صفحات
شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱ - صفحه ۱۵۲

چالش کلیدی پیش روی دولت سیزدهم

احتمال زوال سیاسی

چرا کارآمدی دولت در عدالت‌ورزی شرط مشروعیت استمراری نظام جمهوری اسلامی است؟

مصطفی غفاری /
عضو هیئت‏علمی دانشکدۀ معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام‏صادق(ع)

 

طرح مسئله

تفکر دربارۀ زوال سیاسی، نه «طراحی براندازی» است، نه «تمنای فروپاشی» و نه تلقی «بن‏بست‏نمایی»؛ بلکه در واقع نوعی روشن‏اندیشی و بصیرت است که به ما اجازه می‏دهد به دور از آرمان‏گراییِ خام یا دچار شدن به واقع‏نمایی، تصوری از موقعیت و جهتِ حرکت خود در افقی بلندمدت داشته باشیم. در جبهه مقابل خود یعنی نظام سلطه به رهبری آمریکا نیز می‏بینیم که همواره گروهی از متفکران و نظریه‏پردازان برجسته با چنین دغدغه‏ای، مشغول خودپایی هستند؛ چه آن را یک احتمال بدانند و چه یک واقعه؛ برای نمونه، جوزف نای «پایان قرن آمریکا» را مورد تأمل قرار داده و فرید زکریا درباره «جهان پساآمریکایی» کتاب می‏نویسد. یا نظریه‏پرداز بزرگی مانند امانوئل والرشتاین به‏طور مستقیم به «افول قدرت آمریکا» می‏پردازد و اندیشمندان دیگری در سراسر جهان، بر سر «جهان پیش رو، پس از آمریکا» بحث و تبادل نظر می‏کنند. این‏ها مشت نمونه خروار و تنها برخی از آثاری است که در سال‏های اخیر به زبان فارسی نیز برگردانده شده است.
در این نوشتار بر برخی جنبه‏های زوال سیاسی طی حدود یک دهه گذشته در جمهوری اسلامی ایران تأکید شده است: اولاً این یک استقرای تام نیست و چه‏بسا هرگز نتوان همه عوامل و موانع چنین مقوله‏ای را یکجا گرد آورد و ارزیابی کرد. ثانیاً دیدن این وجوه به‏معنای نادیده گرفتن برخی پیشرفت‏ها و دستاوردها نیست و نباید باشد. ثالثاً اگرچه در کشاکش جنگ رسانه‏ای و شناختی با دشمن ناگزیر بر وجوه مثبت خود تأکید می‏کنیم، دست‏کم به‏عنوان یک احتمال باید متوجه آسیب‏شناسی ـ پویایی‏شناسی از سیاست و امر سیاسی در میان خود نیز باشیم. به‏هرحال، پذیرش هیچ‏یک از «نشانگان زوال» به‏معنای «از دست رفتن و نابود شدن» نیست، بلکه مجالی برای «بازیابی خود» است؛ با این آگاهی که در شرایط خاص زوال سیاسی، یک گروه یا دسته، هرچند دلسوز و خودی، نمی‏تواند حساب خود را از وضعیت عمومی جدا کند و خود را به‏تنهایی بالا بکشد یا دن‏کیشوت‏وار خود را ناجی همه بپندارد. در واقع در این زمینه به آگاهی جمعی بر پایۀ واقع‏بینی و اجماع عملی برای برون‏رفت از شرایط و گام برداشتن به‏سمت‏وسوی آرمانی خود نیازمند هستیم.

 

