دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
پس از وقوع انقلاب اسلامی و تأسیس نظام مردمی جمهوری اسلامی، انتخابات شگفتیساز زیاد اتفاق افتاده است که جدیدترین آنها، انتخابات ریاست جمهوری 28خرداد1400 بود. وضعیت موجود اقتصادی و اجتماعی و کارنامۀ دولت آقای روحانی در آستانۀ انتخابات، بسیار اسفناک بود. همین امر، بهطور طبیعی موجب کاهش انگیزۀ مردم برای شرکت در انتخابات شده بود. جریانهای معارض سیاسی همچون گذشته، مسئلۀ نابسامانی اقتصادی را بهانه کرده بودند و موجسوارانه مردم را به تحریم انتخابات فرامیخواندند. این در حالی است که اغلب آنها در انتخابات دورۀ پیشین، مردم را به انتخاب آقای روحانی فرامیخواندند.
در این میان، بانیان وضع موجود که خیلی پیشتر جریان مطبوعشان را بازندۀ اصلی انتخابات میدانستند، شقاقی بینشان پدید آمده بود و اغلب آنها با چهرهای حقبهجانب، مردم را به عدم مشارکت فراخوانده بودند. بدین ترتیب، اجماعی از جریانات معارض و رسانههای استکباری و شماری از بانیان وضع موجود در تحریم انتخابات پدید آمده بود. حجم تبلیغات رسانهای ضد نظام اسلامی بر مردم بسیار گسترده و سرکوبگرانه بود. بهطوری که اغلب آنها بر این باور بودند که بیشتر از ده پانزده درصد از مردم در این انتخابات مشارکت نخواهند کرد؛ درحالیکه قریب به 49 درصد از واجدین شرایط در این انتخابات مشارکت کردند. این امر، آشکارا شگفتیساز بودن انتخابات 1400 را دلالت میکند. اما تحلیل این اتفاق بسیار مهم، وجه شگفتیساز بودن آن را خیلی بیشتر توضیح میدهد. سه سطح از تحلیل را میتوان در اینجا برشمرد:
1- تحلیل جامعهشناختی که به توضیح و به فهم در آوردن کنش سیاسی انتخاباتی مردم معطوف به کانونهای قدرت و گرایشات سیاسی گروههای تصمیمساز و مهندسیهای انتخاباتی میپردازد؛
2- تحلیل گفتمانی که در آن، کنش سیاسی انتخابات بر پایۀ رقابت گفتمانهای حاضر در صحنه و میزان نوظهوری و پیشتازی و هژمونی هر یک از آنها تحلیل میشود؛
3- تحلیل هویتی که کنش سیاسی انتخابات را با التفات به لایههای عمیق هویت ملی به فهم
در میآورد.
تحلیل نوع اول، سطحیترین شکل مطالعۀ کنشهای سیاسی مردمی است. بهخلاف نوع سوم از مطالعات سیاسی که به عمیقترین لایههای کنش سیاسی جمعی توجه دارد. تحلیل هویتی در جایی ضروری میشود که مطالعات جامعهشناختی قادر به توضیح و فهمپذیر کردن مسئلۀ سیاسی و اجتماعی نیست. در چنین حالتی، گرایش به کاوشهای هویتی شدت پیدا میکند؛ چنانکه غربیها به دنبال شکلگیری نهضت مردمی ایران در سال 1357 به این نتیجه رسیدند که در آستانۀ مواجهه با وقوع انقلابی شگفتیساز قرار دارند که تحلیلهای جامعهشناختی قادر به فهم و توضیح آن نیست. به همین خاطر، آنها برای اطمینان بیشتر، یک جامعهشناس برجسته و صاحبنظر را در همان ایام به ایران گسیل کردند تا شاید با مطالعه از نزدیک و بدون واسطۀ دستگاههای اطلاعاتی و رسانهای به فهم انقلاب مردم ایران نائل شوند. لکن میشل فوکو با طرح این پرسش که «ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟» (فوکو میشل، 1377، نشر هرمس) عملاً اعتراف کرد که با شاخصهای جامعهشناختی نمیتوان رؤیای ایرانیها را فهمپذیر کرد و باید به لایههای عمیقتری رجوع که در توان علم جامعهشناسی نیست. (برای آگاهی بیشتر ر. ک: بهروز قمری تبریزی، 1397، فوکو در ایران، ترجمه سارا زمانی، نشر ترجمان).
