رئیس پژوهشکدۀ فرهنگ و هنر اسلامی
زجمله بدایع و شگفتیهای بلوای اخیر کاربرد بیمحابا و دستهجمعی الفاظ و دشنامهای رکیک بهعنوان شعار اعتراضی بود! این شگفتی دستکم برخی از اهالی تحلیل و تبیین مسائل اجتماعی ایران را به صرافت انداخته تا توضیحی برای آن دستوپا کنند. چهبسا کار تبیین همین است که آنجا که امری نامألوف و نامنتظر رخ داده با روشن ساختن علل و بنیادهای آن از شگفتی بکاهد. گرچه برخی تحلیلهایی که در ماههای اخیر در این باب طرح شده خود مستقلاً موجب شگفتی و نیازمند تبیین است!
هرچند خوش نداشته باشیم، دشنام یا همان «فحش» بخشی گریزناپذیر از عموم فرهنگ و زبانهاست و جامعۀ ما نیز با آن بیگانه نیست. بنا بر ویژگیهای متفاوت فرهنگی، طبقاتی، صنفی، جنسیتی و موقعیتی نحوۀ کاربرد دشنام، میزان رکاکت آن و حدود تحمل یا واکنش نسبت به آن تعیین میگردد. حتی حوزۀ سیاست نیز بهعنوان یکی از ساحات زندگی جمعی، دشنامهای خاص خود و شیوههای تعریفشده و شناختهشدۀ دشنامگویی را دارد؛ طیفی که از تعابیر سیاسیعقیدتی چون فاشیست و منافق و دیکتاتور آغاز میشود و تا تعابیر تندتری چون رذالت و حماقت و امثال آن امتداد مییابد. البته در فضای غیررسمی و بهندرت رسمی سیاست مواردی نزدیکتر به معنای عرفی فحش نیز به کار میرود. در تظاهرات و تجمعات مردمی نیز فرایند طعن و تهاجم به مخالفان سیاسی عموماً از همین قواعد تبعیت کرده است. در حرکتهای جمعی پیش و پس از انقلاب فرد یا نهادی که آماج تهاجم جماعت بود، به دزدی و خیانت و ستمکاری، متصف میشد. بعضاً بهصورت شاذ و نادر شعارهایی وجود داشت که از این حدود فراتر میرفت (مثل شعاری در دورۀ انقلاب که طهارت نطفۀ شاه را مورد خدشه قرار میداد) که با مداخله و نهی صریح رهبران کنار گذاشته میشد.
تاآنجاکه به سابقۀ سیاسی جامعۀ ما برمیگردد آنگونه از فحاشی رکیک دستهجمعی که در ماههای گذشته و بهطور مشخص در برخی دانشگاههای شاخص کشور شاهدش بودیم، امری بیسابقه و شرمآور است. (باید قبل از هر توضیح و تبیینی بر این تأکید کرد) اگر تبیین و توضیح، آنچنان که در مواردی شاهد بودیم، بخواهد در خدمت شستن این تباهی و ننگ واضح و کاستن از شرم و فضاحت آن باشد، بهنوبۀ خود در آن ننگ و فضاحت سهیم است.
تخیل جامعهشناختی در مواجهه با پدیدۀ شگفت پیش از هرچیز میکوشد که آن را با چیزهایی که از پیش میشناسیم و نوعی تداعی بین آنها برقرار است، مانند و مقایسه کند. فحاشی رکیک دستهجمعی، پیش از دانشگاه شریف برای ما تداعیکنندۀ کدام موقعیت بوده است؟ اولین گزینهای که به ذهن من میرسد، استادیومهای فوتبال است. آنها که مثل نگارندۀ این سطور اهل فوتبال هستند و بهدلیل علاقه به استادیوم سری زدهاند، خود دیدهاند و سایرین نیز لابد شنیدهاند که متأسفانه در ورزشگاههای ما دشنام رکیک نقلونبات است و به کمترین بهانه داور، بازیکن و مربی رقیب یا حتی در مواردی مربی و بازیکن خودی میتوانند آماج آن قرار گیرند. برانگیزندۀ فحاشیِ استادیومی در اغلب موارد خشم و هیجان آنی ناشی از موقعیتهای بازی است (سوت داور علیه یک تیم یا گل زدن بازیکن حریف یا گل نزدن بازیکن خودی)، اما لااقل شواهدی وجود دارد که در مواردی نیز فحش ماهیتی کارکردی یا تاکتیکی مییابد، چنانکه قربانی فحاشی در مصاحبۀ بعد از بازی از «خط گرفتن» فحاشان یا لیدرهای آنان سخن میگوید. در اینجا کارکرد میتواند متزلزل کردن بازیکن حریف یا فشار روانی بر داور و امثال آنها باشد.
