پژوهشگر روابط بینالملل
تغییر و تحول داخلی نظام بینالملل همواره یکی از عوامل تأثیرگذار بر تنظیم مناسبات سیاست خارجی کشورهای جهان است. به همین دلیل، شناخت مراحل ایجاد، تثبیت و زوال ساختار حاکم بر نظام بینالملل، یکی از راهبردهای حیاتی برای بازیگران مختلف در عرصۀ جهانی است؛ بااینحال، پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی «نظام دوقطبی»، یک نظام بینالمللی مشخص، که مراحل تولد و تثبیت خود را بهطور کامل طی کند، هنوز ایجاد نشده و زمان دورۀ گذار، یا بهاصطلاح «برزخ» آن، طولانی شده است. ازآنجاکه سیاست خارجی کشورها در دوران گذار مبتنی بر اصل Self-Extension تعریف میشود، رژیم امنیتی جهان در سالهای پس از جنگ سرد دچار تحولات ساختاری بوده است.
این یادداشت بهدنبال ارائۀ تصویری واقعی از فضای امنیتی منطقۀ غرب آسیا و ارتباط آن با سایر نقاط جهان در دوران پسا جنگ سرد و پاسخ به ابهامات دربارۀ علت طولانی شدن دورۀ گذار و ناتوانی ایالات متحده آمریکا در تثبیت رژیم امنیت هژمونیک در جهان در سالهای اخیر است.
گذار به جهانِ «پساثبات هژمونیک»
در اوج اقتدار هژمونیک ایالات متحده آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، برخی از اندیشمندان آمریکایی بهدنبال طراحی جدیدی برای تثبیت این اقتدار بودند؛ چراکه «هژمونی مرحلهای است زودگذر در تاریخ». بر همین مبنا، «زبیگنیو برژینسکی»، مشاور امنیت ملی دولت جیمی کارتر و استراتژیست مطرح آمریکایی، رویکردی نظری با عنوان «گذر از سلطه به رهبری» را طراحی کرد که از این طریق بشود قدرت اعمال حاکمیت آمریکا در جهان را حفظ کرد.
بهطور کلی، یک تفاهم نانوشتۀ بینالمللی میان متفکران حوزۀ روابط بینالملل وجود دارد که معتقد است نظم جهانی در حال تغییر از «تکقطبی» به «چندقطبی» است؛ نظمی که البته آن را همچنان چند قدرت بینالمللی مدیریت میکند. موضوعی که این تفاهم را زیر سایه قرار داده، نحوۀ انتقال از این نظام به نظام بعدی و چگونگی وضعیت صلح در این فرایند است. «تروریسم»، «خلع سلاح اتمی» و «امنیت انرژی» ازجمله موضوعاتی هستند که در این میان مطرح شدهاند. از برخی کشورها نظیر روسیه، چین و هندوستان نیز بهعنوان قدرتهای نوظهور نام برده میشود، اما این تحلیلها زمانی قابلاعتنا و اتکا هستند که آنها را قدرتهای بزرگِ کنونی مدیریت کنند، نه اینکه این نظم بینالمللی را قدرتهای ضدنظم به چالش بکشند.
با ناکامی ایالات متحده و متحدانش در مدیریت بحران عراق و سوریه، بازیگرانِ موفقِ «ضدنظم موجود» مانند ایران و روسیه، میتوانند ساختار جهان را به وضعیتی ناپایدار و مشابه سالهای پایانی دهۀ 1930 تغییر دهند.
جهان تقریباً در آستانۀ پایان یک نظم بینالمللی قرار دارد. با ماجراهایی که در سوریه و عراق پیش آمد و وضعیت اوکراین نیز آن را تکمیل کرد، به نظر میرسد که نظم پس از جنگ سرد حالا به پایان رسیده است و جهان وارد فاز جدیدی در سیاست جهانی شده است که مرحلۀ پسا جنگ سرد است و بهعنوان «نظم در غیبت یک نظم بینالمللیِ مشخص» نامیده میشود.
بحران مالی سال 2008 در ایالات متحده و سرریز شدن آن به نظام اقتصادی جهان، صرفاً یک «بحران اقتصادی» نبود، بلکه آغاز یک دوران جدید از فهم کشورهای جایگزینطلب از نظام بینالملل بود. چین و روسیه که تا آن زمان و به دلایل مختلف - ازجمله بهره بردن از ساختار نظام بینالملل - بهدنبال تغییر در ساختار جهانی نبودند و با آن همراهی نیز میکردند، متوجه چشم اسفندیار نظام بینالمللِ آمریکاییمحور شدند و از همان سال، آغازِ پروژههای تغییر و گذار این دو کشور طراحی شد. طرحهای راهبردی مانند ابتکار «یک جاده - یک کمربند»(BRI) همان جادۀ ابریشم جدید از طرف چین و اقدام نظامی روسیه دربارۀ شبهجزیرۀ کریمه در جنوب اوکراین، اقداماتی بودند که در دورانِ پسا بحران مالی سال 2008 طراحی و عملیاتی شدند؛ اقداماتی که پیش از آن در دستور کار این دو کشور نبودند.
