دبیر پرونده | یاسر قزوینی حائری استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران است. او صاحب کتب و مقالاتی در حوزههای تاریخ جهان اسلام و مسائل جهان اسلام است.
با توجه به تفاوت شرایط زمانی چگونه میتوان از تاریخ، بهویژه تاریخ کهن درس گرفت،آیا ساز و کاری برای این کار وجود دارد؟ آیا میتوان گفت ما در تاریخ، ثوابت و متغیراتی داریم که از ثوابت آن میتوانیم درس بگیریم و راهبرد اخذ کنیم اما از متغیرات آن نه؟
بله میتوان درس گرفت. البته نه با ابزار معرفتشناختیِ قیاس تاریخی؛ چون یکی از انحرافهای معرفتشناختی، قیاس تاریخی است که مبتنی بر این انگاره است که یک پدیدۀ تاریخی عیناً تکرار میشود؛ در حالی که در واقع اینگونه نیست و این قیاس، ما را دچار سوءبرداشت و سوءادراک میکند. هر حادثۀ تاریخی را باید در ظرف زمانی و مکانی خاص خودش فهمید و تبیین و تحلیل کرد.
منطق و اصول حاکم بر تاریخ و پدیدههای تاریخی یا سنن تاریخی را باید کشف کرد و از آنها آموخت. اینها، همان ثوابت تاریخیای هستند که شما گفتید. ساز و کار استخراج این ثوابت یا اصول، به فلسفۀ تاریخ بستگی دارد. آیا بر تاریخ سنن، قوانین و قواعد خاصی حاکم است؟ یعنی آیا قوانین و قواعد تاریخی، خود فراتاریخی است؟ از آیات قرآن چنین استنباط میشود که تاریخ، قاعدهمند است. آیاتی وجود دارد که به تدبر در تاریخ و حوادث تاریخی و سرگذشت و سرنوشت اقوام و جوامع گذشته توصیه میکند نظیر «قُل سیروا فِی الأَرضِ ثُمَّ انظُروا كَیفَ كانَ عاقِبَةُ المُكَذِّبینَ»(بگو روی زمین گردش کنید! سپس بنگرید سرانجام تکذیبکنندگان آیات الهی چه شد!). چون اگر تاریخ، بیقاعده؛ و حوادث تاریخی، تصادفی و بیمنطق باشند توصیه به تدبر در آنها بیمعنی و غیرعقلانی است و این توصیه، از عقل کل صادر نمیشود. در این بین گونههای مختلفی از قوانین داریم:
قوانین عینی فرازمانی و فرامکانی ثابت:
تابعی از عملکرد انسانها و جوامع انسانی در طول تاریخ و دورههای مختلف تاریخی است. برای نمونه افعالی نظیر ظلم، کذب و اسراف و تبذیر، آثاری وضعی و نتایجی قطعی در اقوام و جوامع در طول تاریخ دارند. دروغگویی و اسراف و تبذیر، آثار وضعی فرازمانی و فرامکانی در همۀ اعصار دارند؛ یعنی هر قوم و ملتی ظلم کند، دچار فروپاشی میشود. انسان در هر دورۀ تاریخی در رفتارش مخیّر و مختار است اما اثرات وضعی رفتار و عملکرد مشابه انسانها و جوامع، در طول تاریخ یکسان است.
این نظریه، با فلسفۀ جبر تاریخی متفاوت است که بر اساس آن انسان، فاقد اراده و اختیار است و هیچ نقشی در ایجاد شرایط تاریخی ندارد. انسانها و جوامع صرفاً باید بهترین راهبرد سازگاری با شرایط تاریخی را اتخاذ کنند. راهبردپردازی یعنی راهوروش سازگاری با جبر تاریخ و شرایط تاریخی مسلم و ازپیشدادهشده و بس؛ در حالی که طبق این آموزۀ قرآنی، انسان مختار و مخیر است و خود باید سرنوشت خود و تاریخ را تعیین کند: «إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ» (خدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا براى قومى آسیبى بخواهد هیچ برگشتى براى آن نیست و غیر از او حمایتگرى براى آنان نخواهد بود).
