رئیس مؤسسۀ روابط بینالملل دانشگاه شینهوا
مترجم: یحیی شعبانی /
آزادی در آغوش آداب
آزادی نیز یکی از ارزشهای محوری لیبرالیسم است. میل به آزادی که ریشه در صفات ذاتی انسان دارد، در میان همۀ جانوران غریزی است. این نیازِ اولیه توجیه مشروعی برای آزادی در جامعۀ انسانی فراهم میکند، همان طور که میل انسان به عمر طولانی برای حق حیات توجیه مشروعی فراهم میآورد. اما انسانها گونهای اجتماعی هستند که اجتماع پیششرطی برای بقای آنهاست؛52 بااینحال، ساختنِ یک نظم اجتماعی مستلزم قربانی کردنِ میزان خاصی از آزادی در برابر هنجارهایی است که رفتار فرد را تنظیم میکنند.53
تنش میان آزادی فردی و تحکیمِ نظم اجتماعی، در هر دو نظام داخلی و بینالمللی وجود دارد. هنجارهای اجتماعی را میتوان در یک نظام داخلی از طریق انحصارِ زور پیاده کرد، اما اگر بازیگران از چنین قابلیتی برای حفاظت از منافع خود در نظام بینالمللی استفاده کنند، حتماً خشونت و هرجومرج حاکم خواهد شد؛ ازهمینرو است که برقراری تعادل میان آزادی تکتک دولتها و نظم بینالمللی، یک موضوع سیاسی و حیاتی است.
(آدابli) یک ارزش سنتی چینی است که نهتنها امور سیاسی بلکه زندگیِ روزمرۀ مردم عادی را نیز در بر میگیرد. آداب به هنجارهای اجتماعی گفته میشود که مطابق با یک اخلاق مفروض شکل گرفتهاند. آداب اگرچه تشریفاتی هستند، در نسبت با قانون، نقش گستردهتری در حفظ نظم اجتماعی ایفا میکنند. به تعبیر کنفوسیوس: «اگر آداب را یاد نگیرید، شخصیت شما نمیتواند تثبیت شود».54 قوانین با مجازاتِ رفتار قانونشکنانۀ پس از وقوع، از اقدامات غیرقانونی جلوگیری میکنند، درحالیکه آداب بهصورتی پیشگیرانه از طریق قالبهای اخلاقی، رفتارِ غیرمتمدنانۀ مردم را مهار میکنند. آداب نیرویی بسیار بازدارندهتر از قوانین هستند؛ زیرا در حوزههای غیرمرتبط با قانون عمل میکنند. قوانین از آزادی بیان حمایت میکنند، اما به مهار ناسزا و فحش قادر نیستند. در این میان، آداب میتوانند مردم را از به زبان آوردن کلمات مستهجن بازدارند. علاوه بر این، آزادی بدون محدودیتِ آداب میتواند به سادگی به مناقشات خشن منجر شود؛ بهعنوان مثال، فیلم آمریکایی «معصومیت مسلمانان» که در سال ۲۰۱۲ ساخته شد، از نظر قانونی با اصل آزادی بیان سازگار است، اما اعتراضات گستردهای را در بسیاری از کشورهای مسلمان موجب شد که کشتهها و زخمیهای بسیاری را نیز در این کشورها بر جای گذاشت.55
آداب بنیادِ مدنیت هستند و معنای اجتماعیِ حیات انسانی را به ورای اصل آزادی میرسانند. ازآنجاکه انسان برای معنای حیات ارزش قائل است، تفاوت اصلی میان انسانها و حیوانات را نمیتوان بهتنهایی در میزان تلاش آنان برای جستوجوی آزادی تعریف کرد، بلکه انسان، آزادی را در چهارچوب هدفی معنابخش جستوجو میکند. آداب به هدایت انسانها بهسمت رفتار متمدنانه کمک میکنند و در نتیجه معنای حیات را غنی میسازند. آزادی بدون مدنیت ممکن است به قهقرایی مشابه با جامعۀ حیوانات و جانوران منجر شود. به تعبیر شونژی: «پرندگان و جانوران پدر و مادر دارند اما محبت پدرانه و مادرانه ندارند؛ آنها بین نر و ماده تمایز قائل میشوند، اما بین مرد و زن خیر».56
در فرهنگ چینی رفتارهای عمیقاً غیرمتمدنانهای همچون زنای با محارم یا بدرفتاری با سالمندان، غیرانسانی و بلکه حیوانی تلقی میشود؛ بنابراین فعالیت انسانی، توانایی او برای تمایز بخشیدن میان نیکیها و بدیهای اجتماعی تعریف میشود؛ بهعنوان مثال، همۀ حیوانات آزادیِ دفع [فضولات] دارند، اما مدنیت انسان را از دفع کورکورانه، آنطور که یک حیوان ممکن است انجام دهد، منع میکند. از طریق مدنیت است که بشریت مدام پیشرفت میکند، درحالیکه دیگر حیوانات برای همیشه در وضعیتی غیرمتمدنانه باقی میمانند. قراردادها و تشریفاتِ آداب معاشرت شرقی و غربی ممکن است متفاوت باشند، اما ملاحظۀ چنین آدابورسومی یک هنجار اجتماعی مشترک است.
