طلبه درس خارج
و مسئول میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم
نظریۀ اجتماعی (social theory) یک چارچوب نظری است که به مکاتب فکری کمک میکند تا نحوۀ مطالعه و تفسیر پدیدههای اجتماعی را بر اساس مکتب فکری خود توضیح دهند. این چارچوب مفهومی به مکاتبی که امضای خاصی در ساخت جامعه و جامعۀ مطلوب دارند کمک میکند که نقطه تمایز طرح اجتماعی خود با طرح اجتماعی دیگر مکاتب را به اجمالیترین شکل خود به نمایش بگذارند و مسیری پژوهشی را برای توسعۀ نظامی از دانشهای اجتماعی بر اساس اندیشۀ خود بنیان بگذارد. بر همین اساس، باید گفت که چارچوب مفهومی نظریۀ اجتماعی میتواند به نهاد رسمی علم کشورها نیز این کمک را برساند که برنامۀ حمایتی خود از دانشمندان اجتماعی و دانش مدنظر ایشان را صورتبندی و برنامهریزی کند و از پراکندهکاری در نهاد رسمی دانش جلوگیری کند. بنابراین، این چارچوب مفهومی هم برای برقراری رابطههای درونی مکاتب فکری و هم برای سیاستگذاری نهاد رسمی دانش چارچوبی بسیار مفید است.
البته از این چارچوب مفهومی برای ماموریتهای جزئیتر هم استفاده میشود، یعنی مثلاً برای مقایسۀ تمایز فضای اجتماعی زندگی مجتمعهای آپارتمانی با محلههای شهری غیرآپارتمانی، مقایسۀ تمایز فضای دوستی در شبکه های اجتماعی و فضاهای حقیقی و ... و برای قیاس هر آنچه از جوامع که میتوان آنها را با هم مقایسه کرد نیز استفاده میشود، چراکه اساساً این چارچوب مفهومی به غرض قابلمطالعهکردن تمایز ساختارهای اجتماعی با هم، بهنحوی که صرفاً تمایز اقتصادی، یا فرهنگی یا سیاسی یا ... آنها مدنظر نباشد، بلکه برآیند همۀ آن تمایزها مدنظر باشد، چارچوب مفهومی مفید و قابلی است.
اما آیا این مفهوم به درد ادیان هم میخورد؟ یعنی آیا ادیان هم میتوانند در چارچوب نظریۀ اجتماعی دینی خود طرح اجتماعی خود را با دیگر ادیان و همینطور با مکاتب اصلاحی بشری مقایسه کنند؟ پاسخ به این سؤال علیالقاعده مثبت است و اگر از قابلیت فوقالذکر در مطالعات دینی جامعه چندان استفاده نشده است، به دلیل دیگری است که به آن خواهیم پرداخت.
آیا ادیان الهی اساساً طرحی برای حیات اجتماعی دارند؟ به تعبیر دیگر، شریعت اجتماعی ادیان –بهخصوص شریعت اسلامی- مجموعهای از برنامهها و راهبردها و مسیرهایی است که سرجمع از یک نظریۀ اجتماعی متمایز از مکاتب دیگر بشری حکایت کند؟ آیا از اینکه انبیای ابراهیمی در بستر جامعهای که در آن مبعوث میشدند قیام میکردند و بر علیه ظلم و ظالمین زمانۀ خود دست به مبارزۀ اصلاحی میزدند میتواند آنقدر دلالت گرفت که ادعا کرد آنها با نظریۀ اجتماعی حکومت های زمانه خود نیز مشکل داشتند و مخالفت آنها صرفاً با حاکمان ظالم نبوده است؟ در این صورت، آیا میتوان این نظریۀ اجتماعی اثباتی که ایشان به دنبال آن بودند را صورتبندی و مورد مطالعه قرار داد و حتی از اولیای آن دین در اعصار گوناگون مطالبه کرد؟ به این معنا، حتی باید بتوان نظریۀ اجتماعی را به یک چارچوب کلامی نیز بدل کرد، یعنی بخشی از مجادلات کلامی بین ادیان و ادبیات دفاعی ادیان و حتی گفتمان اقناعی درونی آن دین را به موضوع نظریۀ اجتماعی و حفظ تمایز طرح اجتماعی دین از دیگر مکاتب اصلاحی قرار داد. حتی بالاتر، اگر یک دین به مرتبۀ اقامۀ اجتماعی خود دست بزند، باید بتوان میزان پایبندی اولیای اجتماعی آن دین به نظریۀ اجتماعی دینیشان را یکی از شاخصهای اصلی سنجش فعل آنها قرار داد و، به وسیلۀ آن، موفقیت یا عدم موفقیت تلاش طرفدارانش در اقامۀ دینشان را سنجید.
