عضو هیئتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی
چالشهای اخلاق قدرت در جمهوری اسلامی عبارتاند از: «عملزدگی/ عبور عملگرایانه از آرمانها/ تذبذب ایدئولوژیک»، «محافظهکاری/ هراس/ فقدان شجاعت/ عدمصراحت»، «قیبلهگرایی سیاسی/ جناحزدگی»، «خویشاوندسالاری»، «ریاکاری/ تظاهر/ ظاهرسازی/ کارهای نمایشی/ فقدان اخلاص»، «ترجیح حفظ بدنۀ اجتماعی بر مصلحت اجتماعی»، «اشرافیگری/ تجملگرایی» و «دوری از مردم/ حضور در حلقههای بستۀ مدیریتی».
در اینجا به توضیح فقرۀ آخر میپردازم.
1-1- امام خمینی بر این باور بودند که تا «شرکتِ مردم» نباشد، نمىشود کشور «ادارۀ صحیح» بشود. «مردم را کنار نگذارید و رد نکنید، بلکه آنها را در کار وارد کنید. در کارهایى که آنها مىتوانند انجام بدهند، آنها را دستشان را باز بگذارید تا خدمت کنند. دنبال این نباشید که هر چیزى را دولتى کنید؛ دولتى در حدودى است که قانون معین کرده است» (صحیفۀ امام، ج19، ص408). در جای دیگری نیز ایشان استدلال میکنند که براى چهلمیلیون جمعیت، یک «دولتِ محدود» نمىتواند کار کند، بلکه باید چهل میلیون جمعیت را در صحنه نگه داشت، و نگهدارى به این است که مردم را در کارها «شریک» کنید؛ یعنى فقط کارهایى که معلوم است مردم نمىتوانند انجام بدهند، دولت انجام بدهد. «مشروع» هم نیست که دولت، جلوی کارهایى را که از مردم برمىآید بگیرد؛ چون «آزادىِ مردم» نباید سلب بشود، بلکه فقط نظارت کنید که مبادا انحراف پیدا بشود. این مسئلهاى بسیار مهم است که من کراراً گفتم (صحیفۀ امام، ج19، ص34-35).
به مناسبت دیگر، همین دغدغه در سخنان ایشان تکرار شده است: دولت، چنانچه کراراً تذکر دادهام، بی «شرکتِ ملت» و «توسعۀ بخشهای خصوصیِ جوشیده از طبقاتِ محرومِ مردم» و «همکاری با طبقاتِ مختلفِ مردم»، با شکست مواجه خواهد شد. کِشاندنِ امور بهسوی مالکیتِ دولت و کنار گذاشتنِ ملت، بیماری مهلکی است که باید از آن احتراز شود. البته دولت باید توجه کند که آزادیِ بخشِ خصوصی، به صورتی باشد تا هرچه بهتر بشود به نفعِ «مردمِ محروم و مستضعف» کار کرد، نه اینکه تعدادی از خدا بیخبر در تمامِ امورِ مردم، «سلطه» پیدا کنند (صحیفۀ امام، ج۱۹، ص۱۵۸)؛ بنابراین تردیدی در میان نیست که یکی از مؤلفههای منطق حکمرانی در انقلاب اسلامی، رویکرد حداقلیِ دولت و گشودن فضا برای مردم و کنش و عملِ خودجودش آنهاست.
2-1- در اندیشۀ آیتالله خامنهای نیز چنین آمده است که هرچند در منطقِ مردمسالاریِ دینی، تدبیر و ادارۀ جامعه، با «هدایتِ احکامِ الهی» است، از سوی دیگر، در اسلام برای «مردم» نیز، شأن و ارج معین شده است؛ بهصورتی که این مردم هستند که «انتخاب» میکنند و «سرنوشتِ» خود و جامعه را بهدست میگیرند. این نوع مردمسالاری، «راقیترین نوعِ مردمسالاری»ای است که امروز وجود دارد؛ زیرا «مردمسالاری در چهارچوبِ احکام و هدایتِ الهی» است، درحالیکه مسئلۀ «هدایتِ مردم» در نظامهای سیاسی غربی، نادیده گرفته شده است. معنای هدایتِ مردم این است که بر اثرِ «تعلیموتربیتِ درست» و «راهنمایی مردم به سرچشمههای فضیلت»، خواستِ مردم در جهتِ «فضایلِ اخلاقی» قرار گیرد و هوسهای فاسدکنندهای که گاهی بهنامِ «آرا و خواستِ مردم» مطرح میگردد، از افقِ انتخابِ مردم دور شود (در مراسمِ تنفیذِ حکمِ ریاستجمهورى، 11/5/1380). «مردمسالاریِ دینی»، چیزی غیر از «ترجمۀ جمهوریِ اسلامی» نیست؛ از یکسو، مردم باید «انتخاب» و «حرکت» کنند، و از سوی دیگر، «هدفها» و «آرمانها»ی این انتخاب و حرکت را اسلام ترسیم کند (در دیدارِ دانشجویان و اساتیدِ دانشگاه، 17/4/1383). پس اسلام، «لبّ/ محتوا/ مادۀ» نظامِ جمهوری اسلامی است، و مردمسالاری، «پوسته/ شکل/ صورتِ» آن(در دیدارِ اعضای مجلس خبرگان رهبری، 18/12/1390).
