پژوهشگر تاریخ اسلام
در سالهای اخیر، گرایش به مطالعۀ زمینهگرایانۀ اندیشۀ متفکران با تأکید بر شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانۀ آنها افزایش چشمگیری داشته است. به نظر میرسد جامعهشناسی معرفت بیشاز سایر حوزههای دانشی با این رویکرد زمینهگرایانه، قرابت دارد و متکفل اصلی آن است. بر این اساس، نمیتوان از تفکر محض و نابی سخن گفت که خارج از بافتهای اجتماعی و فرهنگی قابلِفهم باشد، بلکه اندیشۀ اندیشمندان در طول تاریخ همواره متأثر از شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانهای بوده که در آن میزیستهاند. در بررسی زمینهگرایانۀ اندیشهها با نوعی تقدم عمل بر نظر مواجهیم که نشانگر تأثیرات عمیق گفتمان مسلط بر شرایط اجتماعی و فرهنگی هر جامعه بر تفکرات و اندیشههای صاحبان فکر است.
بر همین اساس، مواجهۀ متفکران مسلمان با پدیدۀ چندوجهی مدرنیته شرایط نوینی را پدید آورد که ضرورتاً اندیشهورزی و تاریخنگاری را در واکنش به این پدیده معطوف ساخت: فرهنگ و تفکر مدرن امری بود که نویسندگان و اهل قلم نمیتوانستند آن را نادیده بگیرند و بهناچار خود را ملزم به نوشتن در چارچوبی میدیدند که مولود مدرنیته است؛ حال چه نگاه مثبتی به این پدیده داشته باشند چه منفی. مواجهۀ مسلمانان با فرهنگ و سیاست مدرن، بهویژه پس از فروپاشی خلافت عثمانی، نوعی احساس عقبماندگی تمدنی در میان مسلمانان ایجاد کرد و آنان را به پرسشی تکراری برای روزگار ما رساند: چرا ما چنین شدیم؟ در همین نقطه بود که تاریخ بهمثابۀ حامل سنت اسلامی و دستاوردهای آن مورد توجه اندیشمندان مسلمان قرار گرفت تا از مجرای مطالعۀ تاریخ تمدن اسلامی گذشتۀ طلایی اسلام مورد بازخوانی قرار گیرد. ظاهراً تاریخ اسلام بهترین محملی بود که مسلمانان میتوانستند از طریق آن به گذشتۀ طلایی خویش افتخار نموده و در مواجهه با هجوم فرهنگ و تمدن غربی از راهورسم خویش دفاع کنند. گویی مدرنیته و فرهنگ مدرن ضرورتی را ایجاب کرده بود که اهل اندیشه در جهان اسلام را به بازخوانی تاریخ اسلام ملزم میکرد.
در همین راستا یکی از مهمترین ادوار تاریخی که متفکران و مورخان مسلمان تحتتأثیر شرایط و ضرورتهای زمانه بدان پرداختند دورۀ حیات پیامبر اکرم است که غالباً با عنوان «سیرهنگاری» از آن یاد میشود. بخش مهمی از سیرهنگاریهای معاصر مسلمانان تحتتأثیر همین شرایط و در جستوجوی توصیفی از تاریخ اسلام با هدف ارائۀ راهحلی عینی در مواجهه با مدرنیته نگاشته شد، چنانکه روند نگارش سیرهها در یک سدۀ اخیر نشان میدهد، گویا این فرایند همچنان ادامه دارد.