انسانها و جوامع انسانی میتوانند سرنوشت خود و تاریخ را تغییر دهند همانگونه که پیامبر اکرم(ص) این کار را کردند؛ ولی هنگامی که تصمیم بگیرند و گزینه و فعل و عمل جمعی را انتخاب و اتخاذ کنند؛ این انتخاب، آثار و نتایج محتومی دارد که نمیتوان از آن فرار کرد. از اینرو اگر قوم و ملتی راه ظلم را برگزیند نتیجۀ آن در طول تاریخ، یکسان و تغییرناپذیر است.
قوانین اعتباریِ ثابت
قوانینی که انسانها و جوامع انسانی اعتبار میکنند ولی ثابت است. ثبات این قوانین تابع دو عامل است: اول، اعتبار بر اساس فطرت تغییرناپذیر مشترک انسانی؛ دوم، نیازهای مشترک انسانها که در طول تاریخ ثابت است. بنابراین، ساز و کار لازم: کشف و استخراج این سنن، قواعد و الگوها و اصولِ ثابت و کاربست آن به فراخور و اقتضای شرایط حال و مورد و موضوع مربوط برای تدوین و اتخاذ راهبرد مقتضی و متناسب و درسگرفتن از سنن حاکم بر تاریخ و حوادث تاریخی بهعنوان اصول راهبردی میباشد. برای مثال، جنگ و پیروزی در جنگ، تابع اصول دفاعی و نظامی فراتاریخی است. لذا، پیروی از این اصول دفاعی و نظامی ضرورت دارد و نادیدهگرفتن آنها موجب شکست میشود؛ مانند آمادهباش و آمادگی کامل نظامی، بسیج همۀ نیروها، برنامهریزی دقیق و کامل، ارزیابی دقیق از قدرت خود و دشمن، استفاده از ضعفها و آسیبها و آسیبپذیریهای دشمن، نظم و انضباط و نظمپذیری نیروها، وحدت فرماندهی و نیروها، کسب اطلاعات، حمایت داخلی، تصمیمگیری با عقلانیت و تدبیر و بهدور از احساسات و هیجانات فردی، قبیلهای، روحیۀ بالا، تجهیزات و ادوات نظامی، کنترل مواضع سوقالجیشی و منابع راهبردی، اصل بیاعتمادی به دشمن و اصل احتیاط و قدرتمندی.
البته راهبرد، شیوۀ جنگیدن، نوع ادوات جنگی و تجهیزات نظامی و دفاعی، آرایش نیروها و غیره در شرایط تاریخی مختلف متفاوت است. بنابراین، نمیتوان استدلال کرد چون پیامبر در جنگ خندق، خندق حفر کردند پس در همهجا همۀ مسلمانان در طول تاریخ باید از این راهبرد استفاده کنند. حفر خندق، تابعی از موقعیت جغرافیایی مدینه، تعداد نیروهای مسلمان و کفار، کمیت و کیفیت تسلیحات و تجهیزات مسلمانان و کفار و دیگر متغیرهایی است که خاص آن مکان و زمان و غزوه بود. اما اصل منع دسترسی و ممانعت سرزمینی دشمن، یکی از اصول دفاعی است که در همۀ جنگها موضوعیت دارد. در جنگ بدر، این اصل در قالب عدم تسلط دشمن بر چاههای آب تعیّن یافت یا در جنگ احد، بهمعنای حفظ تنگۀ احد بود.
آیا این نگرانی وجود ندارد که اخذ راهبرد از تاریخ بهویژه آنچه شاید بتوان تاریخ مقدس نامید، به مشروعیتبخشیدن به ایده یا عملکردی در امروزمان بینجامد؟ چگونه میتوان بین دو عرصۀ برداشت راهبرد و مشروعیتسازی برای یک راهبرد یا عملکرد، تفکیک قائل شد؟
بله. به نظرم این نگرانی کاملاً وجود دارد. امکان و خطر خلط این دو وجود دارد. معیارهای ارزیابی دیگر را باید از کلیت نظام فکری و منطق رفتاری آن انسانها، یا انسانهای معصوم دیگر و متون مقدس کسب و کشف کرد. یک راهبرد اتخاذی برای یک مورد تاریخی خاص، باید با کلیت نظام فکری و منطق رفتاری معصوم سازگاری داشته باشد. استنباط و استخراج اصول راهبردی پیامبر یا امام و کاربست آنها برای راهبردپردازی در شرایط تاریخی دیگر منطقی و معقول است. اما همانگونه که گفتهشد، قیاس تاریخی و تطبیق یک حادثۀ تاریخی با یک حادثۀ امروزی و کاربست راهبرد اتخاذی توسط پیامبر در آن ظرف زمانی و مکانی برای حادثهای در زمان حال، گمراهکننده است و بیشتر برای موجهسازی و مشروعیتبخشی به یک راهبرد و عملکرد در زمان حال است.
