استاد علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و رئیس پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
براساس دیدگاه استاد مرتضی مطهری هر موجود زندهای برای بقا و رشد و کمال خود سه نیاز اساسی دارد: ۱. نیاز به تربیت؛ ۲. نیاز به امنیت؛ ۳. نیاز به آزادی.
برای مثال یک گیاه نیز برای رشد خود به تربیت، امنیت و آزادی نیاز دارد:
الف. تربیت به چه معناست؟! در اینجا تربیت در معنای عام آن مدنظر است. در این معنای تربیت، رب هرچیز، امکانات لازم برای رشد آن چیز را در اختیارش قرار میدهد. گیاه برای رشد خود آب، نور و هوا میخواهد و باغبان، که بهمنزلۀ رب آن گیاه است، باید این امکانات را در اختیارش قرار دهد تا بتواند رشد کند؛
ب. امنیت به چه معناست؟! به این معنا که آنچه دارد، از او نگیرند. این تعریف زیبا از استاد مطهری است. یعنی آنچه را که ما عادلانه به دست آوردهایم یا خدا بهنحو تکوینی به ما داده است، کسی از ما نگیرد. گیاه جان دارد، کسی نیاید آن را لگد کند و زندگیاش را از بین ببرد. این کار امنیت آن موجود را بهمخاطره میاندازد؛
ج. آزادی به چه معناست؟! یعنی مانعی برای رشد آن گیاه وجود نداشته باشد. اگر مانعی بر سر راه رشد او قرار گیرد، گیاه از رشد محروم میشود. پس اگر امکانات رشد به گیاه داده نشود یا امکاناتی که برای رشد دارد از او بگیریم یا بر سر راه رشدش مانع ایجاد کنیم، نمیتواند رشد کند.
بنابراین هر موجود زندهای اگر بخواهد تکامل و رشد پیدا بکند، نیاز دارد به تربیت؛ یعنی امکانات رشد در اختیار او باشد، امنیت؛ یعنی آنچه را دارد از او نگیریم و آزادی؛ یعنی مانع رشدش نشویم.
اما عدالت کجاست و عادل کیست؟! چه نسبتی میان عدالت و پاسخ به سه نیاز اساسی موجودات زنده برای رشد و تکامل برقرار است؟ در دیدگاه استاد مطهری، عدالت در مرتبهای بالاتر از این سه نیاز اساسی قرار دارد؛ یعنی این پرسش مطرح میشود که برای حفظ این سه اساس چه کنیم؟ چگونه امکاناتی که یک موجود زنده برای رشدش لازم دارد در اختیارش قرار بگیرد، آنچه دارد، بهناحق از او گرفته نشود و مانعی برای رشدش به وجود نیاید؟
در برابر این پرسشها مفهوم عدالت در تلازم با مفهوم توحید مطرح میشود که هر دو از اهداف اصلی انبیای الهی بوده است. اگر انسان موحد شود، به خدا ایمان بیاورد و این ایمان تجلی اجتماعی پیدا کند، یعنی از صِرف ایمان عبور کند و به عمل صالح منجر شود، عمل صالح انسان همان عدالت میشود؛ یعنی عدالت تجلیِ اجتماعیِ عملِ ایمانیِ انسانِ موحد است. اگر انسان به عدالت برسد و عادل شود آنگاه عوامل رشد موجودات زنده را فراهم میکند. اینجا انسان بهمنزلۀ رب است. رب یعنی رئیس، یعنی کسی که تدبیر امور با او است. خدا رب موجودات است؛ زیرا تدبیر امور موجودات با خداوند است. خداوند نیز به انسان عوامل تربیت، امنیت و آزادی را عنایت کرده است.
پس انسان عادل به سه نیاز اساسی رشد و تکامل توجه دارد: ۱. تدارک تربیت آنچه که مسئولیت آنها با او است؛ یعنی امکانات رشد و ارتقای آنها را فراهم کند؛ ۲. تدارک امنیت آنچه مسئولیت آنها با او است. یعنی آنچه اینها دارند و مالکش هستند، ازشان نگیرد؛ ۳. تدارک آزادی؛ یعنی مانع رشدشان نشود و اگر مانعی در برابر رشدشان است آن موانع را بردارد. دولت عادل نیز به تدارک تربیت، امنیت و آزادی مردمش برای رشد و پیشرفت اهتمام دارد.
