صفحات
شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره دو - ۰۱ تیر ۱۴۰۱ - صفحه ۳۴

گفتمان «عدالت و جمهوریت» و سیاست‏گذاری اقتصادی در دولت سیزدهم در گفت‌و‌گو با سید‌احسان خاندوزی (وزیر امور اقتصادی و دارایی)

جمهوری اقتصادی، شرط عدالت اقتصادی

چگونه دولت سیزدهم با جمهوری‏خواهی در اقتصاد، برقراری عدالت اقتصادی را دنبال می‏کند؟

گفتمان دولت سیزدهم بر پایۀ دال‏های مرکزی عدالت و جمهوریت صورت‏بندی شده است. اکنون مسئلۀ اصلی در دولت، تسری این گفتمان از امر سیاسی به لایۀ سیاستی است تا در سیاست‏گذاری‏ها، برنامه‏ریزی‏ها و تصمیم‏گیری‏های دولت ظهور یابد؛ اما پیش از اینکه نسبت سیاست‏های اقتصادی دولت سیزدهم با گفتمان دولت سیزدهم را ارزیابی کنیم، بفرمایید از اساس چه روایتی از نظم اقتصادی ایران در انتهای دولت دوازدهم داشتید که گمان می‏کردید وضعیت اقتصادی کشور، مقتضی گفتمان «عدالت و جمهوریت» است؟
قبل از اینکه بخواهم به آخرین سال دهۀ نود و روی کار آمدن دولت سیزدهم اشاره کنم، می‏خواهم روایت اقتصاد ایران را از ده سال قبل از آن شرح بدهم؛ چون به ‏نظر من بر دهۀ نود، درمجموع سرنوشتی نسبتاً متحدالشکل و مشابه حاکم بود و آن این بود که «دولت‏رفاهِ نفتی» ایران در اولین سال دهۀ نود به سقف عملکرد خودش رسیده بود. بهترین شاخص‏های اقتصادی را در همان سال 1390 داریم. به ‏نظر می‏رسد تمام تمهیدات و زمینه‏ها برای اینکه کارنامه‏ای از آن دولت‏رفاه نفتی ارائه بشود، در همان سال به بهترین صورتش تبلور یافت. بیشترین درآمد سرانۀ ایران بعد از تمام سال‏های انقلاب، مربوط به سال ۱۳۹۰ است و یکی از بهترین سال‏های نیم‏قرن اخیرِ کشور از نظر کاهش فاصلۀ طبقاتی و شکاف درآمدی همان سال بوده است. بیشترین درآمد نفتی و بنابراین تراز تجاری مثبت را هم شاهد هستیم؛ اما به دلایلی که برمی‏گردد به مصیبت‏های ساختاری، که از قبل گرفتارش بوده‏ایم، بلافاصله و بعد از کمتر از یک سال، وارد دورۀ طولانی و همزمانِ رکود، تورم و شکاف درآمدی شدیم؛ یعنی دقیقاً از سال ۱۳۹۱ تا سال 1400، غیر از آن دو سالی که فترت ناشی از اجرای برجام دوباره مجال یک تنفس موقت به دولت‏رفاهِ نفتی‏‏‏ داد و دوباره شاخص‏های ما نفسی کشیدند، در کل این بازۀ ۱۳۹۰ تا 1400 شاهد بودیم که آن مصیبت‏های ساختاری، خودش را کاملاً بر این دستاوردهای مقطعی اقتصادی و شاخص‏های روزهای خوش اقتصاد تحمیل کرد؛ به‏نحوی که در کل این دهه از بالاترین درآمد سرانه به نزول مستمر درآمد سرانه، از تورم تقریباً کنترل‏شده و مدیریت‏شده به یکی از بدترین دهه‏های تورمی اقتصاد ایران، و از بهترین نقطۀ توزیع درآمدی به یک دهه وخامت وضعیت عدالت توزیعیِ مستمر رسیدیم. این شکنندگی و آسیب‏پذیری معلول مصیبت‏های ساختاری اقتصاد ایران بود.
امید می‏رفت که با مسئله‏شناسی اقتصاد مقاومتی در سال ۱۳۹۲ که در قالب سیاست‏های کلی مقام معظم رهبری ابلاغ شد، چاره‏ای اندیشیده شود؛ اما ما تقریباً یا تحقیقاً تا پایان این دهه هیچ برون‏رفتی از وضعیت قبل خودمان نداشتیم؛ یعنی نه در سال‏های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ که مجال بیشتری برای اصلاحات اقتصادی بود و فشار خارجی در حال کم‏رنگ شدن بود، نه از ۱۳۹۷ تا 1400 که دوباره فشار خارجی به اوج خودش رسیده بود، در هیچ‏یک از این دو مقطعِ فی البلاء و الرخاء، اقتصاد ایران درمجموع نتوانست از هستۀ سخت ساختاری خودش بیرون بیاید. به‏ویژه دولت دوم آقای روحانی مصداق بارز این نتوانستن در تغییر این پیله‏ها بود که اجازه نمی‏داد اقتصاد ایران وضعیتی بهتر از این را تجربه کند. شرح این ناتوانی جزئیاتی دارد که چون می‏خواهم به وضع خودمان برسم، از آن‏ها می‏گذرم. این دهۀ ازدست‏رفتۀ اقتصاد ما، هزینه‏های بسیار سنگینی بر رفاه مردم ایران و بر اعتبار بین‏المللی اقتصاد ایران وارد کرد و سبب شد ما درس‏های بزرگی بیاموزیم.
