صفحات
شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱ - صفحه ۲۹۶

گفت‏و‏گوی برداشت اول با سیدهادی برهانی(استادیار دانشکدۀ مطالعات جهان دانشگاه تهران)

تیغ در تن منطقه

چرا یکجانبه‏گرایی در مبارزه با اسرائیل پرهزینه و کم‏فایده است؟

محمدحسین نظری /
روزنامه‏نگار

 

یکی از مؤلفه‏های اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی، مقابله با اسرائیل است. تقابل با اسرائیل برای ایران چه آورده‏ای دارد؟ آیا این یک سیاست مختص جمهوری اسلامی است یا یک جریان جهانی در کار است؟
مبارزۀ ما با اسرائیل در حوزه‏های مختلف برای ما هزینه‏هایی داشته و به‏خصوص در روزها و هفته‏های اخیر این هزینه ملموس و مشهود بوده است؛ اما واقعیت این است که از  یک چشم‏انداز، این جدال و این مقابله نه یک انتخاب بلکه یک ضرورت است که به‏طور کلی به منطقه تحمیل شده است. این مسئله دلیلی ساده و مشخص دارد. اگر کسی به نقشه مراجعه کند، می‏تواند این را بدون تحلیلی خاص ببیند. منطقۀ خاورمیانه محیطی است که ایرانیان، ترک‏ها، عرب‏ها، مسلمانان و مسیحیان از قدیم در این منطقه بوده‏اند و در کنار هم زندگی می‏کرده‏اند و امروز کاملاً مشخص است که بر این پیکره جراحتی وارد شده و جسمی خارجی به نام اسرائیل، که برخلاف ادعاهایش هیچ ربطی به منطقه ندارد، وارد پیکرۀ این منطقه شده است. این جسم خارجی کیان منطقه را مدام تهدید می‏کند؛ لذا کشورهای منطقه چاره‏ای ندارند جز آنکه با این جسم خارجی و تهدید بزرگ مقابله کنند. ای کاش اسرائیلی وجود نداشت و کشورهای منطقه ازجمله ما مجبور نبودیم وارد این جدال و این نزاع بشویم و منطقه در آرامش و صلح به سر می‏برد و این‏طور درگیر بی‏نظمی و خشونت نبود؛ موضوعی که نزدیک به یک قرن منطقه را به خطر انداخته است. اما از آنجا که «پروژه‏ای» در منطقه پیاده شده و براساس آن اسرائیل شکل گرفته است، کشور‏های منطقه چاره‏ای ندارند و امروز اسرائیل به کاردی می‏ماند که وارد بدن یک انسان شده است. کاش این کارد وارد بدن نمی‏شد تا بدن نخواهد از خود دفاع کند، اما امروز این اتفاق افتاده است.
اما نکته‏ای وجود دارد و آن نحوۀ مبارزه است که ما آن را تعیین می‏کنیم. کشورهای منطقه برای حفظ امنیت و موجودیت خود به مقابله با اسرائیل مجبورند، اما اینکه چطور مقابله کنند، در اختیار خودشان است. متأسفانه ما در ایران راه پرهزینه‏ای را انتخاب کرده‏ایم. راهی که به نظر من یکجانبه و انفرادی است؛ درحالی‏که می‏توانیم در هماهنگی با کشورهای منطقه یک جریان واحد در مقابل اسرائیل باشیم. به نظر من اسرائیل از همین فرصت استفاده کرده و می‏کوشد مواضع ما را در این زمینه در جهان بدنام کند.
