عضو هیئتعلمی پژوهشکدۀ فرهنگ و هنر اسلامی
انقلاب اسلامی، خود لحظۀ تجدید و بازیابی انسجام اجتماعی در سایۀ حلوفصل بحران هویت در ایران است. بحرانی که با مواجهۀ ایرانیان با تمدن غرب مدرن در عهد قاجار بهتدریج در تاروپود و ذهن و زبان و جهان ایرانی رسوخ کرده بود. جامعهشناسان ایرانی غالباً بدون در نظر گرفتن حقیقت ژرف و فراگیر انقلاب اسلامی، روایت بحران هویت ایرانیان را بهنحو یکدست و یکنواخت و بدون رهیابی به نقطۀ امید به رهایی روایت میکنند. حال آنکه واقعۀ انقلاب اسلامی بهلحاظ جامعهشناختی ممکن نمیبود مگر آنکه بحران هویت و ازهمگسیختگی ذهنی و عینی جامعۀ ایرانی دستکم به نقطۀ حلوفصل نزدیک شده باشد؛ چراکه وقوع انقلاب بهخودیخود در هر جامعهای مستلزم بالاترین و عمیقترین درجۀ همبستگی اجتماعی میان مردم یک سرزمین یا یک واحد ملی است. حال اگر گسترۀ بینظیر انقلاب اسلامی ایران را در نظر بگیریم، که به شهادت اندیشمندان بزرگی چون فوکو با هیچیک از انقلابات عصر مدرن قیاسپذیر نیست، این واقعیت بیشتر خود را نمایان میکند.
روشنفکران ایرانی و جامعهشناسان وطنی غالباً این واقعۀ عظیم را در معادلات و ملاحظات و آرای خود لحاظ نمیکنند و به شکلی یکنواخت بحران هویت ملی و انسجام اجتماعی در ایران معاصر را درباب شرایط پیش و پس از انقلاب روایت میکنند. پس باید دانست که انقلاب اسلامی نقطۀ بازیابی افق تازه برای تجدید حیات جامعۀ ایرانی و بازسازی انسجام اجتماعی و نظم هنجاری در ایران معاصر است.
مسئلهای که امروز پیش روی ماست، سست شدن پایههای نظمی است که از پس تحول انقلاب به وجود آمده بود. بحران انسجام اجتماعی و هویت ملی امروزه بیشتر محصول تزلزل در ارکان و بنیانهای ذهنی، عینی و وجودی طرح انقلاب اسلامی برای تعریف و تقویم «ملت ایران» و دولت آن است. این صورت مسئله در عین آنکه چشم بر بحران نمیبندد، نحوۀ طرح آن را متفاوت از شیوه و روش روشنفکران و جامعهشناسان استعمارزدۀ متعارف قلمداد میکند. تفاوت مهم در اینجا آن است که در نظر ما حلوفصل بحران در گرو رجوع به لحظۀ انقلاب و میثاق و قرار ملی محکمی است که در آن لحظه ممکن شد.
در افقی فراملی نیز میتوان وضعیت را بازشناسی کرد: در اینجا نیز بهاختصار بیان میگردد که برخلاف نظر روشنفکران غربگرا، مسئلۀ جامعۀ ایرانی صرفاً دستیابی به امر ملی نیست؛ بلکه حفظ و مراقبت آن از گزند مخاطرات است. گرچه ما این مخاطرات را در شرایط حاضر جدی و عمیق و وسیع ارزیابی میکنیم؛ توضیح آنکه، ایران دستکم در منطقۀ غرب آسیا تنها سرزمینی است که واجد ایدۀ قدرتمند و ریشهداری از «امر ملی» است. در ادعایی بزرگتر باید گفت ایران یکی از ارکان تاریخی و تمدنی ظهور مفهوم دولت ملی در سپهر سیاست جهانی است که تفصیل این سخن در گنجایش این مقال نیست.