این مسئله، موردتأیید باراک اوباما، رئیسجمهور اسبق ایالات متحده، قرار دارد تا جایی که در کتاب خاطراتش با نام «سرزمین موعود»، بهصراحت به این مسئله اشاره کرده که بحران سال 2008، تأثیر عمیقی بر راهبردهای داخلی و بیرونی ایالات متحده گذاشت و نگاه بینالمللی به این کشور را نیز تغییر داد. اوباما با ذکر خاطراتی از تغییر رفتار رؤسای جمهوری چین و روسیه بعد از این ماجرا، تأکید کرده است که اندیشۀ ثبات هژمونیک، که در سالهای پس از جنگ سرد، جوهرۀ اصلی نظام بینالملل بود، چگونه بعد از این بحران از میان رفته است.
در چنین فضایی، رویکرد چین و روسیه برای گذار از نظام بینالملل کنونی، دارای ویژگیهای خاصی است که درک و فهم آن به توصیف و تحلیل دقیق و واقعی وضعیت جهانی نیازمند است تا بتواند بهعنوان یک ارزیابی واقعی، برای طراحی یک «سیاستنامه»(Policy Paper) در اوضاع کنونی مورد استفادۀ واحدهای سیاسی قرار بگیرد.
گذر از کلیشۀ جنگ سرد با تشکیل «بلوک شرقی» بهجای «بلوک شرق»
«ایجاد رنج»؛ این عبارتی بود که ریچارد نفیو، یکی از طراحان و معماران اصلی نظام تحریمی علیه جمهوری اسلامی ایران بهعنوان هدف نهایی ایجاد این رژیم تحریمی در برابر تهران استفاده کرد و زمینهسازی برای درد کشیدن مردم ایران و انتقالِ فشار از جامعه به حاکمیت برای پذیرش درخواستهای واشنگتن را هدف نهایی تحریمهای آمریکا علیه ایران معرفی کرد.
اکنون بیشتر از یک دهه از اعمالِ تحریمهایی که قرار بود ایران را فلج کند تا زمینه برای تن دادنِ تهران به درخواستهای کاخ سفید فراهم شود، گذشته است و آن چیزی که در عمل و در جهانِ واقعی اتفاق افتاده، این است که آمریکا بهدنبال فشار به متحدان اروپاییاش است تا ایران را به ادامۀ مذاکرات برای احیا و پذیرش توافق هستهای (برجام) راضی کند و ایران در حال جشن گرفتن برای عضویت رسمی و دائم در پیمان همکاری شانگهای است که افقهای جدیدی برای همکاری با کشورهای شرق آسیا و بهرهمندی از دستاوردهای سیاسیامنیتی آن را بهدنبال دارد.
پذیرش جمهوری اسلامی ایران بهعنوان نهمین عضو رسمی و دائم سازمان همکاری شانگهای، یک رویداد مهم بینالمللی در روند تغییر نظم جهانی است که در سالهای بعد و در کتابهای تاریخ روابط بینالملل، میتواند بهمنزلۀ یکی از نقاط عطف در گذارِ سلسلهمراتب بینالمللی از «تکقطبی هژمونیک آمریکا» به «دوقطبی منعطف غرب و شرق» معرفی شود. این مسئله دقیقاً همان چیزی است که هنری کسینجر، وزیر امورخارجه اسبق و استراتژیست مطرح آمریکا، وقوع آن را به مقامات کاخ سفید هشدار داده بود: استثناگرایی آمریکایی بهصورت افراطی میتواند به از دست رفتنِ نظم آمریکایی پسا جنگ سرد در نظام بینالملل منجر شود. زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی سابق آمریکا، در کتاب «انتخاب؛ سلطه یا رهبری» بر روی همین مسئله تأکید میکند و با اشاره به تلاش سلطهگرایانۀ واشنگتن در سیاست خارجی بعد از حوادث یازدهم سپتامبر، این رویکرد را سمی مهلک برای ادامه و بقای هژمونی آمریکا در جهان معرفی میکند.
