چرا میان علم جدید و جهان‏بینی دینی تعارض وجود دارد؟

روزبه زارع

دکتری فلسفه تطبیقی و استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی


منظور از «علم» (Science) در این نوشته، نه صورتِ ایده‌آل و آرمانیِ شناخت طبیعت؛ بلکه همین دستگاه معرفتی فعلی علوم تجربی است که در سه شاخۀ اصلی علوم فیزیکی، علوم زیستی و علوم شناختی بسط یافته است. نظریات (Theories) مطرح امروزین در این سه شاخه به‏عنوان محصولات فرایند چندصدساله از زمان نوزایش معرفتی (Renaissance) تا به امروز قلمداد می‏شوند.
مراد از «دین» نیز نه حقیقت فی‏نفسۀ قدسی نزد انبیا و اولیای معصوم الهی است و نه حتی معرفت دینی ناظر به فهم ما از اخبار متون مقدس یک دین خاص است؛ بلکه مراد از «دین»، ارکان جهان‏بینی الهی است که در قالب اصول مشترک میان ادیان ابراهیمیِ یهودیت، مسیحیت و اسلام طرح می‏شود؛ اصولی مانند: «وجود خدای کاملی که خالق و حافظ جهان است»؛ «انسانی که دارای سرشت دوگانۀ مادی و مجرد است و از ظرفیت‏هایی نظیر ارادۀ آزاد (Free Will) بهره برده ‏است تا سرنوشت خود را رقم بزند و به ‏سمت سعادتی حرکت کند که به‏طور کامل در حیات این دنیا دست‏یافتنی نیست» و «آموزۀ معاد که سرانجام سیر و حرکت جهان و انسان را معین می‏کند».
اگر با این اصطلاح‏شناسی همراه شویم؛ با پرسش اصلی که این نوشته، درصدد پاسخ به آن است، مواجه خواهیم شد: «چرا میان علم جدید و جهان‏بینی دینی تعارض وجود دارد؟» از این جهت که این پرسش بدون مصداق جلوه نکند، توجه خواننده را از باب نمونه به این موارد جلب می‏کنم: طبق قوانین بقا (Conservation Laws)، راه مداخلۀ ماورای طبیعت به جهان طبیعی بسته است و این با فاعلیت الهی در انزال وحی، ارسال رسل، استجابت دعا، نصرت مؤمنین، مجازات دنیوی کافران و... که از شعب خداباوری ادیان ابراهیمی است در تعارض است.
طبق نظریه فرگشت (Theory of Evolution)، شرایط فعلی موجودات زنده و از جمله تحقق انسان هوشمند، حاصل فرایندی تصادفی است؛ به این معنا که اگر بار دیگر به مقاطع اولیه جهان، پیش از تحقق حیات، بازگردیم؛ کاملاً محتمل است که هیچ حیاتی در جهان شکل نگیرد. این عقیده، با غایتمندی خلقت که لازمۀ خالقی حکیم است، در تعارض قرار می‏گیرد. طبق نظریۀ رایانشی ذهن (Computational Theory of Mind) یا دیگر نظریات فیزیکالیستی علوم شناختی، انسان موجودی صرفاً مادی است و قوایی مانند ارادۀ آزاد یا حتی ارادۀ آگاهانه (Conscious Will)، اموری کاملاً توهمی هستند. این نظریه با آموزۀ معاد و نظام جزا و پاداش الهی به تعارض برمی‏خیزد. اصل و دو نظریه‏ای که برشمردم، به ترتیب در متن جریان اصلی (Main Stream) سه حوزۀ فیزیک، زیست‏شناسی و علوم شناختی قرار دارند.
در بادی امر، دو راه‏حل‏نما پیش روی مؤمن به جهان‏بینی الهی قرار دارد: اعتبار معرفتی نظریات علمی را با دستاویز قراردادن ملاحظات معرفت‏شناختی نظیر ظنّی‏بودن تجربه یا اثبات‏نشدنِ نظریات متعارض با جهان‏بینی دینی و... به چالش بکشد و نهایتاً ادعا کند که جهان‏بینی دینی با یافته‏های غیرقطعی تجربی در تعارض است و از همین رو، جای نگرانی وجود ندارد. دوم اینکه در مواضع تعارض، یا از آموزه‏های دینی دست بشوید یا آن‏قدر آنها را تراش دهد تا هرچند نصفه‌نیمه، بر مدعیات علمی منطبق شوند. از آن‏جایی که ارکان جهان‏بینی الهی به‌راحتی قابل جرح و تعدیل نیست، این راهبرد در این سطح کم‏تر به چشم می‏خورد و خود را بیش‏تر در تطبیق نظریات یا یافته‏های علمی با محتوای جزئی متون دینی بروز می‏دهد؛ مثل تطبیق نظریۀ داروین بر روایت خلقت انسان در قرآن؛ اما می‏توان نسخه‏هایی از آن را در پروژه‏هایی نظیر طرح مفاهیم جدیدی از خدا (New/Alternative Concepts of God) سراغ گرفت.
