صفحات
شماره چهار - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره چهار - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - صفحه ۲۰۸

دعوت به صلح، دعوت به عدالت است

صلح بین‏الملل اسلامی

علی‌رضا کوهکن/
 دانشیار روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی

 

از زمان امضای قرارداد وستفالی (1648م) تحلیلگران سیاست بین‌الملل و دیپلمات‏ها بر وجود توأمان اتحاد و برخورد میان ملت - کشورها تأکید کرده‏اند. این‌گونه فرض شده است که کشورها بر اساس منافع ملی‏شان عمل می‏کنند و هیچ‌چیز خارج از این چهارچوب به رفتار دولت‏ها جهت نمی‏دهد. آثار نظام وستفالی در نظم عمدتاً اروپایی جنگ اول جهانی به‌خوبی هویدا شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز پارادایم جنگ سرد، همچنان بر محور ملت - کشورها تداوم یافت تا اینکه با فروپاشی دیوار برلین و پایان دوران موسوم به جنگ سرد، به‏رغم اعلامیۀ «نظم جدید جهانی» ایالات متحده آمریکا، مجموعۀ پیچیده‏تری از بازیگران جهانی ازجمله گروه‌بندی‏های قومی، رژیم‏های منطقه‏ای و فرامنطقه‏ای و سازمان‏های بین‌المللی و فرامرزی امکان بروز و ظهور یافتند. با ظهور و رشد فرایند جهانی شدن، امکان جدیدی در روابط بین‌الملل برای کنشگری بر محوریت دین و معناگرایی باز شد که در افق جهانی‏ شدن به ادیان بزرگ و به‌خصوص دین اسلام، که ظرفیت‏های سیاسیِ گسترده‏تری داشت، امکان داد تا در ابعاد مختلف زندگی بشری (اقتصاد، فرهنگ و سیاست) و همچنین در معادلات جهانی، بروز و ظهور فعالانه‏ای داشته باشند (هانسون، 1389: 3۲-3۶).

ظهور اسلام سیاسی به‌عنوان نیروی مؤثر در روابط بین‌الملل، مفروض اصلی نظریه‌های سکولار روابط بین‌الملل مبنی بر عدم تأثیرگذاری دین بر روابط میان کشورها و دولت‏ها را نقض و باطل می‌سازد؛ چراکه هیچ‌یک از این نظریه‌ها، نقش تعیین‌کننده‌ای برای دین در سیاست بین‌الملل قائل نیستند (دهقانی فیروزآبادی، 1389: 18). یکی از اصلی‏ترین نقاط نقش‏آفرینی دین در روابط بین‏الملل، تبیین مسئلۀ «عدالت» در نظام جهانی و طرح صلح جهانی در افق عدالت است. در بررسی نسبت ساختار نظام بین‌الملل با مفهوم عدالت، توجه به دو عنصر «سلطه» و «صلح» بسیار مهم است. در این نوشتار، به تبیین انگارۀ «صلح بین‏المللی» از نظرگاه اسلامی روابط بین‏الملل می‏پردازیم.

 

