صفحات
شماره چهار - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱
برداشت اول - شماره چهار - ۰۱ اسفند ۱۴۰۱ - صفحه ۴۰۴

پاسخ دکتر احمد واعظی به پرسش‌«برداشت اول» دربارۀ ضلع سوم نظریه‌اش در باب عدالت

درآمدی بر چگونگی عدالت اجتماعی

ضرورت نظریه‌پردازی دربارۀ عدالت امری انکارناپذیر است. همان‌گونه که رهبری نیز در 14خرداد1399 بیان داشتند: «تحول صحیح احتیاج دارد به پشتوانۀ فکری؛ یعنی هر حرکت بی‌پشتوانۀ فکری را نمی‌شود تحول دانست. بعضی از حرکت‌های سبک و سطحی را نمی‌شود به حساب تحول گذاشت؛ تحول پشتوانۀ فکری می‌خواهد. فرض کنید یکی از مسائلی که امروز باید حتماً تحول در آن به وجود بیاید، مسئلۀ عدالت است. در زمینۀ عدالت باید تحول ایجاد کنیم و این باید متکی باشد به یک مبنای فکری که اندیشۀ متقن و شکل‌یافتۀ ما در زمینۀ عدالت چیست؛ آن وقت بر اساس آن برویم سراغ تحول». با توجه به نظرورزی‌های پیش روی ما دربارۀ عدالت، جا دارد که همین ابتدا بپرسیم نظریۀ شما بنا داشته چه اشکال و کمبودی را جبران کند که دیگر نظریه‌ها از عهدۀ این کار برنیامده است؟
مباحث و مسائل مهم و اساسی حوزۀ اجتماع و سیاست نظیر آزادی، عدالت، مردم‌سالاری، مشروعیت و الزام سیاسی، حقوق فردی و مالکیت خصوصی از این ویژگی برخوردارند که چندوجهی و دارای تکثر ابعاد نظری هستند؛ ازاین‌رو شاخه‌های دانشی متعددی مانند فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ سیاسی، فلسفۀ حقوق، معرفت‌شناسی، فلسفۀ علوم اجتماعی با آن درگیر می‌شوند و هر اندیشمند در هر شاخۀ دانشی سعی می‌کند در بخش‌ها و لایه‌هایی از آن کلان‌مسئلۀ مهم  متمرکز شده و نظریه‌پردازی نماید؛ بنابراین ساده‌انگاری است اگر تصور کنیم در این‌گونه مباحث و مسائل کلان اجتماعی و سیاسی یک اثر یا نظریه موفق به پوشش‌دادن همۀ مباحث و ابعاد ممکن آن مسئله می‌شود. طبیعی است که کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی» نیز می‌کوشد با انتخاب و گزینش ابعاد و وجوهی از مسائل واقعی مربوط به عدالت اجتماعی به نظریه‌پردازی و ارائۀ پاسخ‌های خود به آن محورهای گزینش‌شده بپردازد.
نگارنده در این مجلد محور چیستی و چرایی عدالت اجتماعی را برگزیده است و تلاش کرده تحلیل و نظر استدلالی خود را در مورد اهم پرسش‌های این محور عرضه کند؛ ازاین‌رو دیدگاه و نظر خاصی در مورد مفهوم‌شناسی عدالت و نقش آن در عدالت اجتماعی ارائه کرده است. تقریر روشنی از مراد از عدالت اجتماعی ارائه دهد و عرصۀ آن را وسیع‌تر از عدالت توزیعی بداند. در مباحث مربوط به ارزش‌شناسی عدالت ورود کند و وجه مطلق و غیرمشروط بودن ارزشمندی آن را تبیین نماید و در مقابل مخالفان و منکران نیاز به نظریه‌پردازی در باب عدالت اجتماعی و ارائۀ هر گونه الگو و مدل برای سامان حیات جمعی بشر بر محور عدالت به استدلال پرداخته، از ضرورت و بایستگی اهتمام به عادلانه‌سازی مناسبات کلان حیات جمعی بر محور یک کلان‌نظریۀ اجتماعی تنقیح‌شده دفاع نماید. میزان اتقان و اعتبار علمی هر نوشته است که مشخص می‌کند آیا کمبود و نیازی معرفتی را جبران کرده است یا خیر؟ پاسخ به این پرسش به قضاوت خوانندگان اثر مربوط می‌شود زیرا هر محقق و متفکری طبعاً به تصور اینکه آورده‌ای معرفتی را در اختیار می‌نهد، اقدام به نگارش و نشر اثر خود می‌کند.