آیا عدالت ذاتی انسان است؟ عدالتورزی چطور؟ تردیدی نیست که دوست داریم دیگران در قبال ما به عدالت عمل کنند. اما آیا انسان میخواهد خودش نیز به عدالت عمل کند؟ آیا انسان فطرتاً و طبعاً عدالتگرا است؟ دیدگاه بیشتر فلاسفۀ امروز دنیای غرب بر این است که انسان ذاتاً عدالتگرا نیست.
فرض کنید فقط یک کیک خوشمزه در برابر دو کودک علاقهمند به آن کیک وجود دارد. اگر کیک را به یک کودک بدهیم و از او بخواهیم خودش آن را با کودک دیگر تقسیم کند او چه میکند؟ اگر آنجا نمانیم و نظارت نکنیم ممکن است یا همۀ کیک را خودش بخورد یا قسمت بسیار ناچیزی از کیک را به کودک دیگر بدهد.
بنا به تعبیر «قرارگیری پردۀ جهل، عمل در شرایط انصاف» در نظریۀ عدالت جان رالز، اگر فرد بداند قانونی که خودش وضع میکند دربارۀ خود او هم اجرا میشود، هیچ دلیلی ندارد که منافع خودش را در قانونگذاری لحاظ نکند. نیچه نیز معتقد است که انسانها طالب قدرتاند، نه طالب عدالت. انسانی که قدرتمند است، جویای عدالت نیست؛ بلکه این انسانهای ضعیفاند که عدالت را مطالبه میکنند؛ طالب عدالتاند، چون زورشان به طرف مقابل نمیرسد. همچنین طرف مقابل را به تبعیض وادار میکند؛ ظالم است، چون زور و قدرت دارد.
در علوم سیاسی و روابط بینالملل گفته میشود که صحنۀ روابطبینالملل، صحنۀ عدالت نیست، بلکه صحنۀ قدرت است. پس برو قوی شو اگر راحتِ جان طلبی، که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است.
آمریکا در موضوع پروندۀ فناوری هستهای با عدالت رفتار میکند یا با زور و قدرت؟ یا اگر آمریکاییها بدانند که در جنگ با ایران پیروز میشوند آیا یک ثانيه هم برای آغاز جنگ درنگ میکنند؟ آنها هنگامی به عراق حمله کردند که دانستند هیچ تهدیدی در آنجا وجود ندارد. این فقط سخن نیچه نیست، بلکه توماس هابز نیز همین را میگوید. به باور هابز، انسان گرگِ انسان است. انسان دریده نمیشود جز بهدست انسان دیگری. حال برای اینکه انسانها همدیگر را ندرند چه کنیم؟ هابز گفته است که یک لویاتان بالای سر همه بگذاریم و همۀ قدرت را به او بدهیم. البته خود ما هم نمیتوانیم این لویاتان را کنار بگذاریم.
اما بهراستی اگر انسانها ذاتاً اینگونه باشند که با رسیدن به قدرت دیگر به عدالت عمل نکنند وحشتناک است. این انسان دیگر عدالتخواه نیست. این انسان نسبت به بالادستی خود طالب عدالت است، اما نسبت به پاییندست خود، نه. یعنی عدالت برای او تنها یک ابزار است. لذا گروه دیگری پیدا شد که در رأس آن برتراند راسل بود. راسل معتقد بود باید به مردم آگاهی داد و گفت که اگر عدالت نباشد همگی ضرر میکنیم؛ پس لطفاً همه عادل باشیم. به باور او، همۀ انسانها لذتگرا و منفعتگرا هستند. هر انسانی بهطبع منافع خودش را میخواهد؛ بنابراین باید به مردم آگاهی بدهیم و بگوییم که نفعمان وقتی بهتر تأمین میشود که همگی به عدالت عمل کنیم. اما راسل نیز به عدالت نگاهی ابزارگرایانه دارد؛ زیرا عدالتورزی را از آن جهت درست دانسته که سود و نفع ما را تأمین میکند. نقد استاد مطهری به راسل این است که خوانش منفعتگرایانه از عدالت ضمانت اجرا ندارد. یعنی اگر فردی آنقدر قدرت داشت که میتوانست منافعش را بدون مشارکت دیگران تأمین کند آنگاه چه باید کرد؟ در این فرض دیگر آگاهی دادن به مردم سودی ندارد.
مگر سیستمهای بردهداری چطور شکل گرفتهاند؟ فردی احساس کرده از بقیه قویتر است پس دیگران را به بردگی گرفته است. گویی اگر انسان کسی را بیابد که قدرتش کمتر باشد باید او را به خدمت گیرد. در حدیث از امام صادق(ع) آمده است: «إخْدِمْ أخاكَ، فإنِ اسْتَخْدَمَكَ فلا و لا كَرامَةَ؛ به برادرت خدمت کن، ولی اگر خواست تو را به خدمت دربیاورد بگو نه.»