همچنین در نظریۀ مردمسالاریِ دینی، چنین نیست که عنصرِ مردمسالاری از تفکر و فلسفۀ غربی، «اقتباس» و به دین، «ضمیمه» و «افزوده» شده باشد؛ یعنی اینگونه نیست که دین، بهطورِ مستقل، دلالت بر ضرورتِ رجوع به رأی و نظرِ مردم ندارد و خواهانِ آن است که جامعه با «اجبار» و «تحمیل»، بهسوی معارف و احکامِ الهی سوق داده شود، بلکه اسلام در متنِ خویش، برای «ارادۀ آزادانه» و «انتخابِ آگاهانۀ» انسان، ارزش قائل است و در پیِ آن است که او با تکیه بر همین زمینه، حقیقت را برگزیند (در دیدارِ مسئولان، 12/9/1379).
آنچه برای بنای زندگی و سازندگی آینده موردانتظار است، بدون «مشارکت مردم» تحققپذیر نیست؛ بنابراین علاوه بر مدیریتی که مسئولان باید انجام بدهند، «حضور مردم» «لازم» و «ضروری» است. بدون حضور مردم، کار پیش نخواهد رفت و مقصود، تحقق پیدا نخواهد کرد. مردم در «گروههای گوناگون مردمی»، با اراده و عزم راسخ ملی میتوانند نقشآفرینی کنند. مسئولان هم برای اینکه بتوانند کار را بهدرستی پیش ببرند، به «پشتیبانی مردم» احتیاج دارند (در پیام نوروزی، 29/12/1392).
«مردمسالاری» در این نظام، برخاسته و برگرفته از خودِ «اسلام» است و اینطور نیست که این دو، جدا از یکدیگر باشند و مردمسالاری، حاصلِ اقتباسِ ما از «غرب» باشد. شاید ظاهرِ «مردمسالاریِ دینی» با «مردمسالاریِ غربی»، مشابه باشد، اما مردمسالاریِ دینی، ریشه در «جهانبینیِ دینی» دارد و با مردمسالاریِ غربی، متفاوت است (در دیدارِ اعضای مجلسِ خبرگانِ رهبری، 18/12/1390)، و مردمسالاریِ اسلامی و آزادی در اسلام، همان لیبرالدمکراسیِ غربی نیست، بلکه یک حقیقتِ دیگر است (در دیدارِ جوانان، 12/8/1380). بهبیان دیگر، الزامِ دولتِ دینی به استقرارِ مردمسالاری، در جایی که مراجعه به رأی و اراده و خواستِ مردم لازم است، بهصورتِ ذاتی، یک «الزامِ دینی» است، نه قراردادِ عرفی یا غربی (در سالگرد ارتحال امام خمینى، 14/3/1381). در نظامِ اسلامی، «اسلام» با «جمهوریت» همراه است و جمهوریت، از اسلام گرفته شده و اسلام، آن را به ما «تعلیم» داد و «املا» کرد، و آن را از غرب فرانگرفتیم؛ چون اسلام به حاکمان اجازه نمیدهد که مردمسالاری را نادیده بگیرند (در خطبههای نمازِ جمعه، 24/11/1382). در نظام اسلامی، قدرتی که از قهر و غلبه و اعمالِ زور و تغلب حاصل شده باشد، مشروع نیست، بلکه قدرت باید برخاسته از اختیار و ارادۀ مردم باشد (در مراسمِ سالروزِ رحلتِ امام خمینی، 14/3/1393).