درمقام بیانِ التزام به عدالت و ارزشمندی آن، «نظریۀ ارزش اخلاقی فراگیر و خودبسندۀ عدالت» را طرح کرده‏اید. در این نظریه، عدالت به‌خودیِ‌خود و مستقل از تبعات آن در واقعیت، بایسته فرض شده است. از این بایستگی و خودبسندگی، چنین برداشت می‏شود که هیچ اصل دیگری نمی‏تواند موجب تعطیل یا تحدید عدالت در یک جامعه قرار بگیرد و مثلاً نمی‏توان آن‌چنان که آزادی را در شرایطی، به قیودی مشروط می‏کنیم، عدالت را نیز مشروط به شروطی سازیم. اما آیا این بایستگی  و خودبسندگی، در مقام تجویز (سلبی یا ایجابی) نیز مداخله‏ای در روند و چگونگی تحقق عدالت در یک نظم اجتماعی خاص دارد؟ به‌بیان دیگر اینکه عدالت یک ارزش فراگیر خودبسنده است، کدام دلالت و نتیجۀ سیاستی (Policy) را برای حکمرانان در مسیر تحقق عدالت، در پی می‏آورد؟
از منظر حکمرانی، این نظریه دو دلالت و الزام روشن را در پی دارد: یکی به قلمرو و جغرافیای توان الزام‌آوری عدالت مربوط می‌شود و دیگری به عدم امکان به محاق بردن و مغفول نهادن اهتمام به عدالت و رفع ظلم به بهانۀ توجه به مصالح و ارزش‌های خارج از حریم عدالت مربوط است. دلالت نخست آن است که در فضای حکمرانی و ادارۀ کلان جامعه، مرجعیت ارزشی و توان الزام‌آوری عدالت، منحصر و محدود به قلمرو خاصی نظیر دادرسی و محاکم قضایی یا توزیع عادلانۀ دستمزد یا توزیع عادلانۀ رفاه نبوده و در تمامی نهادهای قدرت سیاسی، کلان‌ساختارهای حیات جمعی، مناصب و امتیازات و فرایندها و قوانین و مقررات، اهتمام به عدالت و رفع ظلم و بی‌عدالتی یک اصل الزام‌آور است که بایستی در فرایندهای تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری، تقنین و اجرا و نظارت، مرجعیت داشته باشد و نقش‌آفرینی عدالت در عرصۀ حکمرانی به قلمرو محدود و خاصی نظیر توزیع برخی مواهب و امکانات فرو کاسته نشود.
دلالت و خروجی دوم این نظریه در عرصۀ حکمرانی توجه‌دادن به این نکته است که عدالت، ارزشی مطلق و غیرمشروط است؛ ازاین‌رو بی‌عدالتی تحت هیچ عنوانی و به هیچ بهانه‌ای قابل رواداری نیست.
شما معتقد هستید که عدالت، ذاتاً و به‏طور واقعی و فارغ از دخالت هرگونه قرارداد، یا جعل و اعتبار، ارزشمند است. از سوی دیگر، بر این باور هستید که استقرار عدالت اجتماعی، تنها در ساحتِ ادارۀ کلان جامعه، ممکن خواهد بود و ساحتِ روابط فردی جوابگوی آن نیست. با توجه به اینکه تشکیل یک حکومت، خود مستلزم مداخلۀ نحوی جعل و قرارداد است؛ می‏توان فرض کرد که در سلسله‏مراتب ارزش‏هایی که یک حکومت بر اساس آن مستقر شده است، ارزشی دیگر، در جایگاهی بالاتر یا در تضاد با ارزش فی‏نفسۀ عدالت قرار بگیرد و عدالت قربانی شود. در تزاحم احتمالی میان عدالت با دیگر ارزش‏های اجتماعی، آیا همچنان می‏توان از ارزش برین و ارزشمندی برتر عدالت سخن گفت؟ در محل این تزاحم که وقوع آن دور از ذهن هم نیست، چه معیاری برای ترجیح و تضمین عدالت اجتماعی وجود خواهد داشت؟
تأکید  کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی» بر آن است که ارزشمندی ذاتی عدالت اولاً منحصر به رفتارهای فردی یا اخلاق فردی نبوده و ثانیاً عدالت اجتماعی امری است که نیازمند نظریه‌پردازی کلان و ترمیم و بازسازی مناسبات اجتماعی در لایه‌های مختلف بر اساس نظریه‌پردازی و الگوسازی مبتنی بر آن نظریه‌ها است و صرف تعهد فردی کارگزاران و مدیران به عدالت (عدالت فردی ایشان) ضامن تأمین و استقرار عدالت اجتماعی نخواهد بود. عدالت فردی، رفتار عادلانه در محیط خانواده، عدالت سازمانی و صیانت از احساس عدالت در شرکت‌ها و سازمان‌ها و بنگاه‌ها همگی در عین لازم بودن، جامعه‌ای را از نیاز به اهتمام به عدالت اجتماعی و تأمل نظریه‌پردازانه و طراحی و اجرای آن بی‌نیاز نمی‌کند.
