روزنامه نگار و پژوهشگر اندیشه سیاسی
در قرآن کریم آیات فراوانی را میتوان یافت که بهنحوی با مسئلۀ حکمرانی معاصر و ویژگیها و اقتضائات آن ارتباط موضوعی داشته باشند؛ بهعنوان مثال، آیۀ 25 سورۀ حدید (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيز) همواره از منظر عدالت اجتماعی موردتأکید مفسران و متفکران مسلمان بوده و هست. به نظر شما آیا از این آیه میتوانیم برداشتی راهگشا برای قواعد حکمرانی فعلی و وضعیت کنونی کشورمان داشته باشیم؟
بله. اساساً مگر از آیات قرآن کریم انتظاری غیر از این داریم؟!
از آیۀ یادشده برداشتهای حداقلی و حداکثری دربارۀ موضوع عدالت وجود دارد. برخی شارحان منظور از قسط را در این آیه، دادوستد صرف بین مردم دانستهاند. آیا برای بحث در نسبت این آیه با حکمرانی نیاز است با ارائۀ تفسیر بدیل به اعتبارزدایی از این تفاسیر دست زد؟ اگر در تفاسیر، این آیه به امر خصوصی فروکاسته شود چگونه میتوان ارتباط نظری این آیه را با امر عمومی احیا و در منطق دولت بازآفرینی کرد؟
برای اینکه یک معنایی را اثبات کرد، نیاز نیست از معانی دیگر اعتبارزدایی کنیم. قاعدهای در علم اصول است که شیخ محمدرضا اصفهانی (شاگرد آخوند خراسانی) در وقایةالاذهان بهخوبی از آن دفاع کرده و امروزه اغلب آن را قبول دارند و آن این است که «استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا مجاز است». براساس این قاعده، یک آیه در آنِ واحد میتواند چند معنای متفاوت و درست داشته باشد و صرفِ پذیرش یک معنای درست برای یک آیه مستلزم کنار گذاشتن سایر معانی نیست (مگر اینکه بین دو معنا تناقض باشد، که چنین چیزی هم عملاً منتفی است)؛ ازاینرو این آیه میتواند هم ناظر به روابط عادی بین مردم باشد و هم ناظر به قواعد حکمرانی و برای قبول یکی، نیازی به نفی دیگری نیست. (گفتنی است که این بحث با بحثی که امروزه برخی روشنفکرمآبها با عنوان تعدد قرائات مطرح کردهاند و در واقع تجویز تفسیر به رأی است، کاملاً تفاوت دارد که اینجا مجال تفصیل آن نیست).
نکتۀ مهم در این آیه نقش مردم در برپایی عدالت است که با تفسیر حداکثری میتوان آن را عدالت اجتماعی نامگذاری کرد. آیا میتوان با استناد به آیۀ مذکور، تفسیری از نوع رفتار و کنشگری مردم ارائه داد که در وضعیت فعلی نیز برای حکمرانی مفید واقع شود؟
قوانینی که از آیات قرآن استنباط میشود جهانشمول و ازلی و ابدی است و برای تطبیق آن بر اوضاع حکمرانی کنونی نیازی نیست که حتماً تفسیر خاصی از نوع و کنشگری امروزین مردم ارائه شود. بهویژه دلالت این آیه دلالت عامی است که اتفاقاً شامل مردم امروز هم میشود و نیاز نیست که پیشاپیش تفسیر خاصی از کنشگری مردم امروز را مبنا قرار دهیم.