حکمرانی آن است که نظامِ سیاسی از «تمرکز» بپرهیزد و قدرت را «توزیع» کند و امکانهای تازهای را در اختیارِ «جامعه» و «عرصۀ عمومی» قرار بدهد. در این منطق، همچنان، اهرمِ «سیاستگذاری» در اختیارِ نظامِ سیاسی است و جامعه از این لحاظ، دچارِ چندپارگی و پراکندگی نشده، اما در زمینۀ «اجرا» و «تحقق»، پای شبکهای از نهادهای غیررسمی و اجتماعی نیز به میان آمده و آنها به کنشگرانِ اصلی تبدیل شدهاند. در واقع، نوعی تقسیمکار صورت گرفته و دو عرصۀ «سیاست» و «اجرا»، از یکدیگر تفکیک شدهاند و اجرا، تا حد زیادی از قلمروی حاکمیتِ سیاسی، خارج شده است. این امر، یک انتخابِ دلبخواهانه و هوسگونه نیست، بلکه حاصلِ تأمل دربارۀ پیچیدگیهای شگفتآورِ جامعۀ کنونی است که امکانِ «تمرکز» و «انحصار» را زدوده و قدرت را در متنِ جهانِ اجتماعی پخش کرده است؛ پس مسئله این است که دیگر همانندِ گذشته، دولت نمیتواند بازیگرِ انحصاریِ صحنۀ تدبیر باشد و نیروهای سیاسی و اجتماعی را در حاشیه نگاه دارد، بلکه فشردگی و تراکم وضع کنونی جامعه، او را بر آن داشته که پارهای از مسئولیتهای خود را واگذار کند و از حجم و گسترۀ خویش بکاهد.
دستکم حدود یک دهه است که آیتالله خامنهای نیز در نظام جمهوری اسلامی، بر همین مدار میاندیشند و حرکت میکنند. ایشان میخواهند نقش و منزلتِ «جامعه» را در «امرِ سیاسی» پُررنگ کند و از «حوزۀ عمومی»، یک قلمروی قوی و فعال بسازد. باید نیروها و جریانها و نهادهای فعال در حوزۀ عمومی، هم در این امرِ «سیاستگذاری» مشارکت و همراهی کنند، هم در مقامِ «اجرا» و «عملیات». برایناساس، هرچه که از رویکردهای «تمرکزگرایانه» و «انحصاری» فاصله بگیریم و «بدنۀ اجتماعی و نخبگانی و نهادی» را در قلمروی سیاستها، به بازیگرانِ نقشآفرین تبدیل کنیم، به منطقِ حکمرانی نزدیکتر شدهایم. از نظر آیتالله خامنهای، رویکرد مردمی در دولت، «بسیار مؤثر» است و این به آن معناست که بسیاری از گرهها با حضور و فاعلیت خود مردم، گشوده میشوند. ایشان گونههایی از چگونگیِ نقشآفرینی مردم را بیان کردهاند که همگی معطوف به مردمسالاریِ پساانتخاباتی هستند، از قبیل (در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیئت دولت، 6/6/1400؛ در دیدار مردم، 19/10/1400):
2-1- اتخاذ سبک زندگیِ مردمی و بیتکلف بودن در مشی و منش و دوری کردن از منشهای اشرافیگری و از موضع بالا به مردم نگاه کردن؛
2-2- رفتن میان مردم و شنیدن بیواسطه از مردم؛
2-3- حرفزدن با مردم و مشکلات و راهحلها را با مردم در میان گذاشتن؛
2-3- از مردم کمک فکری خواستن و اینکه صاحبنظران و متخصصان که جزو مردماند، نظراتی را ارائه میدهند، مسئولان یک سازوکاری را پیش بگیرند که بتوانند از این نظرات استفاده کنند که در حقیقت مردم را در تصمیمسازیهای دستگاههای مسئول کشور شریک کنند؛
2-4- از مردم کمک عملی خواستن و برای این هم که از ظرفیتهای مردمی هم در عمل چگونه باید استفاده کرد، سازوکار درست کنند که مردم را در اقدام هم شریک کنند؛
2-5- از ظرفیت مردمی برای نظارت عمومی استفاده کنند؛
2-6- به وعدههایی که به مردم داده میشود عمل بشود؛
2-7- آنجا که عمل به این وعده امکانپذیر نیست، صریح و واضح توضیح بدهند؛
2-8- در یک جاهایی یک خطایی اتفاق میافتد از مردم عذرخواهی کنید؛ صریحاً بگویید اشتباه شده است؛
2-9- گزارش صادقانه، بدون مبالغه و بدون بزرگنمایی خدمات خودتان را به مردم بدهید.
