عضو هیئتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که جامعۀ ایران در تکاپوی کلان و گستردۀ خود در دو قرن اخیر سه امر مهم و بزرگ را بهمثابۀ سه حلقۀ مفقوده جستوجو کرده و برای محقق کردن آن در تلاش بوده است: 1. استقلال؛ 2. عدالت؛ 3. جمهوریت (بهمثابۀ فراهم شدن سازوکاری که امکان مشارکت و حضور مؤثر و نهادینۀ مردم در فرایندهای کلان سیاسیاجتماعی کشور را فراهم آورد).
تکاپوهای تاریخی جامعۀ ایرانی از اواسط دوران فتحعلیشاه قاجار، که از آن زمان با هجوم نظام جهانی سلطه به ایران، فرایند وابسته کردن و پیرامونی کردن و تحت سلطه قرار دادن ایران و ایرانیان آغاز میشود، همانا کوشش در مسیر به دست آوردن، حفظ، بسط و تثبیت سه مؤلفه اصلی و مهم پیشگفته (استقلال، عدالت و جمهوریت) بوده است.
وقوع رویدادهایی چون قیام تنباکو، وجهۀ مردمی و آغازین جنبش مشروطه، باطن جهتگیریهایِ مردمی نهفته در جریان موسوم به «جنبش ملی کردن نفت» را به انحاء و درجات مختلف میتوان و باید در همین چارچوب مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
در مشروطه تکاپوهای مردمی خواهانِ عدالتخانه، در متن فرایند و بنا به عللی (که مجال بررسی آن در این مقال وجود ندارد) بهتدریج از مسیر خود خارج شد. جهتگیری و مسیر جنبش تحت سلطۀ ایدئولوژی لیبرالیسم مدعی مشروطهطلبی درآمد و رویداد مشروطه در تاریخ غلبۀ شبهمدرنیته بر ایران به سرفصلی تبدیل شد و ایران به کشوری پیرامونی و تحت سلطه درآمد. اما نیروی مردمی آغازین این رویداد، از آنچه بعدها با عنوان «مشروطه» فعلیت یافت، غایاتی متفاوت را دنبال میکرد.
مقصود این است که جریان مردمیِ آغازگر این رویداد در متن اعتراضات و مطالبات خود که در چارچوب عدالتخانه بیان میشد در یک افق کلی، غایاتی استقلالطلبانه و عدالتخواهانه و نیز «جمهوریتمدارانه» را دنبال میکرد. در اینجا باید تأکید کنم که وقتی از خواست یا مطالبۀ جمهوریتمدارانه در برخی جنبشهای اجتماعی تاریخ معاصر ایران سخن میگویم بههیچوجه مقصودم این نیست که همۀ این جنبشها بهدنبال تأسیس «نظام جمهوری» بودهاند، بلکه از مفهوم «جمهوریت» مرادی دیگر را مدنظر دارم.
مقصود از جمهوریت بهعنوان حلقۀ گمشده یا یک خواست در تاریخ حرکتها و جنبشهای اجتماعی در دو قرن اخیر ایران، این است که جامعۀ ایرانی بهدنبال ایجاد شرایط و فضا و امکانی بوده است تا خواست و ارادۀ مردمی بتواند بهصورت مؤثر و پایدار در فرایندهای کلان تصمیمگیری مشارکت فعال و تأثیرگذاریِ تعیینکننده در عرصۀ سیاسی و امر سیاسی داشته باشد، و این همان چیزی است که تحتعنوان جمهوریت عنوان میکنم و تاریخ طولانی ایران در درازنای سدهها از آن فارغ بوده است. در تاریخ طولانی حکمرانی در ایران، امکان نهادینهای برای حضور و مشارکت مؤثر و تعیینکنندۀ مردمی در امر سیاسی وجود نداشته است. در حرکتها و جنبشها و قیامهای مردم ایران در دو قرن اخیر در کنار استقلالطلبی و عدالتخواهی، جمهوریت (در این معنایی که گفتم) نیز یکی از حلقههای مفقوده و یکی از خواستهای پنهانی و ناخودآگاه تکاپوهای بزرگ اجتماعی و سیاسی بوده است.
در جریان موسوم به «جنبش ملی شدن نفت» نیز ردپای این سه حلقۀ مفقوده را با تفاوتهایی از حرکتهای پیشین میبینیم. این جریان نیز با محوریت طیفی از روحانیت آغاز شد و تا حدودی پیش رفت؛ اما از یک مقطع بهبعد عمدتاً تحتکنترل لیبرالها و ایدئولوژی ناسیونالیسم لیبرال قرار گرفت و همین امر باعث شکست آن شد؛ اما در این جنبش نیز میشد در بطن و متن تمایلات و ارادۀ بدنۀ مردمی فعال در آن و در سطوح و لایههای مختلف آن و به صور آگاهانه و نیمهآگاهانه، حضور سه عامل مطالباتیِ پیشین را به انحاء و درجات مختلف شاهد بود.
قیام پانزده خرداد با محوریت روحانیت انقلابی رخ داد، در این قیام اندیشۀ اسلام انقلابی صورت هژمونیک داشت؛ در این قیام نیز به انحاء و صور مختلف حضور سه مؤلفه سابقالذکر (البته بهمراتب و در لایههای مختلف و با درجات متفاوت از تصریح و برجستگی) دیده میشود.
انقلاب اسلامی، بزرگترین رویداد مردمی تاریخ ایران بود. در سراسر تاریخ درازآهنگ این سرزمین هیچ حرکت اجتماعیسیاسی فراگیر و تأثیرگذار و تغییردهنده با این اندازه از حضور و همبستگی مردمی دیده نشده بود. انقلاب اسلامی از این منظر و نیز از برخی زوایای دیگر یک اتفاق بیهمتا در پهنۀ تاریخ این سرزمین کهن بوده است.
در انقلاب اسلامی ایران، طبقات و اقشار و گروهها و لایههای مختلف اجتماعی و با نسبتهای مختلف حضور داشتند. با وجود تنوع طبقاتی و اجتماعی مردم شرکتکننده در انقلاب، چتر هژمونیک تشیع انقلابی نوعی وحدت کلی و فراگیر بر این کثرت پدید آورده بود.