وضاح خنفر یکی از نخبگان معاصر ماست که در سالهای اخیر، تحتتأثیر رخدادهای موسوم به «بهار عربی»، به ارائۀ تفسیر دیگری از دورۀ نبوی همت گماشته است. خنفر را نمیتوان به معنای دقیق کلمه مورخ یا تاریخپژوه دانست، اما او سالهای سال در حیطۀ رسانه و مطبوعات کار کرده و شخصیت مطبوعاتی او بر جنبههای نظری و پژوهشیاش غلبه دارد. خنفر در سالهای اخیر همواره یکی از حامیان پروپاقرص انقلابهای عربی در دهۀ گذشته بوده و به انحای مختلف این انقلابها را لحظهای تاریخی در مسیر رشد سیاسی و آزادی از بند دولتهای تمامیتخواه استبدادی قلمداد کرده است. او دگرگونی تلویزیون عربی را رهبری کرد که برخی معتقدند بهار عربی را امکانپذیر ساخت. از نظر او دموکراسی ارزش والایی است که در درازمدت بر جهان عرب حاکم خواهد شد و بهار عربی مرحلۀ مهمی در تحقق این امر است. به گفتۀ خنفر، بهار عربی از جمله مراحل مهمی بوده که به نظم پیشین منطقهای در خاورمیانه یا، به تعبیر خنفر، منطقۀ شرق پایان داده و، با حوادث مربوط به انقلاب مصر و تونس، منطقه وارد دورۀ گذار به نظمی نوین شده است. انقلابهای عربی در شرق موجب تغییر ذهنیت سیاسی مردم منطقه شد که دیگر از پذیرش مشروعیت حاکمیتهای مبتنی بر نظم پیشین سرباز میزنند. خنفر مانند هر تحلیلگر دیگری در طی سالهای اخیر به این نکته توجه کرده که چرا فرایند بهار عربی به آن نتیجۀ مطلوب مورد انتظار نرسید. پاسخ وی در نوشتهها و مصاحبههایش بازتاب یافته و بر این تأکید دارد که ملتهای عربی به خود مشغول شدند و در برابر یکدیگر قرار گرفتند: آن جنبشی که قرار بود به استقرار دولتهای آزادیخواه و برآمده از دل ملت تبدیل شود به درگیریهای مذهبی و فرقهای منتهی شد. نتیجۀ این سردرگمی سیاسی ملتهای عربی گویای یک خلأ استراتژیک است که در سالهای اخیر خاورمیانه را در بر گرفته است. دقیقاً همین خلأ استراتژیک است که دغدغۀ خنفر در نگارش سیرۀ نبوی است.
خنفر از بحرانی در سراسر جهان اسلام سخن میگوید که پیش از وی نیز متفکران و اندیشمندان مسلمان به انحای مختلف از آن یاد کردند و آن بحرانی است که متأثر از مواجهۀ مسلمانان با مدرنیته بوده و در تمام ابعاد سیاسی، فکری، اجتماعی و فرهنگی، زندگی مسلمانان را تحتتأثیر قرار داده است. خنفر بر آن بعدی از بحران دست میگذارد که معطوف به مسائل استراتژیک و نظام بینالملل است. او بهصراحت بیان میکند که: «ما در وضعیت سیاسی و استراتژیک کنونی، که در این کتاب بر آن تأکید کردهایم، نیاز فراوانی به سیره داریم، زیرا در شرایط کنونی وضعیت پریشانی داریم، و شیوههای امروزی ما در مواجهه با امور عمومی، خواه سیاسی و استراتژیک و خواه اقتصادی، نیز متأسفانه اشکالات فراوانی دارد». بنابراین خنفر تحتتأثیر پیامدهای این بحران سیاسی و استراتژیک است که دست به قلم شده تا کتاب نخستین بهار را به نگارش درآورد. تحتتأثیر همین بحران است که مسلمانان کنونی نیازمند «نگاهی عمیق به کنشهای سیاسی و استراتژیک» پیامبر اکرم هستند؛ چراکه «ساختار سیاست کنونی اختلافی بنیادی با سیاست در روزگار پیامبر و دوران خلافت اسلامی دارد».