در آغوش گرفتنِ آزادی در کنار به رسمیت شناختنِ اجتماعیِ آداب، مدنیت انسانی را بهبود خواهد بخشید و درنتیجه خطر مناقشات خشونتآمیز میان انسانها را کاهش خواهد داد. الیسون دربارۀ برخورد تمدنیِ بالقوه میان چین و ایالات متحده بهدلیل «تفاوتهای عمیق بین تصورات آمریکایی و چینی از دولت، اقتصاد، نقش افراد، روابط میان ملتها و ماهیتِ زمان» ابراز نگرانی کرده است.57 او خاطرنشان میکند که «فرهنگ چینی فردگرایی به سبک آمریکایی، که جامعه را بر اساس نحوۀ حمایت از حقوق و تقویت آزادی افراد ارزیابی میکند، نمیستاید»؛58 بااینحال چیزی که او درنمییابد، این است که فرهنگ چینی از به رسمیت شناختنِ آداب برای جلوگیری از خشونت اجتماعی، که پیامد آزادی فردی است، حمایت میکند. اگر دولتهای در حال ظهور و دولتهای مسلط، رقابتشان بر سر قدرت بینالمللی را مطابق با اصل مدنیت پیش ببرند، چنین رقابتی صلحآمیز و احتمالاً سالم خواهد بود. دولت ترامپ چین را رقیب اصلیِ ایالات متحده توصیف کرده است، چنانکه در استراتژی امنیت ملی آن نیز اشاره شده است؛59 این توصیف نشان میدهد که بهشدت لازم است این دو غول راههایی را برای تنظیم رقابتشان به شیوهای متمدنانه در پیش بگیرند.
در قرن ۲۱، نوآوری برای انباشت ثروت به اولویت تبدیل شده است. امری که بهطور چشمگیری نیاز به کنترل منابع طبیعی، بهعنوان بخشی از رقابت قدرت میان دولتهای در حال ظهور و مسلط را کاهش میدهد؛ بنابراین این امکان برای چین و ایالات متحده وجود دارد که هنجارهای مدنیت را مستقر کنند تا این هنجارها رقابت آنها برای سلطۀ جهانی را به شیوهای صلحآمیز تنظیم کنند. تغییر قدرت جهانی در طول تاریخ اغلب با جنگهایی بین دولتهای در حال ظهور و مسلط همراه بوده است که از مظاهر کلاسیک نامتمدن بودنِ جامعۀ بینالمللی به شمار میروند. استقرار هنجارهای بینالمللی مطابق با ارزشِ مدنیت به کاهش خطر جنگ بین همۀ دولتها، ازجمله قدرتهای در حال ظهور و مسلط، کمک خواهد کرد. تبلور ارزش مدنیت در بحبوحۀ استقرار هنجارهای بینالمللی جدید نهتنها از لیبرالیسم فراتر میرود، بلکه موجب ارتقای تمدن بشری نیز میشود.