بر همین اساس، برای تحلیل وجه شگفتیساز بودن انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 نمیتوان امید چندانی به مطالعات جامعهشناختی داشت. اینگونه مطالعات بیشتر کنشهای سیاسی عادی مردم را میتوانند فهمپذیر کنند. انتخاب آقای خاتمی یا آقای روحانی، امری عادی و طبیعی به نظر میآید. اگرچه در همان زمان برخی جامعهشناسان و فعالان سیاسی سعی کردند این انتخابها را امری شگفتیساز و غیرعادی جلوه دهند؛ لکن واقعیت امر، خلاف این نظر را اثبات میکرد. زیرا دولتهای آقایان خاتمی و روحانی همسو و بلکه مدافع وضع موجود بودند و هیچ ارادهای برای اصلاح و تغییرات بنیادی نداشتند؛ لذا تحلیل چنین دولتهایی به کمک مطالعات جامعهشناختی چندان سخت و دشوار نیست. اما اگر انتخاب مردم خلاف انتظار و شگفتآور باشد، آنگاه است که باید برای تحلیل آن به سطوح مطالعاتی عمیقتری رجوع کرد؛ ازاینرو، با توجه به خلافآمد بودن انتخاب مردمی آیتالله رئیسی- چون خواست جریان مسلط بر وضعیت موجود، انتخاب ایشان نبوده است- تحلیلهای جامعهشناختی کمک چندانی در فهمپذیر کردن این انتخاب مردمی به ما نمیکند.
در این گفتار به اختصار توضیح داده میشود که تحلیل هویتی در فهمپذیر کردن انتخابات 28خرداد1400، کمک زیادی به ما خواهد کرد.
اجمالاً مطالعات هویتیِ کنشهای سیاسی مردم بر این پایه استوار است که در شرایط و موقعیتهای خاصی که مردم هویتدار احساس خطر و تهدید میکنند، کنش سیاسی خود را معطوف به حفظ و دفاع از «هویت ملی» تنظیم میکنند. جامعۀ کهن فرهنگی در شرایط تهدیدات هویتی از ناحیۀ جریانهای حاکم فرهنگی بر جهان یا رواج روندها و سیاستگذاریهای انحطاطآمیز، راه مقاومت را پیش میگیرد و در عرصۀ سیاسی، مدافع نظام سیاسی و دولتمردانی میشود که پاسدار هویت ملی آنان باشد. جامعۀ هویتدار در شرایط عادی همانند دیگر جوامع مشغول زندگی روزمره است و دغدغههای عادی خود را تعقیب میکند، اما چنین جامعهای وقتی از ناحیۀ جریانهای فرهنگ غالب جهانی به همسویی و پذیرش هویت تعریفشده فراخوانده میشود، از خود واکنش نشان داده و معطوف به هویت ملی کنشگری میکند.
مهمترین مسئله برای چنین جامعهای ذوب نشدن و تحلیل نرفتن هویت ملی در هویتهای غالب است؛ ازاینرو، مسئلۀ «دگربودگی هویتی» اهمیت بسیاری پیدا میکند. جامعۀ شناسنامهدار کهنتاریخ تلاش میکند که در خواست سیاسی قدرت نفوذ کرده و از آن دسته دولتمردانی که حامی و مدافع هویت ملی هستند و میتوان به کمک آنها «کنش دگربودگی» را در عرصۀ بینالمللی تحکیم و تثبیت کرد، حمایت و پشتیبانی کند. البته در این خودباوری و حس دگربودگی جامعۀ هویتدار عوامل مهمی نقش دارند. مهمترین این عوامل بعد عنصر دیانت، برخورداری جامعه از سنت فلسفیاندیشی، آگاهی تاریخی و میراث فرهنگی کهن است.
