دانشیار روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی
از زمان امضای قرارداد وستفالی (1648م) تحلیلگران سیاست بینالملل و دیپلماتها بر وجود توأمان اتحاد و برخورد میان ملت - کشورها تأکید کردهاند. اینگونه فرض شده است که کشورها بر اساس منافع ملیشان عمل میکنند و هیچچیز خارج از این چهارچوب به رفتار دولتها جهت نمیدهد. آثار نظام وستفالی در نظم عمدتاً اروپایی جنگ اول جهانی بهخوبی هویدا شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز پارادایم جنگ سرد، همچنان بر محور ملت - کشورها تداوم یافت تا اینکه با فروپاشی دیوار برلین و پایان دوران موسوم به جنگ سرد، بهرغم اعلامیۀ «نظم جدید جهانی» ایالات متحده آمریکا، مجموعۀ پیچیدهتری از بازیگران جهانی ازجمله گروهبندیهای قومی، رژیمهای منطقهای و فرامنطقهای و سازمانهای بینالمللی و فرامرزی امکان بروز و ظهور یافتند. با ظهور و رشد فرایند جهانی شدن، امکان جدیدی در روابط بینالملل برای کنشگری بر محوریت دین و معناگرایی باز شد که در افق جهانی شدن به ادیان بزرگ و بهخصوص دین اسلام، که ظرفیتهای سیاسیِ گستردهتری داشت، امکان داد تا در ابعاد مختلف زندگی بشری (اقتصاد، فرهنگ و سیاست) و همچنین در معادلات جهانی، بروز و ظهور فعالانهای داشته باشند (هانسون، 1389: 3۲-3۶).
ظهور اسلام سیاسی بهعنوان نیروی مؤثر در روابط بینالملل، مفروض اصلی نظریههای سکولار روابط بینالملل مبنی بر عدم تأثیرگذاری دین بر روابط میان کشورها و دولتها را نقض و باطل میسازد؛ چراکه هیچیک از این نظریهها، نقش تعیینکنندهای برای دین در سیاست بینالملل قائل نیستند (دهقانی فیروزآبادی، 1389: 18). یکی از اصلیترین نقاط نقشآفرینی دین در روابط بینالملل، تبیین مسئلۀ «عدالت» در نظام جهانی و طرح صلح جهانی در افق عدالت است. در بررسی نسبت ساختار نظام بینالملل با مفهوم عدالت، توجه به دو عنصر «سلطه» و «صلح» بسیار مهم است. در این نوشتار، به تبیین انگارۀ «صلح بینالمللی» از نظرگاه اسلامی روابط بینالملل میپردازیم.
وضعشناسی نظام بینالملل از نظرگاه اسلامی
اسلام در اصول و مبانیاش اذعان دارد که قوانین خداوند متعال، بر پایههای استوار ایمان، برادری و عمل صالح بنا شده است (Al-Banna, 1997: 15). از دیدگاه «فرهنگ سیاسی اسلام» سلطهگری، سلطهجویی، استعمار و بهرهکشی فرهنگی و سیاسی و اقتصادیِ اقلیت معدودی زورگو و نفعطلب بر خیل عظیم تودههای تحتسلطه، هستۀ اصلی نظام ناعادلانۀ کنونی است. فرهنگ اسلامی، هرگونه سلطهجویی را، که باعث دور شدن انسانها از حقوقشان، بهخصوص حق و تکلیف بندگی خداوند میشود، نفی میکند. انسانها در فرهنگ اسلامی جز در برابر خداوند نباید در برابر دیگر سلطهجویان خضوع کنند (قرآن کریم، قصص: 6 و 8؛ غافر: 24؛ اعراف: 127؛ نساء: 46). سلطهجویی هم در چهارچوب یک دولت مذموم است، هم در ابعاد بینالمللی نفی شده است؛ نمونۀ بارز سلطهجویی بینالمللی، اِعمال سیاستهای استعمارگرایانه و امپریالیستیِ قدرتهای بزرگ شرق و غرب در دوران جنگ سرد است.