در مقدمۀ کتاب اشاره می‌کنید: «در یک تقسیم‌بندی کلی، مباحث مربوط به عدالت اجتماعی را می‌توان به سه دستۀ چیستی، چرایی و چگونگی تقسیم کرد و دو دستۀ اول داخل حریم تحقیق حاضر است و بحث در چگونگی عدالت و اصول و معیارهای تحقق‌بخش عدالت اجتماعی، پس از گذر از حل مباحث مربوط به چیستی و چرایی عدالت اجتماعی، مجال طرح پیدا می‌کند که نگارنده امیدوار است در گام بعدی عدالت‌پژوهی خویش بر آن مترکز شود». این در حالی است که در بادیِ امر، چنین به‏نظر می‏رسد که «مسئلۀ عدالت» آنجا آغاز می‎شود که ما دربارۀ مصادیق مفهوم عدالت و نیز دربارۀ چگونگی تحقق عدالت طرح بحث کرده و حکم صادر کنیم. درنتیجه می‌توان گفت کتاب حاضر، در حکم مقدمه‏ای ناظر به چیستی و چرایی عدالت اجتماعی است که تازه بناست در مجلدات بعدی، وارد بحث از چگونگی عدالت اجتماعی مدنظر شما شود. اگر چنین است، چهارچوب‌بندی و چشم‌اندازی از طرح خودتان دربارۀ چگونگی عدالت اجتماعی را بیان فرمایید.
بحث در چیستی و چرایی عدالت اجتماعی که محور کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی» است هیچ توقفی منطقی بر مباحث و مسائل مربوط به چگونگی عدالت اجتماعی ندارد. بحث در چگونگی عدالت اجتماعی، طیف متنوعی از مباحث را در خود جای می‌دهد. به اعتقاد نگارنده دست‌کم سه محور اصلی، مباحث چگونگی عدالت اجتماعی را تشکیل می‌دهد:
الف) بحث در مبنا و معیار عدالت که خروجی آن تنقیح اصول عدالت است. در تاریخ عدالت‌پژوهی مبنا و معیارهای متنوعی برای عدالت اجتماعی ذکر شده است، از «برابری» و «نیاز» گرفته تا استحقاق و سزاواری (Desert) و شایستگی (Merit) و اعطای حقوق فردی افراد. واکاوی و بررسی چالش‌ها و مخاطرات پذیرفتنی هر یک از این معیارها و پایه‌ها به‌عنوان اصل بنیادین عدالت اجتماعی، بحث‌های نظری درازدامنی را در پی خواهد داشت. اینکه اساساً آیا می‌توان یک مبنا و معیار (از معیارهای مذکور) را به‌عنوان اصل عدالت قرار داد یا آنکه لازم است با نگاهی تکثرگرایانه در هر قلمرو از جغرافیای مناسبات اجتماعی، اصول عدالت خاص آن حوزه و قلمرو را تنقیح کرد، از مباحث مهم این بخش از چگونگی عدالت اجتماعی است.
ب) طراحی و مدل‌سازی الگوی عدالت اجتماعی بر حسب نظریۀ انتخابی در باب معیار و مبنای عدالت اجتماعی. بحث در چگونگی عدالت اجتماعی با مقولۀ استقرار عدالت و خروج از وضع موجود ناعادلانه به سوی وضع مطلوب عادلانه سروکار دارد و این امر به صرف نظریه‌پردازی نظری در باب اصول عدالت حاصل نمی‌شود بلکه لازم است در هر عرصه، از اقتصاد و آموزش و بهداشت گرفته تا مناسبات سیاسی و روابط مدیریتی و ساختاری و فرایندی، الگو و مدل استقرار عدالت با ملاحظه و تحلیل وضعیت‌شناسانه و مبتنی بر نظریۀ عدالت انتخابی طراحی و پیشنهاد شود.
ج) محور سوم بحث در چگونگی عدالت اجتماعی به بحث در شاخص‌ها و سنجه‌های عدالت اجتماعی مربوط می‌شود که با نگاهی وحدت‌گرایانه یا تکثرگرایانه در هر عرصه از عرصه‌های کلان ساختار مناسبات اجتماعی، شاخص‌ها و سنجه‌های عدالت فهرست و مشخص شود تا فرایند استقرار عدالت قابل نظارت و ارزیابی و پایش باشد.
با توجه به اختصاص کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی» به بحث در چیستی و چرایی عدالت اجتماعی به محورهای «چگونگی» اشاره نشد.