برخی معتقدند تفسیر و کارکرد مفید این آیه مختص و منحصر به وضعیت انقلابی است و در عصر فعلی حکمرانی نمیتوان از آن برای بسیج تودههای آگاه استفاده کرد. آیا دولت فعلی، که نماد حکمرانی در کشور است، میتواند با توجه به قدرت برانگیختگی و کنشگری نهفته در این آیه، از آن برای تحقق عدالت استفاده کند؟
اگر کسی در خصوص این آیه چنین ادعایی دارد باید دلیل خود بر اختصاص این آیه به وضعیت انقلابی را بیان کند؛ چراکه ظهور این آیه هیچ ربطی به وضعیت انقلابی و غیرانقلابی ندارد، اما اگر این نظر دربارۀ کارکرد کلی آیات قرآن کریم است، باید گفت کسانی که چنین اعتقادی دارند هم با جایگاه قرآن کریم و هم با حقیقت فطرت انسانها ناآشنایند:
الف. وقتی از امام رضا(ع) سؤال میشود که چرا قرآن بهنحوی است که هرچه بیشتر نشر مییابد جز تازگی و طراوت نمیافزاید، میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ، فَهُوَ فِي كُلِ زَمَانٍ جَدِيدٌ، وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. چون خداوند متعال قرآن را برای یک زمان، و نه زمان دیگر، یا برای یک مردم، و نه مردم دیگر، قرار نداده است؛ بلکه برای همۀ زمانهاست، ازاینرو در هر زمانی نو و نزد هر قومی تازه و باطراوت است تا روز قیامت» (عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۸۷؛ امالی طوسی، ص۵۸۱)؛ پس آیات قرآن برای همۀ زمانهاست، نه مثلاً فقط برای شرایط انقلابی!
ب. علاوه بر این، فطرت انسانها اساساً عدالتخواه است و اگرچه شیاطین انس و جن تلاش میکنند با انواع روشها وی را به انحراف بکشند، باز میتوان روی فطرت عدالتخواه آنان سرمایهگذاری کرد؛ لذا این توهم که عدالتجویی صرفاً مربوط به وضعیت انقلابی است، نیز توهمی مبتنی بر نفهمیدن حقیقت انسان است.
پس هم اقتضای جایگاه قرآن کریم، جهانشمولی و همهزمانی بودن آیات آن است، و هم اقتضای فطرت انسانی این است که همواره بتوان او را برای حرکت در مسیر عدالت کمک کرد، و اتفاقاً این آیه هم از آیات عام است نه ناظر به وضعیت خاص.
قول مشهور است که اگر قرار باشد چند آیۀ مهم و مرتبط در قرآن کریم با طرحوارۀ نظام دانایی و معرفتی انقلاب اسلامی ایران معرفی کنیم، بدون شک یکی از آن آیات شریف همین آیۀ 25 سورۀ حدید است. در زمان کنونی، چطور میتوان از ظرفیت این آیه در قالب و شکل یک دولت و سیاستگذاری دولتی استفاده کرد؟ آیا دوباره باید به همان نظام معنایی رجوع کرد یا اینکه باید براساس دولت فعلی، نظام معنایی جدیدی را دوباره صورتبندی کرد؟
من برای این آیه نظام معنایی قدیمی و جدید قبول ندارم. به نظرم اگر افراد نخواهند به تفسیر به رأی روی آورند و واقعاً به خود آیه گوش دهند، قطعاً این آیه ظرفیتهای جدیای دارد که نظام معنایی مناسبی برای حرکت بهسوی عدالت در اختیار همگان (چه گذشتگان و چه ما) قرار دهد.