به چنگ آوردنِ امکانات موجود در سراسر جهان، تصاحب ذخایر دیگر ملتها و تسلط بر شریان حیات اقتصادی ملتهای ضعیف، ویژگی اصلی قدرتهای استکباری در نظام سلطه است که حفظ سلطه و برتری این قدرتها بر جهان را تضمین و مانع پیشرفت ملتهای ضعیف میشود. جبهۀ استکبار جهانی، به این منظور، از انجام هیچگونه اقدامی - اعم از جذب نخبگان کشورهای جهان سوم یا کشورهای در حال پیشرفت، کارشکنی در برنامههای درونزای آنان و اِعمال تحریمها و محدودیتهای بینالمللی، به بهانههای مختلف - دریغ نمیورزد.
بر اساس آموزههای اسلامی، نحوۀ کنونی توزیع قدرت در محیط بینالملل، نابرابر و ناقض حقوق ملتها و کشورهای ضعیف است. هرچند توزیع منابع مادی و طبیعی در سطح جهان یکسان نبوده است، اما آنچه در ساختار عینی نظام بینالملل کنونی جاری است، ناشی از تاریخی طولانی از روابط سیاسی نابرابر و اِعمال سلطه و نفوذ قدرتهای بزرگ در کشورهای نابرخوردار، بهمنظور تحکیم وابستگی سیاسی کشورهای تحتسلطه به کشورهای سلطهگر است. این الگوی توزیع قدرت، سبب شکلگیری ساختار دوقطبی و چندقطبی در نظام بینالملل شده است بهگونهای که جهان میان قطبها یا قدرتهای بزرگ تقسیم شده است و کشورهای قدرتمند، خود را محِق به دخالت در دیگر کشورها میدانند (دهشیری، 1379: 268).
در چنین نظمی موضوع رقابت قدرتهای بزرگ سهمبندی هریک از قدرتها از بازتوزیع ناعادلانۀ ثروتها و منابع ممالک مستضعف است. رقابتی که در تاریخ روابط بینالملل، در موارد نهچندان نادر، به ستیزههای پرخون بر سر غارت این ثروتهای طبیعی میان خودِ این قدرتها انجامیده است، اما قربانی این فضای رقابت و ستیزه میان قدرتهای بزرگ نیز کشورهای تحت سلطه بودهاند؛ چراکه در عمل، به ظهور انواع بدیعی از الگوهای مداخلهگری در کشورهای وابسته به منظور پیشی گرفتن از رقبا انجامیده که وابستگی را تعمیق کرده و نهادینه ساخته است.
صلح بینالمللی در نگاه اسلامی
در چنین وضعیتی باز شدنِ امکان کنشگری در فضای بینالملل از چشمانداز اندیشۀ اسلامی، که طی دهههای اخیر و بهخصوص با ظهور انگارۀ اسلام سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شد؛ نظمی بدیل را در برابر نظم جاری در مناسبات بینالملل پیش کشیده است که مبانی ماهیتاً متفاوت و متعارضی با مبانی نظم فعلی دارد و حامل طرحی جامع از نقشآفرینی آموزههای اسلامی در ساحات مختلف زندگی سیاسی بشر است. هرچند نظام سلطه در واکنش به پیروزی انقلاب اسلامی و درخشش اسلامِ سیاسی در سطح نظامسازی در روابط بینالملل، بهدنبال ایجاد نسخههایی بدیل و ستیزهجو از اسلام سیاسی در سطح جهانی است (نظیر داعش و اقمار آن)، اما بر ناظران آگاه پوشیده نیست که محور اندیشه نظم بینالملل اسلامی، آموزۀ صلح بینالملل اسلامی است.
مسئلۀ صلح در اسلام مسئلهای اصیل و ریشهدار است که پیوندی ناگسستنى و محکم با نظرگاه عمومى و کلى اسلام دربارۀ انسان و جهان دارد. تعالیم و آموزههای اسلامی با اتخاذ موضعی متمایز و جامع دربارۀ سرشت و ماهیت انسان، روابط بینالملل را با جنگ و صلح، توأمان میداند. البته در روابط میان کشورها انواع مختلفی از جنگ قابلطرح است که از آن شمار میتوان به جنگ برای ارضای میل کسب قدرت و انحصارطلبی و جنگ برای رفع تبعیض و تحقق عدالت اشاره کرد. بدیهی است که در اندیشۀ اسلامی، جنگ مشروع، صرفاً جنگی است که بهمنظور تحقق عدالت و غلبه بر «وضعیت سلطه» واقع شود. وضعیتی که از منظر متفکران مسلمان، ظهور آن در سپهر سیاست جهانی، ناشی از بروز عدم تعادل در رابطۀ فطرت و غرایز انسانی است که در آن، غرایز بر فطرت چیره میگردد (سید قطب، 1391: 52).
