیگر، چگونه می‏توان عام‏ترین معنا از نظم و عدالت را محقق ساخت و در قلمروهای محصور دولت‏ملت یا کشور محدود نماند؟ اگر «حقیقتی که نمایندۀ جمهوری نمایندگی می‏کند در تعارض با حقیقت دیگری قرار گیرد که از طرف جامعه‏ای دیگر نمایندگی می‏شود» چه باید کرد؟ این پرسش‏ها به ایده‏ای دیگری منجر خواهد شد که ایدۀ نمایندگیِ وجودی را تکمیل می‏کند و آن، ایدۀ نمایندگیِ حقیقت است. در اینجا گفت‏وگو بر سر ماهیتِ حقیقتی که هر نظم سیاسی مدعی آن است، می‏تواند مورد گفت‏وگو قرار گیرد که تأمل دربارۀ آن به فرصتی دیگر نیازمند است. این موضوع می‏تواند پرتوی جدید بر مطالعات تاریخیِ ایران در دورۀ معاصر در مواجهه با نظام حقیقت جمهوری‏های غربی بیفکند.

 

جستجو
آرشیو تاریخی