سال 1400 باید با این ممیزه از فصل پیش از خودش متمایز می‏شد که ما از این عبرتِ پرهزینه‏ای که نظام سیاست‏گذاری به کشور و ملت تحمیل کرد، استفاده کنیم تا بتوانیم از آن هستۀ سخت عبور و یک روزنه و سقف جدید برای تحرک اقتصادی ایران باز کنیم. آن سقف جدید در مناسبات اقتصاد سیاسی دولت گذشته امکان بروز و ظهور نداشت؛ به این معنا که شبکۀ نظام منافع کسانی که ذی‏نفع وضع گذشته بودند، آن‏قدر رسوب کرده بود که اگر حتی دولت این اراده را می‏داشت که در متون و اسناد سیاست‏گذاری خودش تحولی پیشنهاد و مصوب کند، در عمل امکان بروز و ظهور نداشت. آن شبکۀ ذی‏نفعان که عبارت بودند از کسانی که ارتزاق آن‏ها از مزیت‏های وارداتی و پنهان‏کاری‏های مالیاتی و شبکۀ معیوب تسهیلات بانک‏های خصوصی است، به‏سبب تنیدگی و پیوند با هستۀ مرکزی تصمیم‏گیری دولت، اجازه نمی‏دادند که هیچ خروج و رهایی از وضع پیشین صورت بگیرد؛ در واقع اقتصاد ایران را گروگان گرفته بودند.
یکی از به‏ظاهر ساده‏ترین اما در عمقِ اقتصاد سیاسی متهورانه‏ترین تصمیماتی که رئیس‏جمهور بعد از روی کار آمدن دولت گرفت، این بود که دقیقاً نقاط رسوب‏کردۀ نظام منافع پیشین را با خطرپذیری بالایی به کسانی منتقل کرد که به ‏نظر می‏رسید می‏توانند کاملاً بیرون از آن نظام منافع تصمیم بگیرند. قرائت اقتصاد سیاسی او این بود که بناست ریل‏گذاری‏ها از اقتصاد سیاسی موجود و نظام منافع موجود صورت بگیرد. گویا دولت و شخص رئیس‏جمهور به این نتیجه رسیده بود که اگر بخواهد طرحی نو دراندازد و این سقف را بشکافد، قطعاً در نظام منافع موجود به جواب نخواهد رسید؛ بنابراین باید کسانی در این نقاطِ گرانیگاهی و گلوگاهی نظام منافع اقتصاد بنشینند که ریسک تغییر نظام منافع را بپذیرند و مانع مناسباتی شوند که سبب ارتزاق واردکننده‏های ضدتولید، فرارهای مالیاتی، بانک‏های خصوصی ناسالم، قراردادهای دولتی رانتی و... شده است.
از منظر من مابازاء عینی تحقق جمهوریت نمودهای بیرونی و سیاسی ناشی از تجمعات مردم، سفرهای استانی، انتخابات و مانند این نیست. بازگرداندن حاکمیت اقتصادی به مردم، از نظر من اتفاقی بود که خطرش را رئیس‏جمهور پذیرفت و با اینکه کانون‏های قدرت مألوف و رایجی وجود داشتند که خیلی بهتر می‏توانستند با همان اصحاب قدرت‏های تجاری، شرکتی، مالیاتی، بانکی و نظایر این سازگار باشند؛ اما برای اینکه سیاست‏گذاری به خاستگاه اصلی خودش و مردم برگردد، با آن‏ها هم‏قطار نشد؛ چون دقیقاً آن لایه از اقتصاد سیاسی کشور می‏دانست کجاها بیشتر مانع است. این نظر من است دربارۀ اینکه سقف به کجا رسیده بود، چه تغییری باید انجام می‏شد و نمود مسئلۀ جمهوریت در لایۀ اقتصاد سیاسی چگونه تحقق یافت.
از سخن شما این‏گونه برمی‏آید که ما با یک دولت‏رفاه رانتی در ایران روبه‏رو بودیم که هرچه ظرفیت داشت به فعلیت رسانده بود؛ یعنی دیگر در سایۀ آن اقتصاد سیاسی، ظرفیت اقتصادی ویژه‏ای برای این دولت نمانده بود که بخواهد با راهبردها و برنامه‏هایی به فعلیت برساند.