سه مفهوم بنیادین «استقلال»، «عدالت» و «جمهوریت» در حرکت انقلابی مردم در سال 1357 نیز حضور داشت و خودنمایی میکرد. چرا چنین مدعایی را عنوان میکنیم؟ فارغ از اینکه مطالباتی چون استقلال و عدالتخواهی در متن شعارهای مردم وجود داشت، نفس حضور بیسابقه و حیرتانگیز و تعیینکنندۀ تودههای مردم در متن طوفان بزرگ انقلاب، بیان بیسابقۀ جمهوریت بود. در پاسخ به پرسشی که طرح شد باید به نسبت میان انقلاب اسلامی و حلقههای گمشده سهگانۀ پیشین و وضع تاریخی جامعه ایران توجه کرد. انقلاب اسلامی بهمنظور پاسخگویی به یک نیاز بزرگ و تغییر وضع تاریخی بود که رخ داد. این وضع تاریخی که از آن سخن میگوییم چه مشخصاتی داشت؟
در پی تهاجم استعمار غرب مدرن بهمنظور تحتسلطه قرار دادن ایران، تهاجمی که از اواسط دوران فتحلیشاه قاجار آغاز شد و بهتدریج بهصورت سیستماتیک بسط یافت، با روی کار آمدن رژیم پهلوی به تأسیس فورماسیون (صورتبندی) تاریخیای منجر شد که آن را میتوان نوعی «شبهمدرنیته» نامید؛ نوعی انتقال از یک عالم تاریخی (یعنی عالم ایرانیاسلامی که تاریخ ایران پس از اسلام در هیئت آن فعلیت یافته بود و جلوههای شکوهمند شعر و نثر و ادب و حکمت و عرفان در زبان فارسی در ذیل این عالم تحقق یافته بود) به عالم تاریخی دیگری (عالم «شبهمدرنیته» یا تجددمأبی) رخ داد؛ یعنی در یک فرایند تقریباً دویستساله که حدود سالهای دهه 1220 هجری قمری آغاز شد و بر اثر دخالتهای نظام جهانی سلطه (و نیز بهسبب ضعف و فتوری که عالم ایرانی بدان گرفتار آمده بود) بهتدریج و البته طی یک روند سیستماتیک (که استعمار غرب مدرن و کارگزاران وابسته به استعمار غرب مدرن، طراحی و اجرای آن را به عهده داشتند) عالمی دیگر در افق تاریخ این سرزمین ظاهر شد و بسط و استیلا یافت (در این مقال فرصت واکاوی عمیق زمینهها و علل عقبنشینی و انقراض عالم ایرانیاسلامی و غلبۀ عالم شبهمدرن و بررسی سهم و نقش هریک از عوامل داخلی و خارجی در این خصوص وجود ندارد و إنشاءالله باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت).
نکتۀ مهم در انتقال عوالم تاریخی این بود که صورتبندی تاریخی شبهمدرنیته که ذیل مدرنیته غربی و بهمثابۀ صورتی ناقص و تقلیدی و سطحی و ناکارآمد از آن، در ایران فعلیت یافته بود از نظر فلسفی محصول اتحاد مسخشدۀ «ماده» تاریخی ما و «صورت» مدرنیتۀ غربی بود و طرفه آنکه این شبهمدرنیته از همان آغازِ رخنمایی و فعلیتیابی، بهدلیل ناهماهنگی ذاتی با سرشت تاریخ ما و نیز بهسبب اینکه خود، صورتی ناقص از مدرنیته غربیای بود که خود از نظر تاریخی به تمامیت رسیده بود (از منظر «حکمت معنوی تاریخ» میتوان گفت که مدرنیته از اواخر قرن نوزدهم بهویژه از اوایل قرن بیستم و در پی ظهور و فعلیتیابی تام و تمام سوبژکتیویته، دیگر به تمامیت رسیده است و به همین دلیل است که شعلۀ عقلانیت اومانیستی در تاریخ غرب نیز کمفروغ شده و رو به خاموشی نهاده است. تفصیل این بحث فرصتی دیگر میطلبد و مجال پرداختن به آن در اینجا وجود ندارد)، بهصورت موجودی سترون و معلول به وجود آمد. بهعبارت دیگر، شبهمدرنیته در ایران از لحظه تولد، از منظر تاریخی در بنبست قرار داشت و نمودهای معلولیت و بنبست آن را میتوان در ناکارآمدی و گسستهخردی این صورتبندی مشاهده کرد.
عالم ایرانیاسلامی که از جهاتی (و فقط از جهاتی) امتداد عالم ایران پیش از اسلام بود و درعینحال هزار و چند صد سال زندگی و تاریخ ایران و ایرانی را پیش برده بود، اگرچه عیب و ایراد هم داشت، طی تاریخْ زندگی و معاش و حیات این مردمان را تأمین کرده بود. در یک برآورد کلی میتوان گفت که اگرچه ایران و ایرانیان در مقاطع و دورانی گرفتار شکست و اشغال سرزمینشان شده بودند، اما ذیل عالم ایرانیاسلامی، استقلال و معاش این سرزمین و ساکنانش نیز تأمین شده بود. در چارچوب این عالم، آفتابِ نحوی هویت دینی و معنوی بر این پهنه تابیده بود و در افق عالم ایرانیاسلامی، شکوفایی و خلاقیت و درخشش بزرگ حکمی، فرهنگی، فکری و ادبیای به وجود آمده بود که در مواردی (نظیر جریان بزرگ و حیرتانگیز شعر فارسی و نیز حکمت ذوقیشهودی و عاشقانهمعنوی شعر فارسی) کاملاً منحصربهفرد و در جهان بینظیر بوده است.
در ذیل عالم ایرانیاسلامی، دورههایی درخشان از جلوههای شکوهمند تمدنی و اقتدار و توانمندی سیاسی بروز و عینیت یافته بود. همچنین اقتدار و استقلال مردمان این سرزمین در پیوند با وجوه و آموزههای معنوی، اخلاقی و دینی فعلیت پیدا کرده بود و نوعی صورتبندی خاصِ هویتی که موافق و سازگار با سرشت این مردمان و برآمده از تاریخ آن بود و درعینحال از جهاتی و تا حدودی از انوار هدایت قدسی و وحیانی نیز بهرهمند میشد، تقرر یافته بود.