اشاره کردید که اسرائیل یک پروژه است که به منطقه تحمیل شده، پروژۀ چه کسانی است؟ ضمن اینکه فرمودید مبارزه با اسرائیل انتخاب ما نیست، بلکه گزیری از آن نیست؛ بنابراین به نظر می‏رسد شما با نسخۀ عادی‏سازی که برخی منتقدین مطرح می‏کنند، مخالف‏اید. اگر برداشت من درست است و ما راهی جز مقابله نداریم و عادی‏سازی نیز نسخۀ خوبی نیست، به نظر شما آیا راه کم‏هزینه‏ای هم وجود دارد؟
درمورد پروژه واقعیت این است که در درجۀ اول صاحبان این پروژه صهیونیست‏ها هستند. در اروپا یک ایدئولوژی شکل گرفت که می‏گفت یهودی‏ها باید برای خود کشور مستقلی داشته باشند و فلسطین را انتخاب کردند. هرتسل سردمدار این پروژه و رهبر صهیونیست‏های سیاسی بود که اعتقاد داشت این پروژه از راه همکاری با قدرت‏های بزرگ جهان پیش می‏رود. یهودیان صهیونیست افرادی عادی بودند که توان و قدرت و ارتشی نداشتند، اما فکر کردند که می‏توانند در همکاری با قدرت‏های جهان آن‏ها را مجاب کنند که این پروژه به نفع آن‏ها هم هست؛ ازاین‏رو به همین ترتیب عمل کردند و به سراغ قدرت‏های مختلف ازجمله آلمان و فرانسه و دیگران رفتند و در این مسیر دیپلماسی آن‏ها با انگلستان موفق‏تر بود و وعدۀ بالفور را از انگلستان گرفتند. در واقع همکاری انگلیس با آن‏ها در ورودشان به فلسطین تعیین‏کننده بود تا آن پروژه را در فلسطین اجرا کنند.
آوردۀ آن‏ها از این پروژه چه بوده است؟ چون این پروژه همچنان استمرار دارد و از طرف دولت‏های غربی حمایت می‏شود.
برای صهیونیست‏ها و یهودیانی که وارد این داستان شدند عمدتاً آوردۀ ایدئولوژیک دارد، ولی درعین‏حال فقط ایدئولوژیک نیست؛ به این معنی که آن‏ها توانستند به‏زعم خود کشوری یهودی را در دنیا درست کنند. ما در دوهزار سال اخیر در دنیا نمونۀ چنین کشوری را نداشته‏ایم. آن‏ها در آن کشور براساس نظرات و افکار و ایده‏های خود حکومت می‏کنند. صهیونیست‏ها دربارۀ دستاورد‏های خود دلایل زیادی دارند؛ ازجمله اینکه می‏گویند ما برای یهودیان امنیت فراهم کردیم و یهودیان در هیچ کجای دنیا امن نبودند و ما توانسته‏ایم پناهگاهی برای خود درست کنیم و در آنجا دور از یهودی‏ستیزیِ حاکم بر دنیا فقط خودمان باشیم و از این یهودی‏ستیزی مصون بمانیم.
اما اسرائیل چه نفعی به حال انگلستان و آمریکا دارد. برخلاف برخی نظرات که در کشور ما هم هست و تصور می‏شود یهودی‏ها و صهیونیست‏ها مولود طبیعی مادری به نام انگلیس و پدری به اسم آمریکا هستند که هرگز این بچه را رها نمی‏کنند، این هم‏بستگی و هم‏پیمانی براساس منافع و علل مشخصی به وجود آمده است و یک چیز ذاتی نیست و طی فرایندی می‏تواند از بین برود. این برخلاف تصوری است که در خیلی جاها وجود دارد. درمورد انگلستان این همراهی و همگرایی به این دلیل اتفاق