به این معنا ظرفیتی باقی نمانده بود. البته به‏لحاظ نظری مسیرهای تحول و برون‏رفت مشخص بود؛ اما در عمل اقدامی نمی‏شد. این معضل بسیار دردآور، تکراری و خسته‏کننده‏ای بود که در اسناد سیاستی مدام اذعان می‏کردیم که باید در برنامۀ چهارم، پنجم و ششم به‏سمت کدام هدف برویم، چه اتفاقی بیفتد و چه سیاست‏هایی ابلاغ بشود؛ اما هیچ‏یک از آن‏ها مسیر اقتصاد را واقعاً دگرگون نکرده بود. باید اعتراف کنیم که نه در همان دهۀ هشتاد، که به‏ظاهر در نیمۀ دوم آن دهه شاخص‏ها خوب بودند، و نه در دهۀ نود، مسیر تحولی که بگوییم اقتصاد ایران را وارد سطح دیگری از تحولات و مناسبات جدید کرد، به وجود نیامد. تقریباً همۀ صاحب‏نظران و فضای نخبگی هم سرخورده بودند که خب چند بار بگوییم مالیات را درست کنید. اینکه راهش معلوم است و همۀ دنیا دارند انجام می‏دهند. اما این اتفاق نمی‏افتاد. یا اینکه نظام حمایتی و نظام یارانه‏ای کشور چگونه باید سروسامان بگیرد؛ اما در عمل، دوباره در همان مسیر جلو می‏رفت. ما حمایت‏ها و یارانه‏های خودمان را دقیقاً متوجه می‏کردیم به بدترین حلقه‏ای که از منظر سیاسی و اقتصادی می‏توانستیم توجیهش کنیم. چرا به‏جای اینکه حتی به کشاورزان بگوییم از شما مثل فرانسه و آلمان و خیلی جاها، به‏ قیمت گران‏تر می‏خریم و به شما یارانه می‏دهیم، اما با قیمت بهتری به مردم و مصرف‏کننده می‏رسانیم، این یارانه را دقیقاً به واردکننده می‏دادیم و درنهایت به مصرف‏کننده نمی‏رسید؟ خب، معلوم بود آن حلقه‏ای که دارند نظام منافع خودشان را در عرصۀ تجارت و به‏طور خاص واردات کالاهای اساسی کشور تأمین می‏کنند، مانع پیشبرد این برنامه هستند. من چندان قائل نیستم که درمورد یارانۀ کالاهای اساسی مثلاً یک جراحی ساختاری بنیادی انجام شد؛ اما اگر وجهی وجود داشته باشد که بگوییم اقدامی راهبردی به شمار می‏رفت، از این جهت بود که این حلقه را شکست و به‏جای اینکه منفعت را به آن گروه برساند، صحیح یا غلط، آن را به مردم رساند. ممکن است درمورد نحوۀ توزیعش مناقشۀ نظری و بحث فنی وجود داشته باشد؛ اما به‏هرحال، این نظام منافع را تغییر داد و این در حالی بود که یکی از بزرگ‏ترین واردکنندگان سنتی کالای اساسی، یک ماه قبل آمده بود و به وزیر جهاد کشاورزی گفته بود شما نخواهید توانست این طرح را اجرا کنید. این در حوزۀ واردات بود.
در حوزۀ مالیات هم به همین ترتیب بود. ما در دولت سیزدهم به این سمت رفتیم که نظامی از شفافیت اطلاعات اقتصادی درست کنیم و کسانی که باید مالیات بدهند، از کسانی که نباید مالیات بدهند واقعاً متمایز شوند. در سال 1400، به‏اندازۀ نصف کل سال‏های اقتصاد ایران فقط مؤدی مالیاتی جدید شناسایی کردیم: 2میلیون و 200هزار مؤدی مالیاتی؛ درحالی‏که تعداد کل مؤدیان پیش از این دولت بیشتر از 4میلیون نبوده است. خب این اقدامی بود که داشت نشان می‏داد که چه اتفاقی دارد در حوزۀ مالیاتی می‏افتد؛ در حوزۀ روابط درهم‏تنیده‏ای که حتی جریان‏های سیاسی منتقد جمهوری اسلامی، سال‏ها از نظام شرکت‏های دولتی و بانک‏های خصوصی در خود ایران ارتزاق می‏کردند. تمام پشتیبانی‏های مالی و تبلیغاتی، حتی در عرصه‏های هنری و مانند این‏ها، در جریان دگراندیش، همه، آبشخورهای ارتزاقشان دوباره برمی‏گشت به خود شبکۀ بانک‏های دولتی و شرکت‏های دولتی و شرکت‏های بزرگ ملی که در کشور وجود داشت و می‏آمدند پشتیبان تولید محصولات و محتواها می‏شدند.