معالاسف، بخش بزرگی از طرفداران ادیان -حتی در دین اسلام که با حکومت و نهادسازیهای اجتماعی گره خورده است- ناخواسته و بهصورت مداوم از استخراج کلان نظریۀ اجتماعی دین و مشخصکردن تمایزهای بنیادینی که احیاناً ممکن است دین با طرحهای اصلاحی عقلای غیرباورمند به خدا یا ادیان داشته باشد، سرباز زدهاند. این سرباززدن حاصل سوءبرداشت از این نکته است که دین امری عقلستیز نیست و برای عقلا قابلفهم است و عقلا آن را درک و امضا میکنند و اساساً شارع دین خود رئیس العقلاء است. آنان طرح اجتماعی دین خود را در چارچوب نظریههای اجتماعیای که دیگران برای خود -نه برای توضیح طرح انبیا- تولید کرده بودند مطالعه و تفسیر کردهاند و به این ترتیب، پرسش از نظریۀ اجتماعی دین اسلام به یک پرسش با پاسخی لاغر، که حجم کار روی آن بسیار ناچیزتر از اهمیت آن بوده است، بدل شده است.
اما برای شروع سخن از نظریۀ اجتماعی از کجا باید شروع کرد؟ از کجا شروع کنیم تا تمایز نظریههای اجتماعی بیشتر نمایان شود و غرض آگاهیبخشی به جامعه برای توجه به تمایز نظریههای اجتماعی و انتخاب آنها بهتر محقق شود؟ سنتهای مطالعۀ نظریۀ اجتماعی بسیار متنوع هستند، چه اینکه این مفهوم یک ساختار رسمی علمی نیست، بلکه یک چارچوب مفهومی آزاد در میان دانشهای گستردۀ مؤثر بر علوم اجتماعی است، لذا هر کسی و از هر کجا که لازم بداند و پایگاه فلسفی مورد اتکایش اجازه دهد سخن را آغاز میکند. یکی از نقاط خوب برای عامترین مطالعۀ نظریۀ اجتماعی میتواند مفهوم رابطه و کنش باشد. هر جامعهای را میتوان مجموعهای از روابط بین کنشگران آن دانست و لذا میتوان گفت که تعریفی که هر نظریۀ اجتماعی از «کیفیت» این روابط ارائه میدهد و آن را معنابخش به زندگی افراد آن جامعه میداند پایهایترین ساختار مطالعۀ یک جامعه است. در یک تقسیم اولیه، میتوان مدعی شد که هر نوع جامعهای فقط و فقط از دو نوع رابطه و کنش تشکیل شده است:
رابطهها و کنشهای یکسویه: رابطههایی که قوام آن به یک طرف این خطِ ارتباط است؛ به تعبیر دیگر، نیرو و امکان آن رابطه توسط یک طرف این رابطه تولید میشود و طرف دیگر تنها مصرفکنندۀ این رابطه است. به این نوع از روابط و کنشها در علوم اجتماعی «روابط عمودی» میگویند. در این نوع روابط، طرف بالا نسبت به طرف رابطهپذیر «علو» و برتری دارد و طرف رابطهپذیر نوعی «دنو» و فقر در این رابطه در خود احساس میکند که در آن حاضر میشود.