افتاد که در جنگ جهانی اول انگلستان در مقابل آلمان کم آورد و مایل بود آمریکا به نفع انگلستان و کشور‏های هم‏پیمان وارد جنگ شود. این جنگ در اروپا اتفاق می‏افتاد و آمریکا در جای امنی بود و علاقه‏ای به دخالت نداشت و لذا اجتناب می‏کرد. یهودیان جمعیتی بزرگ در آمریکا بودند و نفوذ و تأثیر نسبتاً خوبی داشتند. در آن زمان رئیس دیوان عالی آمریکا یک یهودی بود که گرایشات صهیونیستی داشت. آن یهودی‏ها و صهیونیست‏ها در چنین وضعیتی به انگلستان نزدیک شدند؛ چون نیاز انگلیس را درک کردند با آن‏ها وارد معامله شدند. آن‏ها با نفوذی که در آمریکا داشتند این کشور را ترغیب کردند تا وارد این جنگ بشود و در مقابل می‏خواستند تا به آن‏ها کمک شود و پروژه‏ای را که در فلسطین به‏دنبال آن بودند اجرا کنند. براساس این توافق بود که «بالفور» شکل گرفت. براساس کمک آمریکا به انگلیس در جریان جنگ جهانی اول، انگلیس قیم یهودیان شد و جامعۀ ملل متحد قیم فلسطین، ولی همین انگلیس در سال‏های بعد به این نتیجه رسید که این پروژه به نفع او نیست. در دهۀ 30 میلادی و با فاصله گرفتن از جنگ جهانی، انگلیس براساس منافع خود از بالفور فاصله گرفت. انگلیس فهمید یهودیان موجودیتی کوچک در خاورمیانه هستند و معلوم نیست که بتوانند یک کشور تشکیل بدهند. اما از طرفی کشور‏های منطقه ازجمله کشور‏های عربی، که تعداشان هم زیاد بود، همه با این پروژه مخالف بودند و به انگلیس ایراد می‏گرفتند و فشار می‏آوردند که چرا از این مسئله حمایت می‏کند؛ لذا انگلیس براساس این واقعیت‏ها از بالفور فاصله گرفت و حتی آن را لغو کرد. بعد از آن یهودیان با انگلیسی‏ها وارد جنگ شدند. آن‏قدر که یهودیان در فلسطین انگلیسی کشتند، فلسطینی‏ها و عرب‏ها نکشته‏اند. حتی در داخل انگلستان چندین عملیات تروریستی علیه انگلیس انجام دادند و بمب‏گذاری و ترور کردند. انگلیس وقتی دید اوضاع به نفعش نیست و دارد کشته می‏دهد، از فلسطین عقب‏نشینی کرد. در میان کشور‏های غربی تنها کشوری که در سازمان ملل به راه‏حل به رسمیت شناختن اسرائیل رای مثبت نداد، انگلستان بود.
به نظر من مهم‏ترین دلیل حمایت فعلی آمریکا که عمدتاً بعد از جنگ ۱۹۶۷ شروع شد، قدرت لابی اسرائیل در آمریکاست نه منافع آمریکا. شاید بالفور در آن دوران به نفع انگلیس بود، ولی من حمایت امروز آمریکا از اسرائیل را به نفع منافع ملی آمریکا نمی‏دانم. این حمایت محصول نفوذ فوق‏العادۀ این لابی در تمام ارکان قدرت آمریکاست. از سینما، مطبوعات، رسانه، دانشگاه، کنگره، دولت، کاخ سفید، افکار عمومی و اقتصاد آنچنان نفوذی به هم زده‏اند که امروز یک رئیس‏جمهور در آمریکا جرئت ندارد با آن‏ها مقابله کند.
یعنی شما موجودیت فعلی اسرائیل را درنهایت به نفع آمریکا هم نمی‏دانید؟
خیر.