نظام سیاسی مطلوب این آیه چیست و چه مشخصاتی دارد؟ آیا با تبیین، تفسیر و تشریح نظم و نظام حاصل از آیۀ مذکور، در دام اتوپیاگرایی نمیافتیم؟ آیا دولت هم در مقام نظر و هم در مقام عمل میتواند چنین نظمی را اتخاذ، اجرا و دنبال کند؟
به نظر میرسد طرح این نگرانی،که تبیین و تفسیر آیۀ قرآن ما را به اتوپیاییگرایی (آرمانگرایی محض که از واقعیات عینی غافل میماند) بکشاند، تحتتأثیر کسانی است که باور ندارند قرآن کریم کتاب خداوند برای زندگی انسان است؛ همان خدایی که ۱۴۰۰ سال قبل و امروز برایش فرقی ندارد و اگر پیامی را در ۱۴۰۰ سال قبل بهعنوان پیام ابدی خویش فرستاد از تمام تحولاتی که تاکنون رخ داده، آگاه بوده و میدانسته که چگونه آرمانهای مطلوب انسان را با لحاظ واقعیات زندگی او در تمام اوضاع متغیر زمان و مکان نازل فرماید. بله، اگر نعوذبالله کسی قرآن کریم را ساختهوپرداختۀ شخص حضرت محمد(ص) بداند، میتواند چنین توهمی را دربارۀ آن داشته باشد؛ اما از یک مسلمان انتظار چنین نگرانیای نمیرود. کسی که با قرآن کریم انس داشته باشد بهوضوح میفهمد که این کتاب آسمانی نه آرمانگرایی محض را ترویج میکند که به دام اتوپیاییگری بیفتد و نه واقعگرایی محض را که به نان به نرخ روز خوردن مبتلا شود؛ بلکه «آرمانگرایی واقعبین» است. البته قبول دارم که متأسفانه بسیاری از افراد با رواج باورهای شخصی خویش بهعنوان تفسیر قرآن، زمینۀ چنین سوءظنی را فراهم کردهاند که از این جهت شما حق دارید که پیشاپیش نگران افتادن ما در دام تفسیری اتوپیاگرایانه باشید. ما هم باید مراقب باشیم نظرات شخصی خود را بر قرآن تحمیل نکنیم. متأسفانه بسیاری از ما شعار قرآن و اسلام را میدهیم؛ اما صرفاً براساس نظرات ناقص خود نظر میدهیم نه واقعاً مستند به آیات و احادیث.
در اینجا و بهعنوان مقدمهای برای تفسیر کاربردی این آیه، مناسب است موضعگیری ائمه اطهار در برخی از وقایع مشابه را متذکر شوم که ایشان چگونه در قبال اینکه مبادا فهم ناقص افراد از مسائل مختلف، ولو با انگیزۀ خوب، بهجای اسلام و قرآن مبنای عمل قرار گیرد هشدار دادهاند؛ چراکه به نظر میرسد یکی از معضلات نظام که ریشۀ بسیاری از ناکامیهای نظام در رسیدن اهدافش بوده، این است که بهرغم اینکه عموماً شعار اجرای اسلام سر داده شده، در بسیاری از موارد - حتی با وجود اینکه حسننیت هم در کار بوده - عملاً فهمهای ناقص افراد (نه توصیههای واقعی اسلام) مبنای عمل قرار گرفته است. اما آن وقایع:
واقعۀ اول: زیدبنعلی وقتی از ظلم بنیامیه به ستوه میآید. تصمیم میگیرد علیه ظلم قیام کند و خدمت امام باقر(ع) میرسد و اعتراض میکند که «لَيْسَ الْإِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِي بَيْتِهِ وَ أَرْخَى سِتْرَهُ وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَاد: امام کسی نیست که در خانه بنشیند و پرده بیندازد و از جهاد خودداری کند.» خلاصۀ سخنش این است که اگر تو قیام نمیکنی، من قیام میکنم. محور پاسخ امام(ع) به او این است که آیا واقعاً تو احاطۀ علمی کافی به قیامی که میخواهی انجام بدهی داری؟ و اگر نداری، آیا نزد خداوند حجت داری که این کار تو لزوماً به نفع دین و به نفع خودت تمام شود؟ و خلاصه اینکه: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ فَكَانَ التَّابِعُ فِيهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوع: به خدا پناه میبرم از امامی که زمانش را گم کند به طوری که کسی که دارد پیروی میکند از کسی که قرار است از او پیروی شود داناتر باشد» (کافی، ج۱، ص۳۵۶-۳۵۷).
