طلبه سطح چهار و مدیر میز نظریۀ اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم
حجتالاسلاموالمسلمین احمد واعظی بهلحاظ علمی سه وجه دارد: از یک وجه دغدغۀ معرفتشناسی دارد و ناظر به آن به تقریر نظریههای آیتالله جوادی آملی در باب جایگاه عقل، مباحث مربوط به هرمنوتیک و نظریههای تفسیر متن مقدس یا متن حقوقی پرداخته است؛ در وجه دوم، او به حلقۀ علمی اندیشۀ سیاسی تعلق دارد که در دفتر تبلیغات اسلامی متولد شده بود و به همین دلیل آثاری در ساحت اندیشۀ سیاسی نیز تألیف کرده است؛ در وجه سوم، همانطور که او در مقدمۀ کتاب «نقد و بررسی نظریههای عدالت» نوشته است، در حدود نیمۀ اول دهۀ ۱۳۸۰ شمسی به مطالعۀ نظریات عدالت مشغول بوده است. آثاری که از وی در وجه سوم پژوهشیاش منتشر شده است، نشان میدهد که قرار نیست ما با وجهی مجزا از دو وجه قبل مواجه باشیم، درواقع ما با یک پژوهش سهوجهی مواجهیم، نه سه وجه پژوهشی مجزا از هم.
اثر نخست دکتر واعظی در موضوع عدالت، «جان رالز؛ از نظریۀ عدالت تا لیبرالیسم سیاسی»، در سال 1386 منتشر شد که در آن به پیوند نظریۀ عدالت جان رالز با لیبرالیسم سیاسی توجه داشته است. کتاب دوم او، «نقد و بررسی نظریههای عدالت»، در سال 1388 منتشر شد و در آن از دیدگاه معرفتشناسی اجتماعی و فلسفی، چندین نظریۀ عدالت تحلیل شده است. کتاب سوم او، «مطهری و عدالت»، یک تکنگاره در نظریۀ عدالت شهید مطهری است که در سال 1398 منتشر شد. کتاب آخر، «بازاندیشی عدالت اجتماعی» است که وجهی فرهنگیتر و اجتماعیتر از برنامۀ پژوهشی او را نشان میدهد. مقایسۀ فصل اول کتاب «نقد و بررسی نظریههای عدالت» و جایگاهی که او برای عدالت در فلسفه، علوم اجتماعی و علم اخلاق قائل میشود، با جمعبندیای که در ابتدای کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی» آورده است، تغییر رویکرد او از نگاه فلسفی و انتزاعی به نگاهی فرهنگیتر و انضمامیتر را نشان میدهد.
عدالت در اندیشۀ مدرن، مفهومی میانجی و حد فاصلِ مفاهیم بنیادین علوم انسانی با عینیت اجتماعی است. عدالت دیگر یک فضیلت اخلاقی نیست، بلکه پدیدهای کاملاً اجتماعی است، اما با مراجعه به موضوع عدالت در مطالعات اسلامی متوجه میشویم این مفهوم در تکوین و الوهیت خدای عالمیان ریشه دارد و اینچنین است که عدالت در فطرت آحاد انسانی و جامعه مناط پیدا میکند و امری اخلاقی میشود. این دو نگاه کاملاً متفاوت با یکدیگرند.
متفکران اسلامی سالهاست با مطالعۀ مدرنیته، بهدنبال پیدا کردن نقطۀ مناسبی برای دیالوگ و مفاهمه با عالم غربی، ازجمله در مفهوم عدالت هستند. به همین دلیل، گاهی به مطالعۀ مفهومیِ عدالت میپردازند تا حدود و ثغور مفهوم عدالت مشخص شود و بتوان به مدد این مفهومشناسی، از دستاوردهای مدرنیته در مفهوم عدالت نقشهای مشخص کنند و میدان گفتوگو را بهدرستی آرایش دهند؛ ازاینرو متفکران مسلمان گاهی با فلسفه به گفتوگو نشستهاند و گاهی با الهیات مسیحی، گاهی با فلسفۀ سیاسی، گاهی با حقوق و گاهی با اقتصاد.