با پدیداری صورتبندی شبهمدرنیته و غلبۀ تدریجی آن، هویت، استقلال، عزت، معیشت، دین، معنویت و همۀ وجوه وجودی مردمان و تاریخ این سرزمین مورد هجوم قرار گرفت و وضع ایران و ایرانیان رو به پریشانی گذاشت. شبهمدرنیته بهتدریج استقلال ایران و ایرانیان را از بین برد و ایران را به یک کشور پیرامونی در مجموعه نظام سلطه جهانی تبدیل کرد. صورتبندی شبهمدرنیته ایرانی، رهآوردی جز تشدید فاصلۀ طبقاتی و فقر و غلبۀ پولسالاری و تورمهای افسارگسیخته و تضعیف سیستماتیک کشاورزی و نابودی صناعت بومی و وابسته کردن معاش مردم به کالاهای وارداتی از خارج و به مسکنت افکندن زندگی این مردمان حاصل دیگری نداشت. در واقع این تجددمآبی ناقص، دین و معنویت و وجوه معنوی اخلاق ساکنان این سرزمین را نیز مورد تهاجم قرار داد و بهتدریج نوعی ازخودبیگانگی فرهنگی و بحران هویتی و ازهمگسیختگی اجتماعی به وجود آورد.
روند امور ذیل سیطرۀ شبهمدرنیته ایرانی به گونهای گذشت که ایرانیان دریافتند در عالم تجددمآبیای که بدان گرفتار آمدهاند، استقلالشان را از دست داده و وابسته شدهاند و هویت دینی و وجوه معنوی شخصیت تاریخیشان مورد هجمه قرار گرفته و در حال از بین رفتن است. آنها دریافتند ظلم فراگیر و سیستماتیک سرمایهدارانه - سکولاریستی بر آنان حاکم شده است و اگرچه در حرف و در قانون اساسیِ برآمده از ایدئولوژی لیبرال - دموکراتیک حاکم بر «مشروطه»، از حق «حاکمیت ملت» سخن گفته شده بود، در واقعیت عینی و ساری و جاری، هیچ مجرا و ملجأ و امکان و فرصتی برای عینیت یافتن ارادۀ مردمی در عرصۀ سیاسی وجود ندارد. عرصۀ سیاسی سکولاریستی ایران در دوران سیطرۀ شبهمدرنیته (تا پیش از انقلاب) یکسره از حضور ارادۀ مردمی و آنچه جمهوریت مینامیم، تهی شده بود.
بیش از صد سال سیطرۀ صورتبندی شبهمدرنیته بر ایران بر مردمان این سرزمین آشکار کرده بود که شبهمدرنیتۀ ایرانی ناکارآمد و معلول است و چشماندازی جز بنبست ندارد و اسقلال ایران و ایرانی را از بین برده است، عدالت را به یک رویا و آرزو بدل کرده و راه را بر هرگونه حضور مؤثر و نهادینۀ اراده مردمی در عرصۀ سیاسی بسته است. اینچنین بود که عالم ایرانیاسلامی با تکیه بر ظرفیتهای عظیم حکمی و معرفتی خود و با مدد گرفتن از وجه دینی و معنوی هویت خود (که بیشترین فاصله را از شبهمدرنیته و سکولاریسم فرهنگیسیاسی برآمده از آن داشت) و با تکیه بر رهبری نهاد اجتماعی روحانیت (که بهعلت ساخت هویتی دینی خود بهطبع دورترین فاصله را از تجددمآبی سکولار - اومانیستی داشت) و آرمان اسلام انقلابی که طیف انقلابی این نهاد به ترویج آن میپرداخت، علیه صورتبندی شبهمدرنیته و سیطرۀ ظلمانی و ویرانگر و وابستگیآفرین و سکولاریستی آن دست به انقلاب زد تا این سرزمین و مردمان آن را از اسارت در بنبست شبهمدرنیته برهاند.
تشیع و روحانیت شیعه در تاریخ ایران نقشآفرینی مهم و تعیینکننده داشته و به تاریخ ایران خدمات ویژهای کرده است. تشیع چند قرن پس از ورود به ایران به عنصر مهم هویتبخش عالم ایرانیاسلامی، و در دوران صفویه به گفتار هژمونیک وحدتبخش فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران تبدیل شد و در قالب تمدن و دولت مقتدر صفوی ضامن حفظ استقلال ایران گردید. پیش از آن، در دوران احتضار ایلخانان مغول، این تشیع بود که قیام پیروزمند ضدسلطۀ خارجی و استقلالطلبانه را در این سرزمین در هیئت قیام و سپس دولت سربداران رهبری کرد و به پیروزی رساند. قبلتر از آن نیز، اولین پیروزی بزرگ بخشی از ساکنان این سرزمین بر خلافت عباسی از طریق شیعیان آلبویه به دست آمده بود.
آموزههای قدسی تشیع در تاریخ ایرانِ پس از اسلام از یکسو روحبخش و معناآفرین و کانون الهام طیفی از خلاقترین شاعران و حکیمان و عارفان این مرز و بوم بوده است و از سوی دیگر عنصر محرک و مقوم و بسیجکنندۀ برخی حرکتها و جنبشهای بزرگ اجتماعی و سیاسی عدالتخواه و ضدسلطه و استقلالطلب بوده است.
از یک مقطع به بعد، تشیع به عضو اصلی و مرکزی صورتبندی هویتی عالم ایرانیاسلامی تبدیل شد. عالم ایرانیاسلامی در ظرف تحقق عینی و تاریخی خود در بسیاری موارد از آموزهها و هویت شیعی فاصله گرفت، اما به هرحال تشیع یکی از کانونهای اصلی الهامبخش هویتی این عالم و فرهنگ و ادب و حکمت آن بوده است.
روحانیت شیعه نیز از آن هنگام که بهعنوان یک نهاد اجتماعی در تاریخ ایران ظاهر شد، غیر از نقشآفرینی در تبیین مرزهای اعتقادی و فعالیتهای ترویجی و فرهنگی و آموزشی، در مقام یک نهاد مؤثر مدنی و در پیوند وثیق با تودههای مردم، نقش مؤثری در دفاع از استقلال این مرزوبوم و ترویج و فراگیر کردن عدالتباوری و تحقق عینی آن ایفا کرد.
