استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران
در این یادداشت کوتاه میکوشم بحث از عدالت را از زاویه نظریۀ انسانشناختی پی بگیرم؛ چراکه درک و دریافت بنیادین از انسان میتواند بر نظریه یا الگوهای ناظر بر مسئلۀ عدالت تأثیرگذار باشد.
دو نظریه در مورد انسان وجود دارد: یکی، نظریۀ انسانهای متفاوت، ناهمانند و نابرابر (Different People Theory) و دیگری، نظریه انسانهای همانند و برابر (The Uniformity of Man Theory).
در مورد نظریۀ انسانهای ناهمانند و نابرابر مستندات زیادی وجود دارد که بهطور عمده در مکتوبات متفکران غربی وجود دارد. در این متن به چند نمونه اشاره میشود:
افلاطون در طرح مدینۀ فاضلۀ خود به عناصری فکری اشاره میکند که نشان از نظریۀ انسانهای نابرابر دارد. او برای حفظ مدینۀ فاضلۀ خود که مبتنی بر طبقات سهگانه، یعنی پیشهوران، جنگاوران و حکمرانان است، صفاتی را مطرح میکند که باعث جلوگیری از فروریزش مدینه فاضله میشود؛ مانند اعتدال. در تعریف اعتدال آورده است که نوعی توافق میان افرادی است که به حکم طبیعت «فراپایه» و «فروپایه» آفریده شدهاند و حق دیگری را دایر بر حکومت کردن محترم میشمارند. در این باره وقتی از عدالت سخن به میان آورده، بیان میکند که عدالت این است که انسان مشغول کار خود باشد و در کارهایی که خارج از حیطۀ صلاحیتش است، دخالت نکند. بر این اساس تولیدکنندگان صلاحیت ندارند که در طبقۀ حکمرانان و جنگاوران قرار بگیرند؛ زیرا دولت متزلزل میشود (جمشیدیها، 1387، ۲۹-۳۰).
ارسطو هم در کتاب سیاست خود به نظریه انسانهای نابرابر اشاره دارد. او مینویسد:
پس ثابت شد که به حکم قوانین طبیعت، برخی از آدمیان آزاده و گروهی دیگر بندهاند و بندگی برایشان هم سودمند است، هم روا (ارسطو، 1358، 12). در ادامه، ارسطو بندگان و آزادگان را نشان میدهد. او در کتاب سیاست خود آورده است که گروهی از آدمیان (یعنی مردم بربر) همهجا و بنا به طبیعت خود بندهاند، و گروه دیگر (یعنی یونانیان) همه جا و بنا به طبیعت آزادهاند (همان، 14).
با ظهور دین اسلام، نظریۀ دیگری مطرح میشود و آن نظریۀ انسانهای همانند است. اسلام با طرح «نظریۀ فطرت»، به برابری و همانندی انسان اشاره دارد. در ادبیات دینی اسلام به حکم طبیعت یا حکم خدا کسی بردۀ کسی نیست و همه آزادهاند. امام علی(ع) در ادارۀ جامعه و عدالتورزی بین مردم به این موضوع اشاره دارند. برای درک بهتر نظریۀ دوم یا نظریۀ همانندی انسانها به تعابیر علی(ع) در نهجالبلاغه رجوع میکنیم؛ بهطور مشخص به نامۀ علی(ع) به مالک اشتر.
در این نامه ابتدا بحث از خودسازی است، سپس روش برخورد با مردم. ایشان خطاب به مالک میگویند که در مواجهه با مردم مبادا چونان حیوان شکاری باشی؛ زیرا «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ»؛ یعنی مردم دو دستهاند: يا برادر دينى تواند، يا انسانهايى مانند تو. پس ممکن است که دولتمرد یا زمامداری نسبت به مردم و حقوق آنها در مواقعی چونان یک حیوان شکاری شود! این امکان وجودی انسان است که دگرگون شود و به این حالت دربیاید. این تعابیر رسانندۀ ایدۀ همانند بودن انسانهاست. حتی بهاعتبار مذهب از این جهت میان آنان تفاوتی نیست، همۀ کسانی که ذیل حکومت و در اجتماع هستند «نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْق» میباشند. این ایده میتواند نظریۀ انسانشناسی برابری را پیریزی کند یا در نظر گرفته شود.
امام علی(ع) در همین نامه ضمن توضیح طبقات اجتماعی وقتی به محرومان و مستضعفان میرسند از اهمیت و لزوم پرداخت حقوق آنها میگویند: «آگاه باش که مردم مملکت گروههای مختلفاند که هر گروه جز به گروه دیگر اصلاح نمیشود، و با داشتن گروهی از گروه دیگر بینیازی نیست. اینان عبارتاند از ارتش حق، نویسندگان عمومی و خصوصی، قاضیان عدل، مأموران انصاف و مدارا، اهل جزیه و مالیات از غیرمسلمان و مسلمان، تاجران و صنعتگران و طبقۀ پایین از نیازمندان و افتادگان. خداوند سهم هریک از این طبقات را مقرر فرموده، و در کتابش یا سنّت پیامبرش(ص) عهدی محفوظ را بر حد و اندازۀ واجب آن نزد ما قرار داده است.» آنچه از این فقرات نامۀ علی(ع) به مالک اشتر در کنار دیگر احادیث و روایاتی که از ایشان به ما رسیده برمیآید، بر لوزام مشخصی برای حکومت در قبال همۀ انسانهای حاضر در جامعۀ اسلامی دلالت دارد.
به اعتقاد نگارنده نظریۀ انسانشناسی بنیان نظریۀ عدالت هر متفکری است. این نوع نگاه به انسان، درک و دریافت خاصی از عدالت را اقتضا میکند که با آنچه در غرب جدید طرح و بیان شده، متفاوت است.
متفکران اروپا در قرن 18 به طرح نظریۀ انسانهای همانند پرداختهاند، ولی هیچگاه بدان وفادار نبودهاند. این عدم وفاداری هم در فکر و هم در عمل دیده میشود:
ارنست رنانِ انساندوست نیز میگفت که غرب، نژاد کارفرما و شرق نژاد کارگر است، و برای همین هم است که طبیعت، نژاد عمله را بیشتر میکند و نژاد کارفرما را کمتر. زیگفرید میگفت، غربی مغز صنعتی و اداری و تمدنساز دارد؛ اما شرقی مغز احساسی و عاطفی متوسط و از اندیشدن و انتظام و نتیجهگیری امروزه عاجز است ( شریعتی، 1386، 20).
در جمعبندی نهایی میتوان گفت جستوجوی رابطه بین نظریۀ انسانشناسی و عدالت، رویکرد جدیدی است که میتواند یافتههای خوبی برای طرح بنیادی نظریه عدالت داشته باشد.