اصل منزلت انسان
در بخش پیشین به این موضوع پرداختیم که چگونه ترکیب ارزشهای لیبرالیستی و ارزشهای سنت چینی میتواند مجموعۀ جدیدی از استانداردهای غالبِ بینالمللی را به وجود آورد. اما این به معنای آن نیست که همۀ ارزشها در سنت چینی عالی و برجستهاند. اندیشۀ سیاسی سنتی چین پسماندها و رسوبهایی نیز دارد؛ برای مثال، اصول منزلت انسان(wangdao) و هژمونی (badao) هر دو در سنت چینی ریشه دارند، اما در شیوههای اِعمالِ رهبری بینالمللی با یکدیگر تناقض دارند. این بخش به تفاوتهای میان این دو مفهوم وضوح میبخشد و دربارۀ وسایلی بحث میکند که از طریق آنها اصل «منزلت انسان» میتواند در ایجاد شاکلهای بدیع برای نظم بینالمللی به کار آید. مهمترین پیششرط برای تحقق اصل منزلت انسان، سازگاری میان اجزای ایدئولوژیای است که قدرتِ برتر، چه در امور داخلی خود و چه در سطح بینالمللی از آن پشتیبانی میکند.
اصول متفاوتِ هژمونی و منزلت
از دوران باستان هرگاه که چین به جایگاهی برجسته در شرق آسیا میرسید، هم در میان مقامهای عالیرتبۀ دربار سلطنتی و هم میان دانشمندان عادی، مناقشهای دربارۀ اصول متضاد حاکم بر منزلت انسان و هژمونی درمیگرفت. با توجه به این باور که انسانها منفعتطلب هستند، اصل منزلت انسان، حاکمان چین را ترغیب میکند که سیاست خارجی خیرخواهانهای در برابر همسایگان ضعیفتر خود اتخاذ کنند، با این توقع که کسانی که این خیرخواهی را از چین دریافت میکنند، مراتب سپاسگزاری خود را برای منافعی که از چنین حکومتی به آنها رسیده است، ابراز خواهند کرد.60 در مقابل، اصل حکمرانی هژمونیک از این ایده دفاع میکند که لازم است رهبران چینی یک استراتژی بازدارنده دربارۀ همسایگان خود اتخاذ کنند. اصل هژمونی با این استدلال که انسانها برای آنچه که انتظار از دست دادن آن را دارند، ارزش بیشتری قائلاند تا آنچه که به دست میآورند، میگوید همسایگان چین آنچه با به چالش کشیدن قدرت چین از دست خواهند داد، ارزندهتر از چیزی میدانند که ممکن است از قِبل چین عایدشان شود.61 هر دو اصل بر این عقیده استوارند که تأسیس یک نظام سلسلهمراتبی مبتنی بر قدرت برترِ یک دولت، تنها روش حفظ نظم میاندولتی است، البته اصل منزلت انسان به استفاده از هویج متمایل است درحالیکه هژمونی در این رابطه بر چماق تأکید دارد.
ازآنجاکه هژمونی در عصر مدرن دلالتهای معنایی منفی دارد، مدافعان هژمونی کوشیدهاند توصیف خوشایندتری از این مفهوم به دست دهند. مدافعان چینی، اصل «استعداد عالی و بصیرت شجاعانه» (xiong cai da lue) را جایگزین اصل هژمونی (badao) کردهاند، حال آنکه حامیان آمریکایی عبارت «هژمون خیرخواه» (benevolent hegemon) را جعل کردهاند تا هژمونی آمریکایی را از همتایان تاریخی آن متمایز کنند؛62 بااینحال، نه «استعداد عالی و بصیرت شجاعانه» و نه «هژمون خیرخواه» به قدر کفایت تفاوت معنایی میان هژمونی و نوع بهتری از رهبری بینالمللی را نشان نمیدهند؛ درنتیجه، هر دو چیزی بیش از پوششی تزیینی بر روی همان اصل حاکم هژمونیک نیستند.