ایرانیان از اواسط عهد قاجار بهطور جدی با مسئله تأسیس دولت ملی مدرن مواجه بوده و آن را تعقیب کردهاند. آنها این دولتملت نوین را بر پایههای دعوی کهن «ایرانشهر» بر پای کردند. هویتی فراقومی که اقوام و مذاهب و بومهای گوناگون را طی قرنهای متمادی ذیل مفهوم واحدی به نام «ایران» گرد آورده بود. حماسۀ ملی ایرانیان، شاهنامۀ فردوسی، گواه این ایدۀ سیاسی در طول تاریخ است.
در این فرایند تاریخی انقلاب اسلامی نقطۀ عطف مهمی است که باید آن را نتیجۀ یک تکاپوی تاریخی دستکم هزارساله - از زمان سرایش شاهنامه تا عصر حاضر – دانست. تکاپویی که در متن آن ایرانیان توانستند میان هویت ملی و هویت اسلامی به آمیزه یا سنتزی پویا و قدرتمند و کارآمد دست یابند. این در حالی است که ملل منطقۀ ما غالباً هنوز درگیر تأسیس ملت و دستیابی به امر ملی هستند. به عراق، افغانستان، لبنان و پاکستان بنگرید.
بنابراین در قیاس با ملل همجوار مسئلۀ ما نه تأسیس امر ملی که حفظ و بازیابی آن است. گرچه این امر خود بسیار خطیر و دشوار مینماید، آنهم در شرایطی که در سراسر جهان بهویژه در منطقۀ ما هویتهای خُرد فروملی علم دعوی برافراشتهاند و نظام قدرت جهانی و نظم سرمایهداری متأخر نیز پشتوانۀ قدرتمند آنها چه بهلحاظ فرهنگی و رسانهای، چه بهلحاظ سیاسی و اقتصادی است.
بنا بر آنچه گفته آمد مسئلۀ مهم و بلکه مهمترین مسئلۀ کنونی سیاست و نظام قدرت در ایران، حفظ و بازیابی طرح هویت ملی و بنیانهای انسجام اجتماعی در جامعۀ ایرانی بر پایۀ سنتها و مواریث و تجارب کهن تاریخی و بنیادهای ذهنی و عینی و وجودی انقلاب اسلامی است. این امر مشخصاً دستورکار مهم سیاست در ایران است و همزمان پیشنهادی از سوی نهاد سیاست به نهاد علم. دانشگاه ایرانی و بهخصوص علوم انسانی در ایران زمانی کارآمد و پویا خواهد بود که مقدمات طرح و پاسخ به این پرسش را فراهم کند.
همه میدانیم که این امر نه در نهاد سیاست و نه در نهاد علم بهطور جدی و همافزا پیگیری نمیشود. شاید یکی از زمینههای دستیابی به این مهم به میدان آمدن نهاد واسط میان سیاست و دانش باشد. مرکز بررسیهای راهبردی ریاست جمهوری احتمالاً مهمترین نقطهای است که میتواند این طرح مسئله را در میانۀ دو نهاد دولت و دانشگاه تعقیب کند.
مراحل مهم و ابعاد اساسی طرح و تعقیب مسئلۀ انسجام اجتماعی در ایران معاصر میتواند چنین باشد:
شناخت پایههای کهن تاریخی انسجام اجتماعی و هویت ملی ایرانیان چه در ساحت معنایی و چه در عرصۀ ساختاری و تأمل و تدبیر در بازیابی و بازشناسی مابازاءهای معاصر آن.
مشخصاً زبان فارسی و در مرحلۀ بعد ادبیات فارسی، رکن تقویم هویت فراقومی و فراگیر ایرانیان است. تحکیم پایههای زبان فارسی در چهار ساحت زبان اداری، زبان علمی، زبان فاخر ادبی و زبان روزمره از ضرورتهای اساسی است. مسئلۀ نسبت زبانها و گویشهای محلی با زبان ملی نیز مسئلۀ اساسی است که به پژوهش و سپس سیاستگذاری نیازمند است.