ایراد مسیر نخست این است که نظریات علمی اعتبارخود را در فضای عمومی، نه از رعایت ضوابط معرفت‏شناختی بلکه از ثمرات و دستاوردهای خود کسب می‏کنند. علم، لااقل در جهان امروز، صرفاً گزاره‏هایی در ذهن عالمان یا نوشته‏هایی در گوشۀ کتابخانه‏ها نیست؛ بلکه با فناوری و پزشکی جدید، علم، وارد جریان زندگی روزمرۀ انسان‏ها شده است. علاوه بر این، در جایی که اعتبار معرفتی نظریات علمی که دربارۀ امور محسوس اظهارنظر می‏کنند و نتایج مشاهدتی دارند زیرسؤال می‌رود؛ تکلیف آموزه‏های جهان‏بینی دینی که بسیاری از مدعیات آن محسوس نیست، به لحاظ معرفتی از پیش روشن است.
مسیر دوم نیز همان‏طور که اشاره شد در پاسخ به مسئلۀ پیش روی ما تقریباً به‏سرعت به بن‏بست می‏رسد؛ جهان‏بینی الهی‏ای که خدایش از تصرف در امور جهان ناتوان باشد و طرحی برای خلقت خود نداشته باشد و فرجام خلقتش هم پوچ باشد، چه تمایز معناداری با جهان‏بینی مادی خواهد داشت؟
به نظر می‏رسد راه‏حل این تعارض را باید در جستجوی منشأ واقعی آن سراغ گرفت. چه مؤلفه‏ای در بنیاد علم جدید قرار گرفته است که نظریات آن را در تعارض با جهان‏بینی الهی قرار می‏دهد؟ در پاسخ به این پرسش، می‏توان به موارد متعدد یا عناوین کلی مختلفی اشاره کرد؛ اما اگر بخواهیم همگی را در یک آموزه جمع کنیم، شاید «طبیعی‏گرایی» (Naturalism) بهترین گزینه باشد.
طبیعی‏گرایی را این طور تعریف می‏کنیم: «نظریات یا تبیین‏های علمی باید در برابر وجود خدا [و لوازم آن که از مجموع آنها با عنوان جهان‏بینی الهی یاد کردیم] خنثی باشند»؛ به بیان دیگر نظریۀ علمی باید به‏گونه‏ای باشند که با فرض وجود خدای ادیان ابراهیمی، تفاوتی در آنها ایجاد نشود.
شاید در بادی امر عجیب به نظر برسد که چرا این آموزه سبب می‏شود نظریات علمی در تعارض با خداباوری قرار بگیرند؛ زیرا طبیعی‏گرایی نهایتاً باید به خنثی‏بودن این نظریات منجر شود. در توضیح اینکه تعارض چگونه بروز می‏کند، فرض کنید درصدد تبیین رویداد یا پدیده‏ای طبیعی و مادی هستیم؛ یعنی می‏خواهیم بدانیم که چرا آن پدیده روی داده است. اگر در بیان علت روی‏دادن آن پدیده به خدا یا مشیت الهی یا دیگر عواملی که از ارکان جهان‏بینی الهی به حساب می‏آیند، متمسک شویم، از معیار طبیعی‏گرایی عدول کرده‏ایم؛ پس باید علت روی‏دادن آن پدیده را تنها در عوامل طبیعی دیگر جستجو کنیم؛ آن عوامل طبیعی نیز به‏نوبۀ خود، پدیده‏ها و رویدادهای طبیعی هستند که با همین قیاس، تبیین آنها نیز مستند به هیچ امر فراطبیعی نخواهد شد. در نتیجه در تبیین یک پدیدۀ طبیعی، با زنجیره‏ای علّی‏ مواجه هستیم که همۀ حلقه‏های آن را امور طبیعی تشکیل می‏دهند.
اکنون اگر این آموزۀ ارتکازی را نیز بپذیریم که برای داشتن باور موجّه به وجود یک چیز، باید نشانه و قرینۀ معرفتی به نفع آن داشته باشیم، نتیجه خواهیم گرفت که تبیین‏های علمی، در اثر التزام به طبیعی‏گرایی، هیچ شاهدی به نفع خداباوری در اختیار ما نخواهند گذاشت. اگر آموزۀ «علم‏گرایی» (Scientism) را هم به کار بگیریم که معتقد است «معرفت معتبر دربارۀ واقعیت جهان تنها از طریق علم و پیگیری روش علمی قابل حصول است»، آنگاه به‏نحو موجّه نمی‏توان به وجود خدا باور داشت؛ یا باید مسیر ایمان‏گرایی را در پیش گرفت و ملتزم شد که برای باور به وجود خدا نیازی به شواهد معرفتی نیست یا باید از اعتقاد به وجود خدا دست شست.
همچنان این نکته در هاله‏ای از ابهام می‌ماند که با پذیرش همۀ مطالب قبلی، باز هم فاصله‌ای‏ وجود دارد میان اینکه «با فرض طبیعی‏گرایی و علم‏گرایی، باور به وجود خدا، به‏عنوان رکن جهان‏بینی الهی، ناموجّه باشد» و اینکه «نظریات علمی با جهان‏بینی دینی تعارض داشته باشند.»