اندیشمندان چین باستان بهجای ساختن اصطلاحات خوشایندتر برای اصل هژمونی، انواع رهبری میاندولتی را بر اساس اصل حکمرانیشان متمایز میکردند؛ برای مثال، گوانزی رهبری بینالمللی را بر اساس سطوح نزولیِ حکمرانیِ خوب دستهبندی میکرد: حاکم بزرگ (huang)، امپراتور (di)، صاحبمنزلت (wang) و هژمون (ba). گوانزی معتقد بود که صاحبمنزلت، اخلاق را درک میکند، درحالیکه هژمون میداند چگونه در جنگها پیروز شود.63 شونزی عقیده داشت که تفاوت بین منزلت و هژمونی نه در قدرت بلکه در اخلاق نهفته است. او میان توانایی اولی (صاحبمنزلت) در به دست آوردن فرمانبرداری داوطلبانۀ دیگران از طریق افعال اخلاقی، و قابلیت دومی (هژمون) در تشکیل اتحادها از طریق تثبیت اعتبار استراتژیک، تمایز قائل بود.64 منسیوس نیز تمایز مشابهی برقرار کرد. او عقیده داشت صاحبمنزلت، خیرخواهی را از طریق اخلاق وارد عرصۀ عمل میکند، درحالیکه یک هژمون به خیرخواهی تظاهر میکند، اما تکیهاش بر قدرت است.65 احتمالاً منسیوس در میان همقطاران خود نخستین کسی بوده است که هژمونی را بهطور منفی توصیف کرده است، بااینحال تعریفش از هژمونی به معنای ضمنی «هژمون خیرخواه» نزدیکتر است.
امکانهای مدرنسازیِ ارزش منزلت انسان
این درست است که ایدئولوژیهای باستانی چینی برای تبدیل شدن به ارزشهای غالب امروز شانس اندکی دارند. هرچه باشد جهان معاصر از بسیاری جهات کاملاً با نظام میاندولتی چین باستان فرق دارد؛ بااینحال، ظهور چین میتواند انتقال ارزش منزلت انسان به زمان حال را، برحسب نیازهای رهبری جهان در آینده، ممکن سازد. همان طور که در بخش پیش گفتیم، سه عنصر مقومِ منزلت انسان یعنی خیرخواهی، درستکاری و آدابورزی را میتوان با پذیرش برابری، دمکراسی و آزادی و در قالب ارزشهای انصاف، عدالت و مدنیت مدرن کرد. این یعنی دولتهایی که در دوران معاصر ظهور میکنند میتوانند هنجارهای بینالمللی جدیدی ایجاد کنند و این کار را نه با رد کردن ارزشهای لیبرالیسم بلکه با ادغام آنها با ارزشهای مدرنشدۀ منزلت انسانی انجام دهند. این رویکرد پذیرش جهانی ارزشهای جدید و ایجاد یک نظم جهانی باثبات را ممکن میسازد.
علاوه بر این، آرمانهای انصاف، عدالت و مدنیت با هیچیک از ادیان جهان تضادی ندارند. از زمان پایان جنگ جهانی دوم، سازمانهای دینی هم بهمنزلۀ نمایندگان و هم حامیان گروههای اجتماعیِ محروم خدمت کردهاند. ازآنجاکه هنجارهای بینالمللیِ مبتنی بر ارزشهای انصاف، عدالت و مدنیت بهطور عینی برای فقرا و ضعفا مطلوبترند تا برای ثروتمندان و قدرتمندان، در نظر پیروان ادیان خوشایندند. از این گذشته، این سه ارزش در هنجارهای سازمانهای بینالمللی نیز به کار برده میشوند؛ برای مثال، تعهدات کشورهای توسعهیافته در کمک به کشورهای در حال توسعه، عمل کردن مطابق هنجار انصاف است. در این میان، مخالفت بینالمللی با استفاده از کودتای نظامی بهمثابۀ وسیلهای برای به دست آوردن قدرت حکومتی، ظهور هنجار عدالت و ممنوعیت استفاده از سلاحهای زیستشیمیایی بیانگر هنجار مدنیت است.