همانگونه که اشاره شد، احمد واعظی طی سالهای ۱۳۸۶ تا 1401 حداقل سه کتاب مهم در نظریۀ عدالت نوشته است که مسئلهاش در کتاب اول سیاست است و در کتاب آخر اجتماع. اکنون سؤال این است که او چه درکی از امر اجتماعی پیدا کرده است که فضای تحلیلی خود را بهمرور تغییر داده است؟ او در کتاب اول، بهتبع این اندیشه، که نقطۀ ورود اسلام به جامعه، فلسفۀ سیاسی اسلام است، به نقد عدالت رالز پرداخته و آن را بنیانی برای لیبرالیسم سیاسی معرفی کرده است. اما در کتاب «نقد و بررسی نظریههای عدالت»، که دو سال بعد منتشر شد، به پیروی از سرفصل فلسفۀ علوم اجتماعی، که آن زمان در حوزه طرفدار پیدا کرده بود، به نقد نظریههای عدالت مدرن بر اساس اینکه کدامیک پوزیتیو، تفسیری یا انتقادی هستند، پرداخت و به این ترتیب نشان داد که از نگاه خام «اسلام سیاسی»، که ماهیت پویای اسلام را در نظریۀ دولت و قدرت میدانست، بسیار فاصله گرفته است. اما او در کتاب سوم بهدنبال نقد دو رویکردی بوده است که پیشترخودش هم دربارۀ آنها کتاب نوشته است. او در فصل اول علاوه بر اینکه مفهومشناسی عدالت را، که بر کتاب دومش حاکم بوده است، نقد کرده است، در بند ششم از فصل اول توضیح میدهد که چطور عدالت، بهمثابۀ امر اخلاقی فردی و امری سیاسی، که مدینۀ فاضله و عادله را میسازد، موضوع غرب مدرن نیست و گفتوگو با غرب از پایگاه این دو منظر، ما را نفیاً یا اثباتاً به نسبتی با غرب مدرن نمیرساند. او توضیح میدهد که غرب دیگر نه بهدنبال غایتی کمالی در فردیت انسان است و نه در اتوپیای اجتماعی و مدینۀ فاضله، بلکه عدالت را بدون فرض این نقاط کمالی توضیح میدهد و ما اگر این مسئله را نفهمیم اصلاً در نسبتی با غرب نیستیم. به همین دلیل است که او بازاندیشی در عدالت اجتماعی را برای برقراری نسبت با غرب مدرن در موضوع عدالت پیشنهاد میکند. اما درک او از عدالت اجتماعی چیست؟
وی متوجه شده است که عدالت اجتماعی در جهان مدرن، معنایی جدید از عدالت توزیعی است و این معنا با آنچه ما در سنت علمی یونانی و اسلامی میشناسیم یکی نیست. او این معنا از عدالت را در همان کتابی دریافت که دربارۀ رالز نوشت و بهمرور آن را محور بازاندیشی خود قرار داده است.
بازخوانی برنامۀ عدالتپژوهی احمد واعظی
دکتر احمد واعظی تا به حال هم سنت فلسفۀ سیاسی برآمده از دفتر تبلیغات اسلامی را برای نقد «عدالت مدرن» آزموده است و هم سنت فلسفۀ اجتماعی را که با تلاش دکتر حمید پارسانیا در دانشگاه باقرالعلوم(ع) شکل گرفته که آن هم زیرمجموعۀ دفتر تبلیغات اسلامی است، اما در نهایت از هر دو فاصله گرفته است. او در کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی» به نقد هر دو رویکرد پرداخته و کوشیده که یک موقف جدید برای بازاندیشی در مقولۀ عدالت پیدا کند که نام آن را «عدالت اجتماعی» گذاشته است؛ اما به گمان نویسنده، او چندان نتوانسته است یک موقف «جدید» خلق کند. کتاب «بازاندیشی عدالت اجتماعی؛ چیستی، چرایی و چگونگی» نمود بیموقفی وی پس از دو دهه دستوپنجه نرم کردن با مسئلۀ عدالت است. دستاوردهای او در این کتاب بیشتر از این جنس است که کدام مواقیف برای مواجهه با عدالت مدرن مناسب نبودند و راه به جایی نمیبرند، اما تحلیل او از عدالت اجتماعی بهمثابۀ عدالت توزیعی برای تولید برابری و نسبی معرفی کردن عقلانیت پشتوانۀ این نگاه، نشان میدهد که وی تاکنون به توصیف و تصویر جدیدی برای عدالت اجتماعی دست نیافته است و هنوز کلیشههای جاافتاده در همان سنتهایی را که خود در فصل اول نقد کرده است، در اختیار دارد و نتوانسته از سرمشق قرار دادن آنها کاملاً رها شود.
