استاد فلسفۀ سیاسی و سیاست راهبردی روس
مترجم: احسان هنرجو
امروزه اوراسیاگرایی چیست؟ چه چیزی به مفهوم اوراسیا شکل میدهد؟ هفت معنی کلمه اوراسیاگرایی کداماند؟ روند تکامل نظریۀ اوراسیایی چگونه بوده است؟
تغییرات در معنای اصلی اوراسیاگرایی
اصطلاحات مختلف با استعمال روزمره معنای اصلی خود را طی سالیان متمادی از دست میدهند؛ مفاهیم اساسی مانند سوسیالیسم، سرمایهداری، دمکراسی و فاشیسم بهطور عمیقی تغییر معنایی پیدا کردهاند. درواقع آنها کلیشهای شدهاند. اصطلاحات «اوراسیاگرایی» و «اوراسیا» نیز تا حدی مشمول عدم قطعیت هستند؛ زیرا جدیدند و به زبان سیاسی و به زمینۀ فکری جدیدی تعلق دارند که بهتازگی به عرصه وجود آمدهاند. نظریۀ اوراسیایی بازتاب فرایندی بسیار کنشگر و پویاست که معنای آن در مسیر تاریخ روشنتر شده است، اما به گسترش بیشتر نیاز دارد.
اوراسیاگرایی بهعنوان مبارزهای فلسفی
ایدۀ اوراسیا، نمایندۀ تجدیدنظری اساسی در تاریخ سیاسی، ایدئولوژیک، قومی و مذهبی انسان است. این نظام جدید، طبقهبندی و مقولهبندیای را ارائه میدهد که بر کلیشههای استاندارد فائق میآید. نظریۀ اوراسیا دو دوره را پشت سر گذاشته است: دورۀ شکلگیری اوراسیاگرایی کلاسیک در ابتدای قرن بیستم که از طریق روشنفکران مهاجر روسی مانند تروبتزکوی، ساویتسکی، الکسیف، سووچینسکی، ایلین، برومبرگ و خارادوان انجام گرفت و بهدنبال آن ظهور آثار تاریخی لو گومیلوف و سرانجام شکلگیری نواوراسیاگرایی از نیمۀ دوم دهه 1980 تاکنون.
بهسمت نو اوراسیاگرایی
ایدۀ اوراسیایی کلاسیک بیتردید مربوط به گذشته است و میتوان آن را بهدرستی در چهارچوب ایدئولوژیهای قرن بیستم دستهبندی کرد. دوران اوراسیاگرایی کلاسیک ممکن است سپری شده باشد، اما نواوراسیاگرایی با مفهوم، مقیاس و معنای جدیدی دوباره متولد شده است. هنگامی که ایدۀ اوراسیایی از خاکسترش پدیدار شد، کمتر مشهود بود، اما از آن زمان تاکنون قابلیت پنهان خود را نمایان کرده است. از طریق نواوراسیاگرایی، کل نظریۀ اوراسیایی بُعد جدیدی پیدا کرده است. امروزه نمیتوانیم از موفقیتهای نواوراسیاگرایی چشمپوشی کنیم و باید در درک آن در بستر مدرن بکوشیم. در این نوشتار جنبههای گوناگون این مفهوم را توصیف خواهیم کرد.
اوراسیاگرایی؛
یک روند جهانی
جهانیشدن؛ بُرداری از تاریخ مدرن
در مفهوم کلی، ایدۀ اوراسیایی و حتی اوراسیا بهعنوان یک مفهوم، با مرزهای جغرافیایی قارۀ اوراسیا بهطور دقیق همخوانی ندارد. نظریۀ اوراسیایی یک راهبرد در مقیاس جهانی است که بر واقعیت جهانی شدن و پایان «دولت - ملتها» (État-nations) تأکید میکند، اما سناریوی متفاوتی را برای جهانی شدن ارائه میدهد که نه یک نظم جهانی تکقطبی و نه حکومتی جهانی و فراگیر را ایجاب میکند. در عوض، چندین منطقۀ جهانی مختلف (قطب) را پیشنهاد میدهد. نظریۀ اوراسیایی نسخۀ جایگزین یا چندقطبی «جهانی شدن» است. در حال حاضر، جهانی شدن مهمترین فرایند بنیادی جهانی است که بُردار تاریخ مدرن را مشخص میکند.
پارادایم جهانی شدن، پارادایم آتلانتیکگرایی
دولت - ملت فعلی در حال تغییر شکل به یک دولت جهانی است. ما در حال رویارویی با تشکیل نظامهای دولتی در سطح جهان در یک نظام اقتصادیاداری واحد هستیم. این اشتباه است که باور کنیم تمام ملتها، طبقات اجتماعی و مدلهای اقتصادی ممکن است بر اساس این منطق جدید در سطح جهان ناگهان شروع به همکاری با یکدیگر کنند. جهانی شدن پدیدهای تکبعدی و تکمحور است که برای جهانیسازی دیدگاه غربی (در اصل آنگلوساکسون و آمریکایی) پیرامون چگونگی بهترین شیوۀ مدیریت تاریخ بشریت میکوشد. این وحدتِ ساختارهای مختلف اجتماعیسیاسی، قومی، مذهبی و ملی در یک نظام است؛ فرایندی که اغلب با ظلم و خشونت همراه بوده است. این یک روند تاریخی در اروپای غربی است که با سلطه بر ایالات متحده آمریکا به اوج خود رسیده است.