اما در اغلب موارد ماجرا تا این حد تعیین و تدارک شده نیست. فضای استادیوم فضایی مهارناپذیر و سیال است و این سیالیت خود را بیش از همه در شعارها و فحاشیها ظاهر میکند. خصلت هیجانی محیط هر لحظه میتواند اقتضایی داشته باشد. در فروردین ۱۳۸۸ خود شاهد بودم که فاصلۀ تشویق یکپارچۀ سرمربی وقت تیم ملی، علی دایی، در بازی برابر عربستان با سر دادن دستهجمعی رکیکترین دشنامها به او کمتر از 20 دقیقه بود. در استادیوم تکلیف هیچچیز و هیچکس یک بار برای همیشه مشخص نمیشود و لذا میتواند تغییرات اساسی کند.
یحتمل بیشتر که فکر کنیم، فحاشی رکیک دستهجمعی با تداعی دیگری نیز همراه میشود. حملات دستهجمعی اینستاگرامی برخی کاربران ایرانی در سالهای اخیر، هرچند تفاوتهایی با موضوع بحث ما دارد، اما از جهاتی مشابه آن است. در اینجا نیز نوعی هیجان نشئتگرفته از وقایع روز مدخلیت دارد. واقعه میتواند چوب گذاشتن لورن فابیوس، وزیر خارجه وقت فرانسه، لای چرخ مذاکرات برجام باشد یا همگروه شدن ایران با تیم آرژانتین به کاپیتانی لیونل مسی یا درخشش ایوان زایتسف، والیبالیست ایتالیایی، در بازی مقابل ایران. در فاصلۀ کوتاهی دهها یا حتی صدها هزار پیام در صفحۀ مجازی فرد موردنظر گذاشته میشود که بخش قابلتوجهی از آنها مشتمل بر الفاظ و عبارات موهن و رکیک است. همانند مورد استادیوم، در اینجا نیز فحاشی جمعی بهمثابۀ قالبی برای تخلیۀ خشم و هیجان جوانانه ظاهر میشود و البته کمی بیشتر از استادیوم با نوعی سرگرمی (fun) همراه است؛ مسابقه خلاقیت و نوآوری در لودگی و ابتذال.