وقتی ما اولین بار تمام این اطلاعات اقتصادیِ نه فقط شرکت‏های دولتی، بلکه شرکت‏های زیرمجموعۀ مناطق آزاد، زیرمجموعۀ بنیاد مستضعفان، زیرمجموعۀ فدراسیون‏های ورزشی کشور و نظایر این را شفاف می‏کنیم، باز آن ذی‏نفعان کاملاً متوجه و حساس می‏شوند. ازاین‏به‏بعد، حداقل ادامه دادن کارشان سخت‏تر است و به آن راحتی نمی‏توانند از کشور ارتزاق کنند. در حوزۀ مباحث بانکی و سیاست‏های مرتبط با تسهیلات‏گیرندگان و شفافیت دربارۀ بدهکاران بزرگ بانکی، کار این‏قدر سخت به ‏نظر می‏رسید که وقتی وزیر اقتصاد با مدیران عامل بانک‏ها مطرح می‏کند که این کار را انجام بدهیم، خود آن‏ها موضع می‏گیرند که با این کار، ما مشتریانمان را از دست می‏دهیم! یعنی نمی‏خواهند از مناسبات قدیم دل بکنند، درحالی‏که می‏دانند خود آن‏ها باید اولین مدافعان باشند و به دولت بگویند اجازه بدهید ما این‏ها را شفاف کنیم تا بدحسابی برای این بدهکاران به‏قدری پرهزینه باشد که بیایند تسویه کنند یا حداقل متوجه شویم در جای دیگر نباید به آن‏ها تسهیلات جدید بدهیم. منظورم از این حرف‏ها این است که مسیرهای گذار و تحول روشن بود که باید چه اتفاقاتی بیفتد؛ اما آن چسبندگی‏ها اجازه نمی‏داد، مگر اینکه کار به جایی برسد که دیگر الزام کنیم که آقای مدیرعامل، اگر این کار را مثلاً در روز 22 فروردین انجام ندهی، دیگر مدیر این بانک نخواهی بود.
تعبیر دولت‏رفاهِ نفتی‏‏‏، تعبیر روشنگر و ویژه‏ای است؛ یعنی می‏تواند در سه کلمه، یک صورت‏بندی نظری از اقتصاد ایران به ما بدهد و اینکه نشان دهد دولت در ایران وقتی به شمایل اقتصاد درمی‏آید، به چه چیزی تبدیل می‏شود. حال وقتی شما گفتمان «عدالت و جمهوریت» را به‏منزلۀ گفتمان دولت سیزدهم برگزیده‏اید، می‏خواهید این دولت‏رفاهِ نفتی‏‏‏ را به چه دولتی تبدیل کنید؟
گام اولی که به ‏نظر من تحول از این گذرگاه شروع می‏شود، این است که دولت‏رفاهِ نفتیِ‏‏‏ کاملاً شکننده را اول باید به دولت‏رفاهِ غیرشکننده تبدیل کنیم.
«نفتیِ» غیرشکننده؟
نه، دولت‏رفاهِ غیرشکننده. نفتی ‏بودن در خودش التزامی از آن شکننده بودن را دارد. در عرصۀ دیپلماسیِ حوزۀ انرژی هرچه موفق باشیم خوب است، هرچه بتوانیم بازارهای دیگر را از خودمان متأثر و به خودمان وابسته کنیم خوب است؛ اما اینکه این وابستگیِ مخارج جاری کشور به درآمد نفتی را ادامه دهیم خوب نیست.
یعنی دست‏کم نفت را از این حالت که خون اقتصاد ایران باشد، خارج کنید؟
بله، یا لااقل تبدیلش کنیم به جایی که می‏تواند موتور تولید و سرمایه‏گذاری اقتصاد ایران باشد، به‏جای اینکه موتور مصرف را تغذیه کند. حداقل آن خون به موتور مصرف نرود و به جهاز تولیدی تزریق بشود، نه جهاز مصرفی اقتصاد ایران.
به ‏نظر من، قدم اول این است که همان منویات اقتصاد مقاومتی را اولویت بدهیم که کمتر آسیب‏پذیر باشیم؛ نه به‏معنای رتبی، به‏معنای زمانی؛ به‏جهت اینکه نوعی از حیات و بقای اقتصاد ایران وابسته است به اینکه ما نباید این‏قدر شکننده باشیم. بنابراین هر عنصر و سیاستی که کمک کند مقاوم‏تر بشویم و کمتر آسیب ببینیم، شرط لازم برای ادامۀ بقاست؛ و اینکه از الگوی دولت‏رفاهیِ گذشته عبور کنیم و به‏سمت الگویی دیگر برویم، شرط کافی و مطلوب و کمالی می‏شود.
و آن الگوی دیگر چیست؟
من قائل به این هستم که در نظام سیاست‏گذاری اقتصاد ایران، ما هنوز صورت‏بندی قابل‏اجماعی برای آن مقصد نداریم؛ یعنی در بین سیاست‏گذاران و نهادهای عالی کشور، در بخش زیادی از نبایدها اجماع نظر هست، اما درمورد اینکه آن مقصدی که می‏خواهیم به آن برسیم دقیقاً چه شاکله و شمایلی دارد، اجماع نظر نیست. به ‏نظر من ضعف جدی آنچه به‏عنوان سند الگوی اسلامی‏ایرانی پیشرفت منتشر شد، این بود که آن تصویر را برای ما تصریح نمی‏کرد که به چه نقطه‏ای خواهیم رسید.