واقعۀ دوم: عمروبنعبید و واصلبنعطا و جمعی از معتزله خدمت امام صادق(ع) میرسند و از ایشان میخواهند برای قیام علیه ظلم بنیامیه به محمدبنعبدالله (نفس زکیه) بپیوندند. حضرت با ایشان محاجههایی میکند. محور استدلالهای حضرت این است که به آنها نشان دهد شما که میخواهید حکومت بنیامیه را سرنگون کنید و خودتان قدرت را به دست بگیرید، احکام خدا را در موقعیتهای اجتماعی جدیدی که پیش میآید بلد نیستید، و فقط براساس حدس و گمان میخواهید در این موقعیتها اقدامی انجام دهید؛ لذا اینگونه حکومتداری (که افراد فقط دلشان میخواهد حکومت اسلامی باشد؛ اما احکام اسلام در موقعیتهای جدید را نمیدانند و صرفاً با حدس و گمان اقدام میکنند) از این حیث که باعث گمراهی مردم میشود، ترجیحی بر حکومت بنیامیه ندارد! (کافی، ج۵، ص۲۳-۲۷)
واقعۀ سوم: محمدبنحکیم به امام کاظم(ع) عرض میکند که ما با بهرهگیری از تعالیم و احادیث شما در دین فقیه شدهایم و پاسخ مسائل مردم را براساس تعالیم شما میدهیم؛ اما گاهی میشود که سؤالی میپرسند پاسخش را در تعالیم شما نمییابیم آیا حق داریم با بررسی تعالیم شما و براساس مطالبی که خیلی به پاسخ مذکور نزدیک و با مطالب شما سازگارتر است به مردم پاسخ دهیم؟ حضرت میفرمایند: «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ؛ فِي ذَلِكَ وَ اللَّهِ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيم: اصلاً و ابداً! به خدا سوگند با این رویه بود که هلاک شد هرکس که هلاک شد» (کافی، ج۱، ص۵۶).
این سه واقعه از این جهت اشاره شد که در هر سه مورد، افراد ظاهراً دغدغههای خوبی دارند و میخواهند عدالت و احکام اسلام اجرا شود؛ اما چون با زوایای تعالیم اسلام آشنایی کافی ندارند و عملاً براساس سلیقۀ شخصی و فهم ناقص خود عمل میکنند مورد نهی شدید امامان(ع) قرار میگیرند.
آیا تلازمی میان عدالت و جمهوریت در این آیه دیده میشود؟ چگونه میتوان این تلازم را تفسیر کرد؟
دلالت این آیه بر همراهی بین جمهوریت و عدالت جای بحث ندارد؛ اما نه همراهیای از سنخ حکومتهای کمونیستی و نه از سنخ لیبرال دمکراسی، که متأسفانه بسیار دیده میشود که افراد با چنین جهتگیریهایی این آیه را تفسیر میکنند. برای جدی گرفتن این تلازم هم نیازی نیست تفسیری بر این آیه تحمیل کنیم؛ بلکه کافی است با فرازهای این آیه گامبهگام پیش برویم تا ببینیم چه الگویی برای اجرای عدالت میدهد و جمهوریت را چگونه در این میان جدی میگیرد.
آیه میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيز؛ به يقين ما فرستادگان خود را با دلايلى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ترازو فروفرستاديم، تا مردم به قسط قیام کنند، و آهن را فروفرستاديم كه در آن نيرويى سخت و منافعى براى مردم است و تا خداوند كسانى را كه او و فرستادگانش را در نهان يارى مىدهند بشناسد، كه همانا خدا نيرومند و مقتدر شكستناپذير است».
اولاً فاعل برای برپایی عدل، «ناس» (مردم) است، نه خود انبیا و رهبران الهی و حاکمان (که چهبسا این تفاوت نگاه قرآنی است با نگاه کمونیستی و مارکسیستی که کنشگر اصلی در برقراری عدل را قوای حاکمه (دولت) میداند)؛
ثانیاً مقدمۀ اینکه این مردم بتوانند برای اقامۀ قسط قیام کنند، آن است که خداوند رسولانش را بفرستد و همراه با آنان کتاب و میزان (ترازو) نازل فرماید (که چهبسا این تفاوت نگاه قرآنی است با نگاه لیبرال دمکراسی که رأی و دلخواه اکثریت را محور اصل حاکمیت و نیز محور قانون و قضاوت قرار میدهد).