فحاشی دسته جمعی در بلوای اخیر، بلکه از وجهی کلیت این ماجرا را بیش از آنکه بتوان در نسبت و قیاس با تجارب پیشین سیاسی جامعۀ ایران فهمید، باید با مواردی چون فحاشی استادیومی و حملات اینستاگرامی قیاس و درک کرد. در حقیقت، بلوای اخیر اگرچه در قلمروی سیاست واقع شده، در کنه خود مثل آن دو مورد غیرسیاسی است. این گزاره یحتمل اسباب سوءتفاهم باشد. توضیح آنکه ممکن است عملی در قلمروی خاصی ظاهر شود، اما واقعاً و باطناً متعلق به آن قلمرو نباشد، چنانکه حملات اینستاگرامی کاربران ایرانی، ولو در مواردی که به صفحات سیاستمداران داخلی یا خارجی صورت میگرفت، ماهیتاً تفاوتی با حمله به صفحۀ مسی و زایتسف و داور استرالیایی نداشت و بدین معنا، کنشی سیاسی نبود. در بلوای اخیر نیز بهخصوص تاآنجاکه به کنشگران میدانی داخلی (و نه دستورکار دولتهای خارجی و اقدامات گروههای اپوزیسیون برانداز) همچون دانشجویان تجمعکرده در صحن دانشگاه شریف مربوط است، ما با غیاب سیاست و عمل سیاسی مواجهیم. اینکه آنان از انتساب خود و رفتارهای خود به آن دستورکارهای خارجی و نیز پذیرش قیادت و راهبری اکثریت قریببهاتفاق نمادهای اپوزیسیون خارج کشور استنکاف دارند نیز از باب تلاش برای شکلدهی یک حرکت مستقل داخلی نیست، چنانکه نشانی از چنین تلاشی نیز به چشم نمیخورد و مصداق عینی و انضمامی ندارد. مسئله آن است که حتی در ناخودآگاه بخش مهمی از مشارکتکنندگان نیز شکافی میان خود عمل با دلالتها و مضامین سیاسی قابلحمل بر آن وجود دارد. در واقع جز نوعی خیالاندیشی و رؤیابافی میانجیای میان آن کنشها با قلمروی سیاست وجود ندارد؛ ازاینرو وقتی که به نتایج قابلتصور و قابلانتظار آن کنشها در سیاست واقعی (افزایش تحریمها، پیشروی دستور کار قدرتهای جهانی و منطقهای در ایران، جنگ داخلی، سوریهای شدن، تجزیه و مانند این) اشاره میشود، واکنشی جز انکار غیظآلود و غضبناک به همراه ندارد.
از این منظر، دربارۀ آنچه در ماههای اخیر رخ داده، نهتنها استفاده از عناوینی چون «انقلاب» به شوخیای بیمزه میماند، که حتی صدق تعابیری چون جنبش اجتماعی و امثال آن نیز محل خدشه و مناقشه است؛ تاآنجاکه به نیروی اجتماعی داخلی بازمیگردد، ما با نوعی فوران و تخلیۀ عواطف و هیجانات مواجهیم؛ عواطف و هیجاناتی همچون نومیدی، استیصال، خشم، ناکامی و نارضایتی، اما این فوران (بهخصوص در استقلال از سخنگویان و رهبران خودخواندۀ بیرونی آن) فاقد هرگونه عقلانیت راهبردی و جهت معنادار سیاسی است.
تبدیل شدن دشنام رکیک به یکی از نمادهای اصلی این حرکت نیز از همین زاویه قابلفهم است. بهطور منطقی و بر اساس محاسبۀ عقلایی، یک حرکت سیاسی که به بزرگ کردن خود و فراخواندن و بسیج کردن هرچه بیشتر ظرفیت اجتماعی نیازمند است، نباید بهطور گسترده اقدامی مغایر با گرایشها و ارزشهای عمومی و موارد حساسیت جامعه انجام دهد. اینکه در افواه مطرح است که جامعۀ ایران تغییرات فرهنگی مهمی را از سر گذرانده و میگذراند حرف غلطی نیست، اما دستکم هنوز این تغییرات بدانجا نرسیده که قاطبۀ ایرانیان همسرایی کلمات رکیک و جنسیِ دختران و پسران در صحن و سرای دانشگاه را خوش بدارند یا مباح و پذیرفتنی بشمارند. پس چگونه چنین خبطی در بلوای اخیر مکرر میشود و حتی از میان همراهان و همدلانِ این حرکت، نهیب قدرتمندی در نهی و محکومیت به گوش نمیرسد؟ پاسخ در همان نکته است که پیشتر طرح شد: نه سیاستی در کار است و نه دعوتی. بلوای 1401 هرچند «فراخوان» بسیار دارد، اما فاقد «دعوت» است. بدین ترتیب، آنچه راهبر میدان است از داخل، غلیان غرایز و هیجانات جوانانه است که در تحلیل نهایی نسبتی از سنخ شعار استادیومی و حملۀ اینستاگرامی با ماجرا دارد و از خارج، دستورکاری تخریبگرانه که برکنار از توهم فروپاشی، در فحاشی رکیک فرصتی برای تعمیق نفرت و تشدید خشونت میبیند و بهطبع به استقبال آن میرود.