یعنی الان اقتصاد ایران به نقطه‏ای رسیده که می‏داند چه چیز نمی‏خواهد، اما نمی‏داند چه چیز می‏خواهد؟
در لایۀ سیاست‏های ناظر به همان مسئلۀ وابستگی و آسیب‏پذیری، این را همه می‏دانیم که ما برای اینکه آسیب‏پذیر نباشیم باید چه‏جور باشیم؛ اما آیا این صورت کمالی اقتصاد ایران است و ما به اهداف حکومت‏سازی در بخش اقتصاد - اگر این را یکی از مراحل بدانیم - رسیده‏ایم؟ نه. آنچه انتظار می‏رفت از دل الگوی اسلامی‏ایرانی پیشرفت دربیاید، پاسخ به این پرسش بود که ما از این دولت‏رفاه می‏خواهیم به چه الگویی گذار کنیم؟ کاری که در سال 1400 شروع شده و در این ماه‏های سال 1401 داریم پیگیری می‏کنیم، این است که ابتدا خیالمان راحت باشد آن عناصری را، که مرزهای وجودی این اقتصاد را تهدید می‏کردند که شما آن‏قدر ضعیف و وابسته باشید که ادامۀ حیاتتان محل تردید باشد، یعنی همان نظام وابستگی داخلی و درونی که اجازه نمی‏داد خودمان را مقاوم کنیم، باید کنار بگذاریم. بخش زیادی از اقداماتی که الان دارد صورت می‏گیرد نخ تسبیحی است که می‏تواند به آن کاری که الان وزارت اقتصاد، وزارت صمت یا سایر وزارتخانه‏های اقتصادی با طرح همین موضوع یارانه‏ها یا وضع نظام مالیاتی و گمرک و بودجه انجام می‏دهند، معنی بدهد.
دربارۀ بودجه این جمله را هم بگویم که واقعاً سیاست بودجه‏ای و مالی یکی از آن عناصری بود که داشت اساس بقا و کیان اقتصاد ایران را در دهۀ نود تهدید می‏کرد. به‏ویژه در دو سال پایانی دولت قبل، با رویکرد کاملاً مخربی که سازمان برنامه‏ و بودجه در پیش گرفته بود، آن‏قدر داشتیم دولت را منبسط می‏کردیم که گویا دولت‏رفاهِ دورانِ نفتی دارد کار می‏کند؛ درحالی‏که تمام مختصات پیرامونی ما در دهۀ نود، دیگر به ما اجازه نداده بود که به‏مثابۀ دولت‏رفاهِ نفتی‏‏‏ بزرگ بشویم. یعنی اقتصادی بود که دیگر عملاً نفتی نداشت؛ به این معنا که نفت دیگر موتور حرکت سرمایه‏گذاری در اقتصاد ایران دهۀ نود نبود، درحالی‏که قبلاً بود. بنابراین وقتی که در دهۀ نود نتوانستیم نفت بفروشیم، تقریباً در اکثر سال‏ها تشکیل سرمایۀ ثابت یا سرمایه‏گذاری در کشور ما به‏سمت صفر نزول پیدا کرد و بعضی سال‏ها هم منفی شد. نفت به‏عنوان موتور مولد کسب درآمدهای دولت، در سال 1399 به یکی از پایین‏ترین سطوح خودش رسیده بود؛ اما همزمان بُعد رفاه‏گرایانۀ اقتصاد داشت کار خودش را می‏کرد، انگارنه‏انگار که قرار بود این نفت سوخت دولت‏رفاه را تأمین بکند. در دهۀ نود، دیگر سوختی وجود نداشت؛ اما دولتْ گرفتار چرخه‏های سیاسی شده بود که دنبال کسب محبوبیت از دل بودجه بود؛ یعنی بااینکه دولت سوختی نداشت، موتور هزینه‏زایی آن با سرعت قبل کار می‏کرد؛ درحالی‏که اگر معکوس نمی‏شد، لااقل این دو باید با هم تنظیم می‏شدند.
یکی دیگر از اتفاقات خیلی مهمی که ما وقتی متغیرها را در اقتصاد می‏بینیم متوجه می‏شویم، این بود که گروه‏های مختلف مثل دانشگاهیان، آموزش‏وپرورشی‏ها و بخش‏ها و اصناف مختلف دیگر مثل بازنشستگان، همه توقع داشتند که وقتی تورم بیشتر شده است باید بیشتر هزینه کنیم؛ جمع زیادی از دستگاه‏ها باز هم داشتند هزینه‏تراشی می‏کردند؛ کارمندان همچنان داشتند رفاهیات خودشان را پی می‏گرفتند، انگارنه‏انگار که الان در آن دورۀ اوج نفتی نیستیم. اما دولت در سیاست بودجه‏ای خودش محکم ایستاد و نه‏تنها اجازۀ افزایش بیش از ۱۰درصدی حقوق و دستمزد را در سال 1401 نداد، بلکه به بسیاری از پرداخت‏های غیرضروری سال 1400 هم اجازۀ تحقق نداد. اینجا هم دوباره رئیس‏جمهور این دشواری را به جان خرید و بسیاری کسانی که از موتور هزینۀ دولت ارتزاق می‏کردند، ناراضی شدند. این هم باز از مصادیقی بود که می‏توانست بودونبود و ادامۀ حیات اقتصاد ایران را متأثر کند. کافی بود دوسه سالِ دیگر همان چرخه را تکرار کنیم؛ حتماً به جایی می‏رسیدیم که شکاف درآمد و هزینه در اقتصاد ایران آن‏قدر بزرگ می‏شد که هیچ بعید نبود به کسری بودجه‏هایی دچار شویم که به ابرتورم‏ تبدیل ‏شود.