از منظر اسلامی، عرصۀ بینالمللی باید از حالت آنارشی به نفع شکلگیری نوعی جامعۀ بینالمللی بر مبنای هویتی مشترک تغییر شکل دهد؛ هویتی که مؤید و تضمینکنندۀ امکان نقشآفرینی همۀ بازیگران جامعۀ جهانی در تعیین سرنوشت آن باشد. بدیهی است که چنین نگرشی، بیتفاوتی سیاسی یا ملیگرایی منفی را تعدیل میکند و نوعی حساسیت بینالمللی فراگیر را پدید میآورد که عموم بازیگران را نسبت به یکدیگر متعهد میسازد. نظریۀ سعادتِ نهفته در انگارۀ اسلامی روابط بینالملل، ما را در برابر اصلاح امور و هدایت دیگر بازیگران بهسوی نظم مطلوب، مسئول قرار میدهد (افتخاری، 1389: 324). از منظر اسلامی، سازوکار صلح، قطع ریشههای جنگ است که عمدتاً از طریق ایجاد رابطۀ منطقی میان غرایز و فطرت صورت میگیرد. انسانها فطرتاً از جنگ نفرت دارند و به صلح و ثبات علاقهمندند، اما غریزۀ برتریطلبی و قدرتجویی انسان، گاهی این خواست عمیق فطری را زیر پا مینهد و روابط اجتماعی را به تعارض و جدال میکشاند (برزنونی، 1384: 8۶-8۷)؛ بنابراین در روابط خارجی اسلامی، نه جنگ اصل است، آنگونه که رئالیستها میاندیشند، و نه صلح همیشگی است.
بر این اساس، هرچند پدیدۀ جنگ و صلح واقعیت عینی تاریخ بشر را تشکیل میدهد، درنهایت اسلام با توجه به رسالت جهانیاش در دعوت همگان به سعادت و کمال، همواره ایجاد رابطۀ مسالمتآمیز را دنبال میکند و اصل را بر همزیستی مسالمتآمیز با جوامع بیگانه قرار میدهد (سجادی، 1381: 97).
از سوی دیگر، از دیدگاه اندیشۀ اسلامی، صلحِ پایدار تنها بر محوریت قسط و عدالت اجتماعی استوار میگردد و ظلم و نابرابری، مهمترین عامل تهدیدکنندۀ صلح محسوب میشود؛ از همین روست که اسلام برای رسیدن به صلح عادلانه، مبارزه با ظلم را تجویز میکند. از دیدگاه اسلام، روابط اجتماعی صلحمحور است (قرآن کریم، نساء: 128). صلح و همزیستی مسالمتآمیز، محور شریعت اسلامی است؛ زیرا در پرتو آن میتوان دعوت دینی را محقق ساخت و به آن منظور، از جدالِ سالم و حکمت و برهان بهره گرفت. اما دعوت به صلح صادقانه، همان دعوت به عدالت است و صلح جز در پرتو عدالت، استقرار نمییابد؛ چه آنکه لازمۀ تثبیت صلح، ظلمستیزی و ظلمزدایی از مناسبات جهانی است.
انگارۀ صلح در اندیشۀ اسلامی در اینجا از مفهوم هنجارین صلح در دانش متعارف روابط بینالملل، آنگونه که در محافل دانشگاهی طرح میشود، فاصله میگیرد. نظریههای جریان اصلی روابط بینالملل که بعد از جنگ دوم جهانی در محافل دانشگاهی تدریس میشوند، صلح را حفظ وضع موجود و تضمین پایداریِ آن قلمداد میکنند. این درحالی است که در چشمانداز اسلام سیاسی، که در تدوین مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیز به کار گرفته شده است، صلح فقط به معنای نبود جنگ نیست، بلکه به معنای از بین بردن زمینهها و ریشههای ایجاد جنگ و جنگافروزی، بهخصوص در سطح تحلیل «نظام جهانی» و در لایۀ متغیرهای سیستمی است.