رابطهها و کنشهای دوسویه و متقابل: رابطههایی که هر دو سوی خط ارتباط بر هم تاثیر متقابل دارند و آوردهای برای تشکیل آن رابطه دارند که، در صورت فقدان آن نیرو و امکان، آن رابطه متلاشی میشود. در این نوع روابط، نوعی «برابری» و هماندازگی در هر دو طرف رابطه احساس میشود، چراکه هر دو بر یکدیگر تأثیر میگذارند و به این تأثیر محتاجاند که در رابطه حاضر میشود. میتوان مدعی شد که تاریخ اجتماعی بشر میتواند حداکثر خود را در مقابل سه الی چهار نظریۀ اجتماعی ببیند و از قضا در عمل نیز چنین بوده است. این چهار نظریۀ اجتماعی به میزان توجه به روابط عمودی و افقی و همینطور نحوۀ ترکیب آنها و، از همه مهمتر، کیفیت رابطهای که در یک رابطۀ عمودی یا افقی معنا میکنند بستگی دارد:
جامعۀ استیلا: که قدیمیترین تجربۀ تمدنی بشر با این مدل و نگاه ساخته شده است. در این نگاه، رابطۀ واقعی فقط یک رابطۀ عمودی است و روابط متقابل یا بیمعنا هستند و یا قابلتحلیل به دو یا چند رابطۀ یکسویه دیده میشوند. اما نکتۀ حائز اهمیت در این نگاه آن است که طرف عالی در این نوع از جوامع از قدرت خود برای بهرهکشی از طرف دانی استفاده میکند و از این طریق عنان او را به دست میگیرد و تسلط جبارانه بر او را هدف خود از حضور در این رابطه قرار میدهد.
جامعۀ بازار: ماهیت جامعۀ مدرن است. در این نوع جوامع، رابطۀ عمودی و یکسویه انکار میشود و برای هر مشارکتکننده در یک جامعه یک طرف اثرگذاری و یک طرف تأثیرپذیری تصور میشود. در این رابطه، انسانها بر تأثیر متقابلی که بر همدیگر دارند تأکید دارند، اما از آنجایی که استعاره معقولیت خود را از رابطۀ طرفین مشارکتکننده در بازارهای سوداگرانه برداشته است و حضور اجتماعی طرفین در این رابطه، مثل حضور سوداگران، در رابطۀ بدهبستان (عرضه و تقاضا) بازاری است، به تعبیر کانت اجتماعیشدن در این جامعه غیراجتماعی است.
مارکسیسم، با پذیریش اصل جامعۀ بازار، سعی در تشکیلدادن مشارکت گروهی در جامعۀ بازار دارد تا از آسیبهای انسانی آن بکاهد.
جامعۀ تعاون: نوعی جامعهپردازی اتوپیایی که از قدیم تا به امروز بوده است و در آن رابطۀ عمودی انکار میشود و همچون جامعۀ بازار بر وابستگی متقابل تأکید میشود، اما جامعۀ بهینه را جامعهای میداند که در آن طرفین رابطه، همچون نظامات دوستی، همسایگی و خانوادگی، بر یک رابطۀ یاریگرانه تأکید کنند. این نوع جامعهپردازی معمولاٌ به ساخت فضاهای کوچک و همبستگیهای اجتماعی کوچک تأکید دارد تا امکان تمرکز قدرت و شکلگیری رابطۀ عمودی منتفی شود.
جامعۀ امت انبیا: با رجوع به ادبیات عمومی ادیان ابراهیمی و بهخصوص اسلام و با بیان گسترده و پرحجمی که در مکتب اهلبیت(ع) باقی مانده است، متوجه میشویم که نظریۀ اجتماعی ادیان هم رابطۀ عمودی را برای ساخت جامعه ضروری میداند و هم رابطۀ افقی را. اما در هر دو مورد، نه استیلا را قبول دارد و نه بازار را. به تعبیر دیگر، انبیای ابراهیمی در ساخت امت خود کیفیت خاصی از رابطۀ عمودی و افقی را امضا و اقامه میکردهاند و در مقابلِ کنشهای استیلایی و تضاد سوداگرانه نیز دست به قیام میزدند. در این نظریۀ اجتماعی، رابطۀ عمودی ولا بهجای استیلا بر انسانها معرفی شده است و، در مقابل رابطۀ تضاد سوداگرانه در بازارهای افقی و متقابل نیز، رابطۀ اخوت و برادری را در استعارۀ روابط انسانی در خانواده میپذیرد.