جهانی شدن تحمیل پارادایم آتلانتیک است؛ بااینحال، طرفداران جهانی شدن به هر قیمتی از اعتراف به این امر اجتناب میکنند. آنها بر این باورند که وقتی جایگزینی برای آتلانتیکگرایی وجود نداشته باشد، آنچه هست «آتلانتیکگرایی» نخواهد بود. فرانسیس فوکویاما، فیلسوف سیاسی آمریکا، دربارۀ «پایان تاریخ» مینویسد که به معنای پایان تاریخ ژئوپولیتیکی و تعارض بین آتلانتیکگرایی و اوراسیاگرایی است. این به معنای یک معماری جدید برای یک نظام جهانی جدید است که هیچ بدیلی ندارد و تنها دارای یک قطب (قطب آتلانتیکگرایی) است. عدهای نیز از این پدیده بهعنوان نظم نوین جهانی یاد میکنند. مدل پیشینِ تقابل بین دو قطب (شرق - غرب یا شمال - جنوب) به مدلی از مرکز در مقابل پیرامون تبدیل میشود که در آن مرکز، غرب یا «شمال ثروتمند» است، درحالیکه جنوبِ جهانی به پیرامون تنزل پیدا میکند. این شکل از معماری جهان کاملاً با مفهوم اوراسیاگرایی در تضاد است.
بدیلی برای جهانی شدن تکقطبی
امروزه نظم نوین جهانی چیزی بیش از یک طرح، برنامه یا روند نیست. نظم نوین جهانی بسیار خطیر است، اما سرنوشتساز نیست. طرفداران جهانی شدن، وجود برنامۀ بدیل برای آینده را انکار میکنند، اما امروز ما با پدیدهای با مقیاس وسیع روبهرو هستیم: ضدجهانی شدن. و نظریۀ اوراسیایی تمام مخالفان جهانی شدن تکقطبی را به شیوهای سازنده هماهنگ میکند. از این گذشته، این نظریه ایدۀ رقابتیِ جهانی شدن چندقطبی (یا تغییرِ جهانی شدن) را ارائه میدهد.
اوراسیاگرایی بهمثابۀ چندجهانی (pluriversum)
نظریۀ اوراسیاگرایی مدل مرکز-پیرامون جهان را نمیپذیرد. در عوض، پیشنهاد میدهد که جهان مجموعه مناطقی از زندگیهای خودمختار و مستقل است که تا حدی به روی یکدیگر گشودهاند. این مناطق، دولت - ملتها نیستند، بلکه ائتلافی از دولتها هستند که به فدراسیونهای قارهای یا «امپراتوریهای دمکراتیک» با درجۀ بالایی از خودمختاری داخلی سازماندهی شدهاند. هریک از این حوزهها چندقطبی هستند و نظام پیچیدهای از عوامل قومی، فرهنگی، مذهبی و اداری را در بر میگیرند.
در این مفهوم جهانی، اوراسیاگرایی به روی همه، قطعنظر از محل تولد، سکونت، ملیت یا شهروندی باز است. اوراسیاگرایی فرصتی را برای انتخاب آیندهای فراهم میکند که با کلیشههای آتلانتیکگرایی و نظریۀ آن درمورد یک نظام ارزشی واحد برای همگان متفاوت است. اوراسیاگرایی صرفاً بهدنبال احیای گذشته یا حفظ وضعیت موجود نیست، بلکه برای آینده تلاش میکند، با اذعان به اینکه ساختار کنونی جهان به تغییرات اساسی نیازمند است و دولت - ملتها و جامعۀ صنعتی تمام منابع خود را به پایان رساندهاند. ایدۀ اوراسیایی بهدنبال حمایت از ایجاد یک حکومت جهانی بر اساس ارزشهای لیبرالدمکراتیک بهعنوان تنها راه برای بشریت نیست. در ابتداییترین معنای خود، اوراسیاگرایی در قرن بیستویکم بهعنوان پیروی از جهانیسازیِ تغییریافته، که مترادف با تصدیق جهان چندقطبی است، تعریف میشود.