در بررسی تاریخ ایران نباید فراموش کنیم که چند رویداد مهمِ این تاریخ با محوریت و پیشتازی روحانیت شیعه و بهدست آن رقم خورده است: در تاریخ معاصر ایران (تاریخی که با هجوم استعمار غرب مدرن و ظهور و نفوذ و سیطرۀ تدریجی شبهمدرنیته بر ایران آغاز شد) اولین و یگانه حرکت پیروز استقلالطلبانه که به سرنگونی رژیم دست نشانده و قطع وابستگی سیاسی ایران به بیگانگان منجر میگردد، در هیئت انقلاب اسلامی ایران، با محوریت روحانیت شیعه انجام میشود. همچنین با وجود حضور و فعالیت جریانهای رنگارنگ سکولاریستی راست و چپ و لیبرال و سوسیالیست که ادعای آوانگاردیسم سیاسی داشتند و سودای تأسیس جمهوری در سر میپروراندند، باز این روحانیت شیعه بود که تنها «حکومت جمهوری» تاریخ ایران را عینیت بخشید.
در ماجرای مشروطه هم اگرچه روشنفکران لیبرال اغراض دیگری را بر حرکت مردمی سوار کردند، اما این حمایت روحانیت بود که زمینهساز فعالیت جنبش مردمی و به بار نشستن آن شد و طی آن اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه تحتتأثیر حضور و نفوذ روحانیت فعال در جنبش مشروطه به تصویب رسید. هرچند همانگونه که گفتیم مسیر حرکت و سرانجام ماجرای مشروطه به گونهای شد که به میوهچینی لیبرالها انجامید و زمینهساز به قدرت رسیدن استبداد مطلقالعنان شبهمدرنیستی شد.
جنبش موسوم به ملی شدن نفت را نیز اگرچه درنهایت لیبرال - ناسیونالیست مدیریت کرد و تزلزل و ضعف جماعت لیبرال- ناسیونالیست و تعلق خاطرشان به شبهمدرنیته و سرمایهداری زمینهساز شکست جنبش شد، کیست که نداند اگر حضور و حمایت روحانیت و طیف مذهبی پیرو آن در بدنۀ مردمی حرکت (که موجب رخداد سی تیر شد) نبود، مصدق هرگز نمیتوانست پس از روی کار آمدن قوامالسلطنه دوباره به نخستوزیری برگردد.
روحانیت در تاریخ ایران از لحاظ اجتماعی و سیاسی فعالترین و موفقترین نهاد و جریان مدافع استقلال و مبارزۀ سیاسی و فرهنگی با امپریالیسم و نظام جهانی سلطه بوده است. در تاریخ معاصر ایران که مسئله اصلی، مسئله تقابل با نظام جهانی سلطه و دفاع از مرزهای وجودی و استقلال و جلوگیری از بلعیده شدن ایران توسط نظام جهانی سلطه بوده است، این نقش و کارکرد روحانیتِ شیعه فوقالعاده مهم و حیاتی است و جامعۀ ایرانِ معاصر بازیابی استقلال سیاسی و رهایی از سلطۀ خارجی را مدیون نقشآفرینی و رهبری پیگیر و قاطع و پتانسیل روحانیت شیعه در بسیج مردمی بوده است، پتانسیلی که ریشه در پیوند و صبغۀ مردمی این نهاد از زمان صفویه تا دوران معاصر داشته است.
شبهمدرنیتۀ ایرانی به ترویج نوعی روایت هویتی پرداخته است. دیسکورس هویت ایرانی متجددمآبانه پایه و مایهای سکولار - ناسیونالیستی دارد. این دیسکورس هویتی در افق تجددمآبی قرار دارد و مقوم آن است. شبهمدرنیتۀ ایرانی بهلحاظ تاریخی در بنبست قرار دارد و سترون است، بر این اساس، مشخص است این روایت متجددمآبانه از هویت ایرانی حتی اگر بهطور کامل فعلیت و تحقق بیابد و حاکم شود، نتیجهای جز تشدید و تعمیق اسارت در بنبست به بار نمیآورد. برای رهایی از این بنبست باید به افقها و چشماندازی ورای شبهمدرنیته ایرانی اندیشید و زمینههای ظهور و تحقق نحوی هویت بدیل را فراهم ساخت، هویتی که منطبق با وضع رستاخیز عالم ایرانیاسلامی باشد و چشماندازهای وجودیِ نوینی را فراروی تاریخ ایران قرار دهد. این روایت از هویت ایرانی را میتوان «هویت معنوی - انقلابی» نامید که بر پایۀ «ایدۀ ایران انقلابی» قرار دارد (ایدۀ «ایران انقلابی» مفهومی است که به توضیح و شرح و تبیین و بسط تئوریک در یک مقال و مجال مستقل و مبسوط نیاز دارد و در این مجال فرصت پرداختن به آن وجود ندارد). تشیع و آموزههای قدسی آن میتواند و باید که هستۀ مرکزی این هویت بدیل مبتنی بر این ایده باشد.
به بحثمان در خصوص سه گمشدۀ اصلی جامعه ایران در تاریخ معاصر این سرزمین برگردیم: استقلال، عدالت و جمهوریت.
تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی مردمان و ملتها و کشورهای مختلف نشان میدهد که پیششرط هرنوع تحول تکاملی (یا آنگونه که تحتتأثیر تئوری «اندیشه ترقی» از دوران روشنگری به بعد در غرب باب شده است و با عبارت «ترقی» و تعابیر مشابه آن بیان میشود) وجود استقلال است.
توجه به برخی نمونههای تاریخی، در این خصوص میتواند روشنگر باشد. سرزمینهایی که امروزه کشور «هلند» نامیده میشوند، در اوایل قرن هفدهم میلادی به یک کشور بهاصطلاح «پیشرو» سرمایهداری در اروپا تبدیل شد و امروز نیز یکی از کشورهای متروپل در مجموعۀ نظام جهانی سلطه است. هلند در نیمه اول قرن شانزدهم تحت سلطه اسپانیا قرار داشت و تنها پس از آنکه در فرایندی از جنبشهای اعتراضی و جنگهای استقلالطلبانه (در حدفاصل سالهای 1566 تا 1606 میلادی) به استقلال دست یافت، این امکان و فرصت را پیدا کرد تا به یک قدرت سرمایهداری برتر مبدل گردد. البته مسیری که هلند طی کرد، از منظر حکمت معنوی تاریخ، مسیر کمال و حرکت تکاملی نبود، اما در چارچوب غایات بورژوایی که این کشور دنبال میکرد، تنها زمانی مسیر کمال امکانپذیر شد که این کشور به استقلال دست یافت.