اکنون سؤال اصلی اینجاست که دستاوردهای اقتصادی عضویت ایران در پیمان شانگهای چه چیزهایی است که تا این اندازه میتواند دارای اهمیت و تأثیرگذار باشد؟
تهران سالهاست که با تحریمهای یکجانبه و غیرقانونی ایالات متحده آمریکا روبهرو است و همین مسئله، مانع بزرگی بر سر تعاملات اقتصادی این کشور با سایر کشورهای منطقۀ غرب آسیا و حتی متحدانش ایجاد کرده است؛ بااینحال، ناکام ماندن توافق هستهای میان ایران و گروه 1+5 و اقدامات دولت دونالد ترامپ علیه آن، که در دولت جو بایدن هم ادامه پیدا کرد، هشدارِ کارشناسانِ تحریم را محقق کرد که از «عبورِ نمودار تأثیرگذاری تحریم بر اقتصاد ایران از قله» خبر میدادند. اقتصاد ایران به جایی رسیده است که توانسته خود را با تحریمها سازگار کند و با وجود برخی وقفهها در دولت سابق، راههای دقیق و مؤثری برای بیاثر کردن تحریمها ابداع کند. همین توانمندی اقتصادی تهران است که طرفهای سازمان شانگهای را به پذیرش رسمی ایران، بهمنظور بهرهمندی از این ظرفیت برای ایجاد یک بلوکِ اقتصادی - سیاسی - امنیتی در برابر ایالات متحده آمریکا وادار کرده است.
حالا و پس از عضویت کامل ایران در شانگهای، اقتصادِ آسیبدیده ولی مقاوم ایران میتواند بهسرعت خود را بازیابی کند و علاوه بر منافعی که برای بهبود وضعیت معیشتی ایرانیان و ساختار اقتصاد کلان این کشور ایجاد میشود، یکی از راهبردهای سیاست خارجیِ تهران، یعنی راهبردِ مقابله با سلطهگری آمریکا در جهان، رنگوبوی عملیاتیتری به خود بگیرد. ایجاد شبکۀ فروش نفت و گاز به چین از یکسو و تأمین امنیت مسیر یک جاده – یک کمربند از سوی دیگر، دو رکنِ اساسی تأثیرگذار بر اقتصاد ایران پس از پیوستنِ تهران به پیمان شانگهای خواهد بود. این موضوع به این دلیل دارای اهمیت راهبردی است که تیم آمریکایی در جریان مذاکرات وین برای احیای برجام، فروش روزانه حدود یکمیلیون بشکه نفت از ایران به چین را بهعنوان یک امتیاز از سوی این کشور به ایران مطرح کرده که با اتفاقی که در ازبکستان افتاد، این ابزارِ فشار از دست آمریکاییها خارج شد.
«نه شرقی نه غربی» در دوران گذار
در این میان، باید توجه داشت که ملحق شدن ایران به پیمان سازمان همکاری شانگهای، به معنای پیوستن ایران به «یک بلوک شرقِ جدید» نیست، بلکه زمینهسازی برای شکلگیری «یک بلوکِ شرقی جدید» علیه ساختارِ آمریکایی نظام بینالملل در دوران پسا جنگ سرد است؛ یعنی دقیقاً همان طور که جنگ 33روزۀ اسرائیل علیه لبنان در سال 2006، تلاش واشنگتن برای ایجاد نظم نوین در منطقۀ غرب آسیا بود و به گفتۀ کاندولیزا رایس، وزیر امورخارجۀ دولت جرج بوش، خونریزیها و جنایتهایی که در جریان آن جنگ انجام شد، «درد زایمان خاورمیانۀ جدید» بود، که البته ناکام ماند، حالا حضور رسمی ایران در پیمان شانگهای میتواند شروع مسیری باشد که غرب آسیای جدید این بار با محوریتِ یک قدرتِ ضدآمریکایی در آن شکل خواهد گرفت. در چنین وضعیتی «موازنۀ منفی» میتواند نسخۀ بهروزشدۀ «نه شرقی، نه غربی» در قرن ۲۱ باشد؛ یعنی همان راهبردی که چینِ مائو در دوران جنگ سرد پیگیری کرد و از این طریق توانست در میانۀ یک نبرد بنیادین میان قدرتهای بزرگ، منافع ملی این کشور را تأمین کند. بندبازی هنرمندانۀ ایران بین شرق و غرب، با تأکید بر اصلِ راهبردیِ «نه شرقی، نه غربی»، دقیقاً همان گمشدۀ دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است که میتواند تا حد زیادی، منافع ملی کشورمان در دوران گذار را تأمین و تضمین کند.