آتلانتیکگرایی جهانی نیست
اوراسیاگرایی کاملاً جهانشمولیِ فرضی آتلانتیکگرایی و آمریکاگرایی را رد میکند. الگوی اروپای غربی و آمریکا دارای شاخصههای جذاب بسیاری است که میتوان آن را اتخاذ و ستایش کرد، اما در مجموع، این الگو صرفاً یک نظام فرهنگی است که حق دارد تنها در بافت تاریخی و جغرافیایی خود و در کنار دیگر تمدنها و نظامهای فرهنگی موجود باشد. نظریۀ اوراسیایی نهتنها از نظامهای ارزشی، که طبیعتِ ضدِ آتلانتیکگرایی دارند، بلکه از تنوع ساختارهای ارزشی نیز حفاظت میکند. این یک نوع چندجهانی (pluriversum) است که فضای زندگی را برای همه ازجمله ایالات متحده و آتلانتیکگرایی همراه با سایر تمدنها فراهم میکند. اوراسیاگرایی همچنین از تمدنهای آفریقا، هر دو قارۀ آمریکا و منطقۀ اقیانوس آرام که به موازات سرزمین مادری اوراسیایی کشیده شدهاند، دفاع میکند.
ایدۀ اوراسیا یک انقلاب جهانی را ترویج میکند
ایدۀ اوراسیا یک مفهوم انقلابی در مقیاس جهانی است که بهعنوان یک پلتفرم جدید، فراخوانی است برای فهم مشترک و همکاری برای ایجاد یک مجموعۀ بزرگ از قدرتهای مختلف: دولتها، ملتها، فرهنگها و مذاهبی که نسخۀ آتلانتیکی جهانی شدن را رد میکنند. اگر اظهارات و بیانات سیاستمداران، فیلسوفان و روشنفکران مختلف را تحلیل کنیم، خواهیم دید که بیشتر آنها، هرچند ناآگاهانه، از طرفداران نظریۀ اوراسیایی هستند. اگر همۀ مخالفان این فرض را که ما در «پایان تاریخ» هستیم در نظر بگیریم، روحیهمان بالا خواهد رفت و اعتقادمان به شکست تصور آمریکایی از امنیت راهبردی برای قرن بیستویکم، که به ایجاد و حفظ مدل تکقطبی جهان وابسته است، بسیار واقعیتر خواهد شد. اوراسیاگرایی مجموعهای از موانع طبیعی، مصنوعی، عینی و ذهنی در امتداد مسیر جهانی شدن تکقطبی است؛ این بهجای یک نفیِ ساده، مخالفت سازنده و مثبتی با جهانیگرایی ارائه میدهد؛ بااینحال، این موانع در حال حاضر نابسامان باقی ماندهاند و طرفداران آتلانتیکگرایی بهراحتی میتوانند بر آنها غلبه کنند؛ درعینحال، اگر بتوان این موانع را به طریقی در یک نیروی واحد یکپارچهسازی کرد، احتمال پیروزی بسیار بیشتر خواهد شد.
اوراسیاگرایی بهمثابۀ دنیای قدیم
معنای خاصتر و دقیقتر اصطلاح اوراسیاگرایی مربوط است به چیزی که طبق سنت «دنیای قدیم» نامیده میشود. مفهوم دنیای قدیم، که بهنوعی در ارجاع به اروپا به کار میرود، میتواند در زمینۀ بسیار گستردهتری بررسی شود. این یک ابرفضای چند تمدنی است که در آن ملتها، دولتها، فرهنگها، قومیتها و مذاهبی سکونت میکنند که در یک سرشتِ دیالکتیکی، پیوندی تاریخی و جغرافیایی با یکدیگر دارند و همسرنوشتاند. دنیای قدیم محصول ارگانیک تاریخ بشر است.
جهان قدیم اغلب در تضاد با دنیای جدید و قاره آمریکایی قرار دارد که پس از کشف از طریق اروپاییان، بهدست آنان به سکویی برای یک تمدن مصنوعی تبدیل شد؛ محملی برای تحقق طرحهای اروپایی مدرنیسم؛ برساختی بر اساس ایدئولوژیهای انسانساخت که تحقق تمدن مدرنیسم ناب را دنبال میکرد.
ایالات متحده، این مخلوق موفقیتآمیز «جامعۀ کامل»، از ایدههای روشنفکران انگلستان، ایرلند و فرانسه الهام گرفته شده بود، و این در حالی است که کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی، مستعمرههای دنیای قدیم باقی ماندند. آلمان و اروپای شرقی کمتر تحتتأثیر ایدۀ «جامعۀ کامل» قرار گرفتند. بهتعبیر اسوالد اشپنگلر، دوگانگی بین دنیای قدیم و جدید را میتوان برحسب اضداد درک کرد: فرهنگ - تمدن، ارگانیک -مصنوعی و تاریخی - فنی.