وضع‎شناسی نظام بین‏الملل از نظرگاه اسلامی

اسلام در اصول و مبانی‌اش  اذعان دارد که قوانین خداوند متعال، بر پایه‌های استوار ایمان، برادری و عمل صالح بنا شده است (Al-Banna, 1997: 15). از دیدگاه «فرهنگ سیاسی اسلام» سلطه‌گری، سلطه‌جویی، استعمار و بهره‌کشی فرهنگی و سیاسی و اقتصادیِ اقلیت معدودی زورگو و نفع‌طلب بر خیل عظیم توده‌های تحت‌سلطه، هستۀ اصلی نظام ناعادلانۀ کنونی است. فرهنگ اسلامی، هرگونه سلطه‌جویی را، که باعث دور شدن انسان‌ها از حقوقشان، به‌خصوص حق و تکلیف بندگی خداوند می‌شود، نفی می‌کند. انسان‌ها در فرهنگ اسلامی جز در برابر خداوند نباید در برابر دیگر سلطه‌جویان خضوع کنند (قرآن کریم، قصص: 6 و 8؛ غافر: 24؛ اعراف: 127؛ نساء: 46). سلطه‏جویی هم در چهارچوب یک دولت مذموم است، هم در ابعاد بین‌المللی نفی شده است؛ نمونۀ بارز سلطه‏جویی بین‏المللی، اِعمال سیاست‌های استعمارگرایانه و امپریالیستیِ قدرت‌های بزرگ شرق و غرب در دوران جنگ سرد است.
به چنگ ‏آوردنِ امکانات موجود در سراسر جهان، تصاحب ذخایر دیگر ملت‌‌ها و تسلط بر شریان حیات اقتصادی ملت‏های ضعیف، ویژگی‌ اصلی قدرت‏های استکباری در نظام سلطه است که حفظ سلطه و برتری این قدرت‏ها بر جهان را تضمین و مانع پیشرفت ملت‌های ضعیف می‏شود. جبهۀ استکبار جهانی، به ‏این منظور، از انجام هیچ‏گونه اقدامی - اعم از جذب نخبگان کشورهای جهان سوم یا کشورهای در حال پیشرفت، کارشکنی در برنامه‌های درون‏زای آنان و اِعمال تحریم‌‌ها و محدودیت‌های بین‌المللی، به بهانه‌های مختلف - دریغ نمی‌ورزد.
بر اساس آموزه‏های اسلامی، نحوۀ کنونی توزیع قدرت در محیط بین‌الملل، نابرابر و ناقض حقوق ملت‌ها و کشورهای ضعیف است. هرچند توزیع منابع مادی و طبیعی در سطح جهان یکسان نبوده است، اما آنچه در ساختار عینی نظام بین‌الملل کنونی جاری است، ناشی از تاریخی طولانی از روابط سیاسی نابرابر و اِعمال سلطه و نفوذ قدرت‌های بزرگ در کشورهای نابرخوردار، به‌منظور تحکیم وابستگی سیاسی کشورهای تحت‌سلطه به کشورهای سلطه‏گر است. این الگوی توزیع قدرت، سبب شکل‌گیری ساختار دوقطبی و چندقطبی در نظام بین‏الملل شده است به‏گونه‏ای که جهان میان قطب‌ها یا قدرت‌های بزرگ تقسیم شده است و کشورهای قدرتمند، خود را محِق به دخالت در دیگر کشورها می‌دانند (دهشیری، 1379: 268).
در چنین نظمی موضوع رقابت قدرت‌های بزرگ سهم‌بندی هریک از قدرت‏ها از بازتوزیع ناعادلانۀ‌ ثروت‌ها و منابع ممالک مستضعف است. رقابتی که در تاریخ روابط بین‏الملل، در موارد نه‏چندان نادر، به ستیزه‏های پرخون بر سر غارت این ثروت‌های طبیعی میان خودِ این قدرت‏ها انجامیده است، اما قربانی این فضای رقابت و ستیزه میان قدرت‏های بزرگ نیز کشورهای تحت سلطه بوده‏اند؛ چراکه در عمل، به ظهور انواع بدیعی از الگوهای مداخله‏گری در کشورهای وابسته به منظور پیشی گرفتن از رقبا انجامیده که وابستگی را تعمیق کرده و نهادینه ساخته است.

 