کشف منطق راهبردیِ سیرۀ نبوی و درس و پندگرفتن و کاربست آن به اقتضایِ شرایط فعلی موجه است؛ ولی راهبرد نبوی در یک رویداد تاریخی خاص را عیناً نمیتوان به حادثهای در زمان و مکان دیگر تسری داد و به کار بست. بلکه میتوان بر اساس منطق و اصول آن راهبردپردازی و عمل کرد. الگوی راهبردی و رفتاری نبوی در جنگ و صلح را میتوان کشف کرد و به اقتضای شرایط زمانی و مکانی دیگر از آن استفاده کرد؛ مثلاً مقایسه شعبابیطالب با شرایط تحریم امروز و موجهسازی راهبرد و عملکرد فعلی برای مقابله با تحریمهای اقتصادی امروز، یا استناد به گفتوگوی امام حسین(ع) با عمر سعد در شب عاشورا برای توجیه مذاکره با آمریکا و مشروعیتبخشی به آن.
ما باید منطق و اصول حاکم بر راهبرد، سیاست، و رفتار آنان را کشف و فهم کرده و به اقتضای شرایط حال از آنها درس و الهام بگیریم. برای نمونه، منطق راهبردی مقاومت، تسلیمناپذیری یا مذاکره فعالِ نتیجهبخش فراتاریخی است و به اقتضای شرایط زمانی و مکانی و موضوع خاص میتوان آن را عملیاتی کرد.
زیرا روابط و مناسبات قدرت در سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی عیناً مانند آن شرایط تاریخی نیست. برای نمونه نظام بینالملل آن زمان دوقطبی بود ولی اکنون یکقطبی یا چندقطبی است. پس باید موضوع را بهدرستی و بهدقت تشخیص داد و سپس از تجربه و راهبرد نبوی بهره جست؛ مثل مسئلۀ حکم و موضوع در فقه و ادای تکلیف توسط مکلف. آنچه باید مد نظر قرار گیرد روش تأویل و تفسیری مبتنی بر فهم، درک و تبیین وقایع تاریخی در ظرف زمانی و مکانی و زمینهای که در آن رخ دادهاند با عملکرد و راهبرد اتخاذی و اعمالی فعلی و همچنین شأن نزول آیات و انطباق آن شرایط بر زمان حال میباشد نه تسری منطق راهبردی شرایط حال بر گذشته در قالب حالگرایی تاریخی. فهم ما از راهبرد و تاریخ مقدس، مساوی با صدق و قداست دانش راهبردی ما نیست و اتخاذ راهبرد از تاریخ مقدس بهمعنای مشروعیت بیچونوچرای آن راهبرد و عملکرد مبتنی بر آن نیست و نسبیت فهم راهبردی اجتنابپذیر است. لذا، موجهسازی و مشروعیتبخشی به یک راهبرد و عملکرد به استناد اینکه از تاریخ مقدس اخذ شده است منطقی و معقول نیست.
قیاس تاریخی و انحراف شناختی: بهخصوص وقتی از رفتار و سیرۀ یک انسان مقدس که به منابع شناخت فراانسانی و وحیانی دسترسی دارد خطر بیشتری دارد. چون ما به آن منبع شناخت، آنگونه که او دسترسی داشته، دسترسی نداریم. مگر اینکه سیرۀ او را فارغ از ویژگی علم لدنی مطالعه کنیم که باز به نظرم گمراهکننده یا دستِکم ناقص و ناتمام است. نکتۀ دیگر اینکه ما چگونه میتوانیم تشخیص دهیم که مثلاً حضرت پیامبر در کجا از علم لدنی و دانش وحیانی خود در راهبردپردازی بهرهگرفته و در کجا از دانش انسانی خود استفاده کرده است. در اینجا با مفهوم حالگرایی برخورد خواهیم کرد یعنی تسری منطق و مفاهیم حال به گذشته. فهم و تحلیل تاریخ براساس مفاهیم و نظریههای اکنون.