برخی منتقدین سیاست‏های فعلی، برای دفع خطر اسرائیل نسخۀ عادی‏سازی را تجویز می‏کنند. به نظر شما آیا عادی‏سازی می‏تواند امنیت ایران و کشورهای منطقه را در مقابل اسرائیل تأمین کند؟
اسرائیل به‏رغم وسعت و جمعیت اندکی که دارد و به‏دلیل امکاناتی که در اختیار او قرار می‏دهند، در حوزه‏های امنیتی و اطلاعاتی و نظامی به قدرتی مهم تبدیل شده است و برای کشور‏های اسلامی و عربی در وضعیت فعلی چندان آسان نیست که بتوانند این قدرت را شکست بدهند. سابقۀ منطقه این را به‏خوبی نشان می‏دهد که قدرت‏های منطقه همه مصمم بودند که اسرائیل را شکست بدهند و فلسطین را آزاد کنند، ولی ناکام ماندند. سوریه و اردن و کشور‏های مختلف منطقه بارها با اسرائیل جنگیدند و توفیقی نیافتند. کشور‏های اسلامی امکاناتی محدود دارند و یکی از مهم‏ترین حوزه‏ها، که این کشورها هنوز در آن قدرتی دارند، حوزۀ سیاسی و بین‏المللی و در ارتباط با سازمان ملل است؛ چون این مسئله برای اسرائیل مسئله‏ای مهم است. اگر به نقشه مراجعه کنیم اسرائیل جزیره‏ای کوچک در یک دریاست که تمامی این دریا کشور‏های اسلامی و عربی هستند؛ یعنی همسایگان حلقۀ اول و دوم و حتی حلقۀ سوم اسرائیل، همه کشورهای عربی و اسلامی هستند. اگر این مجموعه و این دریا این جزیره را به رسمیت نشناسند، آیندۀ اسرائیل همچنان در جهان مبهم است؛ لذا برای اسرائیل بسیار مهم است که دوستان قدرتمندی در جهان مثل آمریکا داشته باشد که آن را در این دریای دشمنی حمایت کند. اما آنچه اسرائیل را زجر می‏دهد و موجودیتش را با ابهام روبه‏رو کرده است همین به رسمیت نشناخته شدن از سوی کشورهای همسایه است. به نظر من این نقطه‏ضعف اهرمی بسیار مهم برای کشورهای منطقه است تا با اسرائیل مقابله کنند و به آن فشار بیاورند؛ لذا اینکه تحت عناوینی مانند عادی‏سازی و صلح، این اسلحه را در مقابل اسرائیل بیندازند برای آن‏ها نفعی ندارد و کشورهایی که این کار را کرده‏اند، ازجمله مصر و اردن، سودی از آن نبرده‏اند. من مطمئنم اگر امروز در مصر و اردن همه‏پرسی برگزار شود، به‏یقین قطع روابط با اسرائیل رأی می‏آورد.
یعنی حتی اگر دولت‏ها به‏دنبال عادی‏سازی بروند، مردم آن‏ها موافق نیستند.
نه، مردم منطقه موافق نیستند. البته ما درمورد عادی‏سازی برداشت‏های مختلف داریم. به‏رغم اینکه من با عادی‏سازی کاملاً مخالفم، با برخی از نگاه‏ها درمورد عادی‏سازی نیز موافق نیستم؛ به‏عنوان مثال، ما در بحث خط لوله نفت اشکلون‏ایلات در اسرائیل، که در زمان پهلوی ساخته شد، مبلغ کلانی (حداقل 500میلیون دلار) از اسرائیل طلبکاریم که امروز با سودش بیشتر از یک میلیارد دلار می‏شود. دادگاه‏هایی اسرائیل را در این مورد محکوم کرده‏اند، ولی برخی می‏گویند حتی اگر ما از طریق طرف‏های ثالثی وارد این تعامل شویم که پولمان را بگیریم این عادی‏سازی محسوب می‏شود. همچنین تصوری در ایران هست که طبق آن اگر ما اسم اسرائیل را ببریم، این عادی‏سازی و نوعی به رسمیت شناختن به حساب می‏آید؛ حتماً باید بگوییم رژیم صهیونیستی. این‏ها محصول برداشتی سطحی از عادی‏سازی است. شبکۀ الجزیره یکی از موفق‏ترین شبکه‏های جهان در دفاع از فلسطین است. همین شبکۀ بسیار موفق، اگر لازم باشد با خبرنگاران و مسئولان اسرائیلی نیز گفت‏وگو می‏کند. یک فلسطینی و یک اسرائیلی را روی خط می‏آورد و آن‏ها با هم بحث می‏کنند. برخی این موارد را عادی‏سازی تلقی می‏کنند که این برداشت‏ها از عادی‏سازی می‏تواند مضر باشد و دست‏وپای ما را برای مبارزه با اسرائیل و تحمیل هزینه بر آن ببندد.
همین‏ها اتفاقاً می‏توانند اهرم‏هایی برای فشار و ابزاری برای نشان دادن عدم مشروعیت اسرائیل باشند.
کاملاً همین طور است. اسرائیل از خدایش است که ما این درک از عادی‏سازی را داشته باشیم و جلو نرویم و پولمان را هم نگیریم. با این خط قرمزهای خودساخته فضای باز رسانه‏ای هم برقرار نمی‏شود تا تهدیدها و مشکلات اسرائیل عیان شود.
