صفحات
شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱ - صفحه ۳۲۲

بریده‏ای از ترجمه منتشرنشده روایت عملیات ترور کریستال

سر مهندس رو برامون بیار!

آنچه در پی می‏آید، بریده‏ای است از جلد سوم کتاب تو زودتر بکش! ، نوشتۀ رونین برگمن، ترجمۀ وحید خضاب، که آن را نشر شهید کاظمی به‏زودی منتشر خواهد کرد.

رونین برگمن /
نویسندۀ کتاب «برخیز و زودتر بکش»

 

رابین پس از حملۀ بیت‏لید و تغییر نگرش به تهدید تروریسم، دستور جمع‏آوری اطلاعات در خصوص رهبران حماس را هم صادر کرد. تمرکز او بیش و پیش از هرکس بر یحیی عیاش یا همان «مهندس» بود که در تبعید، آموزش دیده و در بهار 1993 [بهار 1372]، حملات انتحاری را به داخل اسرائیل وارد کرده بود. در طول سال‏های 1994 و 1995، عیاش مسئول 9 حملۀ انتحاری بود که در آنها 56 نفر کشته و 387 نفر زخمی شدند. [صبر] افکار عمومی اسرائیل از دیدن صحنۀ خون و بدن‏های جزغاله‏شده در اتوبوس‏ها لبریز شده بود. رابین می‏دانست که باید کاری کند، و به همین دلیل برگۀ قرمز عیاش را امضا کرد.
این هم امر خیلی غیرمعمولی بود. عیاش تروریست‏های انتحاری را از داخل کرانۀ باختری و غزه ([یعنی] مناطقی که تحت کنترل حکومت خودگردان فلسطینی قرار داشت) مدیریت می‏کرد. این، جزو وظایف حکومت خودگردان بود [که با او مقابله کند] و از آن‏ها انتظار می‏رفت که او و نیروهایش را بازداشت کنند. اسرائیل و حکومت خودگردان در آن زمان مشغول مذاکره دربارۀ مراحل بعدی توافقات اسلو بودند و دست زدن به علمیات داخل اراضی [تحت کنترل] حکومت خودگردان، می‏توانست نقض توافق صلح تلقی شده و به یک بحران سیاسی تبدیل شود.
رابین بارها درخواست کرده بود که رئیس ساف، محکم و قاطع برای توقف بمب‏گذاری‏های انتحاری وارد عمل شود. یکی از مسئولین اطلاعاتی که در زمان یکی از گفتگوهای تلفنی رابین با عرفات در کنار رابین بوده، به یاد می‏آورَد که رابین داشته به‏شدت عرفات را سرزنش می‏کرده، بعد هم که تلفن را زمین می‏گذارَد، به قول او «با صورت سرخ‏شده» شکایت می‏کند که عرفات و نیروهایش کلاً برای کنترل حماس و جهاد اسلامی فلسطین هیچ کاری انجام نمی‏دهند.1
عرفات اصلاً منکر این بود که فلسطینی‏ها پشت این حملات قرار داشته‏اند. او تفسیر خاص خودش را داشت (که البته کاملاً هم بی‏اساس بود): یک توطئۀ تروریستی آشنا. می‏گفت: «یه سازمان سرّی اسرائیلی به اسم OAS که داخل شین‏بت و در هماهنگی با حماس و جهاد اسلامی فعالیت می‏کنه و هدفش خراب کردن روند صلحه، پشت این حملات و بسیاری از حملات دیگه‏ست.»2
اوایل سال 1995 اسرائیلی‏ها دیگر متوجه شدند هر امیدی در دلشان داشتند که حکومت خودگردان فلسطین، خودش حملات تروریستی را [با دستگیری نیروهای حماس و جهاد] متوقف کند، در بهترین فرض، خیلی غیرواقع‏گرایانه بوده است. گیلون می‏گوید: «در کنار همۀ تماس‏ها، گفتگوها، درخواست‏ها و تقاضاهایی که از فلسطینی‏ها داشتیم، نهایتاً به این تصمیم رسیدیم که در ادامه فقط به خودمون تکیه کنیم و هر تلاشی از دستمون برمیاد برای مبارزه با تروریسم انجام بدیم.»