صلح بین‌المللی در نگاه اسلامی

در چنین وضعیتی باز شدنِ امکان کنشگری در فضای بین‏الملل از چشم‏انداز اندیشۀ اسلامی، که طی دهه‏های اخیر و به‌خصوص با ظهور انگارۀ اسلام سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شد؛ نظمی بدیل را در برابر نظم جاری در مناسبات بین‏الملل پیش کشیده است که مبانی ماهیتاً متفاوت و متعارضی با مبانی نظم فعلی دارد و حامل طرحی جامع از نقش‏آفرینی آموزه‏های اسلامی در ساحات مختلف زندگی سیاسی بشر است. هرچند نظام سلطه در واکنش به پیروزی انقلاب اسلامی و درخشش اسلامِ ‏سیاسی در سطح نظام‏سازی در روابط بین‏الملل، به‌دنبال ایجاد نسخه‏هایی بدیل و ستیزه‏جو از اسلام سیاسی در سطح جهانی است (نظیر داعش و اقمار آن)، اما بر ناظران آگاه پوشیده نیست که محور اندیشه نظم بین‏الملل اسلامی، آموزۀ صلح بین‏الملل اسلامی است.
مسئلۀ صلح در اسلام مسئله‏ای اصیل و ریشه‌دار است که پیوندی ناگسستنى و محکم با  نظرگاه عمومى و کلى اسلام دربارۀ انسان و جهان دارد. تعالیم و آموزه‌های اسلامی با اتخاذ موضعی متمایز و جامع دربارۀ سرشت و ماهیت انسان، روابط بین‌الملل را با جنگ و صلح، توأمان می‌داند. البته در روابط میان کشورها انواع مختلفی از جنگ قابل‌طرح است که از آن شمار می‏توان به جنگ برای ارضای میل کسب قدرت و انحصارطلبی و جنگ برای رفع تبعیض و تحقق عدالت اشاره کرد. بدیهی است که در اندیشۀ اسلامی، جنگ مشروع، صرفاً جنگی است که به‌منظور تحقق عدالت و غلبه بر «وضعیت سلطه» واقع شود. وضعیتی که از منظر متفکران مسلمان، ظهور آن در سپهر سیاست جهانی، ناشی از بروز عدم تعادل در رابطۀ فطرت و غرایز انسانی است که در آن، غرایز بر فطرت چیره می‌گردد (سید قطب، 1391: 52).
از منظر اسلامی، عرصۀ بین‌المللی باید از حالت آنارشی به نفع شکل‌گیری نوعی جامعۀ بین‌المللی بر مبنای هویتی مشترک تغییر شکل دهد؛ هویتی که مؤید و تضمین‏کنندۀ امکان نقش‏آفرینی همۀ بازیگران جامعۀ جهانی در تعیین سرنوشت آن باشد. بدیهی است که چنین نگرشی، بی‌تفاوتی سیاسی یا ملی‌گرایی منفی را تعدیل می‌کند و نوعی حساسیت بین‌المللی فراگیر را پدید می‌آورد که عموم بازیگران را نسبت به یکدیگر متعهد می‌سازد. نظریۀ سعادتِ نهفته در انگارۀ اسلامی روابط بین‏الملل، ما را در برابر اصلاح امور و هدایت دیگر بازیگران به‌سوی نظم مطلوب، مسئول قرار می‏دهد (افتخاری، 1389: 324). از منظر اسلامی، سازوکار صلح، قطع ریشه‌های جنگ است که عمدتاً از طریق ایجاد رابطۀ منطقی میان غرایز و فطرت صورت می‌گیرد. انسان‌ها فطرتاً از جنگ نفرت دارند و به صلح و ثبات علاقه‌مندند، اما غریزۀ برتری‌طلبی و قدرت‌جویی انسان، گاهی این خواست عمیق فطری را زیر پا می‌نهد و روابط اجتماعی را به تعارض و جدال می‌کشاند (برزنونی، 1384: 8۶-8۷)؛ بنابراین در روابط خارجی اسلامی، نه جنگ اصل است، آن‌گونه که رئالیست‌ها می‌اندیشند، و نه صلح همیشگی است.
بر این اساس، هرچند پدیدۀ جنگ و صلح واقعیت عینی تاریخ بشر را تشکیل می‌دهد، درنهایت اسلام با توجه به رسالت جهانی‌اش در دعوت همگان به سعادت و کمال، همواره ایجاد رابطۀ مسالمت‌آمیز را دنبال می‌کند و اصل را بر همزیستی مسالمت‌آمیز با جوامع بیگانه قرار می‌دهد (سجادی، 1381: 97).

 