چرا بخشی از جامعۀ ایران هنوز با ایدۀ مقابله با اسرائیل همراه نشده و به‏مرور این سؤال برای برخی پیدا شده که چرا ما باید با اسرائیل تقابل کنیم و چه آورده‏ای برای ما دارد؟ به همین محدودیت‏های خودساخته‏ای که اشاره کردید، ارتباط دارد؟
بله، بخش زیادی از این عدم همراهی محصول برداشت‏های سطحی از مبارزه با اسرائیل است. یک مثال کاملاً روشن در این رابطه، مسابقات ورزشی است که متأسفانه در داخل ایران هم روی افکار عمومی اثر منفی گذاشته است. درک نادرستی که ما از عادی‏سازی داریم باعث شده ما تنها کشوری در جهان باشیم که دولتش رویارویی ورزشکاران با ورزشکار اسرائیلی را منع کرده است. در دنیا ورزشکارانی هستند که مسابقه نمی‏دهند، ولی خودشان انتخاب می‏کنند. در کویت و الجزایر و لبنان ورزشکارانی این کار را کرده‏اند، ولی کار آن‏ها بازتاب بیشتر و بهتری دارد. اینکه ورزشکار مجبور شود و افکار عمومی این مسئله را این‏طور بفهمد، انعکاس بدی دارد و در حقیقت در داخل کشور روی مسئلۀ آرمان فلسطین اثری معکوس و منفی می‏گذارد. همین درک محدود از بحث عادی‏سازی و ورود به روابط با اسرائیل است که موجب شده همراهی افکار عمومی با آرمان فلسطین مقداری فرسوده شود.
شما در جریان گفت‏وگو مبارزه با اسرائیل را یک ضرورت دانستید، با عادی‏سازی مخالفت کردید، اما مواجهۀ فعلی را نیز پرهزینه دانستید. از نظر شما راه سوم چیست؟
راه سوم را عمدتاً در چندجانبه‏گرایی می‏دانم. متأسفانه بخشی از لایۀ حکمرانی در ایران تصور می‏کند که ما تنها کشور در جهان هستیم که به فلسطین فکر می‏کند و به مبارزه با اسرائیل و به آرمان فلسطین اعتقاد دارد، درحالی‏که اصلاً این‏طور نیست. هم در کشورهای منطقه و هم در سطوح افکار عمومی و نخبگان جهان مبارزه با اسرائیل بسیار ریشه‏دار و عمیق است و چون ما این مبارزات را به رسمیت نمی‏شناسیم چنین قضاوتی داریم؛ به‏عنوان مثال، همین کاری که شبکۀ الجزیره می‏کند. اگر عینکی که به آن اشاره کردم روی چشم ما باشد، نمی‏توانیم درک کنیم که الجزیره در دنیا در مبارزه با اسرائیل چه می‏کند. چون این موارد را به درستی نمی‏بینیم، فکر می‏کنیم ما تنها هستیم؛ لذا از همکاری و هماهنگی با هیچ کشوری سود نمی‏بریم و اصلاً وارد فضای همکاری با آن‏ها نمی‏شویم و فکر می‏کنیم همۀ آن‏ها کشورهایی خودفروخته و وابسته هستند که تسلیم اسرائیل شده‏اند و هیچ اعتقادی به فلسطین ندارند و با اسرائیل همدست شده‏اند، و این تمام هزینۀ مبارزه‏ای را که به‏تنهایی انجام می‏دهیم بر دوش ما می‏اندازد.