دنیای جدید بهمثابۀ ناجی
بهعنوان فراوردهای تاریخی، اروپای غربی تکاملیافته، زودهنگام در دنیای جدید به سرنوشت «ناجیمآبانۀ»2 خود پی برد. موجودیتی که در آن آرمانهای لیبرال - دمکراتیکِ عصرروشنگری با ایدههای آخرتگرایانۀ فرقههای رادیکالِ پروتستان ترکیب شد. امری که «مانیفیست سرنوشت» نام گرفت و نمادی از یک باور جدید برای نسلهای آمریکایی شد. طبق این نظریه، تمدن آمریکا از همۀ فرهنگها و تمدنهای جهان قدیم سبقت گرفته و اخذ فرمهای جهانشمول آن برای ملل کرۀ زمین اجباری شده است. با گذشت زمان، این نظریه نهتنها با فرهنگهای شرقی و آسیایی، بلکه با اروپا، که از دید آمریکاییها، باستانی و پر از پیشداوری و سنتهای منسوخ به نظر میرسید، بهطور مستقیم در تضاد قرار گرفت و سرانجام دنیای جدید از میراث دنیای قدیم دوری جُست. پس از جنگ جهانی دوم، جهان جدید به رهبر بیچونوچرای اروپا تبدیل شد و معیارهایی را معین کرد که کشورها باید بر اساس آن ارزیابی میشدند. این امر، الهامبخش موجی از سلطۀ آمریکا و همزمان آغاز جنبشی بود که بهدنبال رهایی ژئوپولیتیک از سلطۀ راهبردی و اقتصادی وحشیانه «برادر بزرگ» فرااقیانوسی بود.
یکپارچهسازی قارۀ اوراسیا
در قرن بیستم، اروپاییان از هویت مشترک خود آگاه شدند و گامبهگام بهسمت یکپارچهسازی تمام ملتهای اروپا در یک اتحادیۀ مشترک حرکت کردند؛ اتحادیهای که قادر خواهد بود حاکمیت، امنیت و آزادی کامل را برای خود و همۀ اعضایش تضمین کند. ایجاد اتحادیۀ اروپا در کمک به اروپا در بازیابی موقعیت خود بهعنوان یک قدرت جهانی در کنار ایالات متحده بسیار حیاتی بود. این پاسخ دنیای قدیم به چالشی جدی بود که از سوی دنیای جدید ایجاد شده بود. اگر اتحاد ایالات متحده و اروپای غربی را محور آتلانتیکی توسعۀ اروپا قلمداد کنیم، میتوان ایدۀ ادغام اروپا در پوشش کشورهای قارهای (آلمان و فرانسه) را اوراسیاگرایی اروپایی نامید. اگر ایدهای از اروپا را که از اقیانوس اطلس تا اورال (مفهومی که مدنظر شارل دوگل بود) و حتی تا ولادی وستوک امتداد دارد در نظر بگیریم، این موضوع آشکارتر میشود. بهعبارت دیگر، ادغام دنیای قدیم باید قلمروی وسیعی از فدراسیون روسیه را در بر گیرد؛ بنابراین اوراسیاگرایی در این زمینه را میتوان طرحی برای یکپارچهسازی راهبردی، ژئوپولیتیک و اقتصادی منطقۀ شمالی قاره اوراسیا تعریف کرد که مهد تاریخ اروپا و زادگاه مردمان اروپایی است. روسیه در کنار ترکیه درست همانند اجداد بسیاری از اروپاییان، از نظر تاریخی با قوم ترک، مغول و قفقاز مرتبط است. روسیه پیشنهاد ادغام اروپا را به منزلۀ یک بُعد در اوراسیا - در دو معنای نمادین و جغرافیایی آن - از زاویۀ یکی دانستن اوراسیاگرایی با قارهگرایی عرضه میکند. در طول چند سدۀ اخیر، جناحهای انقلابی نخبگان اروپا، نظریۀ یکپارچهسازی اروپایی را مطرح کردهاند. در دوران باستان، اسکندر مقدونی، که اقدام به یکپارچهسازی قاره اوراسیا کرد، و چنگیزخان، که بنیانگذار بزرگترین امپراتوری تاریخ بود، تلاشهای مشابهی انجام دادند و به این ترتیب، اوراسیا بهعنوان سه پهنۀ حیاتی بزرگ، در طول نصفالنهار یکپارچه شد.
سه کمربند اوراسیایی (مناطق نصفالنهاری)
محور افقی ادغام با یک محور عمودی دنبال میشود. برنامههای اوراسیایی برای آینده، تقسیم زمین به چهار کمربند ژئوپولیتیک عمودی یا مناطق نصفالنهاری از شمال به جنوب را فرض میکند. هر دو قارۀ آمریکا یک فضای مشترک را تشکیل خواهند داد که منطبق و تحت کنترل ایالات متحده است. این یک نصفالنهار آتلانتیکی است که منطبق بر دکترین مونرو است.
علاوهبراین، سه محور دیگر نیز برنامهریزی شده است:
اروپا - آفریقا، به انضمام اتحادیه اروپا بهعنوان مرکز آن؛
منطقۀ روسیه - آسیای مرکزی؛
منطقۀ اقیانوس آرام.