راسل به عدالت نگاه منفعتگرایانه دارد. عدالت را برای منفعت میخواهد. اشکال دیدگاه او این است که اگر فردی بتواند نفع خودش را از راهی بهجز عدالت تأمین کند، دیگر دلیلی ندارد که عدالت بورزد.
بخش عمدۀ مشکلات جامعۀ ما نیز از این قبیل است؛ یعنی آنقدر که از کارگزاران بالادستی عدالت مطالبه میکنیم، خودمان عادل نیستیم و به عدالت اهتمام نداریم. باید به خودمان فکر کنیم که چقدر در عدالت جدی هستیم. طبع ما در چه صورت بهدنبال عدالت است؟! وقتی که من قوی هستم آیا باز هم به عدالت فکر میکنم؟ آیا در برابر افراد ضعیف و زیردست خود هم عدالتخواه هستم؟ مگر دنیا را کسانی جز خود انسانها اداره میکنند؟ جنگ جهانی اول و دوم نتیجۀ همین نظام حاکم بر دنیاست. این نظام نهتنها عدالتخواه نیست، بلکه براساس «منطق قدرت» عمل میکند. همین منطق قدرتطلبی نیز در علوم انسانی تئوریزه و گفته شده کسی که قدرتش بیشتر است، حقش بیشتر است!
تأکید مقام معظم رهبری بر تغییر علوم انسانی نیز بر همین اساس است. اگر میخواهیم کارنامۀ ما در عرصۀ عدالت بازسازی شود، باید علوم انسانی را بازنگری کنیم. ایشان فرمودند ما در عدالت کارنامۀ خوبی نداریم. در بیانیۀ گام دوم هم آمده که قدمهایی برداشته شد، اما رضایتبخش نیست و تا مطلوب فاصلۀ ژرف داریم. راهکار هم ارائه کردهاند. گفته شده است که نهضت تولید علم و جنبش نرمافزاری راه بیفتد، عدالت مطالبه شود.
پس تربیت و امنیت و آزادی، بهعنوان عوامل رشد انسان، بدون عدالت تحقق پیدا نمیکند. در آیۀ 82 سورۀ انعام آمده است: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.» این آیه کلیدیترین آیه دربارۀ مکتب امنیتی اسلام است. براساس این آیه، ایمان بهاضافۀ پرهیز از ظلم، همان عملصالح است. عمل صالح عمل مؤمنی است که از ظلم میپرهیزد. قرآن به درختی هم که برای بشر میوه نمیدهد، ظالم گفته است. چون از طبیعت استفاده میکند، اما هیچ ثمری ندارد. آدمی که از نعمتها استفاده میکند، ولی هیچ نفعی به دیگران نمیرساند، نیز ظالم است.
آن زمان که حضرت ولیعصر(عج) میآیند، هم آگاهی و عقل مردم بالا میرود، هم عدالت. در قرآن آمده است «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» خدا به آنهایی که اهل ایمان و عمل صالحاند وعده داده «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» که زمین در اختیارتان قرار میگیرد، «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ»، و قدرت خواهد داد. «لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا» پس امنیت متأخر از عدالت است. هرقدر اجرای عدالت و عدالتگراییمان بیشتر شود، همان مقدار دیگران از ناحیۀ ما در امنیت بیشتری خواهند بود.
استاد مطهری دیدگاه گروه اول را، که نیچه نمایندگی میکند، نمیپذیرد؛ زیرا نتیجۀ پذیرش اینکه ذات انسان قدرتطلبی است یأس و تسلیم خواهد بود. انسانها یا قدرتمند میشوند یا تسلیم قدرت. کسانی که براساس این نظریه زندگی کنند همواره در جستوجوی محل استقرار قدرتاند. میگویند همیشه بگردید ببینید قدرت کجاست، همان جا سکنی بگزینید. در سریال کرهای «بازی مرکب» نیز چنین نظری نشان داده شد که بهدنبال گروه قدرتمند بگردید تا نجات پیدا کنید. براساس این دیدگاه در علم روابط بینالملل شما چارهای ندارید جز اینکه تسلیم آمریکا شوید. اوست که قدرت دارد پس تسلیم او بشوید! علوم انسانی رایج چنین طرحی را تئوریزه کرده است؛ اگر میخواهی بمانی قدرتمند را پیدا کن. فرقی ندارد در سطح بینالمللی باشد یا در زندگی شخصی.