می‏خواهم عرض کنم ما تا امروز که با شما صحبت می‏کنم، هم دست‏اندرکار کشیدن ترمزهای این مشکلاتی بودیم که داشت ما را به‏سمت درۀ فنا می‏برد، هم داریم اقداماتی را به‏نحو ایجابی انجام می‏دهیم که نظام منافع قدیم را، که اجازه نمی‏داد اقتصاد ایران اساساً مقاوم و پایدار شود، تغییر دهیم. شاید این کارها مجالی هم برای دست‏اندرکارانی فراهم کند، که پس از بازگشت به وضع ثبات اقتصادی، از مسیر پیشِ ‏رو و سیاست‏های بلندمدت صحبت کنند و از الگوی دولت‏رفاهِ جانشینِ دولت‏رفاهِ نفتی سخن بگویند.
صورت‏بندی شما از دلالت جمهوریت به‏عنوان دال مرکزی دولت سیزدهم در اقتصاد ایران این‏گونه است که می‏گویید بدنه‏ای از جمهور مردم در نسبتی که با سیاست‏گذاری و برنامه‏ریزی اقتصادی ایران پیدا می‏کردند، با بحرانی به ‏نام بحران نمایندگی روبه‏رو بودند؛ یعنی گمان می‏کردند در برنامه‏ریزی اقتصادی ایران افرادی نیستند که منافع اقتصادی آن‏ها را نمایندگی کنند. این بحران به‏دلیل شبکۀ ارتباطی ویژه‏ای پیدا می‏شد که در اقتصاد ایران شکل گرفته بود. این شبکۀ ارتباطی، اقتصاد سیاسی همگن با خودش را رقم زده بود و اولین عارضه‏اش این بود که در مواردی، از اساس بین دولت و ملت تعارض منافع به وجود آورده بود.
نه‏تنها تعارض منافع به وجود آورده بود، بلکه خود آن اقتصاد سیاسی داشت این نظم را به‏سمتی می‏برد که مضمحل شود؛ چون ذاتاً به‏سمت ناپایداری‏ها می‏رفت. در اقتصاد منظور از ناپایداری ناترازی است و هر ناترازی روزی به ناپایداری منجر می‏شود. آن اقتصاد سیاسی داشت در چرخه‏ای از مضمحل کردنِ کل نظم اقتصادی ایران جلو می‏رفت.
گویا شرط بازگشت به جمهوری اقتصادی یا دلالت مفهوم جمهوریت برای اقتصاد ایران این شده بود که دولت، برنامه‏ریزی و سیاست‏گذاری اقتصاد کشور را به‏دست افرادی بیرون از آن شبکۀ ارتباطیِ شکل‏گرفته و پابرجا بسپارد تا امکانی برای پیگیری منافع عمومی باز شود؟
بله، و از این راه، ساختارها و سیاست‏هایی را در پیش بگیریم که آرام‏آرام حرکت در مسیری را که به‏سمت پرتگاه می‏رفت، به‏سمت حفظ و ثبات اقتصادی پیش ببریم؛ این دوتاست: یکی کارگزاران و افراد خاص و دیگری سیاست‏ها.
در تفسیری که شما پیش از این ارائه کردید، گفتید سیاست‏های اقتصادی رایج نمی‏توانست مفهومی مثل خیر عمومی را در اقتصاد ایران نمایندگی کند؛ چون سیاست‏گذارانش در شبکۀ محدودی قرار گرفته بودند و اقتصاد سیاسی ویژه‏ای را دنبال می‏کردند. حالا ممکن است خواننده بپرسد چه تضمینی است که این افراد جدید منافع عموم مردم را نمایندگی کنند؟ یعنی به‏صرف جابه‏جایی افراد، چرا این تضمین باید به وجود بیاید؟
حتماً به وجود نمی‏آید. من از کفایتش دفاع نمی‏کنم، اما بر لزومش باور دارم. صرف تغییر آن کارگزاران که دست‏اندرکار هستند موجب تغییر مسیرها نمی‏شود، مگر اینکه کارگزاران جدید درمورد نوع نسبت اقتصاد و دولت با مردم و منافع عمومی مردم، نگرش جدیدی داشته باشند و بتوانند نشان بدهند که این نگرش در بلندمدت به منفعت عامۀ مردم نزدیک‏تر است.
پس گزیری از جایگزینی این افراد هم نبود تا از این راه بشود اقتصاد سیاسی دیگری برای اقتصاد ایران در پیش گرفت و منافع اقتصادی جمهور مردم، نقطۀ کانونی اهداف اقتصادی کشور شود.