تصادفاً در همان زمان که در 22 ژانویه [2 بهمن 1373] دو بمب‏گذار انتحاری به بیت لید حمله کردند، یاعکوو پِری (Yaakov Peri) رئیس شین‏بت با ییزرائِل حسون (Yisrael Hasson) جلسه داشت و از او درخواست کرد که رياست بخش فرماندهی مرکزی این سازمان را (که کل کرانۀ باختری تحت پوشش آن بخش قرار داشت) بپذیرد.
حسون، که یکی از باتجربه‏ترین نیروهای عملیاتی شین‏بت بود، گفت که فقط به این شرط موافقت می‏کند که شین‏بت، روش برخوردش با یحیی عیاش را به‏شدت [و به صورت زیربنایی] تغییر دهد.
حسون به پری گفت: «اگر فکر کردی که این یه مشکل محلی برای یه افسر پروندۀ مسئول رافات [روستای محل تولد عیاش] ــه،3 داری اشتباه بزرگی می‏کنی. این آدم داره قطار روند سیاسی [و مذاکرات صلح] رو از ریل خارج می‏کنه. تنها راهِ اینکه بالاخره بتونیم یه کاریش بکنیم اینه که کل شین‏بت و تک‏تک اعضاش هر روز صبح که از خواب بیدار می‏شن از خودشون بپرسن: برای اینکه یحیی عیاش رو گیر بندازم امروز چی‏کار می‏تونم بکنم؟»
پری از او پرسید که چه می‏خواهد.
حسون جواب داد: «من مسئولیت عالیه و ارشد سروکار داشتن باهاش رو می‏خوام، بالاتر از همۀ نیروهای سازمان.»
پری که خودش یک خط‏دهندۀ بامهارت جاسوس‏ها بود و می‏دانست چطور کاری کند که افراد حس خوبی داشته باشند با لبخند جواب داد: «من به موجب این حکم، تو رو به ریاست موضوعات مربوط به یحیی عیاش در سازمان منصوب می‏کنم.»
حسون گفت: «خب پس من یه قول می‏خوام که نتونی منو برکنار کنی و اینکه هر تصمیمی من در این موضوع گرفتم، تصمیم نهایی باشه.»
پری مطمئن بود که می‏تواند رابین را برای امضای یک برگۀ قرمز علیه عیاش متقاعد کند، ولی در عین حال این‏قدر هم خبره بود که بداند چطور باید مین‏ها [و موانع جدی] سازمانی را از سر راه بردارد، فقط گفت: «ییزرائیل، همۀ سازمان پشت توئه. برو جلو، و سر عیاش رو برامون بیار.»4
حسون سِمَت جدیدش را تحویل گرفت و همۀ اطلاعاتی را که دربارۀ عیاش داشتند، مجدداً بررسی کرد. اطلاعات خیلی کمی وجود داشت. روشن شد که در طول بیش از یک سال گذشته، حتی یک منبع [و جاسوس] قابل‏اتکای شین‏بت اطلاعاتِ به‏روزی از عیاش یا دستیاران نزدیکش نداشته و اینکه هیچ نشانۀ واضحی از اینکه او حدوداً در کجا مستقر است وجود ندارد، به‏جز یک گزارش که می‏گوید حماس موفق شده به او کمک برساند تا به لهستان فرار کند، چون نگران بوده دست شین‏بت به او خواهد رسید.
حسون در صحت این گزارش شک داشت. در یکی از جلسات در اوایل فوریۀ [همان سال] پرسید: «[آخه] چطور ممکنه توی لهستان باشه درحالی‏که ما اینجا، توی همه جای بمب‏گذاریای انتحاری ردپاش رو می‏بینیم؟» سپس اعلام کرد که او به‏کلی نوع نگاهش به این موضوع را تغییر می‏دهد.
تا آن زمان، دشمنان اصلی شین‏بت، اعضای مختلف سازمان‏های ذیلِ ساف بودند. آن‏ها عموماً در هسته‏های کوچک، از جاهای مشخص (معمولاً همان جاهایی که زندگی می‏کردند)، دست به فعالیت می‏زدند. درنتیجه عملیات‏های موساد در حوالی یکسری مناطق جغرافیایی (روستاها، شهرها، محلات و نواحی) شکل می‏گرفت که نیروهای اطلاعاتی و همین طور مسئولینِ جاسوس‏ها، از قبل دربارۀ هرچه در آنجا رخ می‏داد، اطلاعات جمع‏آوری کرده بودند. هر واحد [از این نیروهای ساف]، تقریباً به‏کلی مستقل عمل می‏کرد و هماهنگی بین آن‏ها محدود بود و فقط در سطح فرماندهان انجام می‏شد. نیروهای عملیاتی‏ای که روی یک موضوع کار می‏کردند، هیچ‏وقت برای تبادل اطلاعات با یکدیگر یا بحث دربارۀ اقدامات مختلفی که باید انجام می‏شد به هیچ شکل سازمان‏یافته‏ای دیدار نمی‏کردند.