ظرفیت‏های ضد اسرائیلی که فقط در منطقه نیست. بروید ببینید در کشور‏های غربی چه خبر است! در دانشگاه‏ها و حتی در میان سیاستمداران و در احزاب چنین ظرفیت‏هایی وجود دارد. همین امروز در حزب دمکرات آمریکا در این رابطه تحولی به وجود آمده است، ولی ما در ایران نمی‏توانیم آن را ببینیم. تا قبل از اوباما حمایت آمریکا از اسرائیل دوحزبی بود. الان اوضاع عوض شده است. من نمی‏گویم امروز حزب دمکرات طرفدار فلسطین است، ولی آخرین چیزی که من چند روز پیش دیدم، حاکی از آن است که حمایت از اسرائیل و حمایت از فلسطین در میان هواداران حزب دمکرات کاملاً برابر شده است. باید تصویری را که از دنیا داریم اصلاح کنیم و قبول کنیم که فقط ما نیستیم و خیلی‏های دیگر هستند که مبارزه می‏کنند، هرچند از راه‏های دیگر و با اشکال گوناگون. این موجب می‏شود تا با بقیه همکاری کنیم. یک نمونۀ بارز بحث عربستان است. در کشور ما این‏همه تبلیغ می‏شود که عربستان به‏طرف اسرائیل رفته و دست آن در دست اسرائیل است و حتی خاندان آل‏سعود ریشۀ یهودی دارند. به واقعیت‏ها و به تاریخ منطقه رجوع کنید. مبارزه‏ای که در منطقه ملک فیصل عربستان با اسرائیل کرد یکی از موفق‏ترین فراز‏های مبارزۀ اعراب و اسرائیل بود. درست است که امروز از آن موضع فاصله گرفته است، ولی این‏طور نیست که مواضعش از آسمان به زمین رسیده باشد. اوضاع منطقه فرق کرده است. اگر ما راه دیگری را انتخاب کنیم‏، می‏توانیم از ظرفیت‏های ضد اسرائیلی عربستان استفاده کنیم؛ لذا راه سوم و راه مؤثر و درست برای مبارزه با اسرائیل راهی است که بشود در چشم‏انداز آن پیروزی و موفقیت را دید و آن همکاری با کشورهای منطقه و هم‏بستگی با کشور‏های اسلامی و استفاده از ظرفیت‏های ضد اسرائیلی همۀ کشورهای جهان است.
به نظر شما توسعه و تنوع روایت‏ها در مسئلۀ اسرائیل چقدر می‏تواند به همراهی افکار عمومی کمک کند؟
من فکر می‏کنم حمایت افکار عمومی از آرمان فلسطین کیفیت گذشته را ندارد و متأسفانه بدنه‏ای از جامعه به‏سمتی می‏رود که با ارزش‏های ما سازگار نیست. عامل اصلی این است که ما مبارزه با اسرائیل را به یک گفتمان محدود منحصر کرده‏ایم که ایدئولوژیک و رسمی است و روایت‏های رقیب از صحنه حذف شده است. در جهان چند روایت عمده داریم که این‏ها مدافع حقوق مردم فلسطین و مخالف سیاست‏های اسرائیل هستند. اگر بخواهم خلاصه بگویم یک گروه چپ‏ها و سوسیالیست‏ها هستند. این‏ها در ایران قبل از انقلاب هم در حمایت از فلسطین پیشتاز بودند. بیشتر دانشمندانی که در دنیا در حمایت از فلسطین و حقوق فلسطین ادبیات تولید می‏کنند، افرادی مانند نوام چامسکی، ایلان پاپه و ادوارد سعید، همه تقریباً از دیدگاه چپ متأثر شده‏اند که به ارزش برابری توجه دارند. دستۀ دیگر، لیبرال‏ها و آزادی‏خواهان هستند؛ یعنی شما حتی اگر از چشم‏انداز یک شهروند غربی به اسرائیل نگاه کنید، اسرائیلی را می‏بینید که دمکراسی‏اش فقط نام دمکراسی دارد و نصف مردمی که تحت‏کنترل اسرائیل در فلسطین زندگی می‏کنند، حق رأی ندارند. حقوق بشر در آنجا نقض می‏شود و نژادپرستی کاملاً جریان دارد و سازمان‏های حقوق بشر رسماً اعلام کرده‏اند نظام اسرائیل نظام آپارتاید است. نقض قطعنامه‏های بین‏المللی و حقوق بین‏الملل و حقوق بشردوستانه و همۀ این‏ها وجود دارد و یک شهروند غربی می‏تواند این‏ها را ببیند و از این چشم‏انداز منتقد اسرائیل باشد. اگر این ادبیات در ایران ما هم بود و افکار عمومی آن را می‏دید؛ به‏ویژه دانشجویان و قشر دانشگاهی که به این مسائل حساس است و دوست دارد مطالب را از چشم‏انداز علمی ببیند، مسلماً تحت‏تأثیر قرار می‏گرفتند. مگر یک دانشجوی ایرانی چه فرقی با یک دانشجوی ایرلندی دارد؟ چرا وقتی یک اسرائیلی وارد دانشگاهی در ایرلند می‏شود و می‏خواهد سخنرانی کند با او مخالفت می‏شود و نمی‏تواند صحبت خود را تمام کند؟ تصوری که من دارم این است که امروزه مخالفت با اسرائیل در دانشگاه‏های کشورهای غربی حتی در آمریکا از مخالفت با اسرائیل در دانشگاه‏های ما بیشتر است.