چین پس از جنگ تریاک و تا قبل از وقوع انقلاب سال 1949 یک کشور مستعمره و تحتسلطه بود. خاک این سرزمین برای دههها عرصۀ تاختوتاز قدرتهای امپریالیستی فرانسه و انگلستان و ژاپن بود. چین تا زمانی که مستعمره بود، دولتهای استعمارگر غارت و استثمارش میکردند. وابستگی و فقدان استقلال، برای چین رهآوردی جز اشغال خاک این کشور بهدست بیگانگان، تحقیرشدگی، ویرانی و فقر فراگیر نداشت.
چین تحت سلطه قدرتهای امپریالیستی غرب در آستانۀ تجزیه قرار گرفته بود که در قرن بیستم دو انقلاب انجام داد: انقلاب سال 1911 و انقلاب سال 1949. انقلاب 1949 به دوران سیطرۀ استعمار بر این کشور خاتمه داد و این کشور پس از دههها تسلط بیگانه به استقلال دست یافت. کسب استقلال سیاسی چین این فرصت و امکان را به وجود آورد که این کشور بتواند خود برای خویش تصمیم بگیرد. اینگونه بود که زمینههای نوعی تحول بنیادین در اقتصاد این کشور پدید آمد و سرانجام چین را در سالهای پایانی قرن بیستم و سالهای آغاز قرن بیستویکم به یک قدرت توانمند تبدیل کرد.
البته ایدئولوژی حاکم بر انقلاب 1949 چین یک ایدئولوژی سکولار - اومانیستی بود، به همین دلیل، پس از انقلاب ابتدا در مسیر نوعی سوسیالیسم دهقانی حرکت کرد، سپس از دهه 1980 به برخی مؤلفههای نولیبرال - سرمایهدارانه روی آورد و از سال 2013 میلادی در مسیر تحقق نوعی اقتصاد مختلط گام برداشت. حزب کمونیست حاکم بر چین از نظر ایدئولوژی پیرو تفسیری خاص از سوسیالیسم مدرن است، تفسیری که ماهیت سکولار - اومانیستی دارد، و در پراتیک عینی، نوعی اقتصاد سرمایهدارانه با برخی مؤلفههای سوسیالیستی در چین حاکم کرده است.
فارغ از بحث دربارۀ ماهیت اقتصاد چین، نکتۀ مهم و قابلتأمل در این مقوله این است که چین فقط پس از کسب استقلال سیاسی بود که توانست در مسیر آنچه از منظر مدرنیته و جهانبینی روشنگری، پیشرفت و ترقی نامیده میشود گام بردارد. چین اگر به استقلال نمیرسید، در مسکنت و تباهی ناشی از وابستگی به نظام جهانی سلطه غوطهور میماند و چهبسا وحدت و تمامیت ارضی خود را از دست میداد و تجزیه میشد. نمونههای تاریخی بسیار دیگر از این دست وجود دارد که میتوان به آنها اشاره کرد، اما بهمنظور پرهیز از اطالۀ کلام از ذکر آنها خودداری میکنیم.
در یک بیان کلی میتوان گفت استقلال پیششرط و پیشنیاز هر تحول تکاملی و کمالگرایانه یا به تعبیر مدرنیستها ترقی (progress) است. در تاریخ معاصر ایران، نفوذ استعمار غرب مدرن و بهویژه از زمان روی کار آمدن رژیم پهلوی و تبدیل ایران به یک کشور پیرامونی با یک رژیم دستنشانده و یک اقتصاد شبهمدرن وابسته به نظام جهانی سلطه، زمینهساز تخریب و تضعیف سیستماتیکِ توان ملی و گسترش فقر و بیعدالتی و حاکم شدن «اقتصاد غارت» بر شئون و حیات این سرزمین شد. برای رهایی از آن فلاکت و تباهی، در گام اول باید استقلال سیاسی به دست میآمد؛ بدین معنا که باید مکانی به وجود میآمد که مرکز ثقل و کانون اصلی تصمیمگیریهای کلان کشور در خود کشور باشد و آنچه بهعنوان انتخاب سیاسی مطرح میشد، برایند خواست و تصمیم دولتمردان و سیاستمداران و مردم ایران باشد، نه خواست سرمایهداران بینالمللی و دولتمردان و سیاستمداران اروپایی و آمریکایی. تا پیش از انقلاب اسلامی در ایران، تصمیمگیریهای کلان در کشور و در برخی موارد حتی تغییر نخستوزیرها و وزرا و اعمال سیاستها و برنامههای اقتصادی، از طریق دولتمردان آمریکایی و انگلیسی گرفته میشد یا با کسب نظر موافق آنها و سفارتخانههایشان باید اجرایی میشد؛ برای مثال، میتوان به ماجرای «اصلاحات ارضی» و آنچه بهاصطلاح «انقلاب سفید» نامیده شد یا ماجرای نخستوزیری علی امینی و نیز برکناری او از این مقام، یا دخالت نظامی ایران در ظفار علیه جنبش انقلابی مردم آن کشور اشاره کرد.
چنانکه پیشتر نیز گفتیم از زمان هجوم استعمار غرب مدرن به ایران و در تاریخ معاصر ایران، استقلال یک نیاز و خواست و یک گمشده و حلقۀ مفقوده در جامعه و نزد مردم ایران بود که در قالب حرکتها و جنبشهای مختلف مطالبه میشد. سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، استقلال سیاسی به دست آمد. استقلال سیاسی ایران برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران این فرصت و امکان را به وجود آورد که مرکز ثقل یا گرانیگاه تصمیمگیریها و برنامهریزیهای کلان برای کشور در داخل کشور و براساس خواست و منافع مردم این کشور باشد. استقلال سیاسی دستاورد بسیار ارزشمند و گرانبهایی است که باید حفظ شود و در قالب «استقلال اقتصادی» تعمیق یابد وگرنه این خطر جدی وجود که این استقلال سیاسی (اگر با استقلال فرهنگی و استقلال اقتصادی همراه نشود) بهتدریج و در بستر زمان خدشه دار گردد.