حالا بر این دو مقدمهای که در آیه برای اقامۀ قسط توسط مردم بیان شده (ارسال رسل، و انزال کتاب و میزان) تمرکز کنیم:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ: ابتدا از فرستادن رسولان سخن میگوید. در نگاه قرآنی ارسال پیامبران صرفاً برای دادن پیام به مردم نیست، بلکه آمدند تا اطاعت شوند: نهتنها صریحاً فرمود «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه: و ما رسولی نفرستادیم مگر برای اینکه به اذن خداوند مورد اطاعت واقع شود» (نساء،۶۴)، بلکه بهطور مصداقی نیز در سورۀ شعراء بعد از دعوت هر پیامبری، این سخن را از او نقل میفرماید که: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُون: تقوای الهی پیشه کنید و از من اطاعت کنید» (آیات ۱۰۸ و ۱۱۰ و ۱۲۶ و ۱۳۱ و ۱۴۴ و ۱۵۰ و ۱۶۳ و ۱۷۹). پس برای اینکه مردم بتوانند به قسط قیام کنند، خداوند ابتدا باید پیامبرانی بفرستد و مردم آنان را بهعنوان رهبران خود در مصدر حکومت جدی بگیرند.
وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ: پس خداوند علاوه بر آن باید کتاب و میزان هم نازل کند و جامعه آن را مبنا قرار دهد. ظاهراً نزول «کتاب» بهمعنای فرستادن تعالیم و قوانینی است که اجرای آن قوانین توسط مردم است که به قسط منجر میشود، و چهبسا «میزان» (ترازو) هم اشاره است بر اینکه همۀ کارها با این قوانین سنجیده شود. اگر بخواهیم این فرازهای آیه را بر وضعیت امروزی تطبیق دهیم، شاید بتوان گفت «کتاب» کنایه از قانون و مقام قانونگذاری (قوۀ مقننه) است و «میزان» کنایه از قضاوت (قوۀ قضاییه).
لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ: آنگاه اینها برای آن است که اقامه و اجرای قسط (قوۀ مجریه) را مردم انجام دهند.
اکنون بگذارید بهصورت مصداقی حکومت خودمان را بررسی کنم که چقدر به این عمل کردیم:
در مقام نظر، ما حاکم اصلی را پیامبر و امام (ع)، و در دورۀ غیبت بر مبنای نظریۀ ولایت فقیه، این مسئولیت را برعهدۀ فقیه دارای شرایط میدانیم و نیز برحسب قانون اساسی، قوانین (قوۀ مقننه) باید براساس کتاب آسمانی باشد (انزلنا الکتاب) و قوۀ قضاییه هم باید برپایۀ قانون اساسی، «میزانِ» اسلام باشد. اگر اینها بود آنگاه این مردماند که باید برای اجرای قسط قیام کنند (لیقوم الناس بالقسط)، که در قانون اساسی رئیس قوۀ مجریه را مردم انتخاب میکنند و بقیۀ اعضای قوۀ مجریه هم توسط نمایندگان مردم رأی اعتماد میگیرند. پس در مقام نظر تلاش کردهایم منطبق بر آیه باشیم؛ اما در عمل چطور؟
اگرچه در خصوص اینکه قوۀ قضاییه (میزان) چقدر براساس اسلام عمل میکند میتوان سخنها گفت، و نیز دربارۀ اینکه ما چقدر مردم (و نه حکومت) را عهدهدار اجرای عدالت و اقامۀ قسط قرار میدهیم (که ظاهراً ادامۀ آیه نیز دلالتی دارد که باید مردم در این زمینه آزادی عمل داشته باشند تا معلوم شود که چه کسی واقعاً و در نهان میخواهد خدا و رسولش را یاری کند: وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ) میتوان مناقشاتی کرد1؛ اما در اینجا از اینها صرف نظر میکنم؛ زیرا اینها از حوزۀ اختیارات دولت خارج، و وظیفۀ سایر ارکان حاکمیت است.