تمیهدات مفهومی و نظری

1. در فرهنگ واژگانی، ریشۀ زوال را به یک پدیده طبیعی یعنی «میل آفتابِ میانه روز از وسط آسمان به‏سوی مغرب» می‏رسانند. (فرهنگ فارسی معین) این واژه در اصطلاح به‏معنای رو به سستی و نیستی رفتن در گذر زمان است؛ بنابراین وقتی از زوال چیزی صحبت می‏کنیم، عامل زمان و تدریج در آن مؤثر است. از همین جا نوعی رابطه نسبیت نیز کشف می‏شود؛ یعنی وقتی می‏گوییم فلان چیز دچار زوال شده در واقع آن را به نسبت زمانی در گذشته می‏سنجیم. یک وجه دیگر از نسبت زمان با این مقوله آن است که برای گریز از زوال یا مهارش، برای همیشه زمان نداریم، بلکه باید زمان بهینۀ این کار را دریافت و در کوتاه‏ترین فاصله به آن پرداخت. از سوی دیگر، می‏توان زوال یک چیز را در رقابت با دیگر چیزها در نظر گرفت که جایگاه پیشین و برتر خود را از دست داده است. در این متن، منظور از زوال سیاسی، کاهش قدرت و رو به ضعف نهادن چیزهایی در هر سه ساحت نظریه سیاسی، نظام سیاسی و دستگاه حکمرانی در طول زمان و در مقایسه با دیگران است؛ هرچند به حد نابودی و نیستی نرسیده باشد یا هرگز نرسد.
2. برخی نظریه‏ها کفایت لازم برای تأسیس یک نظام سیاسی بر پایۀ خود را ندارند؛ اما هر نظام سیاسی باید مبتنی بر یک نظریۀ سیاسی یا مجموعه‏ای منسجم و معنادار از گزاره‏های نظری دربارۀ سیاست باشد. منظور از نظام سیاسی طرح مبسوطی از مبانی و نسبت‏های امر سیاسی بین حکومت و مردم است که به‏طور مشروع یا مقبول به روابط آن‏ها شکل می‏دهد؛ تکلیف نهادها، کنشگران، سنجه‏ها، هنجارها، کارویژه‏ها، مرزهای قدرت و مانند این‏ها در نظام سیاسی تعیین می‏شود؛ همچنان که روش‏های کلان تصمیم‏گیری، سیاست‏گذاری، اجرا، ارزیابی و نظایر این را معلوم می‏کند و در مجموع موجب سامان‏دهی زیست عمومی از طریق جریان قدرت در یک جامعه می‏شود.
3. هر نظام سیاسی در طول زمان شیوه‏هایی از کشورداری را ارائه می‏دهد که در کارنامۀ آن ثبت می‏شود و نظام حکمرانی آن را می‏سازد. البته بخش‏هایی از الگوی کشورداری به‏صورت آگاهانه و بخش‏هایی نیمه‏آگاهانه یا حتی ناآگاهانه شکل می‏گیرند؛ چنان‏که بخش‏هایی از آن سخت و ثابت و بخش‏هایی دیگر نرم و متغیر هستند یا در طول زمان به حالتی دیگر تغییر شکل می‏دهند. ممکن است بتوان ذیل یک نظام سیاسی، در شیوۀ حکمرانی تجدیدنظر و آن را متحول کرد، هرچند این کاری بسیار دشوار است. این دو اگرچه ماهیت متفاوتی دارند، به‏شدت به هم وابسته‏اند.
4. نظام سیاسی چه خودکامانه باشد و چه مردم‏سالارانه، به مشروعیت تأسیسی و مستمر نیاز دارد که به‏ویژه این دومی یعنی مشروعیت استمراری آن، در گرو عملکرد نظام حکمرانی آن است. در اینجا نیز شاخص اصلی، «کارآمدی» است. چون فلسفۀ تأسیس و تداوم یک نظام سیاسی، ادارۀ خوب یا بهتر امر عمومی و زیست جمعی است. به این ترتیب، هنگام ناکارآمدی، نظام سیاسی حتی اگر مشروعیت تأسیسی داشته باشد، دچار آسیب و شکنندگی می‏شود. در طرف مقابل، کارآمدی نظام حکمرانی، برخی نبودها و کمبودهای نظام سیاسی و حتی نظریۀ سیاسی را کم‏وبیش می‏پوشاند و آن را برای مردم قابل‏قبول نمایش می‏دهد.

