تیمارگر زخم‌های مدرنیته

نگاهی به اندیشه‌های اسلام‌پژوهانۀ اولیویه روآ

طاهره حبیبی
دبیر پرونده|   دکترای فلسفه از دانشگاه تهران
در سال 1928 رخدادی به‌ظاهر خُرد و کم‏اهمیت به وقوع پیوست که بعدها نشان داد نه‌تنها برای جهان اسلام، که برای نگاه مستشرقین غربی به جهان اسلام نیز تعیین‌کننده بود: تأسیس اولین سازمان مدرن اسلام‏گرا، اخوان المسلمین، در مصر. این اولین‌بار بود که قرائتی از اسلام فراگیر می‏شد که از قلمرو سنّتی مبتنی بر انگاره‏های شرق‏شناسانه خارج شده بود. اگر شرق‏شناسی در قرن نوزدهم موفق شده بود تفسیری از اسلام ارائه دهد که آن را مناسب حبس در قلمروِ سنتیِ ایمان فردگرایانه می‏کرد و زمینۀ ظهور دولت‏های سکولار را در سرزمین‏های مسلمانان هموار می‏نمود، اکنون مسلمانانی ظاهر شده بودند که معتقد بودند اسلام را نباید تنها درون روابط فردی و خصوصی حفظ کرد؛ بلکه جایگاه آن دقیقاً وسط میدانی است که مدرنیتۀ غربی گشوده است؛ یعنی دولت مدرن.
این ادعا و کنش‏های متعاقب آن، تنها به ایجاد تغییرات قابل‌ملاحظه در نظم سیاسی کشورهای اسلامی منجر نشد؛ بلکه به‌عنوان یک پدیدار اجتماعی و سیاسی، طالب الگوی نظری جدیدی در مطالعات پژوهشگران غربی دربارۀ اسلام و مسلمانان شد. هرچند همچنان برخی پژوهشگران در امتداد نگاه شرق‏شناسانه، این اسلام‏گرایی را درون همان دوگانۀ غرب مدرن و شرق متحجّر قرار دادند؛ رخدادهای دهۀ1980 و بعد از آن، چیزی نبود که به‌سادگی بتوان آن را به مفهوم جاافتادۀ اسلام سنتی تقلیل داد؛ رخدادهایی همچون پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، پیروزی مجاهدین افغانستانی بر ارتش شوروی، ظهور بنیادگرایی مبتنی بر جهاد، پیروزی سیاسیِ احزاب اسلام‏گرا در کشورهای خاورمیانه و آفریقا و در نهایت ظهور بنیاد‏گراییِ جهانی‏شدۀ داعش درون اروپا. اینجا دقیقاً همان خلأیی در پژوهش‏های اسلام‏شناسانه و شرق‏شناسانه است که اولویه روآ  روی آن انگشت گذاشته و به‌دنبال پر کردنش است.
روآ به سال 1949 در خانواده‏ای یهودی‏تبار در فرانسه به دنیا آمد. مدرک کارشناسی‏ فلسفه و مدرک کارشناسی‌ارشد زبان و تمدن فارسی را از مؤسسۀ فرانسوی زبان‏ها و تمدن‏های شرقی دریافت کرد و در سال 1996 دکترای علوم سیاسی را از IEP اخذ کرد. او علاوه بر مشاغل دانشگاهی، نظیر تدریس در انستیتو سیاسی پاریس و دانشگاه فلورانس؛ به‌عنوان کارشناس خاورمیانه و آسیای میانه، مشاغل سیاسی نیز داشته است؛ از جمله مشاور وزارت خارجه فرانسه (1984 تا 2008)، مشاور دفتر سازمان ملل متحد برای هماهنگی امداد در افغانستان (1988) و نماینده ویژۀ سازمان امنیت و همکاری اروپا در تاجیکستان (1993-1994).