اتخاذ این سه ارزش به قدرتهای برتر مدرن کمک خواهد کرد تا به اقتدار بینالمللی دست یابند. تاریخ نشان میدهد که ارزشهای بینالمللی جریان اصلی، بهتمامی جای خود را به ارزشهایی دادهاند که محبوبیت بیشتری نسبت به ارزشهای قبلی یافتهاند؛ بنابراین بهدلیل کاستن از فشارهای خارجی، ضروری است که دولتهای در حال ظهور یک ایدئولوژی جدید و پذیرفتنی را در سطح جهانی به وجود بیاورند که به رهبری بینالمللیشان مشروعیت ببخشد. ازآنجاکه ظهور هر دولتی به توزیع دوبارۀ قدرت یا حتی تغییر مرکز جهان منجر خواهد شد، دولت در حال ظهور ناگزیر با مخالفت آنهایی روبهرو میشود که در حال از دست دادن قدرت هستند؛ بااینحال، از طریق مشروعیتبخشی به رهبری بینالمللی و پرورش ارزشهای جریان اصلی جدید میتوان به این مخالفتها غلبه کرد. افول لیبرالیسم موجب میشود احتمال اینکه یک دولت در حال ظهور، لیبرالیسم را بهعنوان ایدئولوژی مشروعیتبخش خود اتخاذ کند کم شود. چنین وضعیتی این احتمال را افزایش میدهد که نسخۀ مدرنشدهای از منزلت انسانی میتواند جایگزینی جذاب برای نظم هنجارینِ قدرتهای در حال ظهور باشد.
اصلِ مدرنشدۀ منزلت انسان نسبت به لیبرالیسم سه مزیت دارد: نخست آنکه از لیبرالیسم جداست، اما نه آنقدر که برای دولتهای لیبرال نپذیرفتنی باشد؛ دوم آنکه هنجارهای جدید مبتنی بر این اصل برای دولتهای کوچکتری که در حال حاضر اکثریت اعضای سازمان ملل را تشکیل میدهند، مطلوب خواهد بود؛ سوم آنکه ارزشهای مرکزی آن بهطور جهانشمول اخلاقی هستند و این امر بهنحوی اجتنابناپذیر اعتماد کشورهای دیگر به چنین رهبری جدیدی را افزایش خواهد داد.
لوازم سازگاریِ ارزشی
در پسزمینۀ ظهور چین، مزایای فوقالذکر ممکن است شرایط ضروری برای کاربستِ اصل مدرنشدۀ منزلت انسان بهمنزلۀ ارزش بینالمللیِ غالب را فراهم کنند، اما بهطور حتم اینها کافی نیستند. اصل منزلتِ انسان، همچنین بهطور سنتی مستلزم سازگاری میان شیوۀ حکمرانی داخلی یک حاکم و نحوۀ عمل او در امور خارجی است، سازگاریای که در شعار «neisheng waiwang» (تبعیت حکمرانی داخلی از اصل خردمندی و تبعیت سیاست خارجی از اصل منزلت انسان) به آن اشاره شده است.66 با نظر به سیاست مدرن، تحقق این شعار مستلزم آن است که سیاستهای داخلی و خارجی ریشه در ارزشهای انسانی داشته باشند. به معنای واقعی کلمه، یک پیششرط مهم دیگر برای ارتقای منزلت انسان، سازگاریِ ارزشهایی است که دولتهای برتر هم در امور داخلی و هم خارجی از آنها حمایت میکنند؛ برای مثال، از زمان پایان یافتن جنگ سرد، لیبرالیسم به ارزشی غالب تبدیل شده است که پیوند نزدیکی با سیاستهای داخلی حکومت ایالات متحده دارد. این استدلال اهمیت نفوذ حکومتهای اروپایی را انکار نمیکند، بلکه بر نقش حیاتی سیاستهای داخلی دولت برتر [آمریکا] در حفظ موقعیت مسلط لیبرالیسم تأکید دارد. افول سریع نفوذ جهانی لیبرالیسم پس از حمایت حکومت آمریکا از بَرنظمگرایی67 در داخل آمریکا در سال ۲۰۱۷ بر این استدلال صحه میگذارد.68
اگرچه چین قدرتمندترین دولت در حال ظهور در دهۀ پیشِ رو است، تصور پذیرش تماموکمال اصل مدرنشدۀ منزلت انسان بهمثابۀ یک ارزش بینالمللی و جریان اصلی در آیندۀ قابل پیشبینی بسیار دشوار است. این امر تا حدودی به این دلیل است که حکومت چین درون مرزهای خود و بیرون مرزهایش از ارزشهای متفاوتی پیروی میکند؛ بااینحال، حکومت چین ناسازگاریهایی بین مارکسیسم و ارزشهای سنتیاش را تشخیص داده و تلاش برای آشتی دادنِ این دو را آغاز کرده است.