حلقههای فکری دفتر تبلیغات اسلامی قم در دهۀ ۱۳۶۰ شکل گرفتند و نماد کاملی از سنت مطالعات اجتماعی حوزۀ علمیه قم است. این سنت هنوز دیگری خود را با این دو مقوله نفی میکند:
1. در معرفت نظری، دستگاه نسبیگرا دارند؛
2. در معرفت عملی، کمالگرا نیستند و غایت حرکت فردی و اجتماعی بشر در نسبیت به سر میبرد.
اما این تحلیل بهکل اشتباه است. غرب به یک ایدۀ کاملاً واضح در ساخت اجتماعی دست پیدا کرده است و این مشکل ماست که نمیتوانیم تصویر و توصیف مثالی این حرکت را کشف کنیم. گویی در هرچه میخوانیم و میبینیم، احساس میکنیم غرب سیستمی بزرگ و غولپیکر است که ما نمیتوانیم نسبت اجزای آن را پیدا کنیم؛ لذا آن را به بیش از نسبیت نمیتوانیم توصیف کنیم.
به نظر نگارنده، برای گذر از این تحلیل اشتباه، ارائۀ «بزرگترین استعاره» از جامعهای که دنیای مدرن ساخته است بسیار ضروری است. این استعارۀ بزرگ به ما کمک خواهد کرد که از توصیف نسبی بودن دست برداریم و جهت غرب را بهتر درک کنیم.
نگارنده با الهام از اصل چهارم از رسالۀ «معنای تاریخ کلی در غایت جهانوطنی» ایمانوئل کانت، این بزرگترین استعاره را «جامعۀ بازار» برای انسان سوداگر و منفعتخواه میداند. کانت جامعههای پیش از مدرنیته را با دو استعارۀ جامعۀ اربابرعیتی و جامعۀ چوپانی تبیین میکند. از نظر او جامعۀ اربابرعیتی جامعهای غیرانسانی است، اما در جامعۀ چوپانی (شبانی) هم اگرچه زندگی با عشق متقابل است، انسان انگیزهای برای توسعه ندارد؛ لذا «زندگی را ارزشی بیش از رمههای اهلی خود نمیدهد!» او معتقد است که فقط انسانِ منفعتخواهی که هابز او را بهطور ذاتی سوداگر میداند، میتواند یک تعادل پویا تولید کند، و این تعادل به مدد «تضاد اجتماعی»، که او با دیگر افراد برقرار میکند، شکل میگیرد؛ بنابراین عدالت یک فضیلت فردی نیست، بلکه یکی از محصولات برآمده از تعادل اجتماعی است. به قول آدام اسمیت، که این وضعیت جدید را اولین بار در ثروت ملل جمعبندی کرد، «بازار مکانیسم جادویی تبدیل منفعت فردی به خیر عمومی است»؛ پس عدالت به تعادل و موازنۀ نیروهای اجتماعی تقلیل پیدا میکند و در این لحظه است که کانت با صراحت میگوید: «پس سپاس طبیعت را [به موجب] صفاتی از قبیل تضاد و ناهماهنگی، غرور رقابتآمیزِ نامطلوب و تمایل خصمانه برای سلطه و تسخیر [که به انسان داده است]. اگر طبیعت نبود تمام استعدادهای طبیعی شکوهمند در وجود انسان برای همیشه ناشکفته باقی میماند. انسان خواستار توافق و همآوایی و اتحاد است، اما طبیعت بهتر میداند چه چیزی برای بقای نوع او مفیدتر است. او برای انسان طالب ناهمآوایی است!»