 

دو سویۀ زوال

زوال سیاسی فقط از طریق ضعف در حکمرانی پیدا نمی‏شود؛ بلکه ممکن است ناشی از ضعف نظریه‏ورزی و ایده‏پردازی سیاسی باشد. ضمن آنکه ضعف در حکمرانی، می‏تواند در بلندمدت موجب به‏هم‏ریختگی در اوضاع فکر و نظریه و ایده سیاسی شود که خود بن‏مایۀ نظام سیاسی است. این نیز به‏نوبۀ خود، موجب تشدید و تسریع در روند زوال سیاسی خواهد شد؛ پس به‏طور کلی زوال سیاسی1 از هر دو سوی نظریه‏ورزی سیاسی و نظام حکمرانی ممکن است پیدا شود2 و در صورت بروز زوال از یک‏سو، هم‏افزایی منفی پیدا شود و این سه (نظریه، نظام و عملکرد) یکدیگر را بازتولید خواهند کرد.

 

تشریح سویه‏ها

ایده و نظریۀ سیاسی
هر نظام سیاسی با یک نظریۀ مبنا یا یک مبنای نظری مشخص قوام پیدا می‏کند؛ اما در طول زمان و متناسب با تجربه‏ها و موقعیت‏ها به انعطاف‏پذیری با حفظ هویت و قدرت خود نیازمند است تا بتواند خود را با ویرایش و پیرایش نظری لازم، سرزنده و پاسخگو و پیشرو نگه دارد. عدم انعطاف‏پذیری حکیمانه، در واقع نه‏تنها نگه‏دارندۀ نظام سیاسی نیست، بلکه شکنندۀ آن است. نظریۀ مردم‏سالاری دینی نیز از این قاعده مستثنی نیست. عقلانیت و حکمت اقتضا می‏کند که با اغتنام فرصت‏ها و استفاده از تجربه‏هایی که با هزینۀ بسیار به دست آمده‏اند، خوانش‏ها و الگوهایی عمیق‏تر و توسعه‏یافته‏تر از مردم‏سالاری دینی ارائه دهیم، نه آنکه در برابر هر پدیده تازه یا منفعل شویم یا انعطاف به‏جا نداشته باشیم. یکی دیگر از مهم‏ترین ابعاد سیاست این است که همواره «ایده‏هایی برای حکمرانی» از حوزه امر سیاسی برآید. در سال 1392 نوعی ارتجاع به سبک کشورداری دوران سازندگی - اصلاحات را شاهد بودیم و انتخابات ریاست‏جمهوری سال 1400 نیز از سوی برندۀ آن و رقیبانش، واجد کمترین ایده‏ها و تازگی راه‏حل‏ها برای حکمرانی کشور بود. انباشت مسائل واحد در درازمدت که راه‏حلی برای آن یافت نشده یا به‏کار گرفته نشده نیز سویۀ دیگری از همین نقیصه را به ما نشان می‏دهد. برای نمونه ایدۀ اقتصاد مقاومتی در برابر طرح تشدید تحریم‏های فلج‏کننده یا پیاده نشده یا جواب نداده؛ پس شاید چنین ایده‏ای را باید در شرایط جدید بازنگری و به‏روزرسانی کرد.

 