در سال ۲۰۱۷، گزارش نوزدهمین کنگرۀ حزب کمونیست چین اعلام کرد: «توسعۀ فرهنگ سوسیالیستی با ویژگیهای چینی به معنای پیروی از مارکسیسم، ضمنِ ابتنای تلاشهایمان بر فرهنگ چینی و در نظر گرفتن واقعیتهای چین معاصر و وضعیت دوران کنونی است».69 بهعلاوه، این گزارش از ترویج و عمل کردن به ارزشهای اصلی سوسیالیسم حمایت کرد، یعنی همان ارزشهایی که «برگرفته از فرهنگ سنتی چین هستند، بصیرت، مفاهیم، ارزشها و هنجارهای اخلاقی آن را زنده نگه میدارند و میپرورانند و این کار را به شیوهای انجام میدهند که به ندای عصر ما پاسخ میدهد.» 70 در میزگردی در نوزدهمین کنگرۀ حزب، ونگ کیشان،71 عضو کمیتۀ دائمی پولیتبورو72 این تقلا را چنین خلاصه کرد: «گنجانیدنِ اصول اعتقادی و بنیادین مارکسیسم در جوهرۀ فرهنگ سنتی چین».73 اما گنجاندنِ مارکسیسم در ارزشهای سنتی چین هدف جاهطلبانهای است که بهسادگی حاصل نمیشود؛ هیچ روش مؤثری هم برای انجام این کار به چشم نمیآید.
یک دولت بزرگ دو روش برای همتراز کردنِ ایدئولوژی داخلی خود با ارزشهای غالب بینالمللی در اختیار دارد: روش اول تجدیدنظر در ایدئولوژی بومی خود بر وفق ارزشهای بینالمللی است، همان طور که ژاپن قرن نوزدهم با اختیار کردن امپریالیسم اروپایی چنین کرد و بدین ترتیب ملت ژاپن را به عضویت کلوب استعماری74 درآورد؛ دومین روش جهانی کردن ایدئولوژی بومی خود است تا حدی که آن ایدئولوژی به هنجاری تبدیل شود که بهطور گسترده در سطح بینالمللی پذیرفته شده است، یعنی همان کاری که ایالات متحده پس از جنگ سرد انجام داد. ازآنجاکه زمان لازم است تا یک ایدئولوژی با نظام بینالمللی وارد تعامل شود، این گزینه مستلزم آن است که دولت مزبور، موقعیت پیشتازانۀ خود را در طول زمان حفظ کند. در حال حاضر، یک دولت پیشتازِ نوظهور که از اصل منزلت انسان تبعیت میکند، برای حفظ موقعیت پیشتاز خود در طولانیمدت بیشترین شانس را داراست. ازآنجاکه رابطۀ بین دولتهای برتر و دولتهای ضعیفتر در هر نظام بینالمللی هم از نظر قدرت و هم از نظر وابستگیِ متقابل میان آنها نامتقارن است، اصل منزلت انسان به دولتهای ضعیفتر اجازه میدهد از طریق مبادلۀ خواستههای نامتقارن با امنیت پایدار، به منافع حاصل از اتحاد با یک دولت پیشتاز دست یابند.75 به این ترتیب، تحت چنین الگویی، حمایت بینالمللی از یک دولت پیشتاز نوظهور، ثبات و دوام بیشتری خواهد داشت.