فرهنگ جوانمردی، آیین فتوت و روحیۀ پهلوانی یکی از عناصر مهم فرهنگ عمومی و شاید مهمترین خصیصۀ فرهنگ عمومی در ایران در طول دورانهای متمادی بوده است. همین عنصر فرهنگی را میتوان از عوامل فرهنگی توفیق انقلاب اسلامی چه در مرحلۀ حدوث و چه در مرحلۀ بقا و عبور از گردنههای خطیر چون جنگ تحمیلی دانست. پرسش آن است که چگونه میتوان این خصیصۀ فرهنگی را تجدید و بازیابی کرد؟ نهاد سیاست در ایران چگونه میتواند نمایندۀ روحیات جوانمردی و فتوت باشد؟ سیاستمرد ایرانی و مشخصاً رئیسجمهور چگونه میتواند بیآنکه تکلف و تصنعی در کار آورد این خصلتها را نمایندگی کند؟
بازاندیشی در گفتار سیاسی جمهوری اسلامی دربارۀ «هویت ملی ایرانیان» و انگارۀ او در تعریف «ملت ایران» از دیگر ابعاد حل مسئلۀ انسجام اجتماعی در ایران است. جریانهای سیاسی ایران معاصر هر کدام به یکی از عناصر اصلی حیات فرهنگی ایرانیان تکیه کردند. بهطور خاص رژیم پهلوی، هویت ملی آنهم با قرائت باستانگرایانه را محور تعریف ملت ایران قرار داد. نادیده گرفتن یا به رسمیت نشناختن ماهیت اسلامی فرهنگ ایرانی در گفتار سیاسی شاید مهمترین عامل سقوط رژیم پهلوی بود. پس از انقلاب عمدتاً هویت اسلامی و تعلق به «امت اسلامی» ایدۀ مرکزی گفتار رسمی در تعریف ملت ایران شد. امروزه بسیاری از ایرانیان - چه خود را مسلمان بدانند یا ندانند - خود را ذیل مفهوم «امت اسلامی» تعریف نمیکنند یا لااقل این مفهوم برای هویتیابی ایشان کافی و بسنده نیست؛ لذا بخشی از جامعه از مدار گفتوگو با حاکمیت بیرون افتاده و خود را محروم از مشارکت حقیقی در پهنۀ سیاست قلمداد کرده است و در این مسیر احساس همسرنوشتی ملی خود را از دست میدهد.
نظام سیاسی جمهوری اسلامی باید بار دیگر در ساحت گفتمانی به تلفیق کارآمد امر ملی و امر اسلامی بیندیشد و براساس این بازاندیشی سازوکارهای تبلیغی و رتوریک سیاسی و حتی در مواردی روندهای حقوقی و قانونی و نظام اولویتگذاری خود را بازتعریف کند. گرچه در افق رهبری نظام، بهویژه در سی سال زعامت آیتالله خامنهای پایههای مهم این امر نهاده شده است.
شناخت علل ساختاری و عینی تضعیف انسجام اجتماعی و مهار آن نیز از دیگر مؤلفههای ضروری است. مواجهۀ دولتهای بعد از جنگ با طرحهای توسعۀ خود ضربههای سهمناکی به ریشهها و پایههای ارزشی و فرهنگی انقلاب اسلامی وارد آوردهاند. بهطور خاص شهرسازی و توسعۀ زیرساختهای شهری و تأسیسات صنعتی پس از انقلاب، درست در مقابل بسط هویت منسجم ملی، دینی و انقلابی بوده است. بهطور کلی بیتوجهی به امر زیستبوم چه از حیث طبیعی و زیستمحیطی و چه از حیث فرهنگی مشکلۀ اساسی سیستمهای توسعه در ایران بوده است.
در این عرصه محورهای مهم و اساسی برای مطالعه و سپس برنامهریزی وجود دارد که البته تحقق این امر منوط است به تصمیم و ارادۀ ملی در دولت و بلکه کل حاکمیت. اینکه ما تولید مسکن و شهرسازی را صرفاً ذیل اقتصاد - آنهم درکی عقبمانده و تکساحتی از علم اقتصاد - تعریف نکنیم، خود بخشی از مسیر حل بحران است. تشکیل کمیسیون فرهنگی دولت میتواند بهنحو فرابخشی این امر را دنبال کند.