درون این مناطق، تقسیم کار منطقهای و ایجاد کریدورهای توسعهای برنامهریزی شده است. هریک از این کمربندها (مناطق نصفالنهار) یکدیگر را متوازن میکنند و همۀ آنها با هم، با منطقۀ نصفالنهار آتلانتیکی موازنه برقرار میکنند. در آینده ممکن است این کمربندها شالودهای برای ساخت مدل چندقطبی از جهان باشند: بیش از دو قطب وجود خواهد داشت، اما تعداد آنها بسیار کمتر از تعداد دولت - ملتهای موجود خواهد بود. مدل اوراسیایی پیشنهاد میدهد که تعداد آنها باید چهار قطب باشد.
فضاهای بزرگ
مناطق نصفالنهاری در طرح اوراسیا از چندین «فضای بزرگ» یا «امپراتوریهای دمکراتیک» تشکیل شده است که هرکدام از آزادی و استقلال نسبی برخوردارند، اما از نظر راهبردی در یک منطقۀ نصفالنهاری متناظر ادغام شدهاند. فضاهای بزرگ با مرز تمدنها متناظر است و شامل چندین دولت - ملت یا اتحادیۀ دولتها میشود. اتحادیۀ اروپا و فضای بزرگ عربی که آفریقای شمالی و ماورای صحرا و خاورمیانه را ادغام میکند، اروپا - آفریقا را تشکیل میدهد. منطقه دیگر، منطقه روسیه -آسیای مرکزی است که با سه فضای بزرگ، که بعضاً با یکدیگر همپوشانی دارند، شکل میگیرد. فضای اول، فدراسیون روسیه بههمراه چندین کشور از کشورهای مستقل مشترکالمنافع (CIS) - اعضای اتحادیه اوراسیا - است. فضای دوم، فضای بزرگ اسلام قارهای (ترکیه، ایران، افغانستان و پاکستان) است. آسیاییهای مشترکالمنافع با این منطقه فصل مشترک دارند. فضای سوم، فضای بزرگ هندوستان است که منطقهای تمدنی و مستقل است. منطقۀ نصفالنهاری اقیانوس آرام از طریق حکومت مشترکی متشکل از دو فضای بزرگ، چین و ژاپن متعین میشود و همچنین شامل اندونزی، مالزی، فیلیپین و استرالیاست که برخی پژوهشگران این منطقۀ اخیر را به نصفالنهار آمریکا وصل میکنند. این منطقه ژئوپولیتیک، موزاییکوار (چیدهشده شبیه موزاییک) و با معیارهای روشن و متمایز است. منطقۀ نصفالنهاری آمریکا مشتمل بر فضاهای بزرگ آمریکایی - کانادایی، مرکزی و آمریکای شمالی است.
اهمیت منطقۀ چهارم
دیدگاه جهان مبتنی بر مناطق نصفالنهاری را بیشتر ژئوپولیتیسینهای آمریکایی پذیرفتهاند که بهدنبال ایجاد نظم نوین جهانی و جهانی شدن تکقطبی هستند. با اینهمه، یک مانع بزرگ، وجود فضای نصفالنهاری روسیه - آسیای مرکزی است: وجود یا عدم وجود این کمربند، هر تصویر ژئوپولیتیکی از جهان را از بیخوبن تغییر میدهد. آیندهشناسان آتلانتیکگرا جهان را به سه منطقۀ زیر تقسیم میکنند:
قطب آمریکا، بههمراه اتحادیۀ اروپا بهعنوان حاشیۀ نزدیک آن (اروپا - آفریقا بهعنوان یک استثنا)؛
مناطق آسیا و اقیانوسیه بهعنوان حاشیه دوربرد آن؛
روسیه و آسیای مرکزی که هرچند در این طرح یک جزء هستند، اما واضح است که بدون آن بهعنوان یک منطقۀ نصفالنهاری مستقل، جهان ما تکقطبی است.
منطقۀ نصفالنهاری اخیر (روسیه – آسیاس مرکزی) فشار آمریکا را متعادل کرده و به مناطق اروپا و اقیانوس آرام این امکان را میدهد که به عنوان قطبهای تمدنی مستقل عمل کنند. موازنۀ واقعی چندقطبی، آزادی و استقلال کمربندهای نصفالنهاری، و فضاهای بزرگ و دولت - ملتها، همگی به آفرینش موفقیتآمیز این منطقۀ چهارم بستگی دارد. علاوه بر این، یک قطب بودن در مدل دوقطبی جهان کافی نیست؛ پیشرفت سریع ایالات متحده فقط با همافزایی هر سه منطقۀ نصفالنهاری متعادل خواهد شد. جنبش اوراسیا پیشنهاد میکند که این ابرطرح چهارمنطقهای در یک راهبردی ژئوپولیتیکی واحد محقق شود.