با توجه به توضیحات بالا، میتوان به نکات مقدماتی آمده در ابتدای یادداشت بازگشت و این پرسش را مطرح کرد که دانشهای الهیاتی تا چه حد نسبت دین و نظریۀ اجتماعی دینی را مورد مطالعه قرار دادهاند و آن را به خودآگاهی علمی و فرهنگی بدل کردهاند؟ علوم وابسته به دین، مثل فقه و کلام، تا چه حد نسبت خود با نظریۀ اجتماعی دینی را ضابطهمند کردهاند؟ الهیات اجتماعی تا کنون تا چه حد موفق شده است که لوازم این تمایز را به موضوع علمی و ظرف گفتوگوی بین ادیان قرار دهد؟ مثلاً آیا نظریههای اجتماعی مختلف در تعریف رابطۀ خدا با هستی و همینطور جامعۀ انسانی نیز مؤثر بوده است؟ آیا نگاه استیلایی به روابط انسانی به معرفی خدایی استیلاگر در الهیات آن جوامع منتهی نشده است؟ دانشهای فقهی تا چه حد به این موضوع پرداختهاند و توانستهاند شریعت دینی خود را با تحفظ بر نظریۀ اجتماعی اولیای دینی استنباط کنند و مرز خود را با جوامعی که خدایی ناسازگار با خدای ادیان را تفسیر کردهاند حفظ کنند؟ در جای خود قابلاثبات و رهگیری است که تمدنهای باستانی و همینطور تمدن مدرن حداکثر تلاش خود را برای تحفظ بر نظریۀ اجتماعی خود کرده و میکند، اما دانشهای موجود ادیان تا چه حد به نظریۀ اجتماعی دینی پایبند بوده است؟ اساساً آیا ضوابطی وجود دارد که فقیه میزان پایبندی استنباط خود به نظریۀ اجتماعی را بسنجد؟ در غیاب اصول تضمینکنندۀ تعبد فتاوای خُرد با حکم اصلی دین در نظریۀ اجتماعی، استنباط فقهای دینی در ادیان مختلف تا چه حد به اختلاط با نظریات اجتماعی دیگر مبتلا شده است؟ در عرصۀ فرهنگی، طرفداران ادیان تا چه حد توانستهاند از اخلاق متناسب با نظریۀ اجتماعی خود صیانت کنند؟
نخبگان فرهنگی جامعههای دینی تا چه حد گفتمان اخلاقی نظریۀ اجتماعی دینی را به کف جامعه و فضای تودهای جامعه سرایت دادهاند تا جامعه بهصورت آگاهانه شهروندی در جامعۀ دینی را انتخاب کنند و در آن مشارکت همدلانه و اختیاری داشته باشند؟ ناآگاهی از نظریۀ اجتماعی دینی تا چه حد به اختلاط اخلاقی دامن زده است؟ این اختلاط تا چه اندازه به گسلها و منازعات اجتماعی منتهی شده است؟ بیماریهای روانی جامعه تا چه حد به آشفتگی معیارهای درونی و بیرونی جامعه در حوزۀ نظریۀ اجتماعی بازمیگردد؟
از سوی دیگر، دانشهای الهیات اجتماعی باید بتوانند جواب دهند که اگر جامعۀ دینی در تعبد به نظریۀ اجتماعی امت تأکید کند، تا چه حد میتواند به خلوص در نظریۀ اجتماعی دست پیدا کند؟ اگر به جامعۀ خالص امت نزدیک شود، آیا این خلوص جامعه را فقط برای معتقدین با خلوص بالا بهینه میکند و حقوق اجتماعی دیگر طبقات فرهنگی جامعه ناگزیر کنار گذاشته میشود؟ جوامع متمدن باستانی و مدرن طرحهایی برای ایجاد هماهنگی فرهنگی درون خود دارند. در طرح امت، چه طرحی برای ایجاد همدلی بین طبقات متکثر اجتماعی و ایمانی مختلف وجود دارد؟
دست آخر هم باید این نظریۀ اجتماعی را به تفصیل برساند و از آنها علوم متعدد اجتماعی و ساختارهای دانشی خلق کند. آیا نظریۀ امت میتواند اقتصاد جامعۀ بازار فردگرا یا جماعتگرا را بهعنوان دانش اقتصاد خود قبول کند؟ سیاستمدار جامعۀ امت میتواند از تکنیکهای سیاست در جامعۀ استیلا و تنظیمگری در جامعۀ رقابت بازاری بهعنوان تکنیکهای عقلایی و جهانشمول یاد کند و در تحقیقات علمی دانش سیاست آنها مشارکت مثبت داشته باشد؟ و ...
پینوشت
1- امانوئل کانت، تاریخ جهانشمول در غایت جهانوطنی، اصل چهارم