پس تاکنون تا حدی روشن شده که خنفر نیز، همانند بسیاری دیگر از اندیشمندان و نویسندگان معاصر، تاریخ اسلام و سیرۀ نبوی را با نگاهی کارکردی و معطوف به حل مسائل امروز و آیندۀ جهان اسلام میخواند و مینویسد. او در کتاب خود بارها تأکید کرده که سیرۀ نبوی و تاریخ اسلام را در برابر مسئلۀ خود قرار دادیم تا ما را در «پیریزی رهیافت سیاسی و استراتژیک تازهای از وضعیت معاصر» یاری دهد. برای خنفر و نویسندگانی مانند وی، بازخوانی سیرۀ نبوی برای این نیست که «در گذشتۀ زیبا باقی بمانیم» یا «کنشها و مواضع کنونی خود را مقدس بپنداریم»، بلکه این بازخوانی باید دردی از بحرانهای متعدد جهان اسلام، بهویژه بحران خلأ استراتژیک خاورمیانه، درمان و راهکاری برای حل این بحران ارائه کند.
پرسشی که بلافاصله مطرح خواهد شد این است که آیا رویکرد خنفر مانند اسلامگرایان و بنیادگرایان معطوف به نوعی «بازگشت» به دورۀ سلف صالح است یا بهعکس، همگام با رویکرد نومعتزلیان و تجددخواهان، حامی جدایی وجهۀ نبوت پیامبر از حکومتداری اوست؟ خنفر راه میانه برگزیده و معتقد است هیچکدام از این دو روش پاسخ مناسبی به بحرانهای کنونی ما نخواهد بود، چراکه اساساً هویت امری سیال است و نباید آن را غیرقابلِتغییر و ایستا بدانیم؛ بلکه هویت اسلامی نیز در گذر زمان دچار تکامل و تحول میشود و سخنگفتن از «بازگشت» به هویت اعصار پیشین نشان از عدم فهم تاریخیت هویت و پویایی تاریخی آن دارد. راه میانۀ خنفر آن است که نه از مدرنیته هراس داشته باشیم و نه آن را بهطور کامل جایگزین سنت خود نماییم، بلکه بهترین و درستترین راهکار این است که «منظومۀ معرفتی فرد با واقعیتهای مدرن سازواری پیدا کند تا به دیدگاهی برسد که بتواند، دور از دوگانگی و روانپریشی، الگوی معرفتشناختی یکپارچهای ارائه دهد».
آنچه خنفر را بیش از همه نگران کرده و همۀ سخنانش را تحتتأثیر قرار داده آیندۀ جهان اسلام است، آیندهای که دیگر با طرد کامل یا پذیرش کامل مدرنیته رقم نخواهد خورد. بهزعم خنفر، جهان در همۀ ابعاد خود در حال تغییرات عظیمی است که فرصت هرگونه مخالفت با این تغییرات را خواهد گرفت، تغییراتی که در چهرۀ هوش مصنوعی، سلطۀ رسانه و انقلاب چهارم صنعتی و بسیاری پدیدههای نوظهور بر ما نمایان شدند. خنفر طرد و نفی این پدیدهها را ممکن نمیداند و معتقد است ما مسلمانان، برای مشارکت در ساخت جهان نوین پیشرو، باید نظام شناختی و اخلاقی جدیدی طراحی کنیم تا بتوانیم سهمی از آیندۀ پویای در حال تکوین داشته باشیم. به همین خاطر است که در نظام نوین بینالمللی، که دیگر غرب در مرکزیت آن قرار نخواهد داشت، مواجهه ما با مقولات سیاسی و استراتژیک آن نیازمند نظام روشی و شناختی جدیدی است، چراکه آینده پدیدههای تازهای دارد. در این نقشۀ فرضی برای تطبیق با پویایی تغییرات جهانی، تاریخ نیز جایگاه مهمی خواهد داشت: «باید رابطۀ خود با تاریخ را بازسازی کنیم. آگاهی تاریخی امری دلنشین، سودمند و بایسته است اما اگر نقش آن را درک نکنیم یا بر این باور باشیم که میتوانیم، با ماندن بر بستر تاریخ، در آینده زندگی کنیم امری خطرناک است. تاریخ به جهان گذشتهای وابسته است که نمیتوان آن را برگرداند».