از نظر آیتالله خامنهای حرکت عمومی بهسمت چشمانداز بیانیۀ گام دوم انقلاب وجود دارد، ولی باید: اولاً انضباط پیدا کند و یک حرکت عمومی صحیح و منتظم و معقول و منضبط - یعنی حرکت، غوغاسالارانه و بَلبشویی و مانند اینها نباشد که ارزشی ندارد - باید انجام بگیرد؛ ثانیاً سرعت پیدا کند و پیشرفتش بهسمت آن چشمانداز، محسوس باشد. این حرکت بهطبع با محوریتِ جوانِ متعهد است. حال فرایند ورود جوانان به این حرکت عمومی چیست؟ این امر احتیاج دارد به هدایت، تمرکز، پیگیری، فعالیت پیدرپی و لحظهبهلحظه برای اینکه بتواند این کاروان عظیم جامعه را و مهمتر از همه، جوانهای جامعه را به پیش ببرد؛ که البته نه به عهدۀ رهبری است، نه به عهدۀ دولت، نه به عهدۀ دستگاههای دیگر، بلکه به عهدۀ جریانهای حلقههای میانی است: یعنی مجموعههایی از خود ملت که نخبههای فکری در میان جوانان و مجموعههای باتجربه و فعال در زمینههای فرهنگی و فکری هستند. بهاینترتیب، حلقههای میانی، مراکز برنامهریزی و هدایت هستند (در دیدار دانشجویان، 1/3/1398). فعالان عرصۀ غیررسمی، دو دستهاند: یکی «حلقههای میانی» و دیگری «گروههای خودجوش». حلقههای میانی، چهار ویژگی دارند، ازجمله اینکه «جنبۀ نخبگانی و فکری» دارند؛ یعنی میتوانند در سطح راهبردی، «اندیشهپردازی» کنند و «تحول» و «بازسازیِ انقلابی» را رقم بزنند. در واقع، اینان را باید «عقلِ منفصلِ انقلاب» دانست. این در حالی است که گروههای خودجوش، بهطور ضروری، فکرپرداز و راهبردساز نیستند، چنانکه ممکن است «کار جهادی و عملیاتی» کنند و «خدمات اجتماعی» ارائه دهند. پس حلقههای میانی بهمثابۀ «عقل» هستند و گروههای خودجوش بهمثابۀ «دستوپا».
توصیۀ آیتالله خامنهای این است که برای «نمایش» کار نکنید. اینکه شما به فکر این باشید که «مردم» از شما خوششان بیاید و «رضای الهی» را موردنظر قرار ندهید، «برکت کار» را از بین میبرد و خیلی اوقات، کار به نتیجه هم نمیرسد. همچنین تعارض منافع، فقط در اقتصاد نیست؛ بلکه در بخشهای دیگر هم تعارض منافع هست. اگر من و شما در «توجه مردم به ما»، یک منفعتی داریم، یک منفعت هم «منفعت عمومی کشور» است، اینجا تعارض منافع است؛ کدام را «مقدم» خواهیم کرد؟ اگر ما «آبرو و توجه مردم به خودمان» را مقدم دانستیم بر آنچه «نفع کشور» در آن است، این مصداقِ تعارض منافع است؛ باید «خدا» را در نظر داشته باشیم (در دیدار مسئولان نظام، 23/1/1401). جمهوریت و مردممداری، یک شعار سیاسی و انتخاباتی نیست که فاقد واقعیت عینی و حقیقتگرا باشد، بلکه بهدلیل برخاستن از متن معارف اسلامی و انقلابی، سویۀ مبتنی بر مصلحت و حقیقت دارد و از عوامفریبی به دور است. ازاینرو، آنان که برای طلب قدرت و بقای در آن، مصالح مردم را نادیده میگیرند و به نام جمهوریت، وسوسههای باطل در دل و جان مردم میدمند و انحراف و کجاندیشی ایجاد میکنند، مردمفریب و عوامزده و جَوساز هستند، نه مردمی و مردماندیش.
1-5- مردم، مسئولان را برآمده از انتخاب خودشان میدانند(حاکمیت مردمی).
2-5- مردم میان اصل انقلاب و نظام از یکسو، و فساد برخی از کارگزاران تمایز میگذارند (سلامت ساختاریِ حاکمیت).
3-5- برخی دولتها به دلیل کمکاری یا فساد، به اعتماد سیاسیِ مردم، ضربه زدهاند (تلاطم در میزان اعتماد سیاسی).
4-5- مردم به هیچ گزینهای جز نظام جمهوری اسلامی متمایل نیستند؛ ازاینرو اصلاح و ترمیم را ترجیح میدهند (نقد درونساختاری).
5-5- اعتماد سیاسی مردم در تشییع پیکر حاجقاسم که سرباز نظام بود، آشکار شد (نمایانشدن نگرش سیاسی مردم).
7-5- چنانچه بازسازی انقلابی انجام شود و معیشتِ مردم سامان یابد، اعتماد سیاسی مردم به حاکمیت نیز به حد مطلوب، ارتقا خواهد یافت (امکان ترمیم اعتمادِ سیاسیِ آسیبدیده).