روزنامهنگار
یکی از مؤلفههای اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی، مقابله با اسرائیل است. تقابل با اسرائیل برای ایران چه آوردهای دارد؟ آیا این یک سیاست مختص جمهوری اسلامی است یا یک جریان جهانی در کار است؟
مبارزۀ ما با اسرائیل در حوزههای مختلف برای ما هزینههایی داشته و بهخصوص در روزها و هفتههای اخیر این هزینه ملموس و مشهود بوده است؛ اما واقعیت این است که از یک چشمانداز، این جدال و این مقابله نه یک انتخاب بلکه یک ضرورت است که بهطور کلی به منطقه تحمیل شده است. این مسئله دلیلی ساده و مشخص دارد. اگر کسی به نقشه مراجعه کند، میتواند این را بدون تحلیلی خاص ببیند. منطقۀ خاورمیانه محیطی است که ایرانیان، ترکها، عربها، مسلمانان و مسیحیان از قدیم در این منطقه بودهاند و در کنار هم زندگی میکردهاند و امروز کاملاً مشخص است که بر این پیکره جراحتی وارد شده و جسمی خارجی به نام اسرائیل، که برخلاف ادعاهایش هیچ ربطی به منطقه ندارد، وارد پیکرۀ این منطقه شده است. این جسم خارجی کیان منطقه را مدام تهدید میکند؛ لذا کشورهای منطقه چارهای ندارند جز آنکه با این جسم خارجی و تهدید بزرگ مقابله کنند. ای کاش اسرائیلی وجود نداشت و کشورهای منطقه ازجمله ما مجبور نبودیم وارد این جدال و این نزاع بشویم و منطقه در آرامش و صلح به سر میبرد و اینطور درگیر بینظمی و خشونت نبود؛ موضوعی که نزدیک به یک قرن منطقه را به خطر انداخته است. اما از آنجا که «پروژهای» در منطقه پیاده شده و براساس آن اسرائیل شکل گرفته است، کشورهای منطقه چارهای ندارند و امروز اسرائیل به کاردی میماند که وارد بدن یک انسان شده است. کاش این کارد وارد بدن نمیشد تا بدن نخواهد از خود دفاع کند، اما امروز این اتفاق افتاده است.
اما نکتهای وجود دارد و آن نحوۀ مبارزه است که ما آن را تعیین میکنیم. کشورهای منطقه برای حفظ امنیت و موجودیت خود به مقابله با اسرائیل مجبورند، اما اینکه چطور مقابله کنند، در اختیار خودشان است. متأسفانه ما در ایران راه پرهزینهای را انتخاب کردهایم. راهی که به نظر من یکجانبه و انفرادی است؛ درحالیکه میتوانیم در هماهنگی با کشورهای منطقه یک جریان واحد در مقابل اسرائیل باشیم. به نظر من اسرائیل از همین فرصت استفاده کرده و میکوشد مواضع ما را در این زمینه در جهان بدنام کند.
اشاره کردید که اسرائیل یک پروژه است که به منطقه تحمیل شده، پروژۀ چه کسانی است؟ ضمن اینکه فرمودید مبارزه با اسرائیل انتخاب ما نیست، بلکه گزیری از آن نیست؛ بنابراین به نظر میرسد شما با نسخۀ عادیسازی که برخی منتقدین مطرح میکنند، مخالفاید. اگر برداشت من درست است و ما راهی جز مقابله نداریم و عادیسازی نیز نسخۀ خوبی نیست، به نظر شما آیا راه کمهزینهای هم وجود دارد؟
درمورد پروژه واقعیت این است که در درجۀ اول صاحبان این پروژه صهیونیستها هستند. در اروپا یک ایدئولوژی شکل گرفت که میگفت یهودیها باید برای خود کشور مستقلی داشته باشند و فلسطین را انتخاب کردند. هرتسل سردمدار این پروژه و رهبر صهیونیستهای سیاسی بود که اعتقاد داشت این پروژه از راه همکاری با قدرتهای بزرگ جهان پیش میرود. یهودیان صهیونیست افرادی عادی بودند که توان و قدرت و ارتشی نداشتند، اما فکر کردند که میتوانند در همکاری با قدرتهای جهان آنها را مجاب کنند که این پروژه به نفع آنها هم هست؛ ازاینرو به همین ترتیب عمل کردند و به سراغ قدرتهای مختلف ازجمله آلمان و فرانسه و دیگران رفتند و در این مسیر دیپلماسی آنها با انگلستان موفقتر بود و وعدۀ بالفور را از انگلستان گرفتند. در واقع همکاری انگلیس با آنها در ورودشان به فلسطین تعیینکننده بود تا آن پروژه را در فلسطین اجرا کنند.