در نظر استاد مطهری دیدگاه راسل نیز پذیرفته نیست و به بنبست میرسد. چهبسا آگاهی بدهیم که تأمین منافع افراد در گروی اجرای عدالت است؛ اما اگر فرد یا گروهی از راهی دیگر بهجز عدالت، مثلاً با زور و قلدری، به تأمین منافع خود موفق شود، دیگر عدالت مطلوب نخواهد بود.
حضرت علی(ع) در حدیثی میفرمایند: «مَنِ اْستَحْكَمَتْ لى فيهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصالِ الْخَيْرِ، إحْتَمَلْتُهُ عَلَيْها وَ اغْتَفَرْتُ فَقـْدَ ما سِواها، وَ لا أَغْتَفِرُ فَقْـدَ عَقْلٍ وَلا دِينٍ، لاِنَّ مُفارَقَةَ الدّينِ مُفارَقَةِ الْأَمْنِ، فَلا يَتَهَنَّأُ بَحَياةٍ مَعَ مَخافَةٍ، وَ فَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَياةِ وَ لا يُقاسُ إِلاّ بِالْأَمْواتِ» (كافى، ج۱، ص۲۷). هركه خصلتى از خصال نيک را به کار بندد و آن را در خود ملکه کند او را با همان عادت پسنديده مىپذيرم و از اتصاف به خصلتهاى نيک ديگر چشم مىپوشم، اما هيچگاه نداشتن عقل و دين را نمىبخشم؛ زيرا نداشتن دين يعنى نداشتن امنيت و آسايش، و زندگى در سايۀ ترس و نگرانى گوارا نيست. چه اينکه نداشتن عقل بهمعناى نداشتن خود زندگى است و حيات بدون عقل تنها به زندگى مردگان مىماند».
طبق این فرمایش امیرالمؤمنین علی(ع)، اگر در دورۀ حکومت حضرت کسی به ایشان معرفی میشد که تخصصی داشت، بهکار گمارده میشد؛ مشروط به اینکه دو ویژگی داشته باشد: 1. دیندار باشد؛ 2. عاقل باشد. چرا؟ زیرا اگر کسی دین نداشته باشد؛ یعنی خدا را حاضر و ناظر بر کارهایش نبیند هیچکس و هیچچیز از ناحیۀ او امنیت نخواهد داشت، چون به عدالت عمل نمیکند. دربارۀ عقل چطور؟ آدم بیعقل، آدم مُرده است. باید عقلانیت بر اعمالش حاکم باشد. استاد مطهری با آوردن این حدیث در پی ارائۀ راهحل دین است. او معتقد است بر همین اساس است که خداوند انبیا را مبعوث کرده و در دین است که انبیا مطرح شدهاند. باید کسی بالای سر جامعه قرار بگیرد که با تمام وجود عادل و معصوم باشد و به هیچ قیمتی حاضر نباشد از جادۀ عدالت خارج شود. در غیر این صورت، اگر او از مسیر عدالت خارج شود، سراسر جامعه نیز از مسیر عدالت خارج میشوند؛ لذا برای رهبری جامعه و حکومت، شرایط سختی لحاظ شده است. بنا بر دیگاه استاد مطهری، اگر انسانها در پی عدالتاند، باید بهدنبال انسان عادل راه بیفتند و به دستورات او گوش بدهند. در این دیدگاه، زمانی انسان از منفعتگرایی غیرعادلانه دست برمیدارد که عقل و دین بر وجودش حاکم شود. وقتی انسان از خشونت و غضب دست برمیدارد که عقلانیت و دیانت بر او حاکم شود. در این صورت قوۀ غضبیه در وجودِ او به شجاعت تبدیل میشود. شجاعت چه میشود؟! يعنی انسان در برابر ظلم مأیوس و تسلیم نمیشود، بلکه ایستادگی میکند. انسان در پرتو دیانت و عقلانیت به سراغ عفت میرود و عفیف میشود؛ یعنی انسان در محدودۀ تقوا، هم دنبال ثروت است و درآمد کسب میکند؛ اما نه از هر راهی. براساس دیدگاه استاد مطهری نیز، در وجود انسان عقل باید رئیس شود، نه شهوت و غضب و شیطنت؛ یعنی سه قوۀ غضبیه و شهویه و وهمیه اگر ریاست عقل را بپذیرند، به حکمت و بصیرت تبديل میشوند؛ یعنی قوۀ واهمه میشود حکمت و بصیرت. قوۀ غضبیه به شجاعت ارتقا پیدا میکند و قوۀ شهویه به عفت. حکمت بهاضافۀ شجاعت و عفت میشود عدالت. پس عدالت با توحید و عقلانیت ملازم است.