تحلیل آقای خنفر از نظام بینالملل و تقسیم سهلایهای بینالمللی، منطقهای و داخلی را چگونه میبینید؟ آیا ایشان در این نگاه موفق بودهاند؟
به نظرم تحلیل رفتار راهبردی پیامبر برمبنای تلفیق سطوح سهگانۀ داخلی، منطقهای و بینالمللی کاملاً موجه و موفق است. چون برای راهبردپردازی و اتخاذ راهبردِ درست و دقیق در سیاست خارجی باید هر سه سطح را بهدرستی شناخت و درک واقعبینانهای از آنها داشت؛ ولی در ارائۀ مستندات و شواهد و قرائن تاریخی برای ادعاهای خود دستِکم در سطوح منطقهای و بینالمللی چندان موفق نیست. البته در زمینۀ تحلیل شرایط داخلی مسلمانان و قریش یا مکه و مدینه نسبت به دو سطح دیگر بهمراتب موفقتر است.
بهنظرم در تحلیل سطوح منطقهای و بینالمللی وی دچار نوعی حالگرایی تاریخی است؛ بهگونهای که خودآگاه یا ناخودآگاه، بر پایۀ منطق و مفاهیم دانش راهبردی و روابط بینالملل مدرن راهبرد پیامبر را تحلیل میکند. او به جای اینکه از قول و فعل پیامبر شاهد بیاورد خود به جای ایشان نشسته و وضعیت و شرایط منطقهای و بینالمللی را تحلیل میکند. از این رو، ما نمیدانیم که آیا واقعاً آن حضرت نیز همینگونه تحلیل و عمل میکردند یا نه. اگرچه تحلیل وی از شرایط آن زمان منطقی و معقول است، اما نمیدانیم آیا تحلیل اوست یا پیامبر.
نگاه آقای خنفر به راههای تجاریو جاده ابریشم، چقدر میتواند مهم باشد؟ با توجه به مهمشدن کریدورها در جهان امروز، آیا میتوان گفت که کریدورها بهویژه کریدورهای تجاری، بهدلیل پیوند با نیازهای اساسی مردم جهان همواره مهم بودهاند؟ اهمیت توجه به کریدورها در جهان امروز چیست؟
تحلیل اقتصادسیاسی خنفر از راهبرد پیامبر مبنی بر ناامنکردن راههای ارتباطی تجاری قریش و سپس بلاموضوعکردن آنچه وی «ایلاف» مینامد، قابلتأمل است. چون تجارت برای قریش ارزش و اهمیت حیاتی دارد و ناامنی آن بهمثابه ناامنی وجودی است. مزیت نسبی قریش، ایلاف است؛ لذا ناامنکردن آن، قطع رگ حیاتی آنان است و پس از آن تأسیس «ایلاف مدینه» بهجای «ایلاف مکه» یک ابتکار راهبردی تعیینکننده است. ما نیز میتوانیم از این منطق اقتصادسیاسی در راهبردهای امروز خود درس و بهره بگیریم؛ یعنی ضربهزدن و بلاموضوعکردن مزیتهای نسبی اقتصادی دشمن و ایجاد و ارائۀ بدیلهای اقتصادی باصرفهتر دیگر بهجای آنها.
کریدورها و راههای تجاری، اعم از زمینی، دریایی و هوایی، امروز نیز در نظام بینالملل و مناسبات قدرت بینالمللی، ارزش ژئوپلیتیکی و نقش راهبردی بسیاری دارند؛ بهویژه برای کشورهایی مانند ایران که موقعیت ترانزیتی دارند، کریدورها از ارزش و اهمیت بسیار تعیینکنندهای برخوردارند. بنابراین، درسی که از این راهبرد پیامبر میگیریم آن است که باید از موقعیت ترانزیتی کشور استفادۀ بیشینه و بهینه کرد و مهمتر آنکه اجازه نداد ایران از کریدورهای تجاری حذف شود.
اکنون نیز یکی از عرصههای رقابت قدرتهای بزرگ، کریدورهای تجاری و اقتصادی است. برای نمونه ابتکار کمربند و راه چین یا جادۀ ابریشم جدید یکی از آنهاست. آمریکا نیز طی سفر اخیر جِیک سالیوان، مشاور امنیت ملی بایدن، به غرب آسیا از طرح و ابتکاری سخن گفت که کشورهای عرب منطقۀ شامات و کشورهای حوزۀ خلیج فارس را از طریق یك شبكۀ ریلی به یكدیگر متصل میکند. این شبكۀ ریلی از طریق مسیرهای دریایی و خطوط كشتیرانی در نهایت به هند متصل میشود. این طرح بخشی از راهبرد آمریکا برای مقابله و خنثیکردن ابتکار کمربند و راه چین است.