ولی حماس در یک چارچوب کاملاً متفاوت عمل می‏کرد. نیروهای فعال حماس مأموریت‏هایی را که حماس به آن‏ها محول کرده بود، در محل اقامت خودشان اجرا نمی‏کردند، بلکه در جای دیگری آن را به انجام می‏رساندند. هر مأموریت آن‏ها، در یک جای جدا بود، ولی در تمامیِ آن‏ها ذیل یک فرماندهی [واحد] کشوری باقی می‏ماندند؛ بنابراین نیروهای عملیاتی شین‏بت که [در طول سالیان، فقط] نسبت به آنچه در مناطق جغرافیایی مشخص [مثلاً فلان شهر یا فلان روستا] رخ می‏داد آگاهی تخصصی پیدا کرده بودند، هیچ نتیجۀ قابل‏توجهی برای ارائه نداشتند.
حالا حسون داشت یک نگاه و رویکرد جدید نسبت به عیاش (که به او کُدنامِ «کریستال» داده بودند) در پیش می‏گرفت. او اعلام کرد همۀ اطلاعات در خصوص کریستال باید در دفتر او و تحت فرماندهی او متمرکز شود. [به این ترتیب] «عملیات کریستال» از یک موضوع محلی که به‏صورت جداگانه توسط تعدادی از نیروهای عملیاتی شین‏بت مدیریت می‏شد (که هرکدام از آن‏ها هم تحت فرماندهیِ یک فرمانده جدا بودند که اولویت‏های خاص خودش را داشت) به یک موضوع کشوری تبدیل شد که همۀ تصمیمات در خصوص آن را حسون اتخاذ می‏کرد. این، یک‏جور انقلاب سازمانی در سطح کوچک بود: حالا حسون می‏توانست از بالای سر [و بدون در نظر گرفتن] فرماندهان محلی، [برای زیردست‏های آن‏ها] دستور صادر کند و همین، باعث شد خیلی‏ها کینۀ [او] را به دل بگیرند.5
حسون به واحدهای مختلف شین‏بت دستور داد تا تلاش کنند تعدادی از فلسطینی‏هایی که ممکن بود [اطلاعاتشان] به کار بیاید [به‏عنوان جاسوس] به خدمت بگیرند. او همچنین به نیروهای عملیاتی دستور داد تا ده‏ها نفر از نیروهای فعال حماس را که در زندان‏های اسرائیل بودند، مجدداً بازجویی کنند. در پی این اقدامات، 35 تن دیگر از نیروهای فعال حماس بازداشت و بازجویی شدند. این افراد را شب‏ها در کنار هم در سلول‏هایی می‏انداختند (هر بار در گروه‏های متفاوت) و مکالمات آن‏ها را با میکروفون مخفی ضبط می‏کردند. علاوه بر این، آن زندانی‏های فلسطینی هم که به خدمت گرفته شده بودند تا به‏عنوان جاسوس برای شین‏بت کار کنند (و به آنها «ماپت»6 می‏گفتند) را هم داخل سلول‏های آن‏ها جا می‏دادند تا آن‏ها را به حرف بیاورند.