آوردۀ آنها از این پروژه چه بوده است؟ چون این پروژه همچنان استمرار دارد و از طرف دولتهای غربی حمایت میشود.
برای صهیونیستها و یهودیانی که وارد این داستان شدند عمدتاً آوردۀ ایدئولوژیک دارد، ولی درعینحال فقط ایدئولوژیک نیست؛ به این معنی که آنها توانستند بهزعم خود کشوری یهودی را در دنیا درست کنند. ما در دوهزار سال اخیر در دنیا نمونۀ چنین کشوری را نداشتهایم. آنها در آن کشور براساس نظرات و افکار و ایدههای خود حکومت میکنند. صهیونیستها دربارۀ دستاوردهای خود دلایل زیادی دارند؛ ازجمله اینکه میگویند ما برای یهودیان امنیت فراهم کردیم و یهودیان در هیچ کجای دنیا امن نبودند و ما توانستهایم پناهگاهی برای خود درست کنیم و در آنجا دور از یهودیستیزیِ حاکم بر دنیا فقط خودمان باشیم و از این یهودیستیزی مصون بمانیم.
اما اسرائیل چه نفعی به حال انگلستان و آمریکا دارد. برخلاف برخی نظرات که در کشور ما هم هست و تصور میشود یهودیها و صهیونیستها مولود طبیعی مادری به نام انگلیس و پدری به اسم آمریکا هستند که هرگز این بچه را رها نمیکنند، این همبستگی و همپیمانی براساس منافع و علل مشخصی به وجود آمده است و یک چیز ذاتی نیست و طی فرایندی میتواند از بین برود. این برخلاف تصوری است که در خیلی جاها وجود دارد. درمورد انگلستان این همراهی و همگرایی به این دلیل اتفاق افتاد که در جنگ جهانی اول انگلستان در مقابل آلمان کم آورد و مایل بود آمریکا به نفع انگلستان و کشورهای همپیمان وارد جنگ شود. این جنگ در اروپا اتفاق میافتاد و آمریکا در جای امنی بود و علاقهای به دخالت نداشت و لذا اجتناب میکرد. یهودیان جمعیتی بزرگ در آمریکا بودند و نفوذ و تأثیر نسبتاً خوبی داشتند. در آن زمان رئیس دیوان عالی آمریکا یک یهودی بود که گرایشات صهیونیستی داشت. آن یهودیها و صهیونیستها در چنین وضعیتی به انگلستان نزدیک شدند؛ چون نیاز انگلیس را درک کردند با آنها وارد معامله شدند. آنها با نفوذی که در آمریکا داشتند این کشور را ترغیب کردند تا وارد این جنگ بشود و در مقابل میخواستند تا به آنها کمک شود و پروژهای را که در فلسطین بهدنبال آن بودند اجرا کنند. براساس این توافق بود که «بالفور» شکل گرفت. براساس کمک آمریکا به انگلیس در جریان جنگ جهانی اول، انگلیس قیم یهودیان شد و جامعۀ ملل متحد قیم فلسطین، ولی همین انگلیس در سالهای بعد به این نتیجه رسید که این پروژه به نفع او نیست. در دهۀ 30 میلادی و با فاصله گرفتن از جنگ جهانی، انگلیس براساس منافع خود از بالفور فاصله گرفت. انگلیس فهمید یهودیان موجودیتی کوچک در خاورمیانه هستند و معلوم نیست که بتوانند یک کشور تشکیل بدهند. اما از طرفی کشورهای منطقه ازجمله کشورهای عربی، که تعداشان هم زیاد بود، همه با این پروژه مخالف بودند و به انگلیس ایراد میگرفتند و فشار میآوردند که چرا از این مسئله حمایت میکند؛ لذا انگلیس براساس این واقعیتها از بالفور فاصله گرفت و حتی آن را لغو کرد. بعد از آن یهودیان با انگلیسیها وارد جنگ شدند. آنقدر که یهودیان در فلسطین انگلیسی کشتند، فلسطینیها و عربها نکشتهاند. حتی در داخل انگلستان چندین عملیات تروریستی علیه انگلیس انجام دادند و بمبگذاری و ترور کردند. انگلیس وقتی دید اوضاع به نفعش نیست و دارد کشته میدهد، از فلسطین عقبنشینی کرد. در میان کشورهای غربی تنها کشوری که در سازمان ملل به راهحل به رسمیت شناختن اسرائیل رای مثبت نداد، انگلستان بود.