ایران نیز سالهاست که یکی از کریدورهای شمال و جنوب و شرق و غرب برای تجارت و انرژی به شمار میرود. اما از طرف دیگر آمریکا نهتنها سعی کرده این طرحها خنثی شود بلکه درپی آن بوده و هست که ایران از این ارزش راهبردی تخلیه و حذف گردد. بهگونهای که برخی هدف طرح جدید آمریکا را دورزدن ایران و چین میدانند تا ایران دچار تنگنا و خفگی ژئوپولیتیکی شود.
آقای خنفر به این مسئله توجه میدهند که حضرت رسول(ص) متناسب با تحولات نظام بینالملل آن روز اقدامات خود را سامان میدادند، نسبت ما با نظام بینالملل چگونه باید باشد؟
درس اول، ضرورت شناختِ محیط خارجی/عملیاتی سیاست خارجی بهمعنای نظام منطقهای و نظام بینالملل است. شناخت ماهیت و گفتمان قدرت رایج در نظام بینالملل و پیرو آن نظام منطقهای؛ چگونگی توزیع قدرت در نظام بینالملل یا ساختار و قطبیت نظام بینالملل و نظام منطقهای. هر نظامی مختصات و قواعد خاص خود را دارد و راهبردها، سیاستها و رفتارهای مقتضی و متناسبی را ایجاب میکند؛ شناخت کشورهای تشکیلدهندۀ قطبهای قدرت در هر دو نظام؛ شناخت مناسبات قدرت در هر دو نظام، بهویژه بین قدرتهای بزرگ و قطبهای قدرت و آنها و سایر بازیگران اعم از منطقهای و جهانی؛ پایش پویاییها، تحولات و تغییرات نظام بینالملل و منطقهای؛ نسبت و رابطه بین نظام منطقهای و نظام بینالملل؛ شناخت میزان آزادی عملِ مناطق و بازیگران منطقهای.
درس دوم، اتخاذ راهبرد و سیاست متناسب با ماهیت و تحولات نظام بینالملل و تقویت ساخت درونی قدرت، توسعه قدرت فراتر از سطح ملی به سطح منطقهای و سپس تنظیم و تدبیرِ تعامل با نظام بینالملل میباشد.
درس سوم، استقلال و آزادی عمل خارجی بر پایۀ اصل عدم تعهد به قطبهای قدرت جهانی است.
درس چهارم، استفاده از رقابتها و شکافهای موجود بین قطبهای قدرت جهانی، بین بازیگران منطقهای و جهانی، و بین خود بازیگران منطقهای است.
درس پنجم، استفادۀ بهینه و بهموقع از فرصتهای ناشی از انتقال قدرت در نظام بینالملل و پیچهای تاریخی است.
درس ششم، اتخاذ رویکرد گامبهگام و استدراجیِ انتقادی، اصلاحی و تجدیدنظرطلبی در قالب راهبرد چندجانبهگرایی، ائتلافسازی و منطقهگرایی فعال است نتیجه اینکه باید یک رویکرد آرمانگراییِ واقعبین اتخاذ کرد که بر اساس اصل استقرار و استدراج و راهبرد تدرجگرایی فزاینده عمل میکند.
آقای خنفر بر مسئلۀ اهمیت اطلاعات و اینکه حضرت رسول(ص) همواره در مسئلۀ اطلاعات از خصم خود جلوتر بودند تأکید میکند. میدانیم که امروزه نیز بیش از پیش اهمیت این موضوع روشن شده است، نگاه شما در این زمینه چیست؟
دیپلماسی ذاتاً متضمنِ برقراری ارتباطات و کسب اطلاعات است و عقلانیت مطلق متضمن و مستلزمِ داشتن و کسب اطلاعات کامل است. عقلانیت محدود نیز متضمن و مستلزمِ داشتن و کسب حداکثر اطلاعات ممکن است. ازاینرو، کسب اطلاعات و استفادۀ بهینه و بهموقع از آن، لازمه هر راهبرد و سیاست عقلانی است.
از طرفی راهبردپردازی و اتخاذ راهبرد درست و دقیق، مستلزمِ شناخت دقیق، درست و کاملِ خود، رقیب/دشمن، و محیط عملیاتی و میدانی منطقهای و بینالمللی است.