بدیهی است که در این نظرگاه، جنگافروزی مذموم دانسته شده و نفی میشود، اما گریزی از عمل هوشمندانه، بهنگام و فعالانه به آموزۀ «جهاد» نیست. البته جهاد در اینجا یک فعل تشکیکی است که دست بردن به سلاح و جنگافزار، صرفاً یک جنبه از جنبههای آن است. بر این اساس، جهت و سمتوسوی جهاد، تجدیدنظر در ساختار قدرت بینالمللی است که اولاً به معنای عدم تبعیت از سلطۀ مستکبران و پیگیری منافع و مصالح خود بدون توجه به فشار آنهاست؛ ثانیاً - و مهمتر- مبارزۀ جمعی با نظاماتِ ناعادلانه و سلطهگرانهای است که به قدرتهای بزرگ بهمنظور فشار بر دیگر کشورها در راستای تأمین منافع خود، مجال داده و حتی آنان را در برخی سطوح و لایههای قانونی و حقوقی، به این منظور، ذیحق قرار میدهد؛ بنابراین رویکرد اسلامی به روابط بینالملل، حولِ سه محور یکپارچۀ «صلح»، «عدالت» و «جهاد» تعریف میشود که در حکم پایهها و ارکان سیاست «چندجانبهگرایی بینالمللی»اند و جمهوری اسلامی ایران و دولت سیزدهم آن را جهتگیری سیاست خارجی خود معرفی و اعلام کرده است. ز سوی دیگر، از دیدگاه اندیشۀ اسلامی، صلحِ پایدار تنها بر محوریت قسط و عدالت اجتماعی استوار میگردد و ظلم و نابرابری، مهمترین عامل تهدیدکنندۀ صلح محسوب میشود؛ از همین روست که اسلام برای رسیدن به صلح عادلانه، مبارزه با ظلم را تجویز میکند. از دیدگاه اسلام، روابط اجتماعی صلحمحور است (قرآن کریم، نساء: 128). صلح و همزیستی مسالمتآمیز، محور شریعت اسلامی است؛ زیرا در پرتو آن میتوان دعوت دینی را محقق ساخت و به آن منظور، از جدالِ سالم و حکمت و برهان بهره گرفت. اما دعوت به صلح صادقانه، همان دعوت به عدالت است و صلح جز در پرتو عدالت، استقرار نمییابد؛ چه آنکه لازمۀ تثبیت صلح، ظلمستیزی و ظلمزدایی از مناسبات جهانی است.
انگارۀ صلح در اندیشۀ اسلامی در اینجا از مفهوم هنجارین صلح در دانش متعارف روابط بینالملل، آنگونه که در محافل دانشگاهی طرح میشود، فاصله میگیرد. نظریههای جریان اصلی روابط بینالملل که بعد از جنگ دوم جهانی در محافل دانشگاهی تدریس میشوند، صلح را حفظ وضع موجود و تضمین پایداریِ آن قلمداد میکنند. این درحالی است که در چشمانداز اسلام سیاسی، که در تدوین مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیز به کار گرفته شده است، صلح فقط به معنای نبود جنگ نیست، بلکه به معنای از بین بردن زمینهها و ریشههای ایجاد جنگ و جنگافروزی، بهخصوص در سطح تحلیل «نظام جهانی» و در لایۀ متغیرهای سیستمی است.
بدیهی است که در این نظرگاه، جنگافروزی مذموم دانسته شده و نفی میشود، اما گریزی از عمل هوشمندانه، بهنگام و فعالانه به آموزۀ «جهاد» نیست. البته جهاد در اینجا یک فعل تشکیکی است که دست بردن به سلاح و جنگافزار، صرفاً یک جنبه از جنبههای آن است. بر این اساس، جهت و سمتوسوی جهاد، تجدیدنظر در ساختار قدرت بینالمللی است که اولاً به معنای عدم تبعیت از سلطۀ مستکبران و پیگیری منافع و مصالح خود بدون توجه به فشار آنهاست؛ ثانیاً - و مهمتر- مبارزۀ جمعی با نظاماتِ ناعادلانه و سلطهگرانهای است که به قدرتهای بزرگ بهمنظور فشار بر دیگر کشورها در راستای تأمین منافع خود، مجال داده و حتی آنان را در برخی سطوح و لایههای قانونی و حقوقی، به این منظور، ذیحق قرار میدهد؛ بنابراین رویکرد اسلامی به روابط بینالملل، حولِ سه محور یکپارچۀ «صلح»، «عدالت» و «جهاد» تعریف میشود که در حکم پایهها و ارکان سیاست «چندجانبهگرایی بینالمللی»اند و جمهوری اسلامی ایران و دولت سیزدهم آن را جهتگیری سیاست خارجی خود معرفی و اعلام کرده است.