اوراسیاگرایی بهمثابۀ یکپارچگی روسیه - آسیای مرکزی
محور مسکو - تهران
منطقۀ نصفالنهاری چهارم شامل یکپارچهسازی روسیه و آسیای مرکزی است. محور این فرایند، مسکو - تهران است که مبنای یکپارچگی بیشتر خواهد بود. کل فرایند یکپارچهسازی به تشکیل موفقیتآمیز یک مشارکت راهبردیِ میانمدت و بلندمدت با ایران وابسته است. جمع ظرفیت اقتصادی، نظامی و سیاسی ایران و روسیه، فرایند یکپارچهسازی این منطقه را تقویت، و توسعۀ مستقل و اجتنابناپذیر این منطقه را محقق خواهد کرد. مسکو و ایران هر دو قدرتهای متکی به خود هستند که قادرند الگوی راهبردی نظام خود را برای آن منطقه ایجاد کنند.
طرح اوراسیایی برای افغانستان و پاکستان
محور یکپارچهسازی آسیای مرکزی برای دستیابی روسیه به بنادر آب گرم و همچنین برای تجدید سازمان سیاسی و مذهبی آسیای مرکزی (آسیاییهای مشترکالمنافع، افغانستان و پاکستان) بسیار اهمیت دارد. همکاری نزدیک با ایران مستلزم تبدیل منطقۀ افغانستان و پاکستان به یک کنفدراسیون اسلامی آزاد است که به مسکو و تهران متعهد باشد. این امر از آن حیث ضرورت دارد که هماکنون افغانستان و پاکستان منبعی برای خلق بیثباتی مستمر برای کشورهای همسایه هستند. تنها با تشریک مساعی ژئوپولیتیک همۀ این ملتها، امکان تحقق فدراسیون آسیای مرکزی جدید فراهم میشود و این منطقۀ پیچیده، به پهنهای برای اتحاد و شکوفایی تبدیل خواهد شد.
محور مسکو - دهلی
همکاری روسیه و هند دومین محور نصفالنهاری مهم در طرح یکپارچهسازی قارۀ اوراسیا و پیشران تمهیدات امنیت دستهجمعی اوراسیایی است. مسکو نقش مهمی در کاهش تنش بین دهلی و اسلامآباد بر سر کشمیر بازی خواهد کرد. برنامۀ اوراسیایی برای هند، با حمایت مسکو، مستلزم ایجاد فدراسیونی است که تنوع جامعۀ هند با اقلیتهای قومی و مذهبی متعدد آن ازجمله سیکها، جینها، زرتشتیان، مسیحیان و مسلمانان را منعکس کند.
مسکو - آنکارا
شریک منطقهای اصلی ما در فرایند یکپارچهسازی آسیای مرکزی ترکیه است. نظریۀ اوراسیایی بهدلیل گرایشهای غربی که با گرایشهای شرقی درهمتنیده شده، امروزه در آنجا طرفداران بسیاری دارد. ترکیه به اختلافهای تمدنی خود با اتحادیۀ اروپا اذعان دارد و به اهمیت اوراسیاگرایی برای اهداف و منافع منطقهای خود و حفاظت از حاکمیت خود در مقابل تهدید جهانی شدن واقف است. برقراری همکاری راهبردی با فدراسیون روسیه و ایران برای ترکیه لازم است. ترکیه فقط در چهارچوب یک جهان چندقطبی قادر خواهد بود که از سنتهای خود محافظت کند. اقلیتهای خاصی از جامعۀ ترکیه از سیاستمداران و سوسیالیستها تا نخبگان مذهبی و نظامی این وضعیت را درک میکنند؛ بنابراین محور مسکو - آنکارا بهرغم وجود یک دورۀ طولانی جدایی، میتواند به یک واقعیت ژئوپولیتیک مشترک تبدیل شود.
مسکو- قفقاز
قفقاز مسئلهمندترین منطقه در طرح یکپارچهسازی اوراسیایی است؛ زیرا گوناگونی فرهنگها و قومیتهای آن بهراحتی به تنش بین مردمان آن منجر میشود. این یکی از سلاحهای اصلی کسانی است که بهدنبال خاتمه دادن به فرایندهای یکپارچگی در سرتاسر قارۀ اوراسیا است. منطقۀ قفقاز محل سکونت مردمان کشورها و مناطق تمدنی مختلف است. این منطقه باید آزمایشگاهی برای روشهای متفاوتِ همکاری میان یک چندضلعی جمعیتی باشد؛ زیرا روشی که بتواند در آنجا موفق شود، میتواند در سرتاسر قارۀ اوراسیایی نیز با توفیق همراه شود. راهحل اوراسیایی، ایجاد دولتهای قوممحور یا گماشتن صرفاً یک قوم با یک دولت نیست، بلکه توسعۀ یک فدراسیون منعطف بر اساس نهادهای قومی و فرهنگی در یک بافت راهبردیِ مشترک و یک منطقۀ نصفالنهاری است. هدف این برنامه یک نظام نیممحوری3 میان مسکو و مراکز قفقاز (مسکو - باکو، مسکو - ایروان، مسکو - تفلیس، مسکو – ماخاچقلعه، مسکو –گروزنی) و میان مراکز قفقاز و متحدان روسیه در طرح اوراسیایی باکو - آنکارا، ایروان - تهران و مانند این است.