در این بین آگاهی و اطلاعات از خود: شناخت قوتها و ضعفها؛ منافع، اهداف و اولویتهای راهبردی؛ برآورد درست از قدرت و جایگاه خود در نظام منطقهای و بینالملل را نباید فراموش کرد.
آگاهی و اطلاعات از رقیب/دشمن را نیز نباید از یاد برد: شناخت قوتها و ضعفها؛ منافع، اهداف و اولویتهای راهبردی او؛ راهبرد او و مختصاتش.
آگاهی و اطلاعات از محیط خارجی/عملیاتی منطقهای و بینالمللی که توضیح داده شد نیز رکن دیگر این مسئله است: شناخت ماهیت و گفتمان قدرت رایج در این دو نظام؛ چگونگی توزیع قدرت در ایندو یا قطبیت نظام منطقهای و بینالمللی؛ کشورهای تشکیلدهندۀ قطبهای قدرت؛ مناسبات قدرت در این دو نظام، بهویژه بین قدرتهای بزرگ و قطبهای قدرت و آنها و سایر بازیگران اعم از منطقهای و جهانی.
درواقع میتوان گفت اهمیت جنگ اطلاعاتی و شناختی در جهان امروز را نمیتوان نادیده گرفت.
تلاش برای اینکه جبهۀ داخلی دچار گسست نشود با توجه به تجربۀ برخورد رسول اعظم با عبدالله بن اُبیّ، ابن سلول و در عین حال تلاش برای استفاده از شکافها و گسستهای خصم بهعنوان نمونه در خندق چقدر میتواند اهمیت داشته باشد؟
این شیوۀ برخورد پیامبر را میتوان در قالب راهبرد موازنۀ قوا تبیین کرد. در این راهبرد حفظ و تقویت قدرت درونی خود (موازنه ایجابی) و تضعیف قدرت جبهه دشمن با فروپاشی اتحاد و انسجام آن (موازنه سلبی) اهمیت ویژهای دارد. اصل تعیینکننده در چگونگی نرمش یا برخورد قاطع، عقلانیت راهبردی برحسب میزان هزینه و فایده و ضرر و زیان آن اقدام و مصلحت عمومی است. همچنین اقدام عملی و میزان تأثیرگذاری اقدامات تفرقهافکن و گسستآفرین در جبهۀ نبرد خارجی و قدرت و موقعیت جبهۀ خودی تعیینکننده است. اگر باعث تضعیف قدرتِ راهبردی و شکست در نبرد شود با آن مقابله میشود.راهبرد داخلی پیامبر در مدینه حفظ یکپارچگی و همبستگی عناصر مقوّم جامعۀ مدینه بود. او برای حفظ وحدت و انسجام داخلی و جلوگیری از درگیریهای داخلی میان مسلمانان، با منافقان مدینه مدارا و مماشات میکردند تا بر اولویت راهبردی اصلی یعنی اسلامآوردن قریش و مسلمانشدن شبهجزیرۀ عربستان خدشه وارد نشود. اولویت راهبردی مقابله با قریش تلاش برای مسلمان شدن یا تسلیمشدن بود.
بنابراین تأمین هدف راهبردی ایجاب میکرد تا اهداف کماهمیتتر مانند مقابله با منافقان در اولویت بعد قرارگیرد. اصل الاَهَمُّ فَالاَهَم. البته که در صورت انجام یا شرکت در عملیات نظامی و امنیتی و اقدام عملی علیه حکومت مانند توطئه، جاسوسی و پیمانشکنی با آنها برخورد قاطع میشد؛ مانند یهود بنیقینقاع و بنینضیر که پیمانشکنی کردند و طرح ترور پیامبر را ریختند. ولی پیامبر با عبداللهبناُبیّ که بیشتر حرف میزد تا اقدام عملی، برای حفظ یکپارچگی داخلی مدارا میکرد. عبداللهبناُبیّ با بیرونکشیدن نیروهایش در جریان جنگ احد، یکی از دلایل شکست مسلمانان بود اما برخورد پیامبر با او باز احتیاط آمیزبود.
یکی از اصول راهبردی نبوی پیشگیری از ائتلاف و اتحاد دشمنان و فروپاشی آن در صورت شکلگیری از طریق ایجاد شکاف میان آنهاست. بر اساس مفاهیم نظری اکنون این راهبرد را میتوان در قالب موازنۀ سلبی تبیین کرد؛ یعنی تلاش برای تضعیف قدرت و توان دشمن یا دشمنان.
