دکترای حقوق و نویسنده کتاب درآمدی بر ظهور و افول تمدنها
اسلام دینی اجتماعی است که تسهیل و تعمیم دینداری برای عموم مردم جهان را وظیفۀ خویش میداند؛ اندیشۀ شیعی هماره در آرزوی برقراری حکومت (دولت، مُلک) جهانی دینی بوده است که حدود الهی در آن اقامه شده و مردمان، در عدل و فَرَج و سعه، بهآسانی دینداری نمایند. هرچند اجر و ثواب مؤمنین در دوران شدت و غلبۀ دولت باطل بیشتر است، اما این امر هیچگاه مانع از دعا، آرزو و حتی تلاش برای اقامۀ دولت حق که مسئلهاش دینداری عمومی است نشده است (برای دیدن یک روایت جالب توجه رجوع کنید به: کلیني، الکافي، ج 1، ص 333؛ صدوق قمي، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 464؛ در این روایت، آنگاه که عمار ساباطی آرزو میکند که ای کاش هماره در دورۀ غیبت شدت به سر ببرد تا اجر بیشتری نصیبش شود، حضرت میفرمایند: سُبْحَانَ الله أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِي الْبِلَادِ وَ يَجْمَعَ اللَّهُ الْكَلِمَةَ وَ يُؤَلِّفَ الله بَيْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لَا يَعْصُونَ الله عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِي خَلْقِهِ وَ يَرُدَّ الله الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ فَيَظْهَرَ حَتَّى لَا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ). هرچند در طول اندیشۀ شیعه، بر سر میزان و چندوچون تکلیف اقامۀ دولت حق در دورۀ غیبت اختلافاتی رخ داده است، اما در مجموع به نظر میرسد نظر بزرگان شیعه وجوب اقامۀ دولت حق در حد استطاعت در دورۀ غیبت بوده است و البته، به تصریح یا تلویح، چه در متون و چه در فرامتن علمای شیعه، این امکان و استطاعت امکان وسیع و دائمی تلقی نشده است و نوعی نیاز (اضطرار) به حجت برای اقامۀ سراسری حق مورد توجه بوده است. از سوی دیگر، به نظر میرسد علما و مفسران اسلامی در این زمینه متفق بودهاند که غایت اصلی دین هدایت بشر است و هدایت بالاصاله امری انتخابی و اختیاری است. اما برقراری «دولت» با ساختارهای هدایتکننده و تسهیلگر هماره نوعی اجبار، ارشاد و تحمیل صریح یا مضمر را با خود دارد. برخورد این دو نقطۀ مطلوب وضعیت را مسئلهمند کرده است؛ نقطۀ درست ایستادن بین اجبار و اختیار، بین ساختار تمدنی و اختیار انسانی، بین دولت و هدایت، بین تمدن و طبیعت، کجاست؟ چگونه میتوان هم از دولت و ملک مهدوی جهانی که ظلم و جور را از میان میبرد و اقامۀ حدود الهی در سراسر زمین مینماید سخن گفت، هم به طی طریق مردم بهسوی خداوند از روی اختیار قائل شد؟ در زمانۀ ظهور دولت اسلامی مخالفان چگونهاند؟
«ما»، کسانی که در مشرقزمین زندگی میکنیم، خاطرۀ خوشی از سیویلیزیشن (civilization که بعدها تمدن ترجمهاش کردیم) نداریم، «تمدن» و متمدنسازی دستآویزی غربی-استعماری بوده است تا با ساخت دوگانۀ تمدن-توحش ما را متوحش نشان دهد و سرزمینهایمان را، ثروتمان را و از همه مهمتر جهان و اندیشه و ایمانمان را بِرُباید و نابود کند. تمدن هماره برای ما سویهای جبری و الزامی داشته است، بهویژه در ایران فرایند نوسازی تجددی آمرانه و رضاخانی بوده است و با ما همیشه مانند کودکی چموش و نفهم برخورد شده است که باید بهزور هم که شده سربهراه بشود. ما چند سالی است که به بیداری و اطمینان به نفس رسیدهایم. البته، ضعف جهان مدرن و فرریختن بنیادهای تفکری و وجودی تجدد در این بیداری مؤثر بوده است؛ و حالا خودمان در آرزوی تمدن ازدسترفتهایم. اما نکند این تمنا، مانند چیزهای دیگر ما که رنگوبوی غربزدگی گرفته است، خود دچار غربزدگی شده باشد؟ آیا فکر و اندیشۀ «تمدنسازی» خود دچار غربزدگی نیست؟ و البته از غربزدگی فعلاً چارهای نیست و این سخن نه از سر امکان پیمودن راه دیگر و نه از سر طعنه و تنقیص، بلکه تنها از سر لزوم خودآگاهی به این امر است. امروزه هر کس ادعا کند که سخن ناب و خالص دینی میزند پُر گزافه بافته است! اما میشود به آن جهان نزدیک شد، میتوان تأملات و تذکراتی داشت. مهمترین تذکر و تأمل در باب نسبتِ میان دین و تمدن تذکر به خطر «تمدنزدگی» است. تمدنزدگی یعنی فهمِ دین بهمثابۀ ابزارِ ساخت تمدن، تمدنزدگی یعنی مقایسۀ مدنیتِ مطلوبِ اسلامی با تمدنِ موجود غربی در اندازه و حجم و صورت و سیرت و بهخصوص روش دستیافتن به آن. مدنیت دینی بسیار زاهدانه و متناسب است و نباید با تمدنِ فربه و بسیار پرحجم مدرن مقایسه شود (در روش، محتوا، صورت). در نگاه دینی، انسان آمده است که برود و نه آنکه بماند، و جهانی میسازد که از آن برود، اما جهانیانِ مدرن آمدهاند که بمانند و جهانی میسازند که بمانند و لاجرم این دو جهان با هم تفاوتهای بنیادین دارند. باید مراقب تمدنزدگی بود.