ساختار و کارگزار حکمرانی
بسیاری از نهادهای کلان‏مقیاس یا متوسط سیاسی، در یک دهۀ گذشته به علل مختلف به‏صورت فزاینده اعتبار و کارکرد خود را از دست داده‏اند؛ از خود دولت یعنی قوه مجریه گرفته تا مجلس شورای اسلامی، از صداوسیما تا نیروی انتظامی و از مجلس خبرگان تا ستاد ائمه جمعه و نظایر این. این نهادها هم خود دچار فرسایش ایده شده و هم با عملکرد خود از سرمایۀ اجتماعی نظام کاسته‏اند. ضمن آنکه ضعف در سامان‏دهی به رقابت‏های سیاسی و عملکرد نهادهای سیاسی در کشور کاملاً مشهود است که به نظر می‏رسد جرقه‏های اولیۀ آن از انتخابات ریاست‏جمهوری دهم در سال 1388 زده شده و در بهترین حالت با تنگ کردن میدان رقابت سیاسی میان نامزدها در عرصۀ انتخاباتی ممکن شده است. تشکل‏ها و احزاب نیز کم‏وبیش با هر سنجه‏ای، رو به ضعف و زوال نقش‏آفرینی دارند. متأسفانه امروزه سامان‏دهی سیاسی بیشتر و در عمل، در کف شبکه‏های اجتماعی به دور از تدبیر نظام سیاسی و در معرض دستبرد و دستکاری دشمنان صورت می‏گیرد. این در حالی است که نسل اول و دوم کارگزاران کشور، که عمدتاً نیروهای آبدیده در کوران حوادث انقلاب و دفاع مقدس بوده‏اند، از علمای تراز اول در مجلس خبرگان رهبری گرفته تا سیاست‏مداران برجسته در تشکل‏ها و جناح‏ها یا سرداران و فرماندهان بزرگ، از دنیا رفته یا ازکارافتاده شده‏اند. بسیاری از افراد نسل نو نه‏تنها ایده‏هایی کارگشا بلکه توانی درخور برای به اجرا درآوردن سیاست‏ها یا به حرکت درآوردن نیروهای سیاسی و قطار سیاست در کشور نشان نداده‏اند. سیاست‏مدارانِ سرآمدی که فکر بِکر یا محبوبیت و مرجعیت اجتماعی قابل‏توجه آن‏ها بتواند قدرت کنشگری راهبردی به ایشان بدهد، روزبه‏روز کمیاب‏تر می‏شوند یا از آنجا که دچار گرایش گریز از مرکز نسبت به انقلاب و رهبری و قانون اساسی شده‏اند، چندان قابل‏تکیه نیستند. نخبگانی که بدانند و بتوانند در موقعیت‏های پرمخاطره یا پرفرصت چه باید کرد، کمتر شده یا به حاشیه رانده شده‏اند. جایی که بیش از همه خلأ چنین کارگزارانی دیده می‏شود، در عرصۀ تصمیم‏گیری‏های سخت و پرهزینه است که همزمان نیازمند حکمت، مهارت و شجاعت است.

 

کلید زمان در حکمرانی

امر سیاسی فارغ از زمان بی‏معناست. اینکه کارگزاران سیاسی کشور در داخل و خارج چقدر درک و کنش بهنگام و سازگار با موقعیت‏های خطیر مانند «پیچ تاریخی» داشته باشند، بسیار تعیین‏کننده است. ایده‏پردازی و کنشگری سیاسی بهنگام، خودش را در بزنگاه‏ها بیشتر نشان می‏دهد. از سوی دیگر، نظام سیاسی نمی‏تواند برای همیشه بار کاستی‏ها و آسیب‏های نظام حکمرانی را به دوش بکشد. اگرچه نظام سیاسی و نظام حکمرانی دو چیزند، اما چسبندگی آن‏ها موجب می‏شود که در بلندمدت، نظام سیاسی از ناحیۀ نقایص و انحرافات نظام حکمرانی آسیب جدی ببیند. نظام حکمرانی نیز برای ابد «فرصت اصلاح» خود را نخواهد داشت و مجالی که مردم برای بهبود کارآمدی آن می‏دهند، تا همیشه پایدار نیست. به همین نسبت، نظام سیاسی برای ابد نمی‏تواند منتظر رسیدن خوراک فکری - نظری و ایده‏های کارساز بماند. فقر نظری دیر یا زود خودش را در سیاست‏گذاری و سیاست‏ورزی حکمرانان نشان می‏دهد؛ اما اگر در زمان خودش درک و درمان نشود، شاید دیگر هرگز نتواند برای بهبود کارآمدی آن نظام سیاسی به کار آید؛ برای نمونه، اینکه بتوان بر مبنای نظریه مردم‏سالاری دینی راهی برای هضم اعتراضات اجتماعی گشود که نه مشروعیت حکومت را به‏کلی مخدوش کند و نه موجب سلب امنیت عمومی شود، می‏تواند در این سال‏ها تعیین‏کننده باشد؛ اما در صورت عدم جواب درخور و بهنگام، ممکن است زمان مفید برای ارائۀ پاسخ برای همیشه از دست برود.