برای حرکت ایران و ایرانیان در مسیر کمال، استقلال سیاسی پیششرط و امری لازم و ضروری است؛ اما هنوز کافی نیست. برای حرکت در مسیر پیشرفت (با تلقی مبتنی بر تئوری الگوی اسلامیایرانیِ پیشرفت که متفاوت از تلقی مبتنی بر جهاننگری روشنگری از این عبارت است) و کمال جامعه ایران، علاوه بر استقلال، به تحقق و تعمیق عدالت و نیز تحکیم جمهوریت نیز نیاز دارد. انقلاب اسلامی ایران، استقلال را محقق ساخت. انقلاب از آن پس میبایست به تحقق و تحکیم استقلال فرهنگی و استقلال اقتصادی میپرداخت و درعینحال در مسیر محقق ساختن عدالت و جمهوریت گام بر میداشت که چنین نیز کرد و در آن مسیر گام برداشت که درباره آن سخن خواهیم گفت.
در پی استقرار فرماسیون شبهمدرنیته در ایران، بهتدریج نوعی اقتصاد متناسب با این فرماسیون پدید آمد، اقتصادی که در یک ارزیابی کلی و اجمالی دارای این مؤلفهها بود:
مناسبات سرمایهدارانه.
نوعی اقتصاد غارت.
ماهیت غیرمولد. در متن این اقتصاد یک بخش مولد ضعیف و یک بخش غیرمولد نیرومند وجود داشت. این اقتصاد نوعی عدم توازن ساختاری عمیق داشت.
این اقتصاد بر پایه استثمار نیروی کار و توزیع ناعادلانه منابع و ثروتها بنا شده بود.
اقتصاد شبهمدرن ایران مقوم وابستگی این سرزمین به نظام جهانی سلطه و نافی استقلال آن بود.
اقتصاد شبهمدرن ایران بهسبب عدم توازن ساختاریای که بدان مبتلا بود و نیز بهسبب ماهیت سرمایهدارانه اش بهطور مداوم اسیر تورم و بیکاری و رکود و بحرانهای رکودیتورمی بود.
درچارچوب این اقتصاد فاصله و شکاف طبقاتی هولناکی بهصورت نهادینه وجود داشت، شکافی طبقاتی که موجب تولید دشمنی و کینه و اصطکاکهای اجتماعی و سیاسی و فقیر شدن طیف بسیار زیادی از مردم شده بود؛ درحالیکه عدالت اقتصادیاجتماعی برای تأمین و حفظ سلامت هرجامعهای، امری ضروری است و بدون آن، ساختارها و کارکردهای اقتصادی بیمارگونه میشود و فقر و فاصلۀ طبقاتی روند افزاینده و چهبسا هولناک به خود میگیرد.
عدالت در تشیع یک مفهوم مهم بنیادین است. مفهوم عدالت در اندیشۀ شیعی معنا و دامنه و وجوه و شئونی فراتر از صرف مفهوم عدالت اقتصادیاجتماعی دارد، اما در باورها و نظام ارزشی تشیع و سیره و سلوک امامان شیعی، عدالت اقتصادیاجتماعی بهعنوان شئون و وجوهی مهم از مفهوم محوری عدالت، مدنظر و در کانون توجه بوده است.
فرماسیون شبهمدرنیته، ایرانیان را اسیر بیعدالتیِ اقتصادیاجتماعی و نیز گونهها و صور دیگر بیعدالتی کرده بود و خواست و مطالبه عدالت در فرایند انقلاب اسلامی بهوضوح وجود داشت و دنبال میشد.
در پی پیروزی انقلاب اسلامی و در سالهای نخست استقرار نظام اسلامی، اقداماتی در جهت تحقق عدالت اقتصادیاجتماعی و تغییر آرایش طبقاتی جامعه و توزیع برخی منابع و ثروتها به نفع محرومان و مستضعفان صورت گرفت؛ اما متأسفانه این اقدامات تعمیق پیدا نکرد و نهادینه نشد و تداوم و بسط نیافت. کابینه در دهۀ 1360 مناسبات اقتصادیاجتماعی سرمایهداری دفرمۀ پیرامونی و وابستۀ شبهمدرن حاکم بر کشور را دگرگون نکرد و در جهت دور شدن از آن گامهای جدی برنداشت. بعد از سال 1368 با قدرت گرفتن طیفی از تکنوکرات - بوروکراتهای نولیبرال در قالب کابینۀ موسوم به «سازندگی» (همان طیف سیاسیون و دولتمردانی که چند سال بعد به «کارگزاران سازندگی» شهره شدند) و در پی حاکم شدن نسخۀ نولیبرالی بر اقتصاد ایران، متأسفانه ضرورت عدالت اقتصادیاجتماعی نادیده گرفته شد و مورد بیتوجهی قرار گرفت و به حاشیه رانده شد.
با حاکم شدن نسخۀ اقتصادیاجتماعی نولیبرالیسم بر ایران، بهتدریج آثار و نتایج غیرعادلانۀ این نسخه و سیاستهای برآمده از آن آشکار شد. نئولیبرالیسم، برخی مؤلفههای بنیادینِ ناسالم اقتصاد شبهمدرنیستی را تشدید کرد و معیشت و زندگی اقشار و طبقات مختلفی از مردم ایران را دچار اختلال و مشکل کرد.
روح ظالمانه و عدالتستیز نسخه و سیاستهای نولیبرالی، به گسترش فقر، فساد، تبعیض و افزایش و تعمیق فاصلۀ طبقاتی انجامید و این امر موجب بروز نتایج تلخی در کاهش اعتماد گروههایی از مردم به نظام شد.
در واقع عدالت اقتصادیاجتماعی یکی از مطالبات و یکی از آن سه حلقه مفقوده و گمشدۀ بنیادین جامعه ایرانی است که این جامعه در تمامی تاریخ معاصر خود بهنوعی آن را دنبال کرده است و اکنون انتظار دارد که در دوران ریاستجمهوریِ یک روحانی اصیل انقلابی و در دولتی که تبلور و تجسم اصیلترین وجه اسلامی و انقلابی نظام است (دولتی که به احیای آرمان انقلاب اسلامی اهتمام ورزیده است و بیش از هر دولت دیگری در تاریخ جمهوری اسلامی ایران به آرمانگرایی اصیل انقلاب اسلامی نزدیک بوده و میخواهد که تبلور و تجسم آن باشد) این مطالبه فعلیت و تحقق و عینیت بیابد.