نیروهای شین‏بت خیلی زود کشف کردند که عیاش به‏طرز خارق‏العاده‏ای باهوش است. مدت‏ها پیش از آنکه به‏صورت گسترده معلوم شود که نیروهای مجری قانون و دستگاه‏های اطلاعاتی می‏توانند مخفیانه حجم انبوهی از اطلاعات را از تلفن‏های شخصی به دست آورند [و هنوز شنود و رصد تلفن‏های شخصی به این گستردگی وجود نداشت]، عیاش این زحمت را به خود می‏داد که به‏صورت دائم از یک تلفن همراهِ واحد یا یک خط تلفنی ثابت استفاده نکند و دائماً محل خواب خود را هم تغییر دهد. از همۀ این‏ها مهم‏تر، به نظر می‏رسید که او هیچ‏وقت به هیچ‏کس اعتماد نمی‏کند.7
با همۀ این‏ها نهایتاً تلاش‏ها برای پیدا کردن محل کریستال ثمر داد. روشن شد که او در لهستان نیست و هیچ‏وقت هم نبوده است. او در شمال کرانۀ باختری بود، و از نزدیکی قلقیلیة (در منطقه‏ای که بخشی از آن تحت‏کنترل اسرائیل و بخشی تحت‏کنترل حکومت خودگردان فلسطین قرار داشت)، درست بیخ گوش شین‏بت فعالیت می‏کرد. کارمی گیلون که جانشین پری در ریاست شین‏بت شده بود، می‏گوید: «نمی‏شه گناه دستگیر نشدن [عیاش] رو فقط انداخت گردن حکومت خودگردان فلسطین. این، شکست ما بود، و باید بهش اعتراف کنیم.»8
در ماه آپریل [حوالی فروردین 1374]، چهار ماه بعد از امضای برگۀ قرمز، شین‏بت سرنخی به دست آورد که نشان می‏داد عیاش قرار است برای شرکت در یک نشست حماس به الخلیل برود. حسون معتقد بود که اقدام کردن در آن زمان خیلی خطرناک است و نفوذ اطلاعاتی در داخل حماس باید افزایش پیدا کند، ولی فشار نخست‏وزیر رابین برای ترور عیاش شدیدتر از آن بود که بشود در مقابل آن ایستاد.
[بر همین اساس قرار شد عملیات ترور انجام شود.] یک تیم از اعضای «واحد پرندگان» در حالی که خود را به شکل عرب‏ها درآورده بودند، در نزدیکی محل ملاقات، در قلب یک منطقۀ بسیار متخاصم و پرازدحام [فلسطینی‏نشین] منتظر او ایستادند. حسون می‏گوید: «از شانس خوب اون، و [البته] از شانس خوب ما، اصلاً [اون روز] سروکله‏ش پیدا نشد. من بعید می‏دونستم که همۀ نیروهامون بتونن از اونجا زنده بیرون بیان. این عملیات به‏طرز دیوانه‏واری کاملاً خطرناک بود، ولی به‏دلیل خطری که این شخص وحشتناک [برای اسرائیل] داشت، ما باید تصمیممون رو می‏گرفتیم که با این وجود، مسیر [این عملیات] رو پیش ببریم.»9
سروکلۀ عیاش نه فقط در آنجا، در هیچ جای دیگری هم که دسترسی به آن از نظر راهبردی راحت بود، پیدا نشد. در ماه می [حوالی اردیبهشت 1374]، این‏طور به نظر می‏رسید که او موفق شده با شناسایی و استفاده از حفره‏های ساختار امنیتی اسرائیل در اطراف باریکۀ غزه، خود را مخفیانه به آنجا برساند.10 به قول گیلون: «این هم یه شکست دیگه برای ما بود.»11
تا ماه‏ها نیروهای عملیاتی شین‏بت تلاش می‏کردند رد او را در غزه بزنند. آن‏ها می‏دانستند که عیاش از آنجا مشغول عملیات است، ولی مسئولین اسرائیلی [طبق توافق اسلو] اجازه نداشتند در آنجا او را بازداشت کنند. آن‏ها مشغول جستجو دربارۀ الگوهای رفتاری او، برنامه‏های روزمره‏اش و نقایص [احتمالی] در امنیت میدانی‏اش بودند، یعنی در بارۀ هر ضعفی که بشود از آن بهره‏برداری کرد.
بالاخره، در اواخر آگوست [اوایل شهریور]، شین‏بت اطلاع پیدا کرد که عیاش در موارد نادری از خانۀ یکی از طرفدارانش به اسم اسامه حمّاد (که دوست دوران کودکی او هم بوده) و الان در شهرک بیت‏لاهیا در شمال باریکۀ غزه زندگی می‏کند، به جاهایی زنگ می‏زند. عیاش می‏توانست با استفاده از تلفن حمّاد با ایران، لبنان و با تعدادی از زیردستانش در حماس صحبت کند. همچنین هروقت به منزل حمّاد می‏رفت، با پدرش در کرانۀ باختری هم تماس می‏گرفت و با او مفصل و طولانی حرف می‏زد. این یک دادۀ اطلاعاتی ارزشمند بود.