 

 

نتیجۀ محتمل

اگر بنا به توصیۀ رهبر انقلاب در بیانیۀ گام دوم انقلاب اسلامی، با «حساسیت مثبت به نقد»هایی که امروزه بر نظام حکمرانی کشور می‏شود نگاه کنیم، به نظر می‏رسد پایگاه مردمی کل نظام سیاسی در اثر فرسایش الگوی حکمرانی سال‏های پس از انقلاب تا حدی رو به زوال رفته است؛ چه این را اثر هجمۀ رسانه‏ای - شناختی مداوم دشمنان بدانیم و چه عاقبت ناکارآمدی مزمن در برخی ساحت‏های حکمرانی یا ترکیب پیچیده‏ای از این دو.
وقتی نظام حکمرانی - از دید عامه - در طول زمان عملکردی ناپذیرفتنی در زمینه‏های گوناگون داشته باشد و نظریه‏ورزی سیاسی نیز کفایت لازم برای توضیح شرایط یا درانداختن طرحی نو را از خود نشان ندهد، نمی‏توان و نباید بار ریزش‏ها را بر دوش کنشگران سیاسیِ مردمی گذاشت؛ هرچند که ممکن است قصور یا تقصیری نیز متوجه آن‏ها باشد. در واقع اگر مجموعه عملکرد نظام سیاسی در زمینۀ کشورداری چنان باشد که مردم احساس کنند (هرچند این احساس کاملاً مطابق با واقع نباشد) که کارنامۀ این نظام ما را به وضعی فلاکت‏بار و تبعیض‏آمیز رسانده، در برابر آن ایستاده یا راه بی‏تفاوتی در پیش می‏گیرند (هرچند نظام سیاسی در مشروعیت تأسیسی خود پشت‏گرم به منابع الهی - مردمی باشد). این امر در طول دهه 1390 تا امروز در چارچوب‏هایی مانند رشد شورش - جنبش‏های شهری، افزایش نرخ مهاجرت، بی‏تفاوتی فراگیر سیاسی، کم‏رنگ شدن رقابت نیروهای سیاسی و میل به عدم مشارکت مردمی و مانند این‏ها خود را نشان داده است.
در اینجا باید دقت کرد که هر نظام سیاسی مبتنی بر یک نظم مدنی است؛ یعنی این دو باید مانند سنگ رویین و زیرین آسیا و بر محوری واحد کم‏و‏بیش بر هم منطبق باشند. اگر نظم مدنی جامعه به هر دلیل، به‏صورت قابل‏ملاحظه‏ای نسبت به ارزش‏ها و سامان سیاسی دیگرگون شود، نظام سیاسی دچار تکانۀ جدی خواهد شد و نه‏فقط ثبات بلکه معناداری خود را از دست خواهد داد. مسائلی مانند شکاف و گذار نسلی یا جنگ شناختی رسانه‏های بیگانه نیز تنها می‏تواند آن را تشدید کند.
چند چیز است که وضعیت زوال سیاسی را به‏عنوان یک واقعیت محتمل با ضریب مشخص، بغرنج‏تر می‏کند: نخست، انکار صورت مسئله و به رسمیت نشناختن این واقعیت و در تلاش نبودن برای پاسخ‏گویی و چاره‏جویی دربارۀ آن است؛ دوم اینکه، روندهای سیاسی نشان‏دهندۀ آن‏اند که تدابیر احتمالی برای حل این دست مسائل یا نادرست بوده یا نابسنده هستند و به جایی دلگرم‏کننده نرسیده‏اند؛ از وضعیت سند چشم‏انداز ایران 1404 گرفته تا الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت؛ از سیاست‏های اقتصاد مقاومتی تا برنامه هفتم توسعه، از بیانیه گام دوم تا موج نوی جوان‏گرایی مدیریتی و مانند این؛ سوم آنکه، سودای تغییر و تحول در سیاست و حکمرانی کشور به هر نحوی سرکوب یا دست‏کم گرفته شود.