محور اصلی نقد من در اینجا ناظر به قانونها و رویههایی است که در کشور مبنای عمل دولت قرار میگیرد؛ همان دغدغه، که در سه واقعهای که در پاسخ سؤال قبل بیان شد، موردتوجه است: آیا ما واقعاً براساس کتاب (تعالیم و قوانین خدا) عمل میکنیم یا براساس برداشتها و فهم ناقص خود از عدالت؟
منظورم را با یک مثال توضیح میدهم: از معضلاتی که سالهاست در کشور محل بحث و گفتوگو است مسئلۀ قیمتگذاری کالاهاست. قرآن کریم دربارۀ بسیاری از مسائل اقتصادی جامعه توصیههای جدی دارد، اما ظاهراً تصریحی درباره قیمتگذاری ندارد؛ البته کسانی که با تعالیم پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) که مفسران اصلی قرآناند، آشنا باشند میدانند که قیمتگذاری در احادیث بهشدت نهی و در حد بدعت شمرده شده است (وسائلالشيعة، ج17، ص430-۴۳۳) و بر همین اساس فقهای شیعه نیز عموماً در فتاوی خود با آن مخالفت کردهاند، چنانکه شیخ طوسی تصریح میکند که اجماع علمای شیعه بر عدم جواز قیمتگذاری توسط حکومت است (المبسوط، ج۲، ص۱۹۵). و فقط بحثی بین علمای شیعه مطرح شده در خصوص احتکار، که آیا در مقام مجبور کردن محتکر به فروش اموال احتکار شده (نه هرگونه گرانفروشی)، قیمتگذاری روی کالای وی جایز است یا خیر؟ در این باره فقط معدودی از فقهای شیعه جواز قیمتگذاری در خصوص این مورد را صرفاً برای جلوگیری از اجحاف به مردم مطرح کردهاند (تفصیل اقوال در: مفتاحالکرامه، ج۱۲، ص۳۶۱-۳۶۲). البته همین را هم اغلب فقها، از خود شیخ طوسی گرفته تا امثال صاحب جواهر، قولی ضعیف دانسته و گفتهاند صرف اینکه باید وی را از اجحاف بازداشت تنها راهش این نیست که قیمت تعیین شود و او به فروش براساس آن قیمت تعیینشده مجبور گردد (جواهرالکلام، ج۲۲، ص۴۸۶). نظر فقهی خود امام خمینی(ره) نیز این بود که قیمتگذاری ابتدا به ساکن جایز نیست و فقط در خصوص محتکر، آنهم در جایی که معلوم شود وی میخواهد با عرضۀ قیمت نامتعارف عملاً از فروش و عرضۀ کالا خودداری کند، الزام وی به فروش کالایش به قیمتی که در بازار متعارف است، جایز میباشد (کتابالبیع، ج۳، ص۳۱۲-۳۱۳) اما بعداً در تحریرالوسیله همین را هم بنا بر احتیاط واجب جایز ندانستند (تحریرالوسیله، ج۱، ص۵۰۲).