ولی حسون اعتقاد داشت که ترور عیاش باید بخشی از یک عملیات بزرگ‏تر و جامع باشد که طی آن، شین‏بت بتواند یک نفوذ خیلی عمیق‏تر در حماس صورت دهد و کنترل مسیرهای ورود و خروج قاچاقی به/از نوار غزه را به دست بگیرد. حسون با انتقاد ضمنی از عاوی دیختر (رئیس بخش جنوبی [شین‏بت] و همان کسی که پنج سال بعد، وقتی که هر دو نفرشان بر سر پست ریاست سازمان با هم رقابت می‏کردند، بر حسون پیروز شد) می‏گوید: «ولی انگار آتیش توی تُنبان حضرات بود! [این‏قدر عجله داشتند]. بیشتر از همه‏چی، می‏خواستن این موفقیت توی جیب خودشون باشه. می‏گفتن: حالا قبل از هرچی بذار این طرف رو بزنیم حذف کنیم، بعدش ببینیم چی می‏شه. حیف!»12
یک طرح برای ترور عیاش به دیختر ارائه شد. عیاش همیشه تماس‏هایش را از اتاقِ کناردست اتاق نشیمن خانوادۀ حمّاد انجام می‏داد. طرح، این بود که وقتی کسی خانه نیست، تعدادی از نفرات «واحد پرندگان» وارد خانه شوند و بمبی را به همراه یک دوربین که فرستنده هم داشته باشد، در آنجا کار بگذارند. وقتی عیاش می‏آمد و در اتاق می‏نشست [تا زنگ بزند] و صدایش از تلفن‏هایِ در حال شنود به گوش می‏رسید، بمب منفجر می‏شد.
دیختر می‏گوید: «ولی کشوری که می‏خواست با یه جور جراحی، جلوی تروریسم وایسه و به اصول اخلاقی هم پایبند بمونه، در اینجا مقابل یه دوراهی قرار گرفته بود: این خیلی آسون بود که مطمئن باشیم عیاش می‏تّرکه و پرتاب می‏شه آسمون. ولی می‏دونستیم اون توی اون خونه تنها نیست، چند تا بچه هم اونجا بودن و هیچ راهی نبود که مطمئن بشیم بچه‏ها از این انفجار آسیبی نمی‏بینن. به خاطر همین یه مسئله، کل عملیات باید تغییر می‏کرد.»13
شین‏بت به یک بمب کوچک‏تر احتیاج داشت، بمبی در حد چند گرم، آن‏قدر کشنده که عیاش را بکشد، ولی آن‏قدر هم قدرتمند نباشد که [جان] بقیه را به خطر بیندازد. شاید بمبی [آنقدر سبک و کوچک] که عیاش می‏توانست آن را بلند کند و کنار سرش بیاورد.
راه‏حل وقتی پیدا شد که شین‏بت موفق شد ارتباطی بین حمّاد و یک نفر که همکار [و جاسوس اطلاعاتی] اسرائیلی‏ها بود پیدا کند. دایی حماد، بسازبفروش پولداری بود به اسم کمال حمّاد که در گذشته با مسئولین [میدانیِ اطلاعاتی] اسرائیل ارتباط داشت. شین‏بت به کمال نزدیک شد، نظر مثبت او را برای همکاری جلب کرد. از او خواست که یک بهانۀ موجه پیدا کند تا به خواهرزاده‏اش یک گوشی تلفن همراه هدیه دهد: یک گوشیِ تاشویِ موتورولا آلفا.
این فرض وجود داشت [که اگر این گوشی به حماد هدیه داده شود] بالاخره روزی عیاش هم از آن استفاده خواهد کرد.
به کمال گفتند «یه فرستندۀ کوچیک توی گوشی کار گذاشتیم. این‏طوری می‏تونستیم تماس‏ها رو بشنویم.» [در مقابل انجام این کار] به کمال بسته‏ای از مزایا داده شده بود که به او امکان می‏داد خودش و خانواده‏اش بعد از عملیات به آمریکا نقل مکان کنند.