روآ در مقابل جریان شرق‏شناسانه‌ای قرار می‏گیرد که با حذف تنوع و پیچیدگی واقعیت اجتماعی و سیاسی در جهان اسلام، به‌دنبال مسلط‌کردن مدرنیتۀ غربی به‌مثابۀ تنها الگو و سرنوشت قابل‌قبول برای مسلمانان است. او نه‌تنها از این تنوع و پیچیدگی آگاه است، بلکه آن را به سنگ بنای اصلی تحلیل خود تبدیل می‌کند. بدین‏ترتیب که بنابر دانش خود به تمایزهای سنت فقه حنفی و فقه شیعی واقف است و بنابر تجربۀ سیاسی خود، الزامات و نتایج تجربۀ سیاست‏ورزی به سبک دولت مدرن را می‏شناسد و از دریچۀ آن برخی تحولات درون جریان اسلام‏گرایی را تحلیل می‏کند. او همچنین میان اسلام به‌مثابۀ یک دین فرهنگی و بنیادگرایی متأخر سدۀ بیست‌و‌یکم، مرز واضحی می‏کشد. اما آیا این توجّهات و روشن‏اندیشی‏ها بدین معنی است که او از پارادایم شرق‏شناسی به‌طور کامل خارج شده و مطالعاتش بازنمایانگر واقعیت همه‏جانبه، انبوه و متکثر جهان اسلام و باورهای مربوط به اسلام سیاسی است؟ در این یادداشت، ضمن اینکه می‏کوشیم نگاهی به مهمترین دستاوردهای پژوهش‏های روآ در مطالعۀ مسائل جهان اسلام داشته باشیم، سعی می‏کنیم پرسش فوق را نیز پیگیری کنیم.


1. چگونه اسلام سیاسی متولد می‏شود و شکست می‏خورد؟
دو دهۀ آغازین قرن بیستم زمانی بود که حکومت‏های سنتی خاور میانه، رفته‌رفته، شکست خود را پذیرفتند و جای خود را به حاکمان جدیدی دادند که به‌دنبال تأسیس دولت مدرن بودند. در ایران، انقلاب مشروطه و سپس جایگزینی قاجار با پهلوی رخ داد و امپراطوری عثمانی جای خود را به نظام‏های متعددی داد که از لحاظ شکل سیاسی همگون نبودند؛ از قبیله‏گرایی سنتی تا دیکتاتوری‏های سکولار. نقطۀ مشترک این نظام‏های جدید این بود که رقیب سنتی قدرتمندی داشتند که همچنان به حیات خود ادامه می‏داد: اسلام و شریعت.
اما چرا در این مقطع که لحظۀ تولد دولت‌ملت‏های جدید در خاور میانه است؛ اسلام، به‌عنوان مهمترین رکن فرهنگی این جوامع، کنار گذاشته شد یا دستِ‌کم نقش‏آفرینی فعالی نداشت؟ پاسخ روآ به این پرسش این است که فرهنگ اسلامی به‌طور مشخص فاقد ایدۀ دولت به‌معنای مدرن آن است، زیرا شریعت به‌مثابۀ قلمروی مستقل قانونگذاری، هیچ‌گاه با قلمرو حاکمان مساوی نشده و همواره این انتظار وجود داشته که حاکم سیاسی در خدمت زیست مسلمانان و دفاع از شریعت باشد. شریعت به هیچ دولت، عرف و تصمیم‏گیری سیاسی مربوط نیست؛ پس با سیاست و قدرت، فعالیتی موازی دارد و حتی بر سیاست اثر می‏گذارد اما این استقلال به یک نقطۀ ضعف برای دولت مدرن تبدیل می‏شود. به بیان دیگر، در اندیشۀ اسلامی «دولت وسیله است، نه هدف». از سوی دیگر اسلام از همان ابتدا تمام ویژگی‏های مبتنی بر نژاد و جغرافیا را فاقد ارزش دانسته و به‌دنبال ایجاد جامعۀ توحیدی مشترک میان تمام اقوام و نژادها بوده است و از این جهت مخالف ایدۀ «یک ملت-یک دولت» است. به این ترتیب، تجربۀ مدرنیته در خاورمیانه با فقدان نهاد دین آغاز می‏شود و به‌دنبال خود این ایده را ممکن می‏سازد که مشکلات ناشی از این مدرنیته دقیقاً به‌دلیل همین جدایی دین و سیاست است.
روآ در تحلیل جامعه‏شناختی اسلام‏گرایان معتقد است ایشان دقیقاً مولود مدرنیتۀ غربی هستند و از همان ابتدا در برابر جریان بنیادگرایی سنتی در جوامع اسلامی شکل‏گرفتند. اخوان المسلمین در مصر و انقلابی‏های ایران، عموماً جوانان شهرنشینی بودند که از آموزش عمومی مدرن در مدارس و دانشگاه برخوردار بودند و مصائب و کاستی‏های نظام‏های سیاسی حاکم بر جوامع خود را از نزدیک می‌شناختند؛ مصائبی که از دید آنها با وضعیت استعماری هم غیرمرتبط نبود. از این رو حرکت سیاسی اسلام‏گرایان دو هدف عمدۀ را دنبال می‏کرد: ایجاد انقلاب در نظام سیاسی که منطبق با آموزه‏های اسلام است؛ و مبارزه با امپریالیسم. روآ اندیشۀ علی شریعتی را مصداقی برای این تفکر می‏داند. اما آیا پیروزی انقلاب اسلامی ایران توانست به تحقق ایدۀ تشکیل دولت اسلامی منجر شود؟ پاسخ روآ منفی است.  