وجود برخی مشکلات در ابتدای انقلاب (و شاید رخنۀ ناخودآگاه تحلیلهای کمونیستی در ذهن برخی مسئولان) در مقطعی نظام را به قیمتگذاری مجبور کرد. ظاهراً همان زمان جناح موسوم به روحانیت اینگونه جهتگیری در ادارۀ کشور را زیر سؤال برد؛ اما با انگ اسلام آمریکایی از جانب جناح مقابل مورد هجوم واقع شد و اگر حمایتهای شخص امام خمینی(ره) از امثال آیتالله مهدویکنی نبود، امروزه چهبسا برخی ایشان را بهعنوان طرفدار اسلام آمریکایی از قاموس یاران نظام حذف کرده بودند! متأسفانه این رویه (که چهبسا حداکثر از باب حکم ثانوی میتوانست در عرصههای محدودی بهطور موقت عمل شود) بهقدری به نام اسلام اجرا شد که امروزه اغلب مردمان متدین یکی از وظایف حکومت را قیمتگذاری کالاها میدانند! و صداوسیما هم هر روز از بازرسی قیمتها گزارشی پخش میکند! دولت هم با اینکه متوجه نادرست بودن این رویه و زیانهای اقتصادی آن شده، حتی در مقام آزادسازی قیمتها، دوباره یک قیمت پایه تعیین میکند و گویی دست برداشتن از قیمتگذاری را خلاف شرع میپندارد!
این مثال و دهها مثال دیگر را در نظام میتوان یافت که چهبسا همگی مصادیق بارزی از آن نگرانیهایی هستند که امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) ابراز میداشتند. آیا در اینگونه موارد اینطور نبوده که چون به نظرمان کاری خوب میآمد، بدون اینکه واقعاً مستندی در اسلام برای آن کار بیابیم و حتی با اینکه گاه اسلام آن را نهی کرده بود آن را عمل کردیم و بر آن اسم اسلام گذاشتیم؟! آیا نباید از اینگونه اقدامات توبه کنیم و به مسیر اسلام برگردیم؟!
بهعلت ضیق مجال، مطلب را بیش از این بسط نمیدهم. فقط یک بار دیگر آیه را مرور کنیم و ببینیم تا چه اندازه در مقام اجرای عدالت براساس این آیه عمل کردیم و تا چه اندازه براساس برداشتهای شخصی خودمان؟! و اگر عدالت در کشور دچار مشکل است آیا این آیه راهنمای خوبی نبوده یا ما بدان عمل نکردهایم؟!
«خداوند رسولانش را با دلیلهای روشن فرستاد و کتاب و ترازو نازل کرد» (آیا بدین معنا نیست که هم اصل حاکمیت و هم ابعاد قانونگذاری و قضایی در حکومت باید براساس دستورات و تعالیم الهی باشد، نه نظرات شخصی و جمعی و تحلیلهای سوسیالیستی و لیبرالیستی و...؟)
«تا اینکه مردم برای قسط قیام کنند» (آیا بدین معنا نیست که مقام اجرا، باید مبتنی بر ورود مردم در عرصه باشد نه اینکه خود حکومت، جدای از اینکه مردم حاضر به همراهی هستند یا خیر، عهدهدار اجرای عدالت شود؟)
«و آهن را فرو فرستاديم كه در آن نيرويى سخت و منافعى براى مردم است.»
«و تا خداوند كسانى را كه او و فرستادگانش را در نهان يارى مىدهند بشناسد» (آیا این تأکیدی بر همان اقامۀ قسط از طریق مردم نیست؟ که با این حضور اقشار مختلف مردم در مقام اجرا، پشت پردۀ اهداف افراد از ورود به مقام اجرا معلوم شود و همه بفهمند که چه کسانی در نهان برای یاری دادن خدا و رسولش وارد میدان شدهاند و چه کسانی برای اهداف دیگری سراغ این مقامات آمدهاند؟)
«كه همانا خدا نيرومند و مقتدر شكستناپذير است» (آیا بدین معنا نیست که اگر شما به اقتضائاتی که در این آیه آمد عمل کنید، قطعاً خداوند کار شما را به سرانجام میرساند؟ بهتعبیر دیگر، آیا نمیخواهد بفرماید خدا که شکست نمیخورد، پس اگر شما در اجرای عدالت موفق نبودهاید؛ چون واقعاً به دستور خدا در این آیه عمل نکردهاید؟)
خداوند انشاءالله همۀ ما را در مسیر شناخت و عمل به آیات قرآن کریم موفق بدارد.