دولت آیتالله رئیسی در ذیل کلان گفتار انقلاب اسلامی، خود را با دو مؤلفه «عدالت و جمهوریت» تعریف کرده است. انقلاب اسلامی ایران در همان آغاز استقرار خود، استقلال سیاسی را تحقق بخشید، اکنون وقت آن رسیده است که انقلابیترین دولت برآمده از این انقلاب، خواست و مطالبۀ عدالت اقتصادیاجتماعی را بهصورت نهادینه و در هیئت متحول ساختن ساخت اقتصاد شبهمدرن سرمایهدارانۀ حاکم بر ایران بهسمت یک اقتصاد انقلابی و مردمی عدالتمحور فعلیت بخشد. این خواست و وظیفه و ضرورت بزرگ، خود را در قالب گفتمان «عدالت و جمهوریت» دولت سیزدهم تبلور بخشیده است.
آنچه اقتصاد شبهمدرن ایران مینامیم، نوعی مناسبات سرمایهدارانۀ استعمارساخته است که بهسبب عدم توازن ساختاری و مکانیسم توزیع ثروت غیرعادلانه ای که دارد، موجب گسترش فقر و تبعیض شده و فساد ایجاد کرده است. این اقتصاد شبهمدرن سرمایهدارانه را استعمار و کارگزاران داخلیاش بر ایران تحمیل کردند و سنگ بنای آن در دوران رضاشاه نهاده شد و در دوران پهلوی دوم بسط و سلطه تمامعیار یافت.
نظام اسلامی و بهطور مشخص دولت سیزدهم که انقلابیترین دولت تاریخ جمهوری اسلامی و اصیلترین نماینده و تجسم آرمانگرایی انقلابی است، بهمنظور مقابله با بیعدالتیای که نسخۀ نولیبرالی و سیاستهای برآمده از آن ایجاد کرده است، عدالت را بهمثابۀ یکی از وجوه اصلی شعار و برنامۀ عملیاتی خود مطرح کرده و بهدنبال پیشبرد و تحقق عدالت اقتصادیاجتماعی در ایران است.
ایران، امروز بیش از هر زمان دیگری به تحقق نوعی برنامۀ عدالتمحورانه نیاز دارد. شکاف طبقاتی پدیدآمده در کشور و برخی ناهنجارییهایی که در فرایند توزیع ثروت در چند دهه گذشته (و بر اثر سیاستها و مدیریتهای نولیبرال و تکنوکرات و غیرانقلابی) به وجود آمده است، وضعیت پرمخاطره ای را ایجاد کرده و تحقق عدالت اقتصادیاجتماعی را به یک امر ضروری تبدیل کرده است. بحث در خصوص صورتبندی تئوریک مفهوم عدالت اقتصادیاجتماعی لازم و کارآمد و مطلوب برای ایران امروز و مشخصات آن از حوصلۀ این مجال خارج است و به فرصتی دیگر نیاز دارد. فقط در حد یک اشاره میتوان گفت که هستۀ اصلی برنامۀ عدالت اقتصادیاجتماعیِ لازم و ضروری برای ایران امروز (که خود را در شعار «عدالت و جمهوریت» دولت سیزدهم نیز متبلور کرده است) بازتوزیع عادلانۀ ثروت است. در اوضاع امروز ایران بازتوزیع عادلانۀ ثروت پیششرط تحقق هر نوع جهش اقتصادی و تولیدی است و بدون تحقق آن، پیشرفت اقتصادی مدنظر نیز رخ نخواهد نمود؛ زیرا فرایند جهش تولید و جهش اقتصادی در شرایط کنونی کشور از یک وجه در چارچوب یک انقلاب بزرگ صنعتی و تولیدی معنا پیدا میکند و این امر به سطح بالایی از ارتقای کیفی توان نیروی کار و فرایند تولید نیازمند است که خود از مجرای بازتوزیع عادلانۀ ثروتها و منابع است که میتواند فعلیت پیدا کند.
دولت سیزدهم با قرار دادن عدالت در متن شعار محوری «عدالت و جمهوریت»، بهدنبال آن است که عدالت اقتصادیاجتماعی را، که یکی از سه مطالبۀ بنیادین جامعۀ ایران در تاریخ معاصر خود بوده است، اکنون و حدود چهار دهه پس از پیروزی انقلاب در هیئت یک صورتبندی و مناسبات اقتصادیاجتماعی عینیت بخشد، مناسباتی که باید جایگزین اقتصاد شبهمدرن سرمایهدارانه ناکارآمد استعمارساختۀ بهجامانده از رژیم پهلوی شود. این اقتصاد بدیلِ منطبق با آرمانگرایی انقلاب اسلامی را میتوان «اقتصاد مردمی عدالتمحور» یا صورتی از «اقتصاد مقاومتی» نامید که در ذات و جوهر و در زیرساختهای تئوریک خود ملهم از آموزههای قدسی تشیع و اصل مبنایی عدل در اندیشۀ شیعی و نیز عدالتخواهی موجود در آرمانگرایی انقلاب اسلامی و مبتنی بر آن است. درواقع مفهوم عدالتخواهی اقتصادیاجتماعی فقط آن هنگام که در هیئت یک ساخت و مدل و مناسبات اقتصادیاجتماعی عینیت و تبلور و فعلیت یابد، میتواند صورت نهادینه و مستقر پیدا کند و اینگونه است که وجه عدالتطلبی از گفتمان «عدالت و جمهوریت» که دولت سیزدهم در سرلوحۀ کار خود قرار داده است، صورت عینی و محقق پیدا میکند.