در این فضای جدید به مدد جایگزین شدن بردگان با ماشینها، همۀ انسانها فرض برابری و حق برابری از زندگی پیدا میکنند؛ زیرا ارسطو در «سیاست» و فارابی در «سیاست مدینه» معتقد بودند که انسانها بهطور طبیعی به فرمانگذار و فرمانبردار تقسیم میشوند. اما انسان مدرن این الگوی جدید را از کجا پیدا کرده بود که باعث شد همۀ میراث حکمت عملی دنیای پیش از خود، از یونان تا مسیحیت، را به کنار بگذارد؟ به گواه تاریخ، این الگوی جدید از روی شخصیت و اخلاق انسان تاجر در نیمه دوم قرونوسطا برداشته شد. تاجر سوداگر اروپایی در نیمه دوم قرونوسطا توانست با رونق دادن به تجارت، اربابها و فئودالها را کمفروغ کند و خودش برای انسان تراز و اخلاقی الگوی جدیدی باشد، بهنحوی که با صدای بلند و شاید برای اولین بار بگوید انسان بهطور ذاتی شر است. حالا او میتواند برای جامعهای که این انسان را در خود جای داده است، نظمی متعادل معرفی کند. هابز البته چیزی بیش از لویاتان نتوانست معرفی کند، اما انقلاب صنعتی انگلستان و فرهنگ خاص آن در حال نمایش الگوی جدیدی از موازنۀ مثبت و منفی نیروهای این انسان جدید بود. این الگو را در نهایت آدام اسمیت 120 سال پس از هابز در کتاب «ثروت ملل» صورتبندی کرد و با این پاسخ، عصر روشنگری آرام گرفت! در بازار آدام اسمیتی همه برابرند و این «تقسیم کار» و «رقابت کامل» است که انسان را به تعادل میرساند، نه استحقاق و نه اخلاق پدری شاهان و چوبدستی محتسبان! قانون وقتی به کار میآید که دست نامرئی بازار کار اصلی را کرده باشد.
به گمان نویسندۀ این سطور، این پروژۀ اصلی است که درون دل این ابر ایده، تلاطم و جوشوخروش برپا کرده است و غرب مدرن احساس میکند که با توزیع اختیارات، مقدورات و اطلاعات در میان انسانها، دیگر خطری برای اصل نظم متصور نیست، اما تازیانۀ سلوکی که رقابت و مصرف بر سر انسانها فرود میآورد، آنها را به تولید هرچه بیشتر هرآنچه وامیدارد که میتواند در بازار «کالای عرضهپذیر» معرفی شود.
در نیم قرن اخیر رایج شده است که مطالعۀ این سطح از تمایز بین غرب با غیرش را در چهارچوب مفهومی «نظریۀ اجتماعی» بخوانند؛ به همین دلیل است که شروع از اسلام سیاسی، یا گفتن از تمایزهای معرفتشناختی اسلام و غرب در حوزۀ جامعهشناسی - که در رشتۀ فلسفۀ اجتماعی مسلمانان در دانشگاههای ایران تبلور یافته است - یا اثبات اینکه غرب در فهم جامعه اسیر علوم طبیعی است یا اینکه علوم فرهنگی و انسانی پس از دیلتای، عقلگریز، اسطورهگرا، هنرزده و نسبی است، نمیتواند این سطح از تمایز غرب با غیر خودش را برای ما آشکار کند.
بدون شفاف صحبت کردن از نظریۀ اجتماعی غرب، مفاهیم اجتماعی غربی به چنگ نمیآیند و اگر بین خودمان با غرب تمایزی قائل باشیم، این تمایزها از سطح جدال بیانتهای لفظی پا فراتر نخواهند گذاشت.