دوگانۀ صلح و جنگ و اینکه در چه زمانی باید صلح کرد و در چه زمانی نباید صلح کرد و اینکه با چه کسی باید پیمان بست و با چه کسی نباید پیمان بست؛ آیا در سیرۀ رسول خدا از الگوی خاصی پیروی میکند؟
پاسخ را میتوان اینگونه دستهبندی کرد:
جنگ و صلح دو روی یک سکه هستند. صلح یعنی نبود جنگ و جنگ ادامۀ سیاست است با ابزارهای دیگر. در این بین شرایط زمانی و مکانی، ویژگیهای حوزۀ موضوعی، ماهیت موضوع و مورد، وضعیت و موقعیت خود و دشمن تعیینکننده است. همچنین کشف منطق جنگ و صلح و اصول و راهبرد این دو در سیرۀ نبوی ضرورت دارد. منطق و اصولی را از سیرۀ نبوی میتوان کشف و بهفراخور موضوع و مورد به کار بست. آمادگی روحی و روانی نیروها، آمادگی نظامی خود و دشمن، هزینههای جنگ و صلح، نتایج ناشی از این دو و کسب پیروزی بدون جنگیدن.
راهبردهای صلحسازی پیامبر
امنیت و دفاع فعال؛ بازدارندگی؛ موازنۀ قوا؛ مقاومت فعال؛ جنگ پیشگیرانه (تهدیدزدایی)؛ جنگ پیشدستانه. در این بین اصالت با صلح است: البته صلح ابتکاری نه انفعالی و تحمیلی؛ صلح حداقلی بهعنوان پیششرط و زمینهساز صلح مثبت و حداکثری بهمعنای ایجاد شرایط لازم برای بارورشدن استعدادها و قابلیتهای انسانها و جوامع انسانی؛ صلح عادلانه بهمعنای الغای خشونت ساختاری و ساختارهای سلطه و سرکوب.
انتخاب گزینۀ جنگ
در صورت ناممکنبودن یا شکست گزینۀ صلح مطرح خواهد شد که خود میتواند؛ جنگ پیشدستانه؛ جنگ پیشگیرانه باشد. اصول مصلحت، عزت و حکمت (عقل+ علم) انتخاب یکی از این دو گزینه را تعیین میکند. در این بین انواع پیمانها نیز مهم میشوند: پیمان کارکردی؛ پیمان عقیدتی؛ پیمان تدافعی و تهاجمی؛ پیمان کوتاهمدت، موقتی، موضوعی و موردی؛ پیمان بلندمدت و دائمی.
الگوی رفتاری پیامبر
تقدم پیمانهای تدافعی بر تهاجمی و موقتیبودن پیمانهای کارکردی برای مقابله با تهدید مشترک یا دفع شر مشترک و انعقاد پیمان برای بیطرفکردن و جلوگیری از همپیمانی او با دشمن و انعقاد پیمانهای عقیدتی درازمدت است. تهدید مشترک، منافع مشترک، قصد و نیت همپیمان، پیشینه و سابقۀ همپیمان، ارزش راهبردی آن پیمان، از جمله عوامل تعیینکنندۀ انعقاد پیمانهاست.
چقدر میتوان مناسبات نبوت و بعد از آن امامت را در چارچوب مناسبات قدرت تحلیل کرد؟
باید گفت: نبوت و امامت یک امر الهی است نه بشری؛ و نمیتوان آن را در چارچوب مناسبات قدرت تقلیل داد و تحلیل کرد؛ یعنی نبوت و امامت تابعی از مناسبات قدرت و الزامات آن نیست. اما از قدرت و مناسبات قدرت برای ابلاغ و پیشبرد امر نبوت و امامت استفاده میشود. اهمیت و نقش قدرت در انجام رسالت و امامت: «یا یحْیى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَینَاهُ الْحُكْمَ صَبِیا»بهویژه این امر در سیرۀ نبی مکرم اسلام مشهود و مبرز است.
در این بین استفاده از مناسبات قدرت در سطوح مختلف برای تحقق رسالت و ادای تکلیف الهی نیز مد نظر باید قرار گیرد. و استفادۀ ابزارینکردن از نبوت و امامت برای کسب، اعمال و افزایش قدرت در مناسبات قدرت رایج.