اساس انقلاب اسلامی، اعم از رهبری و ایدئولوژی و فلسفۀ سیاسی آن، بر پایۀ حس دگربودگی مردم ایران قابل تفسیر و تحلیل است؛ لیکن اکنون مجال تفصیل این موضوع در اینجا نیست. آن پرسش تاریخی میشل فوکو را با همین تحلیل میتوان جواب داد. نظام سلطۀ جهانی که بر اندیشۀ سکولار غربی استوار است و با معنویت و تعالیاندیشی سر ناسازگاری دارد، هویت درجۀ دوم بلکه درجۀ سوم نژادپرستانهای را برای جامعۀ ایرانی تعریف کرده است و سرکوبگرایانه از ایرانیان میخواهد که به آن تن دهند و با آن مخالفت نورزند. اما چگونه جامعۀ ایرانی میتواند با چنین تعریف کاذبی کنار بیاید و مخالف نباشد! این تعریف ناهمگون جدید از هویت ایرانی، ستیز با خویشتن خویش است. ایرانی وقتی در برابر چنین تعریفی از خود قرار میگیرد، حس اصیل دگربودگی به او دست میدهد. «من ایرانی»، تعریف اینجهانی که آنها از آن میکنند، نیست. انقلاب و نظام اسلامی متکی به همین درک عمیق از «دگربودگی من ایرانی» پدید آمده است. تلاش زیادی از ناحیۀ نظام سلطۀ جهانی برای عدم شکلگیری چنین التفاتی به راه افتاده بود و تا اندازۀ زیادی خود را در رسیدن به این مقصود، شادکام و موفق میدانستند. به همین خاطر، در آن روزگار، ایران را جزیرۀ ثبات تلقی میکردند. ولی خیلی زود این جزیرۀ ثبات به جزیرهای سرکش، طغیانگر و دگراندیش تبدیل شد. با وصف این، تلاشها برای بازگرداندن جامعۀ ایرانی به حدود تعریفشدۀ غربی و سربهزیر شدن و تسلیم شدن به راه افتاد. یکی از این تلاشها روی کار آمدن دولتهای بهظاهر انقلابی و باطناً غربگرا است. دولت اصلاحات با ایدۀ گفتوگوی تمدنها و دولت تدبیر با ایده مذاکره با کدخدا به همراه موج گستردهای از روشنفکران غربزده، از جامعۀ ایرانی میخواستند که با هویت و رسالت تاریخی خود خداحافظی کند و در برابر تعریف جدید سکولار از هویت ملی مقاومت نکند و روحیۀ دگربودگی ایرانی را کنار بگذارد.
بهطور قطع، اگر این دولتمردان (آقایان خاتمی و روحانی) از همان ابتدا با چنین ادبیاتی وارد صحنۀ سیاسی میشدند؛ از استقبال گرم مردمی برخوردار نمیشدند. جامعۀ ایرانی بهتدریج به این حقیقت رسید که با چنین دولتهایی روحیۀ دگربودگی تقویت و حمایت نمیشود. دقیقاً به همین خاطر بود که مردم در انتخابات 1400 به کاندیدای بانیان وضع موجود اقبالی نشان ندادند و به آیتالله رئیسی رأی دادند. مردم در این انتخابات بیواسطه با ایشان ارتباط برقرار کردند. همین امر، کافی بود که با بینش و منش وی خیلی شفاف آشنا شوند. تمام واسطههای رسانهای و پروپاگاندای رسانهای جهانی در آن زمان علیه آیتالله رئیسی و در حمایت از کاندیدای بانیان وضع موجود بود؛ لذا مردم به درک عمیقی رسیدند که حامی خواست دگربودگی ملی ایشان است. چون آیتالله رئیسی واجد سه خصیصۀ مهم انقلابی، تحولخواهی و جهادی بودن است و این سه خصلت لازمۀ کار دولتی است که میخواهد حامی و پشتیبان خواست دگربودگی یک ملت باشد. طبیعی است که ملت شریف ایران مادامی که دولت سیزدهم را واجد این سه خصلت اساسی ببینند، هواخواه آن خواهد بود. اما اگر این سه خصلت در این دولت کمرنگ شود، دلیلی ندارد که ملت از او حمایت کند. به یقین جریانات معارض سعی خواهند کرد که این اتفاق محقق شود؛ لکن با توجه به شناختی که از شخصیت و اندیشه آیتالله رئیسی موجود است، چنین تلاشی که دشمنی با ملت است، رخ نمی دهد. إنشاءالله.