به نظر من مهمترین دلیل حمایت فعلی آمریکا که عمدتاً بعد از جنگ ۱۹۶۷ شروع شد، قدرت لابی اسرائیل در آمریکاست نه منافع آمریکا. شاید بالفور در آن دوران به نفع انگلیس بود، ولی من حمایت امروز آمریکا از اسرائیل را به نفع منافع ملی آمریکا نمیدانم. این حمایت محصول نفوذ فوقالعادۀ این لابی در تمام ارکان قدرت آمریکاست. از سینما، مطبوعات، رسانه، دانشگاه، کنگره، دولت، کاخ سفید، افکار عمومی و اقتصاد آنچنان نفوذی به هم زدهاند که امروز یک رئیسجمهور در آمریکا جرئت ندارد با آنها مقابله کند.
یعنی شما موجودیت فعلی اسرائیل را درنهایت به نفع آمریکا هم نمیدانید؟
خیر.
برخی منتقدین سیاستهای فعلی، برای دفع خطر اسرائیل نسخۀ عادیسازی را تجویز میکنند. به نظر شما آیا عادیسازی میتواند امنیت ایران و کشورهای منطقه را در مقابل اسرائیل تأمین کند؟
اسرائیل بهرغم وسعت و جمعیت اندکی که دارد و بهدلیل امکاناتی که در اختیار او قرار میدهند، در حوزههای امنیتی و اطلاعاتی و نظامی به قدرتی مهم تبدیل شده است و برای کشورهای اسلامی و عربی در وضعیت فعلی چندان آسان نیست که بتوانند این قدرت را شکست بدهند. سابقۀ منطقه این را بهخوبی نشان میدهد که قدرتهای منطقه همه مصمم بودند که اسرائیل را شکست بدهند و فلسطین را آزاد کنند، ولی ناکام ماندند. سوریه و اردن و کشورهای مختلف منطقه بارها با اسرائیل جنگیدند و توفیقی نیافتند. کشورهای اسلامی امکاناتی محدود دارند و یکی از مهمترین حوزهها، که این کشورها هنوز در آن قدرتی دارند، حوزۀ سیاسی و بینالمللی و در ارتباط با سازمان ملل است؛ چون این مسئله برای اسرائیل مسئلهای مهم است. اگر به نقشه مراجعه کنیم اسرائیل جزیرهای کوچک در یک دریاست که تمامی این دریا کشورهای اسلامی و عربی هستند؛ یعنی همسایگان حلقۀ اول و دوم و حتی حلقۀ سوم اسرائیل، همه کشورهای عربی و اسلامی هستند. اگر این مجموعه و این دریا این جزیره را به رسمیت نشناسند، آیندۀ اسرائیل همچنان در جهان مبهم است؛ لذا برای اسرائیل بسیار مهم است که دوستان قدرتمندی در جهان مثل آمریکا داشته باشد که آن را در این دریای دشمنی حمایت کند. اما آنچه اسرائیل را زجر میدهد و موجودیتش را با ابهام روبهرو کرده است همین به رسمیت نشناخته شدن از سوی کشورهای همسایه است. به نظر من این نقطهضعف اهرمی بسیار مهم برای کشورهای منطقه است تا با اسرائیل مقابله کنند و به آن فشار بیاورند؛ لذا اینکه تحت عناوینی مانند عادیسازی و صلح، این اسلحه را در مقابل اسرائیل بیندازند برای آنها نفعی ندارد و کشورهایی که این کار را کردهاند، ازجمله مصر و اردن، سودی از آن نبردهاند. من مطمئنم اگر امروز در مصر و اردن همهپرسی برگزار شود، بهیقین قطع روابط با اسرائیل رأی میآورد.
یعنی حتی اگر دولتها بهدنبال عادیسازی بروند، مردم آنها موافق نیستند.