بله، گزیری نبود. صرف جایگزینی هم مسئله را حل نمی‏کرد. به ‏نظر می‏رسد در این دولت وجوه تشابه عمیقی بین این کارگزاران وجود دارد تا اختلافاتِ سطحی به این منجر نشود که ما چند مسیر واگرا داشته باشیم.
منظورم این بود که گویا امروز به معیارهایی نیاز داریم که توجه داشته باشیم همان رویۀ قبل به دست افراد جدید بازتولید نشود. آن معیارها اصالت دارند تا بتوانند اقتصاد سیاسی بدیل را رقم بزنند.
بله، و نکتۀ خیلی مهم این است که متأسفانه بخشی از نهادهای اداری و رسمی کشور و حتی نهادهای کاملاً دمکراتیک کشور که مظهر این نمایندگی هستند، در سال‏های گذشته به‏دست همان آدم‏های نظامِ منافعِ پیشین پشتیبانی‏هایی می‏شده‏اند و شاید الان هم می‏شوند. خطر بزرگْ مسئلۀ «جمهوریت در مقابل جمهوریت» است؛ یعنی باید مراقب این بود که آن نهادهای به‏ظاهر نمایندگی‏کنندۀ جمهوریت به‏جهت منفعت خودشان، همان مسیر گذشته را نروند و بازتولید نکنند؛ مثلاً من مدیرعامل فلان سازمان را برمی‏دارم؛ زیرا آن فرد به کسانی که بر صندلی نمایندگیِ ظاهری تکیه زده بوده‏اند کمک می‏کرده، پس از این باید مراقب بود تا دوباره خودشان را با انواع دیگری از روابط تثبیت نکنند و دولت را ناچار نکنند به اینکه ادامۀ مسیر گذشته را برود؛ ازاین‏رو، به ‏نظرم این یکی از خطراتی است که جمهوریت اصیل و عمیق را در برابر جمهوریت به مفهوم سطحی و ظاهری آن تهدید می‏کند.
همان که گفته می‏شود هنوز عده‏ای از کارگزاران و کارشناسان دولت قبل در این دولت حضور دارند و نمی‏شود انتظار داشت که فضای دیگری ایجاد شود. مراد از دولت قبل صرفاً مفهوم سیاسی آن نیست؛ یعنی همان سیاست‏های اقتصادی و اقتصاد سیاسی همچنان پیگیری می‏شود و همان نظام منافع کار می‏کند؟
البته اگر فقط همان کارگزاران رویکرد قبل باشند، نمی‏توانند برای این نگاه مبتنی‏ بر بازگشت به مردم خطری ایجاد کنند، مگر اینکه نگاه به جمهوریت را دچار استحاله کنند. اینجا داریم دربارۀ جمهوریت درمقابل جمهوریت صحبت می‏کنیم؛ یعنی کسانی به‏عنوان کارشناس اقتصادی، به‏عنوان فعال و مطالبه‏گر اجتماعی، به‏عنوان راهبر فضای رسانه‏ای، و حتی به برخی عناوین رسمی، هنوز گروگان ارتزاق از رانت‏های مدیران اقتصادی پیشین باشند؛ بنابراین وقتی دولت می‏آید و به‏معنای «جمهوریت عمیق» می‏خواهد کارگزاران قدیم را محدود کند و سیاست‏های اقتصادی را تغییر بدهد، ازقضا خود رسانه و تمام نهادهایی که باید حامی این بازگشت به مردم باشند و جمهوری‏خواهی کنند، مهم‏ترین مانع برای به ثمر رسیدن این گام از کارهای دولت می‏شوند. «جمهوریت ظاهری» از قطع وابستگی‏های اقتصاد سیاسی و نظام منافع و آلودگی‏هایی که از قبل بوده است، جلوگیری می‏کند. حتی از زبان و بلندگوی خودِ نهادهای جمهوری اجازه نمی‏دهد که بازگشت به جمهوریت عمیق و اصیل رخ بدهد.
مناقشه بر سر پاسخ به همین دو مسئله است: اینکه منافع اقتصادی جمهور چه چیزی است و جمهوری چه ادراکی از منافع اقتصادی خود دارد؟ اگر شکل‏گیری جمهوری اقتصادی و پیگیری عدالت اقتصادی در دستور کار دولت سیزدهم است، پس الزاماتی دارد؛ چراکه گفتمان اقتصادی بدیل، اقتصاد سیاسی بدیل، و اقتصاد سیاسی بدیل، سیاست اقتصادی بدیل می‏طلبد. برای مثال، دربارۀ سیاست حذف ارز ترجیحی و یارانه‏های دولت مناقشه‏های زیادی از همین دو زاویه ایراد شد.