عدالت اجتماعی را مخصوصاً در فصل سوم، به‌مثابه برترین ارزش اجتماعی، تعریف کرده‌اید اما همان طور که می‌دانیم در علوم اجتماعی بر اساس تلقی‌های مختلفی که از هستیِ اجتماعی وجود دارد، نظریات هنجارین اجتماعی متفاوتی مطرح شده است. فی‌المثل با درکِ پوزیتیویستی از جامعه، نظریۀ دورکیم قابل‌طرح است و با درکِ مبتنی بر تضاد دیالکتیکی میان دو طبقۀ کارگر و سرمایه‌دار، جامعه و به تبع آن، عدالت اجتماعی معنای متفاوت در نزد مارکس پیدا می‌کند. پرسش آن است که بر اساس چه تعریفی از هستیِ اجتماعی، این ارزش تبدیل به برترین ارزش شده است؟ آیا تلقی عدالت اجتماعی به‌مثابه ارزش بماهو ارزش، این شائبه را ایجاد نمی‌کند که مسئله در معرض نوعی نسبی‌گرایی قرار داشته باشد؟
نظریۀ ارزش اخلاقی فراگیر خودبسندۀ عدالت که شاخص‌ترین خروجی کتاب نگارنده است، نظریه‌ای معرفت‌شناختی و ارزش‌شناختی است که محصول تأمل فلسفی در باب مفهوم‌شناسی، خاستگاه ارزشی و چگونگی معرفت ما به ارزشمندی عدالت و ذاتی و مطلق بودن این ارزشمندی است. واقع‌گرایی ارزشی و پذیرش شهودگرایی عقلی، اساس و پایۀ این نظریه است؛ ازاین‌رو در بحثی معرفت‌شناختی و ارزش‌شناختی که آن را در قلمرو فلسفۀ اخلاق و معرفت‌شناسی اخلاقی و ارزشی قرار می‌دهد، نگره‌های هستی‌شناختی به جامعه و تبیین دیدگاه مختار در باب «هستی اجتماعی» جایی ندارد زیرا اساساً نظریۀ فوق معطوف به «عدالت» است، نه خصوص «عدالت اجتماعی» یا عدالت در جامعه. نظریۀ ارزش اخلاقی فراگیر و خودبسندۀ عدالت در سطحی عام و انتزاعی توان ارزش عدالت و اطلاق و فراگیری آن را به ثبوت می‌رساند و یکی از تطبیق‌ها و مصادیق آن، عدالت اجتماعی می‌شود. ادعای این نظریه آن است که فارغ از اینکه چه تحلیلی از هستی اجتماعی داشته باشیم، عقل و شهود اخلاقی ما چنین معرفتی راجع به عدالت و جایگاه ارزشی آن در اختیار می‌نهد.
در این اثر می‌کوشید از طریق کشف چیستی عدالت، راهی را برای نظریه‌پردازی راجع به عدالت اجتماعی بگشایید. شما در این تحلیل مفهومی، عدالت اجتماعی را مفهومی بسیط می‌دانید و دریافت‌های رایج و متنوع از چیستی عدالت را به‌عنوان مناشیء متنوع انتزاع این مفهوم قلمداد می‌کنید. یکی از پرسش‌های ناظر به این رویکرد این است که با بسیط معرفی کردن مفهوم عدالت، چه گام روبه‌جلویی برای نظریه‌پردازی دربارۀ عدالت اجتماعی می‌توان برداشت؟ آیا چنین رویکردی بازگشت به همان تفکیک میان مفهوم عدالت و دریافت عدالت نیست؟ مفهومی که همگان بر سر آن متفق‌القول هستند و درعین‌حال دریافت از عدالت است که نقطۀ شروع اختلاف‌ها خواهد بود. به‌عبارت دیگر، همگان بر حسن عدل و قبح ظلم اتفاق نظر دارند، ولی برای مثال چگونه می‌توان درنهایت از این امر مسلم به این پرسش پاسخ داد که در دوگانۀ بازار آزاد و مداخلۀ دولت برای کاهش نابرابری، کدام‌یک را باید مرجح و مقدم دانست؟
تلاش من در بخش نخست کتاب آن است که نشان دهم گرچه میسر است که در باب مفهوم عدالت به درکی مشترک و ارتکازی از عدالت برسیم اما این درک در ساحت انتزاعی و مفهومی عدالت نمی‌تواند گره‌گشای نزاع‌ها و چالش‌های نظری عرصۀ عدالت اجتماعی باشد. چالش‌های نظری عدالت اجتماعی درگیر مباحث محتوایی (substantive) عدالت است که جولانگاه تفاسیر و تلقی‌های نظریه‌پیچ (theory laden) از عدالت است و مباحث مفهومی که ساحت فرمال و صوری عدالت را پوشش می‌دهد، نمی‌تواند نقطۀ عزیمت تعیین‌کننده‌ای برای منازعات مربوط به حل مسائل عدالت اجتماعی باشد.
جستجو
آرشیو تاریخی