برنامۀ اوراسیایی برای آسیای مرکزی
آسیای مرکزی باید در جهتِ ادغام شدن در یک بلوک واحد راهبردی و اقتصادی با فدراسیون روسیه در چهارچوب اتحادیۀ اوراسیا قدم بردارد که جانشین کشورهای مستقل مشترکالمنافع است. کارکرد اصلی این حوزۀ خاص آشتی روسیه با کشورهای اسلام قارهای (ایران، پاکستان و افغانستان) است. از همان ابتدا، بخش آسیای مرکزی باید با محورهای مختلف ادغام شود. چنین برنامهای، فدراسیون روسیه را بهدلیل شباهتهای فرهنگی، منافع اقتصادی و منابع مرتبط مشترک، و همچنین نیاز به یک اتحاد امنیتی راهبردی مشترک، شریک اصلی خود خواهد کرد. یک طرح جایگزین، تکیه بر شباهتهای قومی و مذهبی است: جهان ترک، ایرانی و اسلامی.
ادغام اوراسیایی سرزمینهای پساشوروی
اتحادیۀ اوراسیایی
معنای خاصتری از اوراسیاگرایی که تا حدی شبیه به تعاریف ارائهشدۀ اندیشمندان متقدم در اینباره است، مرتبط با فرایند یکپارچهسازی محلی قلمروهای پساشوروی است. اَشکال مختلفی از همین شکل از یکپارچگی در طول تاریخ از هونها و دیگر امپراتوریهای کوچنشین (مغول، ترک و اقوام هند و اروپایی) تا امپراتوری چنگیزخان و اسلافش مشاهده میشود. امپراتوری رومانوف روسیه و بعدها اتحاد جماهیر شوروی برای یکپارچهسازی تلاشهای بیشتری کردند. امروز اتحادیه اوراسیایی با استفاده از یک الگوی ایدئولوژیک منحصربهفرد، که به شیوههای دمکراتیک نظر دارد و به حقوق ملتها احترام میگذارد و نیز به شاخصههای فرهنگی، زبانی و قومی همۀ اعضای اتحادیه توجه دارد، راه سنتهای یکپارچهسازی را ادامه داده است. اوراسیاگرایی فلسفۀ یکپارچهسازی سرزمین پساشوروی بر پایۀ مبانی دمکراتیک، خشونتپرهیز و داوطلبانه، بدون سلطۀ گروههای مذهبی و قومی است.
آستانه، دوشنبه و بیشکک، نیروهای اصلی یکپارچهسازی
جمهوریهای آسیایی مشترکالمنافع به شیوههای مختلف فرایند یکپارچهسازی پساشوروی را مدنظر قرار دادهاند. قزاقستان کُنشگرترین طرفدار یکپارچهسازی است. نورسلطان نظربایف، رئیسجمهور این کشور، از حامیان ثابتقدمِ نظریۀ اوراسیایی است. قرقیزستان و تاجیکستان نیز از فرایند یکپارچهسازی حمایت میکنند، گرچه حمایت آنها در مقایسه با قزاقستان کمتر ملموس است.
تاشکند و عشق آباد
ازبکستان و بهویژه ترکمنستان در تلاش برای بهرهبرداری از حاکمیت ملی تازه بهدستآمدۀ خود، که در جهت منافع آنهاست، با فرایند ادغام مخالفاند. با وجود این، بهدلیل سرعت فزایندۀ جهانی شدن، بهزودی، هر دو حکومت با تنگنا مواجه خواهند شد: آیا آنها حاکمیت خود را از دست میدهند و در یک جهان یکپارچه و جهانشمول که تحت سلطۀ ارزشهای لیبرال آمریکایی است، ذوب میشوند یا هویت فرهنگی و مذهبی خود را در بافت اتحادیۀ اوراسیایی حفظ خواهند کرد؟ از نظر ما، مقایسۀ بیغرضانه این دو گزینه به انتخاب گزینۀ دوم منجر خواهد شد که بهطبع برای هر دو کشور بهدلیل تاریخچهشان قابلپیگیری است.