شناخت و پایش روزآمد شکافهای متقاطع و چندلایهای که جامعۀ ایرانی را از هرسو دستخوش تحول میکند: امروزه دیگر نمیتوان با الگوی تقسیم متعارف جامعه به «وفادار، مخالف و میانه» یا «سفید و سیاه و خاکستری» آن را درک کرد؛ درحالیکه بخش مهمی از بدنۀ حاکمیت همچنان آشکارا یا ناآشکار با چنین رویکردی با جامعه روبهرو میشوند. شکافهای گوناگون چه در ساحت ارزشی و هویتی چه در عرصۀ نسلی چه در زمینۀ اقتصادی و طبقاتی و چه در حوزۀ قومیتی و زبانی و مذهبی در حال فعالتر شدن هستند. این شکافها گاهی یکدیگر را تشدید و گاهی همدیگر را فرسوده و خنثی میکنند.
به نظر میرسد الگوی ادارۀ سیاست در ایران باید بهسمت «مدیریت گوناگونیها» پیش رود. ما دیگر با یک ملت یکپارچه یا امت واحده که آحاد مردمش از یک قبیل و قبیله باشند روبهرو نیستم. هویتهای گوناگون اگر به رسمیت شناخته نشوند، گرایش به واگرایی و مرکزگریزی را دامن میزنند. چگونه میتوان در جهانِ هویتهای سیال و متکثر از ایدۀ «ملت» و دولت ملی پاسداری کرد؟ این پرسش مهمی است که باید سرفصل تأملات و پژوهشهای ما باشد.
شناخت و فهم تجارب حکمرانی سایر ملل و تطبیق آن با شرایط ایران خود میتواند یکی از مسیرهای مهم پیگیری موضوع باشد.
بهطور خاص یکی از زمینههای مهم و بسترهای اساسی که به این وضع دامن میزند، رسانههای نوظهور است. رسانههای جدید بهویژه شبکههای اجتماعی بستر خلق هویتهای سیال و متکثر و هدم مرجعیتهای ریشهدار اجتماعی است. این رسانهها البته درعینحال امکان مشارکت عمومی در مسائل ملی و همسخنی ملی ایرانیان و جریان پویای نقد و مطالبهگری و نظارت همگانی را فراهم کردهاند؛ لذا نمیتوان صرفاً به چشم تهدید بدان نگریست.
تصحیح نگاه دولت ملی در ایران از بینش امنیتی به بینش اجتماعی از دیگر ابعاد حل مسئله انسجام ملی است. همۀ این تدابیر زمانی به کار میآید و محقق میشود که حکمرانان ما بخواهند به مسائل جامعۀ ایران آنچنان که هست نظر کنند و درصدد رفع ریشههای بحران برآیند.
تا زمانی که سیاستمداران و مدیران ما بحرانها را صرفاً در لایۀ امنیتی به توطئۀ اجانب نسبت میدهند و ریشههای درونی توفیق این توطئهها را نمیبینند، کار به سامان نخواهد رسید.
طرح مسئلۀ آسیبهای اجتماعی و تأکیدات رهبری در این زمینه نشانۀ مثبتی است از توجه به این ریشههای درونی. البته باید بررسید که این امر در مقام تحقق چه سرنوشتی پیدا کرد و فراتر از جابهجایی میلیاردی بودجهها چه عوایدی به بار آورد؟ در کل روایت تجارب دولت در مواجهه با مسائل اجتماعی و فرهنگی، چه تجارب موفق و چه ناموفق، خود سرفصل مهمی از کلیت کار است.
برای تحقق این امور تشکیل گروههای اندیشکدهای در حوزۀ فرهنگ و علوم انسانی که آزاد از مناسبات نهادی و دیوانسالارانۀ نهاد دولت و دانشگاه باشند، ضروری و کارآمد خواهد بود. مرکز بررسیهای راهبردی ریاست جمهوری میتواند و باید نقطهای باشد که در آن نخبگان فرهنگی و اهالی تخصصهای گوناگون در این سرزمین با همۀ گرایشهای ارزشی متفاوت، احساس کنند که میتوانند از طریق آن با حاکمیت همکاری و گفتوگو کنند.