به نظر می‏رسد که دانشگاه‏ها و مؤسسات علمی ما به این موضوع نپرداخته‏اند و ادبیات موجه و قابل‏توجهی تولید نکرده‏اند.
از وقتی که نهادهای رسمی این مسئله را در دست گرفته‏اند، دانشگاه‏های ما احساس می‏کنند این موضوع به آن‏ها ربطی ندارد. این صورت سادۀ مسئله است، ولی ابعادی جدی دارد و موجب شده دانشگاهیان و اساتید از این مسئله فاصله بگیرند و اگر استادی وارد این میدان بشود، دانشجو و دانشگاه فکر می‏کند که این فرد به‏اصطلاح مأموریت دولتی دارد و کاملاً به‏عنوان پروژه‏ای حکومتی شناخته می‏شود که گویا ربطی به دانشگاه و مردم ندارد. از طرف دیگر، کسانی که در جامعۀ ما در مسئلۀ فلسطین فعال هستند؛ چون نگاهشان به فلسطین نگاهی ایدئولوژیک است، برای نگاه‏های دیگر ارزش و اعتبار چندانی قائل نیستند، حتی شاید محدودیت‏هایی ایجاد کنند و منتقد هم باشند.
یکی از راهبرد‏های اسرائیل، ایران‏هراسی است. منطق ایران‏هراسی در رژیم اسرائیل چیست و چه آورده‏ای برای اسرائیل دارد؟
می‏توان در دو بخش به این سؤال پاسخ داد: یکی اینکه ایران در حوزه‏هایی اسرائیل را به چالش جدی کشیده است. به‏طور مشخص حزب‏الله در لبنان و حماس در غزه با کمک ایران توانسته‏اند مقاومتی موفق در برابر این رژیم داشته باشند و به اسرائیل فشار وارد کنند. حزب‏الله در لبنان فشار سنگینی به اسرائیل وارد کرده و همچنان به‏عنوان یک مشکل بزرگ برای اسرائیل به‏حساب می‏آید. تا زمانی که ایران از حزب‏الله پشتیبانی کند و کشور توانمندی باشد که بتواند حمایت مؤثری داشته باشد این مشکل ادامه پیدا می‏کند. از این جهت آن‏ها مایل‏اند تا ایران تحت‏فشار و منزوی باشد. بحث‏های اقتصادی و بحث‏های تروریسم هم مطرح است. می‏خواهند کاری کنند تا ایران نتواند مثل گذشته از حزب‏الله حمایت کند؛ مثلاً کاری کنند که حزب‏الله سازمانی تروریستی معرفی شود و ایران حامی تروریست اعلام شود و در وضعیت اقتصادی بدی بیفتد و نتواند به گروه‏های مقاومت کمک کند. اسرائیل مایل است با اهرم ایران‏هراسی، کشورمان را منزوی کند تا ایران قدرت خود را از دست بدهد و دیگر توان به چالش کشیدن اسرائیل را نداشته باشد. یک مسئله این است. مسئلۀ دیگر که بحثی خطرناک‏تر است، این است که اسرائیل می‏داند کشوری کوچک با امکانات و جمعیتی محدود است. تمام ارتش اسرائیل 160هزار نیرو دارد. درحالی‏که ما در منطقۀ خاورمیانه چند ارتش داریم که هرکدام بیش از یک میلیون نیرو دارند. اسرائیل می‏داند که اگر کشورهای منطقه این جرئت و جسارت را داشته باشند و به‏طرف اسرائیل راه بیفتند، اسرائیل با مشکل روبه‏رو می‏شود. بهترین فضا و شرایط برای اسرائیل این است که چنان ترسی در منطقه ایجاد کند که کسی جرئت حرکت و نزدیک