او معتقد است تنها شیعیان بودند که موفق شدند هدف اسلام‏گرایی مبنی بر ایجاد انقلاب را محقق کنند، و به‌رغم تلاش‌هایی که انقلابیون ایران برای گسترش ایدۀ خود به کل جهان اسلام داشتند، در نهایت اسلام‏گرایان جهان تسنن، به یُمن ثروت عربستان سعودی، از دیدگاه انقلابی عقب‏نشینی کردند و همّت خود را به ترویج اسلام در درون مناسبت‏های خانوادگی و اجتماعی معطوف کردند. نزدیک‌شدن اسلام‏گرایان (اخوان المسلمین) به بنیادگرایان محافظه‏کار (عربستان سعودی) دو نتیجۀ عمده داشت: اول آنکه فعالیت ایران را در محدودۀ تشیع منحصر کرد و اسلام‏گرایان را در صحنۀ سیاست داخلی کشورهای خود و حتی در صحنۀ سیاست بین‏المللی داخل نمود؛ دوم آنکه این نزدیک‌شدن، در بنیاد‏گرایی معاصر نقش عمده‏ای را ایفا کرد. به عبارت دیگر خط فاصل میان اسلام‏گرایی و بنیادگرایی محافظه‏کار کمرنگ شد. در نتیجه مخالفت با غرب از شکل اولی سیاسی‏اش در آمد و رنگ مذهبی به خود گرفت و به‌شکل مخالفت با مسیحیت و یهودیت آشکار شد. علاوه بر این، نمونۀ ایران نیز نتوانست برخلاف ادعاهایی که به‌دنبال آن بود به ایجاد ساختار اقتصادی و سیاسی کاملاً متمایز از غرب منجر شود. اینجاست که روآ صریحاً از ایدۀ خود با عنوان «تجربۀ شکست اسلام سیاسی» سخن می‏گوید و معتقد است نتیجه حکومت اسلام‏گرایان در نهایت به سکولارشدن حکومت و تقلیل اسلام‏گرایی به مناسبات فردی و گروهی منجر می‏شود.
به این ترتیب روآ مسیری را ترسیم می‏کند که در آن اسلام‏گرایی، به‌دلیل فقدان شکل‏گیری دولت دموکراتیک در جوامع اسلامی پدید آمد و با شعار «بازگشت به اسلام» و «احیای شریعت» کوشید دولتی را بنا کند که هم مزایای دولت مدرن را داشته باشد و هم درون قلمرو شریعت قرار بگیرد؛ اما در نهایت این تلاش، به تجربه‏ای شکست‌خورده بدل شد و در ادامه نیز به عقب‏نشینی به ساحت‏ فردیِ ایمان سنتی و واگذارکردن عرصۀ عمومی به دولت سکولار مدرن منتهی خواهد شد. اینجا روآ هم‏نوا با سایر شرق‏شناسانی است که ظهور دولت دموکرات غربی را آرمانی، و حتی فراتر از آن، سرنوشت محتوم جوامع اسلامی می‏دانند. هرچند اسلام‏گرایان، مولود پروژه‏های ناقص و دیکتاتورمآبانۀ مدرنیزاسیون بودند و از این جهت در نقد حکومت‏های فاسد و امپریالیسم برحق بودند، اما تنها نکتۀ مثبت وجود آنان و تجربۀ شکست‏خورده‏شان این است که مسیر به‌سمت مدرنیته را هموار می‏کنند؛ گویی اسلام‏گرایی جاده‏ای فرعی بر مسیر تحقق مدرنیته بود که گریزی از آن نبود و باز همه‌چیز به جادۀ اصلی بازخواهد گشت. اما آیا چنان که روآ، در دهۀ 1990، پیش‏بینی کرده بود، تجربۀ شکست اسلام سیاسی به سکولارشدن جوامع اسلامی منجر شد؟


2. اسلام جهانی‏شده: چگونه اسلام‏گرایان جای خود را به نوبنیادگرایان دادند؟
روآ پس از تبیین ایدۀ شکست اسلام سیاسی، با مسئلۀ‏ جدیدی مواجه می‏شود: هرچند رشد اسلام‏گرایی کلاسیک متوقف شده و حتی در برخی موارد می‏توان عقب‏نشینی از برخی ادعاها را نیز مشاهده کرد، اما این شکست به‌آسانی منجر به بسط سکولاریسم در جوامع اسلامی نشد، بلکه جای خود را به پدیده‏ای داد که به‌شکل افراطی و حتی خشن، به‌دنبال تحقق شعار «اسلامی‏سازی مجدد» در میان مسلمانانی است که از ریشه‏های اصیل اسلامی خویش دور شده‏اند؛ پدیده‏ای که روآ آن را نوبنیادگرایی می‏نامد و هرچند شباهت‏هایی با سلفی‏گری و وهابیت دارد؛ به‌دلیل تقابل قاطع با سلسله‌مراتب سنتی علوم مذهبی، همچنان یک پدیدۀ مدرن محسوب می‏شود.