نتیجهگیری
ارزشهای غالب بینالمللی نقشی هدایتگر در تثبیت هنجارهای بینالمللی بازی میکنند. مطابق این قاعده، ناگزیر افول لیبرالیسم چالشهایی را برای نظم بینالمللی کنونی ایجاد خواهد کرد، نظمی که پس از جنگ سرد بر مبنای هنجارهایی شکل گرفت که تحت هدایت «لیبرالیسم آمریکایی» تثبیت شده بودند. ارزشهای لیبرالیسم، که برای سه دهه از جایگاهی مسلط برخوردار بودهاند، اکنون با ظهور ایدئولوژیهای رقیب (استقرارستیزی در ایالات متحده، پوپولیسم در اروپا، ارزشهای سنتی در چین، بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و ملیگرایی اقتصادی هم در کشورهای توسعهیافته و هم در کشورهای در حال توسعه) به چالش کشیده میشوند. اگرچه هنوز روشن نیست چه ایدئولوژیای جای لیبرالیسم را بهمثابۀ ارزش جدید جریان اصلی جهانی خواهد گرفت، ایدئولوژی رسمی یک دولت در حال ظهور بیشترین شانس را برای تبدیل شدن به ایدئولوژی مسلط خواهد داشت؛ چراکه کشورهای محروم گرایش دارند که از کشورهای دارا تبعیت کنند. ازآنجاکه در حال حاضر چین یک نامزد برجسته و شاخص به این منظور است، ایدئولوژیهایی که برای نفوذ در سیاستگذاریهای چین با یکدیگر رقابت میکنند - مارکسیسم، پراگماتیسم اقتصادی و سنتگرایی - شایان
توجهاند، اما چون هنوز هیچیک از این ایدئولوژیها ثابت نکردهاند که میتوانند بهاندازۀ لیبرالیسم در سطح جهانی مؤثر باشد، خیلی زود است که بخواهیم آیندۀ آنها را پیشبینی کنیم.
در حال حاضر، ترکیبی از ارزشهای لیبرالیستی و ارزشهای سنت چینی با یک شالودۀ ارزشِ جدید در سطح بینالمللی، استقرار یک نظم هنجارین بینالمللی بهتر را تسهیل خواهد کرد. لیبرالیسم اگرچه در حال افول است هنوز بیش از هر ایدئولوژی دیگری در این زمان تأثیرگذار است، اما ظهور چین، همزمان نفوذ بینالمللی ارزشهای سنتی چین را گسترش خواهد داد. این دو عامل شانسِ ترکیب ارزشهای سنت چینی یعنی خیرخواهی، درستکاری و آداب، با ارزشهای لیبرالیستیِ برابری، دمکراسی و آزادی، و بنابراین روزآمدسازیِ ارزشهای چینی در قالب سه اصلِ انصاف، عدالت و مدنیت را به ما میدهند. درنهایت ادغام این ارزشها باید در سطح جهانی برای مردم کشورهای مختلف قابل پذیرش باشد. این مجموعۀ جدید از ارزشهای غالب میتواند تصویر بهتری را از نظم بینالمللی آتی بهنحوی کاملاً متفاوت از نظم دوران جنگ سرد یا پسا جنگ سرد، پیش چشم آورد.
در حالوهوای فعلیِ جهان، اصل مدرنشدۀ منزلت انسان، مزایای خاصی برای تبدیل شدن به ارزش بینالمللی مسلط دارد. با اینکه منزلت انسان متمایز از لیبرالیسم است، برخی ارزشهای اصلی آن را در بر دارد. هنجارهای منزلت انسان، همچنین مطلوب بیشتر اعضای سازمان ملل است، و اصول اخلاقی آن میتواند بهطور بالقوه اعتماد هواداران را به رهبری سیاسی این اصل افزایش دهد. با وجود این، پذیرش جهانی اصل منزلت انسان، به سازگاری میان ایدئولوژی داخلی دولت پیشرو و ارزشهای سیاسیای نیازمند است که این دولت در خارج دنبال میکند. متأسفانه چین، قدرتمندترین دولت در حال ظهور امروز، در این خصوص دچار تعارض است؛ بنابراین نمیتوان بهراحتی پیشبینی کرد که کدام ایدئولوژی ارزش بینالمللیِ مسلط بعدی خواهد بود. این مقاله از ارزشهای اصلِ منزلت انسان برای بهبود نظم جهانی دفاع کرده است، اگرچه این ارزشها نمیتوانند یک جهان مطلوب را تضمین کنند؛ با وجود این، من معتقدم چنین ارزشهایی نسبت به آنچه هماکنون در آن زندگی میکنیم، بیشترین شانس را برای شکلدهی به نظم بینالمللی صلحآمیز دارند.