تمدنزدگی در اندیشۀ ایران معاصر به صورتهای متنوعی ظهور و بروز داشته است، از عمیقترین لایهها و جریانهای فکری تا سیاست عملی و جاری دولتها. تمدنزدگی باعث میشود گروههای فکریِ حوزوی مفصلی تشکیل شود که به دنبال طراحی کلان طرحها و طراحی ساختارهایِ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، هنری، فرهنگیِ پیچیده بر اساس نظامهای فکری-فلسفی با روشهای پیچیده و مضاف و ... باشند و مثلاً قصد کنند بر اساس فلسفۀ صدرایی کل جهان را بازطراحی و مهندسی کنند. یا از این مفصلتر، گروههایی تشکیل شود که همین فلسفههای موجود را کافی ندانسته و دهها سال تلاش کنند تا از اساس فلسفۀ جدید ایجاد کنند و با بازتولید منطق و تقریباً تمام علوم بخواهند تغییر و حرکت تمدنی را «مدیریت» و نظامهای اجتماعی را بر اساس فلسفه و روش جدید طراحی کنند و البته به فلسفهها و منطقهای جدید و بسیار پیچیدهای نیز میرسند. حتی در بهترین حالت، اگر گذار به جهانی ساده و تمدنی بسیط را قبول نمایند، در فرایند و روش تمدنزده هستند و گمان میکنند روشِ گذار از وضعیتِ درهمریختۀ ایرانِ امروز و غربزدگی پیچیدۀ جهان، به آن وضعیت ساده، بهکارگیری روشهای پیچیده شبیه جهانِ مدرن است. تمدنزدگی باعث میشود دولتها، بهجای تمرکز بر تغییر انفسیِ انسانِ انقلابی ایران و حفاظت و پاسبانی از تفکرِ انقلابی رخداده و افقِ بازشده در جهان معاصر که داعیِ انسانِ ایرانی و جهانی به زیستی غیرِمدرن و مدنیتی ساده و الهی و رجوع دوباره به آخرتگرایی و جهانی بدون فربگی و ترکیدگی تمدنی است، دائماً از صنعتیشدن و مدرنشدن ایران، آن هم به بدترین شیوۀ ممکن (که در واقع مصرف جنونآسای پول نفت و تخریب شادمانه و غافلانۀ محیطزیست و بهمحاقبردن آخرین کورسوهای افق روشن دینی است)، گزارش دهند و به این گزارشها افتخار نمایند. تمدنزدگی باعث میشود وقت بسیاری از طلاب و دانشجویان مؤمن و انقلابی، که باید صرف آموختن مبانی دینی و تمرکز بر افق معنوی انقلاب اسلامی و سعی در گسترش تفکر و فهم جدیدی که با انقلاب رخ داده بود شود، درگیر مباحث بیهودۀ طراحی ساختارهای انتزاعی، پیچیده، غربزده و البته بیفایدۀ اجتماعی شود. تمدنزدگی باعث میشود محور تمام بحثهای همۀ دولتمردان و مدیران و قوای حاکمه و تبلیغات انتخاباتی و تمام بحثهای روزمرۀ مردمِ متدین و غیرِمتدین در کوچه و خانه بحثهای اقتصادی و پیگیری مدام «تولید، برای مصرف» و باز مصرف و باز مصرف و انتقاد از وضع اقتصادی شود؛ گویی رفاهطلبی سریع و بیخردانه تنها آرمان همۀ دولتهای انقلابی است! تمدنزدگی باعث میشود که متدینترین اقتصاددانان ما فقط تا این افق پیش بروند که تولید ما ملی شود و وابسته به غرب و شرق نباشیم و نمیتوانند دنیای کممصرف و البته کمتولید را تصویر کنند، دنیایی که امکان آن با انقلاب اسلامی رخ داد و اکنون آخرین دروازههای تاریخی این امکان در حال بستهشدن است.
واژۀ تمدن اکنون بار معنایی و شبکۀ مفاهیم پیرامونی فربهای دارد. شاید بهتر باشد در اندیشهورزی معاصرمان، آنگاه که از تمدن دینی سخن میگوییم، از واژۀ مدنیت یا مُلک یا دولت استفاده کنیم تا تمایزمان با سیویلیزیشن آشکار شود. ما اکنون از «تمدن»، واژهای که روزگاری مساوی تمدن غرب بود، ناخُشنودیم و در پی ساخت مدنیت و ملک و دولت خویش هستیم، اما باید متذکر و مراقب بود که به دام تمدنزدگی و رفتن بهسوی ساختِ تمدنی همچون غرب، حداکثر با اضافاتی دینی و با همان ساختارهای تمدنی، نرویم و البته باید مراقب بود کل متون دینی را به نفع تمدنسازی و تمدنزدگی بازخوانی و تفسیر ناروا نکنیم. ما باید از این جهان بهزودی برویم و باید مدنیتی مرگآگاه و هجرتپایه و سبُکبالانه بسازیم. تنها راه جمع بین دوگانۀ دین و دولت توجه به روح معنوی دین و دوری از کالبدزدگی و تحمیل کالبد بیروح دین بر تودهها است. برقراری دولت مهدوی برقراری دولتی جهان است که، با کنارزدن تحمیلگرانِ کالبد تمدن جدید، مشارکت واقعی ارادههای انسانی را فراهم مینماید. ما نیز در دوران غیبت باید تا جای ممکن چنین کنیم.