سال‌های 1970 و 1980 اسلام‏گرایان، پرچمدار شعار «احیای اسلام» بودند و جنبش ایشان نقش مهمی در آشکارشدن نمادهای مذهب‏گرایی، مانند استفاده از حجاب شد؛ اما در دهۀ 1990 و بعد از آن، نوبنیادگرایان بودند که این شعار را در دست گرفتند و به ترویج اسلام پرداختند؛ به‌ویژه در اروپا و با جذب جوانانی که نسل‏های دوم و سوم مهاجران مسلمان بودند. اینجا ما با دو اتفاق مهم مواجه می‏شویم: از یک سو اسلام‏گرایان، به‌دلیل تجربۀ حکومت‏داری و سیاست، از موضع اولیۀ خود عقب‏نشینی می‏کنند و تا حد زیادی مناسبات سیاسیِ سکولارِ حاکم بر جهان را می‏پذیرند؛ و از سوی دیگر نوبنیادگرایان به ترویج اسلام به‌مثابۀ یک مذهب می‏پردازند که دیگر در ارتباط وثیق با یک فرهنگ نیست.
منظور از اسلام‏گرایی کلاسیک به‌طور کلی جنبش‏هایی است که در اسلام یک ایدئولوژی سیاسی می‌بینند و معتقدند اسلامی‌کردن جامعه تنها با اجرای شریعت ممکن نیست، بلکه با ایجاد حکومت اسلامی است که می‏توان به جامعۀ اسلامی دست پیدا کرد. از مودودی گرفته تا سید قطب وحسن اللبناء، سیاست و حکومت را در قلب افکار خویش قرار دادند، نه برای اینکه هوادار سنت یگانگی میان «مذهب» و «سیاست» بودند، بلکه برعکس، به این دلیل که می‏اندیشیدند سنت موجب تأیید جداناپذیری سیاست و مذهب نبوده است. اینان مسائل جدید جامعه نظیر وضعیت زنان، آموزش، فقر، تکنولوژی و حتی مواد مخدر را مطرح کردند و تنها به فتاوای فقهی سنتی بسنده نکردند. این جنبش‏ها از میان روشنفکران و تکنوکرات‏ها، و نه از میان عالمان سنتی، یارگیری کردند. اینان محور حرکت‏های اعتراضی بزرگ در سال‌های 1970 و 1980 بودند که در انقلاب اسلامی ایران به اوج خود رسید. انقلاب اسلامی ایران، حزب رفاه ترکیه، جماعت اسلامی پاکستان و مریدان افغانستانی آن، اکثر اخوان المسلمین، FIS   الجزایر، حزب‌الله لبنان، حماس فلسطین، حزب اصلاح یمن، حزب رنسانس اسلامی تاجیکستان و... در زمرۀ این دسته قرار می‏گیرند.