 

مسئلۀ سخت دولت سیزدهم

انقلاب اسلامی ایران نقطه عطف و در واقع نقطه اوج سیاسی در تاریخ معاصر کشور بوده است. از سویی باید تأمل کرد که چرا امروزه از آن اوج‏گیری جدا شده و گرفتار زوال شده‏ایم و از سوی دیگر، می‏توان انقلابی‏گری را راهی به رهایی از این نشانگان زوال دانست. دولت سیزدهم که با احیای شعارهای انقلابی بر سر کار آمده و چندی است «عدالت و جمهوریت» را به عنوان
 ایده - گفتمان خود زمزمه می‏کند، در این زمینه نیز می‏تواند با سه گام راهبردی پیشگام باشد:
1. باز کردن میدان برای تکمیل چرخۀ جمهوریت که شامل به رسمیت شناختن همزمان مقولات «عاملیت»، «رقابت» و «مشارکت» است. در ایران اغلب ما روی مشارکت سیاسی تکیه داریم درحالی‏که کمتر به آن روی سکه که رقابت است، نظر می‏کنیم. همچنان که عاملیت و «اراده‏ورزی» را به‏عنوان سکوی پرش هر دو مفهوم دیگر، اغلب نادیده می‏گیریم.
2. دامن زدن به «نظریه‏ورزی» آزاداندیشانه و گسترده هم در مبانی و الگوهای سیاسی و هم در ایده‏پردازی برای نظام حکمرانی کشور. دولت در این زمینه نمی‏تواند فعال مایشاء یا حتی مولد اصلی باشد؛ اما می‏تواند روی توان نهاد علم دانشگاه و حوزه حساب باز کند؛ به‏شرط آنکه به قواعد این عرصه تن دهد.
3. تمرکز و اولویت‏دهی به اثبات کارآمدی خود در تحقق و بسط عدالت، هرچند با گام‏هایی کوچک، اما هم‏افزایانه با دیگر کنشگران اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، و قابل‏لمس برای عامۀ مردم تا بتواند سرمایۀ اجتماعی مولد حرکت را در گام‏های بعدی فراهم آورد.
اما به نظر می‏رسد دولت سیزدهم با چالش‏هایی سخت نیز در این زمینه دست به گریبان است. اولین و مهم‏ترین چالش آن است که این دولت خود از دل یک رقابت کم‏رنگ و مشارکت پایین سیاسی برآمده که با تنگ کردن مجال برای ارادۀ بخش‏هایی از جامعه یا نمایندگی برخی گرایش‏های سیاسی به دست آمده است. نه از حیث نظری و نه از لحاظ عملی، محال نیست که این دولت با درک شرایط خاص و بغرنج بتواند تغییری در اوضاع فعلی به وجود بیاورد؛ اما تا این گره باز نشود، مجال چندانی برای پرداختن به موارد دوم و سوم نخواهد رسید. در واقع انتظار از دولتی که «عدالت و جمهوریت» را به‏عنوان نمود گفتمان سیاسی خود برگزیده آن است که در این زمینه‏ها طرحی نو دراندازد و توانمندی خود را برای گره‏گشایی در این زمینه نشان دهد. موارد بعدی این فهرست نیز هریک دلالت‏های خاص خود را دارند؛ برای نمونه، چه‏بسا لازم باشد که رئیس دولت همچنان که به سفرهای استانی اهتمام دارد، در فواصل زمانی نزدیک مهمان دانشگاه‏ها و حوزه‏های علمیه کشور باشد و ضمن طرح مسائل سیاسی و حکمرانی، نخبگان علمی را برای یافتن راه‏حل انگیزه‏مند کند یا به ایده‏های آن‏ها گوش دهد و برای سؤالاتشان جوابی درخور آماده سازد. همچنین در صورتی که شعار عدالت‏ورزی دولت با کارآمدی در تحقق آن همراه نشود، نه‏فقط ناکامی در کارنامۀ حکمرانی بلکه فرسایش مشروعیت دولت و حتی نظام سیاسی را در پی خواهد داشت. ضمن آنکه موازنه میان نظریه‏ورزی و سیاست‏ورزی باید به نقطه بهینه‏ای در عملکرد این دولت برسد. اگرنه، یا در میانۀ سیاست‏ورزی راه گم خواهد کرد یا در چرخه بی‏پایان نظریه‏ورزی گرفتار خواهد شد. در چنین وضعیتی، شعار عدالت و جمهوریت می‏تواند ضمن تهی شدن از معنا گزاره‏های ضد خود را حتی به دست کارگزاران همین دولت، رقم بزند و زوال سیاسی را بازتولید یا تشدید و تسریع کند.

 

 

جستجو
آرشیو تاریخی