من پیش از اینکه وارد دولت بشوم در زمینۀ نقد نظم اقتصاد سرمایه‏داری کتاب ترجمه کرده‏ام و مقاله نوشته‏ام، اما از سیاست حذف ارز ترجیحی برای کالای اساسی دفاع می‏کردم، البته با یک تفصیلی که باید شنید. ما در وزارت اقتصاد قائل به این بودیم که باید در چند گام، با فواصل زمانی بیشتری این سیاست پیاده می‏شد؛ اما درمجموع مخالف اجرای این سیاست نبودیم. تفاوت ما این است که من دارم این سیاست را یکی از همان حلقه‏هایی می‏بینم که جریان را به هم متصل می‏کند و به کل آن معنی می‏دهد؛ به این معنی که این سیاست حتماً کمک می‏کند که دوسه سال دیگر میزان وابستگی سفرۀ مردم به واردات این دست کالاها کاهش پیدا کند. اساساً چیزی که از وزیر جهاد کشاورزی باید بخواهیم، این است که در مقابل فشار کاهش رفاه و نیز قدرت خریدی که مردم در ماه‏های اول این طرح از دست دادند، ضامن این باشد که حالا که بیشتر می‏صرفد، از طریق بقیۀ سیاست‏ها این محصولات را در داخل تولید کند. تا الان اصلاً صرفۀ اقتصادی نداشت که ما در زمینۀ دانه‏های روغنی خودکفا شویم. به‏رغم همۀ شعارهایی که ضد سلطه می‏دادیم، هشتاد نود درصد دانه‏های روغنی و روغن کشور را وارد می‏کردیم. در یکی‏دو سال گذشته، یعنی اواخر دولت قبل، حتی مستقیم از ایالات متحده وارد می‏کردیم؛ آن‏هم در زمان تحریم! پارادوکس از این طنزآمیزتر نمی‏شود. این سیاست حذف ارز ترجیحیِ کالای اساسی کمک می‏کرد به اینکه این موازنه به‏لحاظ اقتصادی به هم بخورد و بنابراین بیرزد که شما دانه‏های روغنی را در داخل بکارید؛ چون واردات دیگر خیلی ارزان نیست که شما را از بازار به بیرون پرت کند. حتماً جزو سیاست‏هایی است که من به‏جهت اقتصاد مقاومتی مدافع آن بوده‏ام. می‏دانم که کسانی در داخل جریان فکری خود انقلاب، داشتند این طرح را به اسم سیاست‏های آزادسازی قیمت‏ها و حرکت به‏سمت لیبرالیسم اقتصادی، نقد می‏کردند؛ اما به ‏نظر من حداقل درمورد این سیاست، در آن مقطع زمانی، فهم دقیقی از پیامدهای اجرای آن در بلندمدت نداشتند.
اگر تأمین منافع بلندمدت جمهور به ضربات شکننده به اقتصاد آنان منجر شود، چه باید کرد؟ یعنی مسئلۀ اصلی قیاس منافع بلندمدت و کوتاه‏مدت نیست. تازه اگر به‏فرض چنین قیاسی را بپذیریم، مسئلۀ اصلی آن ضربات شکننده است.
برای جلوگیری از اصابت همین ضربه به مردم و درنهایت خنثی‏سازی آن بود که دولت سعی کرد دو کار را انجام دهد: اول اینکه دامنۀ شمول افراد را تا حد ممکن حداکثری در نظر بگیرد؛ دوم اینکه میزان جبران را فراتر از آن چیزی در نظر بگیرد که در بودجۀ 1401 می‏توانست بازتوزیع کند.
برخی باور دارند که حذف ارز به‏ جزئی از ساختار اقتصادی کشور تبدیل می‏شود؛ اما یارانه‏ها اگرچه در ظاهر جزئی از ساختار هستند، در اصل به ساختار پیوست می‏شوند و نمونۀ هدفمندی یارانه‏ها را مصداق همین ادعا می‏گیرند که در هدفمندی یارانه‏ها، یارانه به کالاهای اساسی از ساختار اقتصادی کشور کنار گذاشته شد و در عوض، سال‏های سال به‏صورت ثابت هر ماه 45هزار تومان به مردم داده می‏شد! آیا این واقعاً ساختار است یا پیوستی به ساختار؟
نه، این واقعاً پیوستی به ساختار است. این را قبول دارم، اما حذف ارز امر ساختاری نیست؛ کاهش وابستگی مصرف شما به واردات امر ساختاری خواهد شد. یعنی این اتفاق ساختاری است که البته باید دو سال زراعی، سیاست‏ها و پیگیری‏هایش انجام شود. باید یک تا دو سال دیگر محقق شود و شما در عمل ببینید. مثل اتفاقی که برای بنزین افتاد. در اول تحریم‏ها به‏محض اینکه گفتند بنزین را قطع می‏کنند، کشور ناچار شد بنزین را حتی بی‏کیفیت ارائه کند که آلودگی و مسائل و حاشیه‏هایی درست شد؛ اما روزی که ستارۀ خلیج فارس به بهره‏برداری رسید، اساساً موضوع بنزین از روی میز تحریم‏ها کنار گذاشته شد و دانستند که باید به‏دنبال ابزار دیگری باشند. منفعت ساختاری بلندمدت این سیاست دوسه سال دیگر آشکار می‏شود آنگاه که اساساً واردات کالاهای اساسی ابزار حربه‏ نباشد و این کنار برود. من منفعت بلندمدت جمهور را می‏بینم.
جستجو
آرشیو تاریخی