سرّ مطلب در این است که اگر وجود لوازم جهان‏بینی الهی دربارۀ طبیعت را بپذیریم و مثلاً به وابستگی و نیازمندی طبیعت به ماورای طبیعت اذعان کنیم؛ یا حکیمانه‏بودن و مقصودمندی آن را بپذیریم؛ یا به وجود ابعاد و توانایی‏هایی برای انسان اعتراف کنیم که در جهان‏بینی دینی برای او درنظر گرفته می‏شود، دیگر کندوکاو علمی خنثی نخواهد بود و به نفع خداباوری سوگیری پیدا خواهد کرد.
از همین رو و برای رعایت ضابطۀ طبیعی‏گرایی، به‏نحو پیشینی و بدون مراجعه به شواهد، تمام دلالت‏های جهان‏بینی الهی برای جهان طبیعت کنار گذاشته می‏شود. نتیجۀ تحقیقات در چارچوبی که در تقابل با جهان‏بینی دینی شکل گرفته است نیز از پیش معلوم خواهد بود. به همین جهت است که فقط مقابله با علم‏گرایی و تثبیت دیگر منابع و روش‏های معرفتی در حیطۀ معرفت‏شناسی، برای حل این مسئله کافی نیست و مواجهۀ دقیق با طبیعی‏گرایی نیز باید به‏طور جدی در دستور کار خداباوران قرار بگیرد. بنابراین، در پاسخ به پرسش آغازین این یادداشت باید گفت که تمام تعارض‏های علم جدید و خداباوری، ریشه در «طبیعی‏گرایی» دارد که به‏عنوان سنگ بنای روش علمی در مبنای علم تجربی جدید جای گرفته است.
به‏عنوان تأییدی بر این تحلیل فلسفی که «علم جدید در بنیان خود با خداباوری در تعارض قرار دارد»، به یافته‏های آماری مربوط به توسعۀ الحاد، دوشادوش کسب تخصص در علوم طبیعی جدید استناد می‏کنیم. در تحقیق مفصلی که انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال ۲۰۱۰ نتایج آن را در قالب کتاب منتشر کرده است، پیمایشی روی اساتید و فارغ‏التحصیلان دانشگاه‏های مطرح ایالات متحده آمریکا انجام شد. طبق یکی از یافته‏های قابل‏تأمل این تحقیق، در حالی که ۸۰ درصد مردم عادی ایالات متحده خداباور هستند، تنها ۲۰ درصد متخصصان علوم طبیعی چنین اعتقادی دارند و در نقطۀ مقابل، ۶ درصد از جمعیت عمومی، خود را ملحد می‏دانند؛ اما این دسته حدود ۶۴ درصد از متخصصان رشته‏های علوم طبیعی را به خود اختصاص می‏دهد.
البته چالش طبیعی‏گرایی تنها دربارۀ خداباوری نیست و علم جدید در وضعیت امروزین خود و با انتخاب طبیعی‏گرایی و التزام به آن، توسط جریان اصلی عالمان، خود را در آستانۀ یک بحران معرفتی فراگیر قرار داده است. مبانی طبیعی‏گرایانه حاکم بر علوم جدید، سدی بر سر راه کشف بی‏طرفانه و همه‏جانبۀ جهان طبیعت ایجاد کرده‏اند. در دهۀ دوم قرن بیست‏ویکم، زمانی که علم و فناوری ظاهراً در اوج قدرتشان هستند و نفوذشان در تمام دنیا گسترش یافته و پیروزی‏شان بلامنازع به نظر می‏رسد؛ مشکلات غیرمنتظره‏ای، ناظر به همین مبنا، از درون در حال مختل‏کردن علوم است. اکثر دانشمندان، بی‏چون‏وچرا و بدون بررسی انتقادی طبیعی‏گرایی، باور دارند که این مشکلات را سرانجام با پژوهش بیش‏تر در چارچوب‏های جاافتاده حل خواهند کرد؛ اما برخی و از جمله تعدادی از عالمان بسیار برجسته و طراز اوّل معتقدند که این مشکلات نشانۀ معضلی عمیق‏تر است و صرفاً با کنارگذاشتن مبنای طبیعی‏گرایی قابل حل خواهد بود.
این پرسش‌ها که «چرا دانشمندان، از آستانۀ شکل‏گیری علم جدید به‏تدریج در مسیر طبیعی‏گرایی قرار گرفتند و امروزه جریان اصلی در آن تثبیت شده است؟»؛ «چرا علم جدید با پیش‏فرض طبیعی‏گرایی، موفقیت‏های فراوان عملی دارد؟» و همچنین «نسخه جایگزین خداباوری برای روش علمی چیست؟» سه پرسش بجایی هستند که احتمالاً برای خواننده در انتهای این نوشته طرح می‏شوند و نگارنده در یادداشت شمارۀ آتی همین مجله دربارۀ آنها بحث خواهد کرد.

 

جستجو
آرشیو تاریخی