نه، مردم منطقه موافق نیستند. البته ما درمورد عادیسازی برداشتهای مختلف داریم. بهرغم اینکه من با عادیسازی کاملاً مخالفم، با برخی از نگاهها درمورد عادیسازی نیز موافق نیستم؛ بهعنوان مثال، ما در بحث خط لوله نفت اشکلونایلات در اسرائیل، که در زمان پهلوی ساخته شد، مبلغ کلانی (حداقل 500میلیون دلار) از اسرائیل طلبکاریم که امروز با سودش بیشتر از یک میلیارد دلار میشود. دادگاههایی اسرائیل را در این مورد محکوم کردهاند، ولی برخی میگویند حتی اگر ما از طریق طرفهای ثالثی وارد این تعامل شویم که پولمان را بگیریم این عادیسازی محسوب میشود. همچنین تصوری در ایران هست که طبق آن اگر ما اسم اسرائیل را ببریم، این عادیسازی و نوعی به رسمیت شناختن به حساب میآید؛ حتماً باید بگوییم رژیم صهیونیستی. اینها محصول برداشتی سطحی از عادیسازی است. شبکۀ الجزیره یکی از موفقترین شبکههای جهان در دفاع از فلسطین است. همین شبکۀ بسیار موفق، اگر لازم باشد با خبرنگاران و مسئولان اسرائیلی نیز گفتوگو میکند. یک فلسطینی و یک اسرائیلی را روی خط میآورد و آنها با هم بحث میکنند. برخی این موارد را عادیسازی تلقی میکنند که این برداشتها از عادیسازی میتواند مضر باشد و دستوپای ما را برای مبارزه با اسرائیل و تحمیل هزینه بر آن ببندد.
همینها اتفاقاً میتوانند اهرمهایی برای فشار و ابزاری برای نشان دادن عدم مشروعیت اسرائیل باشند.
کاملاً همین طور است. اسرائیل از خدایش است که ما این درک از عادیسازی را داشته باشیم و جلو نرویم و پولمان را هم نگیریم. با این خط قرمزهای خودساخته فضای باز رسانهای هم برقرار نمیشود تا تهدیدها و مشکلات اسرائیل عیان شود.
چرا بخشی از جامعۀ ایران هنوز با ایدۀ مقابله با اسرائیل همراه نشده و بهمرور این سؤال برای برخی پیدا شده که چرا ما باید با اسرائیل تقابل کنیم و چه آوردهای برای ما دارد؟ به همین محدودیتهای خودساختهای که اشاره کردید، ارتباط دارد؟
بله، بخش زیادی از این عدم همراهی محصول برداشتهای سطحی از مبارزه با اسرائیل است. یک مثال کاملاً روشن در این رابطه، مسابقات ورزشی است که متأسفانه در داخل ایران هم روی افکار عمومی اثر منفی گذاشته است. درک نادرستی که ما از عادیسازی داریم باعث شده ما تنها کشوری در جهان باشیم که دولتش رویارویی ورزشکاران با ورزشکار اسرائیلی را منع کرده است. در دنیا ورزشکارانی هستند که مسابقه نمیدهند، ولی خودشان انتخاب میکنند. در کویت و الجزایر و لبنان ورزشکارانی این کار را کردهاند، ولی کار آنها بازتاب بیشتر و بهتری دارد. اینکه ورزشکار مجبور شود و افکار عمومی این مسئله را اینطور بفهمد، انعکاس بدی دارد و در حقیقت در داخل کشور روی مسئلۀ آرمان فلسطین اثری معکوس و منفی میگذارد. همین درک محدود از بحث عادیسازی و ورود به روابط با اسرائیل است که موجب شده همراهی افکار عمومی با آرمان فلسطین مقداری فرسوده شود.