این جنبش‏ها که طی دو دهه در ردیف اول جریانات اسلامی قرار داشتند، در دهه‏های بعدی در جریان خشونت‏های بنیادگرایان و در جریان اسلامی‌کردن مجدد جامعه غایب بودند. اسلام‏گرایان کلاسیک، جنبه‏های اینترناسیونالیستی خود را کنار گذاشتند و به ایدئولوژیک‌سازی خویش پرداختند و ترجیح دادند به‌عنوان یک قدرت ملّی با برنامه و شعار سیاسی‌ای که ناظر به مسائل داخلی کشورهایشان است، در سیاست نقش‏آفرینی کنند و وارد معادلات سیاسی شوند. ورود اسلام‏گرایان کلاسیک به قدرت، واقع‏بینی و عمل‏گرایی را در پی داشت و سبب شد آنها به‌مرور مشی محافظه‏کارانه را در پیش بگیرند و با هنجارها و عرف سکولار حاکم در سیاست همراه شوند، از جمله در مسئلۀ روابط بین‏الملل به‌جای مبارزه با قدرت‌های سلطه‏جو، مسیر متعارف دیپلماسی را در پیش بگیرند. در واقع ما اینجا با «ملی‌کردن» فعالیت اسلام‏گرایی مواجهیم که همزمان با عادی‌نمودن و ترجیح اقتضائات سیاسی همراه است. از این جهت که فعالیت اسلام‏گرایان وارد صحنه‏های سیاسی ملی شده است، ایشان ناچار شده‌اند به مسئلۀ پلورالیسم سیاسی بیندیشند.
به این ترتیب فضا برای مدعیان جدید «احیای اسلام» گشوده می‏شود: نوبنیادگرایی‌ که به‌جای پیگیری مسائل ملّی، به‌دنبال عرضۀ یک «اسلام جهانی شده» است. روآ دورۀ 1990 و بعد از آن را دورۀ پسااسلام‏گرایی می‏نامد و آن را «خصوصی‌سازی اسلامی‌کردن مجدد» تعریف می‏کند. نوبنیادگرایی محصول مدارس اسلامی در پاکستان و مصر بود که به‌صورت خصوصی و به دور از کنترل دولت اداره می‏شدند. نوبنیادگرایان شعار اسلام‏گرایان کلاسیک مبنی بر رجحان و تقدم حکومت به‌عنوان چشم‌انداز اسلامی‏کردن را زیر سؤال می‏برند و به جای آن بر اجرای شریعت تأکید می‏کنند. مهمترین مسئله دربارۀ نوبنیادگرایی از زاویۀ دید پژوهشگر غربی همچون روآ، نفود آن در میان مسلمانان اروپاست. عبور اسلام به غرب، تنها ذیل پدیدۀ مهاجرت قابل‌تعریف نیست. مسلمانان از کشورهایی با فرهنگ‏های مختلف عازم غرب شدند و در جامعۀ میزبان به‌عنوان اقلیتی حضور یافتند که می‏بایست خود را به‌تدریج با فرهنگ میزبان وفق دهد. نکته‏ای که روآ در بررسی جامعه‏شناسانۀ مهاجرین مسلمان روی آن انگشت می‏گذارد این است که مهاجرت به غرب هرگز منجر به صدور دائمی یک جمعیت که حافظ آداب و سنن جوامع مبدأ خویش است، نمی‌شود؛ بنابراین میان نسل‏های بعدی مهاجران، آفرینش هویت جدید شکل می‏گیرد که همیشه نوعی هویت ترکیبی و اختلاطی است. به‌دنبال این امر پدیدۀ «نوقبیلگی» شکل می‏گیرد؛ بدین معنا که همۀ افرادی که مبدأ مسلمانی دارند، فارغ از فرهنگ‏های مبدأ خویش نظیر ترک، عرب یا بوسنیایی، اعضای یک فرهنگ تلقی می‏شوند و این فرهنگ به همۀ افراد، صرف‌نظر از عقاید و باورهای شخصی آنان، نسبت داده می‌شود و عامل تمایز هویت این گروه «مسلمانان» از «دیگران» می‏شود. این بی‏فرهنگ‏شدن نسبت به فرهنگ‏های مبدأ است که اجازه می‏دهد علائم مشخص‏کنندۀ صرفاً مذهبی، ایزوله شود.