شدن به او را پیدا نکند. در جنگ‏های گذشته با اینکه اسرائیل در برخی از آن‏ها پیروز شده، ولی برای او هزینۀ بسیاری داشته است، به‏خصوص از نظر انسانی؛ به‏طور مثال، در سال 1948 در جنگ اول اعراب و اسرائیل، اسرائیلی‏ها پیروز شدند ولی یک‏درصد جمعیت اسرائیل در این جنگ کشته شد. 600هزار نفر بودند که 6هزار نفر کشته دادند؛ لذا یکی از مهم‏ترین مسائل این است که در منطقه ترس را حاکم کند تا کسی جرئت نزدیک شدن به او را نداشته باشد و نیاز دارد که این را مرتب به منطقه بفهماند. در این راه یکی از کارهایی که آن‏ها کردند حمله به لبنان بود که تا بیروت را هم گرفتند. مورد بعدی تصرف عراق به‏دست آمریکا بود. عراق سیاست‏های تندی علیه اسرائیل داشت. صدام اولین کسی بود که به‏طرف اسرائیل موشک پرتاب کرد. اسرائیلی‏ها نقش زیادی در تصرف عراق داشتند و توانستند این تصویر را جا بیندازند که ببینید کشور و حکومتی که ما را به چالش کشید، نتیجه‏اش را دید. نگرانی من این است که هدف بعدی آن‏ها برای این سیاست ایران باشد؛ یعنی در وضعیت بین‏المللی ایران مشخصه‏هایی را می‏بینند که آن‏ها را برای هجوم و ضربه زدن به ایران طمع‏کار کرده است. به نظر من یکی از اهداف این ایران‏هراسی آماده کردن فضای بین‏المللی است تا فشار سنگینی بر ایران وارد کنند و عبرتی برای بقیه باشد. متأسفانه زمینه‏های این مسئله را در بحث ترورها می‏بینیم.  
حملات اسرائیل به ما و ترور و تخریب در ایران و تبلیغاتی که به این حملات الصاق شده است و کار رسانه‏ای که در دنیا کرده‏اند، موجب شده اسرائیل در بازار ضد ایرانی و ایران‏ستیزی جهان و منطقه به‏عنوان قدرتی شناخته شود که توانایی ضربه زدن به ایران را دارد. گویی یک عملیات روانی انجام می‏دهند. یکی از دلایلی که امارات و عربستان به اسرائیل نزدیک شده‏اند همین است. اسرائیل در این بازار در دنیا توانسته خود را حتی در مقایسه با آمریکا به‏عنوان قدرتی معرفی کند که توانایی ضربه زدن به ایران را در هر موقعیت و زمانی دارد. خود را به این صورت معرفی کرده که در ایران نفوذ پیدا کرده و در این زمینه توان بالایی در دست‏درازی دارد. توانسته خود را مطرح کند و همین برای اسرائیل بازاری درست کرده و اعتباری برایش دست‏وپا کرده است. آن‏هایی که به تضعیف ایران مایل‏اند به اسرائیل مراجعه می‏کنند و این برای اعتبار ما در منطقه سنگین تمام شده است. گذشته از اعتبار، ایران ضرباتی از اسرائیل خورده است؛ برنامۀ هسته‏ای ایران، شهید قاسم سلیمانی، شهید محسن فخری‏زاده، ترور دانشمندان هسته‏ای و خرابکاری‏ها و اتفاقات اخیر. این‏ها برای هر کشوری در دنیا ضربات کمی نیست و اگر ادامه پیدا کند اوضاع سخت‏تر می‏شود.

جستجو
آرشیو تاریخی