شما در جریان گفتوگو مبارزه با اسرائیل را یک ضرورت دانستید، با عادیسازی مخالفت کردید، اما مواجهۀ فعلی را نیز پرهزینه دانستید. از نظر شما راه سوم چیست؟
راه سوم را عمدتاً در چندجانبهگرایی میدانم. متأسفانه بخشی از لایۀ حکمرانی در ایران تصور میکند که ما تنها کشور در جهان هستیم که به فلسطین فکر میکند و به مبارزه با اسرائیل و به آرمان فلسطین اعتقاد دارد، درحالیکه اصلاً اینطور نیست. هم در کشورهای منطقه و هم در سطوح افکار عمومی و نخبگان جهان مبارزه با اسرائیل بسیار ریشهدار و عمیق است و چون ما این مبارزات را به رسمیت نمیشناسیم چنین قضاوتی داریم؛ بهعنوان مثال، همین کاری که شبکۀ الجزیره میکند. اگر عینکی که به آن اشاره کردم روی چشم ما باشد، نمیتوانیم درک کنیم که الجزیره در دنیا در مبارزه با اسرائیل چه میکند. چون این موارد را به درستی نمیبینیم، فکر میکنیم ما تنها هستیم؛ لذا از همکاری و هماهنگی با هیچ کشوری سود نمیبریم و اصلاً وارد فضای همکاری با آنها نمیشویم و فکر میکنیم همۀ آنها کشورهایی خودفروخته و وابسته هستند که تسلیم اسرائیل شدهاند و هیچ اعتقادی به فلسطین ندارند و با اسرائیل همدست شدهاند، و این تمام هزینۀ مبارزهای را که بهتنهایی انجام میدهیم بر دوش ما میاندازد.
ظرفیتهای ضد اسرائیلی که فقط در منطقه نیست. بروید ببینید در کشورهای غربی چه خبر است! در دانشگاهها و حتی در میان سیاستمداران و در احزاب چنین ظرفیتهایی وجود دارد. همین امروز در حزب دمکرات آمریکا در این رابطه تحولی به وجود آمده است، ولی ما در ایران نمیتوانیم آن را ببینیم. تا قبل از اوباما حمایت آمریکا از اسرائیل دوحزبی بود. الان اوضاع عوض شده است. من نمیگویم امروز حزب دمکرات طرفدار فلسطین است، ولی آخرین چیزی که من چند روز پیش دیدم، حاکی از آن است که حمایت از اسرائیل و حمایت از فلسطین در میان هواداران حزب دمکرات کاملاً برابر شده است. باید تصویری را که از دنیا داریم اصلاح کنیم و قبول کنیم که فقط ما نیستیم و خیلیهای دیگر هستند که مبارزه میکنند، هرچند از راههای دیگر و با اشکال گوناگون. این موجب میشود تا با بقیه همکاری کنیم. یک نمونۀ بارز بحث عربستان است. در کشور ما اینهمه تبلیغ میشود که عربستان بهطرف اسرائیل رفته و دست آن در دست اسرائیل است و حتی خاندان آلسعود ریشۀ یهودی دارند. به واقعیتها و به تاریخ منطقه رجوع کنید. مبارزهای که در منطقه ملک فیصل عربستان با اسرائیل کرد یکی از موفقترین فرازهای مبارزۀ اعراب و اسرائیل بود. درست است که امروز از آن موضع فاصله گرفته است، ولی اینطور نیست که مواضعش از آسمان به زمین رسیده باشد. اوضاع منطقه فرق کرده است. اگر ما راه دیگری را انتخاب کنیم، میتوانیم از ظرفیتهای ضد اسرائیلی عربستان استفاده کنیم؛ لذا راه سوم و راه مؤثر و درست برای مبارزه با اسرائیل راهی است که بشود در چشمانداز آن پیروزی و موفقیت را دید و آن همکاری با کشورهای منطقه و همبستگی با کشورهای اسلامی و استفاده از ظرفیتهای ضد اسرائیلی همۀ کشورهای جهان است.