در سراسر تاریخ ایران فقدان حضور نهادینه و سیستماتیک و فراگیر و مؤثر «مردم» بهمثابۀ «یک ارادۀ عملکنندۀ دارای هویت مستقل» محسوس بوده است. در واقع تاریخ ایران، اگرچه با حضور واقعی افراد مردم (بهعنوان سرباز، اهل ایل، تفنگدار، فرمانده، دامدار، نجار و بازرگان) و در بسیاری موارد با فداکاریها و رشادتهای آنان رقم خورده است، بدون حضور مردم (در معنای سابقالذکر) به وقوع پیوسته است. در روزگار موسوم به مشروطه و دوران شبهمدرن تاریخ ایران نیز در حرف و در شعار و تبلیغات رسمی از «ملت» و «تبدیل رعیت به شهروند» و «حق حاکمیت ملت» و مدعاهایی از این دست سخن گفته میشد و حتی در قانون اساسی مشروطه از ارادۀ ملت بهمثابۀ منشأ حاکمیت سخن گفته شده بود؛ اما واقعیت آن است که عرصۀ سیاست ایران بدون حضور مردم فعلیت مییافت و مردم امکان و مجرا و فضایی برای ورود فعال و بهمثابۀ یک ارادۀ مستقل مؤثر در صحنۀ سیاست نداشتند. در واقع فرماسیون شبهمدرنیته در بیش از یک سده حضور و سیطرۀ خود در ایران، سیاستورزی در ایران را در غیاب مردم و بدون مردم فعلیت بخشیده بود. برای نخستین بار در فرایند انقلاب اسلامی و در صحنۀ سیاسی پس از آن است که فضا و شرایط و صحنه بهگونه ای رقم خورده است که مردم بهمثابۀ یک ارادۀ سیاسی فعال و مستقل و مؤثر در صحنۀ سیاسی ایران پدیدار شوند و این حضور صورت نهادینه و عینی بیابد.
اگر بخواهیم از تعابیر مارتین هیدگر و کارل اشمیت و شانتال موف بهره بگیریم، باید بگوییم برای اولین بار در تاریخ ایران، با انقلاب اسلامی و در فضای پس از انقلاب است که در سطح اُنتیک (ontic) و انتولوژیک (ontologic) سیاست و امر سیاسی مردمی میشود. این جمهوریت رهآورد بزرگ انقلاب اسلامی برای تاریخ ایران است. جمهوریت در این معنا به غیبت مردم از سیاست و امر سیاسی پایان داده است؛ اگرچه سیاستورزی نولیبرالی بهدلیل اتمیزه کردن فراگیر و سرخوردهسازی سیستماتیک خود عملاً مسیر سیاستزدایی و تضعیف جمهوریت را در سه دهۀ اخیر در پیش گرفته است.
با انقلاب اسلامی و در فرایند انقلاب است که برای اولین بار در تاریخ ایران، جمهوریت فعلیت مییابد. این فعلیتیابی جمهوریت، فراتر از صرف تأسیس رژیم جمهوری است و آن را به صرف تأسیس رژیم جمهوری نباید تقلیل داد. اگرچه امر تأسیس نوع دولت جمهوری و برقراری نظام انتخابات نیز در جای خود دارای اهمیت زیادی است، نکتۀ اصلی و مهمتر این است که در ایران پس از انقلاب اسلامی، امر سیاسی در نسبت با حضور مردم تعریف میشود و تحقق پیدا میکند.
در تاریخ ایران پیش از انقلاب اسلامی، امر سیاسی بهگونهای فعلیت مییافت که مردم در آن غایب بودند؛ اما در ایران پس از انقلاب اسلامی، برای اولین بار در تایخ ایران، امر سیاسی بهگونهای تعریف شد و فعلیت یافت که مردم در مرزبندی فعال «دوست - دشمن» و «ما - آنها» امکان حضور یافتند و بدین سان مردم از حالت «تودۀ» منفعل و خنثی و اثرپذیر خارج و به شخصیت اکتیویست تأثیرگذاری (در «نظر» و «عمل») تبدیل شد. در این فرایند، تعلق مبنای پیدایی اراده قرار گرفت و حول محور انقلاب اسلامی و «ایدۀ ایران انقلابی» نحوی پیکار و صفبندی دوست - دشمن و ما - آنها میان مردم ایران، از یک سو و استعمار غرب مدرن و نظام جهانی سلطه از سوی دیگر فعلیت یافت. هستۀ مرکزی این امر سیاسی، وِلایت (محبت) و تعلق برآمده از آن بود که در هیئت ارتباط «امت - امامت» پدیدار شد و این مفهوم امت انقلابی هستۀ مرکزی نوعی تلقی غیرسکولاریستی از هویت ملی شد. بدینسان نحوی هویت برآمده از امر سیاسی به وجود آمد که مبتنی بر ناسیون (nation) و تلقی سکولار - اومانیستی نیست و روایتی مردمی از امر سیاسی را در ایران رقم زد. در حقیقت با انقلاب، جمهوریت در ایران فعلیت و عینیت پیدا میکند. انقلاب اسلامی برای اولین بار در تاریخ ایران، سیاستورزی غیر الیگارشیک و غیر آریستوکراتیک را امکانپذیر و محقق کرده است و این وجهی از همان «جمهوریت» است که از آن سخن گفتیم.
جمهوریت در ایران امروز را کلانسرمایهداران و سیاستهای اقتصادیاجتماعی نولیبرالی و جناح نئولیبرالیست ایرانی و جریان رسانهای معاند ماهوارهایِ کارگزار امپریالیسم و جریان رسانهای لیبرالمسلک داخلی تهدید میکنند. در دفاع از جمهوریت در ایران امروز باید در نظر داشت که سرمایهداری شبهمدرن ایران و نظام سلطه استکبار جهانی بزرگترین دشمنان و تهدیدکنندگان «استقلال و عدالت و جمهوریت» هستند.
یکی از وظایف دولت انقلابی سیزدهم کوشش در مسیر تعمیق جمهوریت و ترویج هویت ایرانیاسلامی حول محور ایده ایران انقلابی است. در ایران امروز سهگانۀ استقلال و عدالت و جمهوریت در یک پیوند ارگانیک باهم قرار دارند و جمهوریت در ایران امروز در صورتی تقویت خواهد شد و تعمیق پیدا خواهد کرد که در هیئت «هویت ایرانیاسلامی انقلابی» نهادینه گردد. تاریخ، وظیفۀ بزرگ تعمیق و بسط دو امر مهم عدالت و جمهوریت را برعهدۀ انقلابیترین کابینۀ تاریخ جمهوری اسلامی یعنی دولت سیزدهم گذاشته است.