از سوی دیگر، از دیدگاه اندیشۀ اسلامی، صلحِ پایدار تنها بر محوریت قسط و عدالت اجتماعی استوار می‌گردد و ظلم و نابرابری، مهم‌ترین عامل تهدیدکنندۀ صلح محسوب می‌شود؛ از همین روست که اسلام برای رسیدن به صلح عادلانه، مبارزه با ظلم را تجویز می‌کند. از دیدگاه اسلام، روابط اجتماعی صلح‌محور است (قرآن کریم، نساء: 128). صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز، محور شریعت اسلامی است؛ زیرا در پرتو آن می‌توان دعوت دینی را محقق ساخت و به آن منظور، از جدالِ سالم و حکمت و برهان بهره گرفت. اما دعوت به صلح صادقانه، همان دعوت به عدالت است و صلح جز در پرتو عدالت، استقرار نمی‌یابد؛ چه آنکه لازمۀ تثبیت صلح،  ظلم‏ستیزی و ظلم‏زدایی از مناسبات جهانی است.
انگارۀ صلح در اندیشۀ اسلامی در اینجا از مفهوم هنجارین صلح در دانش متعارف روابط بین‏الملل، آن‌گونه که در محافل دانشگاهی طرح می‏شود، فاصله می‏گیرد. نظریه‌های جریان اصلی روابط بین‌الملل که بعد از جنگ دوم جهانی در محافل دانشگاهی تدریس می‌شوند، صلح را حفظ وضع موجود و تضمین پایداریِ آن قلمداد می‏کنند. این درحالی است که در چشم‏انداز اسلام سیاسی، که در تدوین مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیز به‏ کار گرفته شده است، صلح فقط به معنای نبود جنگ نیست، بلکه به معنای از بین بردن زمینه‌‌ها و ریشه‏های ایجاد جنگ و جنگ‏افروزی، به‌خصوص در سطح تحلیل «نظام جهانی» و در لایۀ متغیرهای سیستمی است.
بدیهی است که در این نظرگاه، جنگ‏افروزی مذموم دانسته شده و نفی می‏شود، اما گریزی از عمل هوشمندانه، بهنگام و فعالانه به آموزۀ «جهاد» نیست. البته جهاد در اینجا یک فعل تشکیکی است که دست بردن به سلاح و جنگ‏افزار، صرفاً یک جنبه از جنبه‏های آن است. بر این اساس، جهت و سمت‌وسوی جهاد، تجدیدنظر در ساختار قدرت بین‌المللی است که اولاً به معنای عدم تبعیت از سلطۀ مستکبران و پیگیری منافع و مصالح خود بدون توجه به فشار آن‌هاست؛ ثانیاً - و مهم‏تر- مبارزۀ جمعی با نظاماتِ ناعادلانه و سلطه‏گرانه‏ای است که به قدرت‏های بزرگ به‌منظور فشار بر دیگر کشورها در راستای تأمین منافع خود، مجال داده و حتی آنان را در برخی سطوح و لایه‏های قانونی و حقوقی، به این منظور، ذی‏حق قرار می‏دهد؛ بنابراین رویکرد اسلامی به روابط بین‌الملل، حولِ سه محور یکپارچۀ «صلح»، «عدالت» و «جهاد» تعریف می‏شود که در حکم پایه‏ها و ارکان سیاست «چندجانبه‏گرایی بین‏المللی»‌اند و جمهوری اسلامی ایران و دولت سیزدهم آن‌ را جهت‏گیری سیاست خارجی خود معرفی و اعلام کرده است. ز سوی دیگر، از دیدگاه اندیشۀ اسلامی، صلحِ پایدار تنها بر محوریت قسط و عدالت اجتماعی استوار می‌گردد و ظلم و نابرابری، مهم‌ترین عامل تهدیدکنندۀ صلح محسوب می‌شود؛ از همین روست که اسلام برای رسیدن به صلح عادلانه، مبارزه با ظلم را تجویز می‌کند. از دیدگاه اسلام، روابط اجتماعی صلح‌محور است (قرآن کریم، نساء: 128). صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز، محور شریعت اسلامی است؛ زیرا در پرتو آن می‌توان دعوت دینی را محقق ساخت و به آن منظور، از جدالِ سالم و حکمت و برهان بهره گرفت. اما دعوت به صلح صادقانه، همان دعوت به عدالت است و صلح جز در پرتو عدالت، استقرار نمی‌یابد؛ چه آنکه لازمۀ تثبیت صلح،  ظلم‏ستیزی و ظلم‏زدایی از مناسبات جهانی است.
انگارۀ صلح در اندیشۀ اسلامی در اینجا از مفهوم هنجارین صلح در دانش متعارف روابط بین‏الملل، آن‌گونه که در محافل دانشگاهی طرح می‏شود، فاصله می‏گیرد. نظریه‌های جریان اصلی روابط بین‌الملل که بعد از جنگ دوم جهانی در محافل دانشگاهی تدریس می‌شوند، صلح را حفظ وضع موجود و تضمین پایداریِ آن قلمداد می‏کنند. این درحالی است که در چشم‏انداز اسلام سیاسی، که در تدوین مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیز به‏ کار گرفته شده است، صلح فقط به معنای نبود جنگ نیست، بلکه به معنای از بین بردن زمینه‌‌ها و ریشه‏های ایجاد جنگ و جنگ‏افروزی، به‌خصوص در سطح تحلیل «نظام جهانی» و در لایۀ متغیرهای سیستمی است.
بدیهی است که در این نظرگاه، جنگ‏افروزی مذموم دانسته شده و نفی می‏شود، اما گریزی از عمل هوشمندانه، بهنگام و فعالانه به آموزۀ «جهاد» نیست. البته جهاد در اینجا یک فعل تشکیکی است که دست بردن به سلاح و جنگ‏افزار، صرفاً یک جنبه از جنبه‏های آن است. بر این اساس، جهت و سمت‌وسوی جهاد، تجدیدنظر در ساختار قدرت بین‌المللی است که اولاً به معنای عدم تبعیت از سلطۀ مستکبران و پیگیری منافع و مصالح خود بدون توجه به فشار آن‌هاست؛ ثانیاً - و مهم‏تر- مبارزۀ جمعی با نظاماتِ ناعادلانه و سلطه‏گرانه‏ای است که به قدرت‏های بزرگ به‌منظور فشار بر دیگر کشورها در راستای تأمین منافع خود، مجال داده و حتی آنان را در برخی سطوح و لایه‏های قانونی و حقوقی، به این منظور، ذی‏حق قرار می‏دهد؛ بنابراین رویکرد اسلامی به روابط بین‌الملل، حولِ سه محور یکپارچۀ «صلح»، «عدالت» و «جهاد» تعریف می‏شود که در حکم پایه‏ها و ارکان سیاست «چندجانبه‏گرایی بین‏المللی»‌اند و جمهوری اسلامی ایران و دولت سیزدهم آن‌ را جهت‏گیری سیاست خارجی خود معرفی و اعلام کرده است.

جستجو
آرشیو تاریخی