به نظر شما توسعه و تنوع روایتها در مسئلۀ اسرائیل چقدر میتواند به همراهی افکار عمومی کمک کند؟
من فکر میکنم حمایت افکار عمومی از آرمان فلسطین کیفیت گذشته را ندارد و متأسفانه بدنهای از جامعه بهسمتی میرود که با ارزشهای ما سازگار نیست. عامل اصلی این است که ما مبارزه با اسرائیل را به یک گفتمان محدود منحصر کردهایم که ایدئولوژیک و رسمی است و روایتهای رقیب از صحنه حذف شده است. در جهان چند روایت عمده داریم که اینها مدافع حقوق مردم فلسطین و مخالف سیاستهای اسرائیل هستند. اگر بخواهم خلاصه بگویم یک گروه چپها و سوسیالیستها هستند. اینها در ایران قبل از انقلاب هم در حمایت از فلسطین پیشتاز بودند. بیشتر دانشمندانی که در دنیا در حمایت از فلسطین و حقوق فلسطین ادبیات تولید میکنند، افرادی مانند نوام چامسکی، ایلان پاپه و ادوارد سعید، همه تقریباً از دیدگاه چپ متأثر شدهاند که به ارزش برابری توجه دارند. دستۀ دیگر، لیبرالها و آزادیخواهان هستند؛ یعنی شما حتی اگر از چشمانداز یک شهروند غربی به اسرائیل نگاه کنید، اسرائیلی را میبینید که دمکراسیاش فقط نام دمکراسی دارد و نصف مردمی که تحتکنترل اسرائیل در فلسطین زندگی میکنند، حق رأی ندارند. حقوق بشر در آنجا نقض میشود و نژادپرستی کاملاً جریان دارد و سازمانهای حقوق بشر رسماً اعلام کردهاند نظام اسرائیل نظام آپارتاید است. نقض قطعنامههای بینالمللی و حقوق بینالملل و حقوق بشردوستانه و همۀ اینها وجود دارد و یک شهروند غربی میتواند اینها را ببیند و از این چشمانداز منتقد اسرائیل باشد. اگر این ادبیات در ایران ما هم بود و افکار عمومی آن را میدید؛ بهویژه دانشجویان و قشر دانشگاهی که به این مسائل حساس است و دوست دارد مطالب را از چشمانداز علمی ببیند، مسلماً تحتتأثیر قرار میگرفتند. مگر یک دانشجوی ایرانی چه فرقی با یک دانشجوی ایرلندی دارد؟ چرا وقتی یک اسرائیلی وارد دانشگاهی در ایرلند میشود و میخواهد سخنرانی کند با او مخالفت میشود و نمیتواند صحبت خود را تمام کند؟ تصوری که من دارم این است که امروزه مخالفت با اسرائیل در دانشگاههای کشورهای غربی حتی در آمریکا از مخالفت با اسرائیل در دانشگاههای ما بیشتر است.
به نظر میرسد که دانشگاهها و مؤسسات علمی ما به این موضوع نپرداختهاند و ادبیات موجه و قابلتوجهی تولید نکردهاند.
از وقتی که نهادهای رسمی این مسئله را در دست گرفتهاند، دانشگاههای ما احساس میکنند این موضوع به آنها ربطی ندارد. این صورت سادۀ مسئله است، ولی ابعادی جدی دارد و موجب شده دانشگاهیان و اساتید از این مسئله فاصله بگیرند و اگر استادی وارد این میدان بشود، دانشجو و دانشگاه فکر میکند که این فرد بهاصطلاح مأموریت دولتی دارد و کاملاً بهعنوان پروژهای حکومتی شناخته میشود که گویا ربطی به دانشگاه و مردم ندارد. از طرف دیگر، کسانی که در جامعۀ ما در مسئلۀ فلسطین فعال هستند؛ چون نگاهشان به فلسطین نگاهی ایدئولوژیک است، برای نگاههای دیگر ارزش و اعتبار چندانی قائل نیستند، حتی شاید محدودیتهایی ایجاد کنند و منتقد هم باشند.
یکی از راهبردهای اسرائیل، ایرانهراسی است. منطق ایرانهراسی در رژیم اسرائیل چیست و چه آوردهای برای اسرائیل دارد؟
میتوان در دو بخش به این سؤال پاسخ داد: یکی اینکه ایران در حوزههایی اسرائیل را به چالش جدی کشیده است. بهطور مشخص حزبالله در لبنان و حماس در غزه با کمک ایران توانستهاند مقاومتی موفق در برابر این رژیم داشته باشند و به اسرائیل فشار وارد کنند. حزبالله در لبنان فشار سنگینی به اسرائیل وارد کرده و همچنان بهعنوان یک مشکل بزرگ برای اسرائیل بهحساب میآید. تا زمانی که ایران از حزبالله پشتیبانی کند و کشور توانمندی باشد که بتواند حمایت مؤثری داشته باشد این مشکل ادامه پیدا میکند. از