کشورهای ماورای قفقاز
ارمنستان ضمن گرایش مداوم به اتحادیۀ اوراسیا، فدراسیون روسیه را حامی و میانجی ذینفوذی میداند که به آن در مدیریت روابط با همسایگان مسلمان خود کمک میکند. نکتۀ قابلملاحظه این است که تهران به برقراری مشارکت با ارامنه، که از نظر قومی به آنها نزدیک هستند، تمایل نشان میدهد. این حقیقت ما را مجاز میکند دو نیممحور مسکو - ایروان و ایروان - تهران را بهعنوان پیشنیازهای ضروری برای یکپارچگی به حساب بیاوریم. باکو بیطرف خواهد ماند، اما این وضعیت با حرکت پیدرپیِ آنکارا بهسمت اوراسیاگرایی بهشدت تغییر خواهد کرد و این برای آذربایجان پیامدهای فوری خواهد داشت. تحلیل فرهنگ آذربایجانی نشان میدهد که این کشور به فدراسیون روسیه و جمهوریهای قفقاز و آسیای مرکزی پساشوروی نزدیکتر است تا ایران مذهبی و حتی ترکیه میانهرو. گرجستان مسئلۀ کلیدی منطقه است. ماهیت موزاییکی کشور گرجستان علت بروز مشکلات جدی در طول تشکیل یک دولت ملی جدید بوده است که البته اقلیتهای قومی مانند آبخازیا، اوستیای جنوبی و آجارا آن را بهشدت نفی کردهاند. از سوی دیگر، ازآنجاکه کشور گرجستان در منطقه حتی یک شریک قوی ندارد، برای متعادل کردن نفوذ روسیه مجبور است که مشارکت ایالات متحده و ناتو را جلب کند. گرجستان تهدیدی عمده است و در فرایند یکپارچهسازی اوراسیایی میتواند کارشکنی کند. راهحل این مشکل را باید در فرهنگ ارتدوکس گرجستان با ویژگیها و سنتهای اوراسیایی جستوجو کرد.
اوکراین و بلاروس؛ کشورهای اسلاوی مستقل مشترکالمنافع
برای موفقیت در ایجاد اتحادیه اوراسیایی، کسبِ حمایت از قزاقستان و اوکراین کافی است. مثلث ژئوپولیتیکی مسکو - آستانه - کیف چهارچوبی است که قادر خواهد بود ثبات اتحادیۀ اوراسیایی را تضمین کند و به این ترتیب، مذاکرات با کیف بیش از هر زمان دیگری ضروری است. روسیه و اوکراین مشترکات بسیاری دارند: شباهتهای فرهنگی، زبانی، مذهبی و قومی. این جنبهها به تأکید بیشتری نیاز دارند؛ چراکه روسهراسی و جدایی از روسیه از آغاز حاکمیت اخیر اوکراین در این کشور ترویج داده شده است. بسیاری از کشورهای اتحادیۀ اروپا میتوانند بر دولت اوکراین تأثیر مثبت بگذارند؛ چراکه آنها به ارتقای هماهنگی سیاسی در اروپای شرقی علاقهمندند. همکاری بین مسکو و کیف نگرشهای پاناروپاییِ هر دو کشور اسلاو را نمایش خواهد داد.
عوامل فوقالذکر به بلاروس هم مربوط است؛ جایی که عزمش برای یکپارچهسازی جزم است. با اینهمه، وضعیت راهبردی و اقتصادی بلاروس برای مسکو کماهمیتتر از کِیف و آستانه است. علاوه بر این، سلطه بر محور مسکو - مینسک به دورنمای ادغام با اوکراین و قزاقستان آسیب خواهد رساند و به این دلیل است که ادغام با بلاروس باید بهآرامی و بدون هرگونه حوادث ناگهانی پابهپای سایر محورهای فرایند یکپارچهسازی اوراسیایی پیش برود.
اوراسیاگرایی بهمثابۀ جهانبینی
آخرین تعریف از اوراسیاگرایی جهانبینی ویژهای را ترسیم میکند؛ فلسفۀ سیاسیای که سنت، مدرنیته و حتی عناصر پستمدرنیسم را ترکیب میکند. این فلسفه، جامعۀ سنتی را در اولویت خود قرار میدهد. این موجودیت سیاسی ضرورت مدرنیزاسیون فنی و اجتماعی را بدون چشمپوشی از فرهنگ سنتی میپذیرد و میکوشد تا برنامۀ ایدئولوژیک خود را با نوعی جامعه پساصنعتی و اطلاعاتی به نام پستمدرنیسم انطباق دهد. پستمدرنیسم تمایز متقابل بین سنت و مدرنیسم را رفع میکند؛ بااینحال، برند تجاری پست مدرنیسم آتلانتیکگرا است و سنت و مدرنیسم را منسوخشده و فاقد معنا میبیند. برخلاف آنچه که گفته شد، پستمدرنیسم اوراسیایی، اتحاد سنت و مدرنیسم را بهعنوان انگیزهای سازنده، مثبتاندیش و پرانرژی بهسوی آفرینش و رشد ترویج میدهد. فلسفۀ اوراسیایی واقعیتهایی را که روشنگری رد کرده بود، انکار نمیکند: مذهب، قومیت، امپراتوری، فرهنگ و مانند این. همزمان بهترین دستاوردهای مدرنیسم باید بهطور گستردهای اتخاذ شود؛ ازجمله پیشرفتهای فناورانه و اقتصادی، تضمینهای اجتماعی و آزادی کار. این دو نقطه دور از هم با یکدیگر تلاقی میکنند و در یک نظریۀ هماهنگ و اصیل یکی میشوند که الهامبخش تفکری تازه و راهحل جدید برای مشکلات همیشگی مردم در سراسر تاریخ است.