البته بالاسری‏های کمال در شین‏بت داشتند به او دروغ می‏گفتند. به جای فرستنده، 15 گرم مواد منفجره داخل گوشی کار گذاشته شده بود که چاشنی‏اش از راه دور فعال می‏شد. در روز 28 اکتبر [6 آبان 1374]، دو روز پس از قتل شقاقی، عیاش برای دیدن حمّاد به خانۀ او آمد. حمّاد هم تلفن همراه جدیدش را به او داد و از اتاق بیرون رفت و فرمانده را تنها گذاشت تا تماس‏هایش را بگیرد. توانمندی‏های فناورانۀ شین‏بت در آن زمان بسیار ناچیز بود و به همین دلیل، یک هواپیمای ویژۀ نیروی هوایی باید [در آسمان منطقه می‏چرخید] تا سیگنال‏های ارسالی از گوشی را دریافت کند. آن هواپیما، صوت مکالمات را به مقر منطقۀ جنوبی شین‏بت ارسال می‏کرد و در آنجا یک نیروی رصدکنندۀ متخصص که با صدای عیاش آشنایی داشت آن را می‏شنید. وقتی او هویت «مهندس» را تأیید کرد، سیگنالِ فعال شدن بمب را ارسال کرد.
رصدکننده، هدفون رو از روی گوشش برداشت تا صدای کرکنندۀ انفجاری که قرار بود تا لحظاتی دیگر رخ دهد را نشنود؛ ولی به جای انفجار، گفتگوی [عیاش] ادامه پیدا کرد، انگار اصلاً چیزی نشده بود. دوباره سیگنال [انفجار] ارسال شد، ولی عیاش همچنان داشت به صحبت ادامه می‏داد. دیختر می‏گوید: «یه بار دکمه رو فشار بده، دو بار دکمه رو فشار بده. [هیچ.] آب از آب تکون نخورد.»14
بمب کوچک، کار نکرده بود، ولی حداقل [این شانس را داشت که] لو هم نرفته بود. کمال مدتی بعد به خواهرزاده‏اش گفت که مشکلی در پرداخت صورت‏حساب گوشی به وجود آمده و گوشی را چند روزی لازم دارد. آزمایشگاه شین‏بت مشکل را حل کرد و گوشی دوباره به حمّاد برگردانده شد و همه منتظر برگشتن عیاش نشستند.
[...]
عیاش هنوز زنده بود و شیمون پرز که جاشین رابین در سمت نخست‏وزیری و وزارت دفاع شده بود [باز هم] برگۀ قرمز «مهندس» را امضا کرد. کارمی گیلون رئیس شین‏بت، تصمیم گرفت بلافاصله بعد از ترور رابین استعفا ندهد، بلکه تا وقتی که عیاش نابود نشده به کار خود ادامه دهد تا دورۀ او در آینده کلاً به‏عنوان یک دوران شرم‏آور شکست تلقی نشود.
و هنوز، یک بمب در یک گوشی تلفن همراه وجود داشت. صبح روز جمعه 5 ژانویۀ 1996 [15 دی 1374]، عیاش از انباری در اردوگاه آوارگان جبالیا که شب قبلش را مخفیانه در آنجا گذرانده به خانۀ حمّاد برگشت. ساعت 9 صبح، پدر عیاش (عبدالطیف عیاش) به تلفن همراه حمّاد، همان که از دایی‏اش کمال گرفته بود، زنگ زد. حمّاد می‏گوید: «گوشی رو دادم به عیاش و می‏شنیدم که داره با پدرش احوال‏پرسی می‏کنه. منم از اتاق رفتم بیرون که تنها باشه.»
عیاش به پدرش گفت که چقدر او را دوست دارد و چقدر دلش برای او تنگ شده است. همین‏قدر صحبت برای آن متخصص تشخیص صدا [در مقر شین‏بت] کافی بود تا سیگنال [انفجار] را ارسال کند. این بار، سیگنال از طریق هواپیما[یی که در آسمان منطقه می‏چرخید] به گوشی رسید و بمب را منفجر کرد.
عبداللطیف عیاش تعریف می‏کند: «یه هو تماس قطع شد. فکر کردم آنتن رفته. دوباره زنگ زدم، ولی قطع شده بود [و دیگه تماس برقرار نمی‏شد]. همون شب، بهم خبر دادن که [یحیی] کشته شده.»15
فردای آن روز، بعد از تشییع جنازه‏ای که هزاران نفر در آن شرکت کرده بودند، عیاش در غزه دفن شد. همان شب، نیروهای عملیاتی حماس، جذب بمب‏گذاران انتحاری در کرانۀ باختری را شروع کردند. یکی از سخنگویان حماس گفت: «دروازه‏های جهنم [به روی اسرائیلی‏ها] باز شده است».

 

جستجو
آرشیو تاریخی