این جهت آنها مایلاند تا ایران تحتفشار و منزوی باشد. بحثهای اقتصادی و بحثهای تروریسم هم مطرح است. میخواهند کاری کنند تا ایران نتواند مثل گذشته از حزبالله حمایت کند؛ مثلاً کاری کنند که حزبالله سازمانی تروریستی معرفی شود و ایران حامی تروریست اعلام شود و در وضعیت اقتصادی بدی بیفتد و نتواند به گروههای مقاومت کمک کند. اسرائیل مایل است با اهرم ایرانهراسی، کشورمان را منزوی کند تا ایران قدرت خود را از دست بدهد و دیگر توان به چالش کشیدن اسرائیل را نداشته باشد. یک مسئله این است. مسئلۀ دیگر که بحثی خطرناکتر است، این است که اسرائیل میداند کشوری کوچک با امکانات و جمعیتی محدود است. تمام ارتش اسرائیل 160هزار نیرو دارد. درحالیکه ما در منطقۀ خاورمیانه چند ارتش داریم که هرکدام بیش از یک میلیون نیرو دارند. اسرائیل میداند که اگر کشورهای منطقه این جرئت و جسارت را داشته باشند و بهطرف اسرائیل راه بیفتند، اسرائیل با مشکل روبهرو میشود. بهترین فضا و شرایط برای اسرائیل این است که چنان ترسی در منطقه ایجاد کند که کسی جرئت حرکت و نزدیک شدن به او را پیدا نکند. در جنگهای گذشته با اینکه اسرائیل در برخی از آنها پیروز شده، ولی برای او هزینۀ بسیاری داشته است، بهخصوص از نظر انسانی؛ بهطور مثال، در سال 1948 در جنگ اول اعراب و اسرائیل، اسرائیلیها پیروز شدند ولی یکدرصد جمعیت اسرائیل در این جنگ کشته شد. 600هزار نفر بودند که 6هزار نفر کشته دادند؛ لذا یکی از مهمترین مسائل این است که در منطقه ترس را حاکم کند تا کسی جرئت نزدیک شدن به او را نداشته باشد و نیاز دارد که این را مرتب به منطقه بفهماند. در این راه یکی از کارهایی که آنها کردند حمله به لبنان بود که تا بیروت را هم گرفتند. مورد بعدی تصرف عراق بهدست آمریکا بود. عراق سیاستهای تندی علیه اسرائیل داشت. صدام اولین کسی بود که بهطرف اسرائیل موشک پرتاب کرد. اسرائیلیها نقش زیادی در تصرف عراق داشتند و توانستند این تصویر را جا بیندازند که ببینید کشور و حکومتی که ما را به چالش کشید، نتیجهاش را دید. نگرانی من این است که هدف بعدی آنها برای این سیاست ایران باشد؛ یعنی در وضعیت بینالمللی ایران مشخصههایی را میبینند که آنها را برای هجوم و ضربه زدن به ایران طمعکار کرده است. به نظر من یکی از اهداف این ایرانهراسی آماده کردن فضای بینالمللی است تا فشار سنگینی بر ایران وارد کنند و عبرتی برای بقیه باشد. متأسفانه زمینههای این مسئله را در بحث ترورها میبینیم.
حملات اسرائیل به ما و ترور و تخریب در ایران و تبلیغاتی که به این حملات الصاق شده است و کار رسانهای که در دنیا کردهاند، موجب شده اسرائیل در بازار ضد ایرانی و ایرانستیزی جهان و منطقه بهعنوان قدرتی شناخته شود که توانایی ضربه زدن به ایران را دارد. گویی یک عملیات روانی انجام میدهند. یکی از دلایلی که امارات و عربستان به اسرائیل نزدیک شدهاند همین است. اسرائیل در این بازار در دنیا توانسته خود را حتی در مقایسه با آمریکا بهعنوان قدرتی معرفی کند که توانایی ضربه زدن به ایران را در هر موقعیت و زمانی دارد. خود را به این صورت معرفی کرده که در ایران نفوذ پیدا کرده و در این زمینه توان بالایی در دستدرازی دارد. توانسته خود را مطرح کند و همین برای اسرائیل بازاری درست کرده و اعتباری برایش دستوپا کرده است. آنهایی که به تضعیف ایران مایلاند به اسرائیل مراجعه میکنند و این برای اعتبار ما در منطقه سنگین تمام شده است. گذشته از اعتبار، ایران ضرباتی از اسرائیل خورده است؛ برنامۀ هستهای ایران، شهید قاسم سلیمانی، شهید محسن فخریزاده، ترور دانشمندان هستهای و خرابکاریها و اتفاقات اخیر. اینها برای هر کشوری در دنیا ضربات کمی نیست و اگر ادامه پیدا کند اوضاع سختتر میشود.