فرهنگ‏زدایی، از یک‌سو «فردگرایی» در گرایش‏های مذهبی را افزایش می‌دهد که به انقطاع از شبکۀ سنتی عالمان دینی و شیوه‏های تفسیر متون اسلامی منجر می‏شود و از سوی دیگر روابط و شبکه‏های جدیدی را شکل می‏دهد که با استفاده از ابزارهای ارتباطی مدرن، مانند اینترنت، تکثیر و گسترش می‏یابد. نوبنیادگرایی حساسیت عجیبی به «اسلام واقعی» دارد و تلاش می‌کند اعمال دین‏داران از هرچه ریشه اسلامی ندارد، پاکسازی شود و تعریفی واحد و انتزاعی از یک مسلمان ارائه شود تا رفتار وی در تمام فضاهای فرهنگی و اجتماعی یکسان باشد. در این راستا، نوبنیادگرایی، نمایندۀ واقعی «بی‏فرهنگی‏سازی» است؛ زیرا تلاش می‏کند رفتار مسلمانان را خالص کرده و دینداران را به عمل به یک دسته از دستورهای واجب و حرام سوق دهد و آنان را از هرگونه عقیدۀ فرهنگی، به‌ویژه فرهنگ اصلی، دور کند. نوبنیادگرایی به تاریخ جهان اسلام علاقه‏ای نشان نمی‏دهد، زیرا بهترین شرایط تاریخی چیزی غیر از سلف نیست؛ و از این جهت به مفهوم تمدن‏های بزرگ نظیر خلافت عباسی، اندلس یا امپراتوری عثمانی توجهی نمی‌کند زیرا آنچه سبب ایجاد این تمدن‏ها شده است، بریدن از ریشه‏های اصلی و اسلام واقعی است. بنابراین نوبنیادگرایی اصطلاحی برای یک فرهنگ نیست، بلکه مجموعه‏ای از قواعد و مقررات عبادی است.
روآ در مقطع نگارش کتاب اسلام جهانی‏شده (2002) معتقد است نوبنیادگرایان علاقه‏ای به تشکیل حکومت اسلامی ندارند و به‌دنبال این هستند که فضاهای مختلف را اسلامی کنند؛ یعنی شیوه‏های یکسان در همۀ فضاهای فرهنگی مختلف را اعمال کنند. تأکید ایشان بر دعوت افراد و به‌صحنه‌آوردن هنجارها در یک فضای مخصوص در همۀ کشورها و همۀ جوامع است. در غرب این فضای مخصوص می‏تواند محله یا جامعه باشد که حول یک مسجد جمع شده‏ است. نوبنیادگرایان از جدایی نوقبیلگی در محل سکونت و اقامت‏شان استفاده می‏کنند و فضاهای اجتماعی جدید خلق می‏کنند. نوبنیادگرایی‌ای که روآ ترسیم می‏کند قطعاً صِرف بازگشت به سنت نیست، بلکه پدیده‏ای کاملاً مدرن است که از تمام ابزارها و فضاهایی که تکنولوژی قرن بیست‌ویکم پدید آورده، در راستای هدف خویش استفاده می‏کند. اگر اسلام‏گرایان کلاسیک به‌دنبال غلبه بر «دولت مدرن» به‌مثابۀ دستاورد مدرنیته بودند، نوبنیادگرایان می‏کوشند مزایای «جهانی‌شدن» را به خدمت بگیرند و با دورزدن دولت‏ها و مرزها، یک امّت مجازی بدون مرز را پدید آورند که فارغ از موقعیت‏های سرزمینی و جغرافیایی، حول ایدۀ اسلام نابِ یکسان‌شده گرد آمده‏اند.


3. زمان دین بدون فرهنگ: چگونه دین به کالا تبدیل می‏شود؟
اگر بنا باشد به‌رسم مورخان اندیشه، یک اثر شاخص و سرنوشت‏ساز برای اولیویه روآ انتخاب کنیم، آن اثر حتماً جهل مقدس است. روآ در این اثر از حوزۀ تخصصی‏اش، اسلام‏شناسی، فراتر می‏رود و سعی می‏کند نظریۀ خود را به چارچوبی برای تبیین دین در زمانۀ جهانی‏شدن تبدیل کند، از این رو این نظریه تنها به بررسی نوبنیادگراییِ اسلامی و صورِ مسئله‏ساز آن مانند گروه داعش محدود نمی‏شود، بلکه بر مفهوم اصلی و کلیدی «نسبت دین و فرهنگ» دست می‏گذارد و آن را در قلب تحلیل خود از تمام اشکال دینداری، به‌ویژه در فرهنگ مدرن و فرهنگی که محصول پسامدرنیته و جهانی‏شدن است، قرار می‏دهد. خوشبینی اولیه روآ به اینکه شکست اسلام سیاسی به توفیق سکولاریزاسیون در جوامع اسلامی منجر می‏شود، جای خود را به نگرانی از گسست دین و فرهنگ می‏دهد، گسستی که گرچه ممکن است یک روی آن به‌محاق‌رفتن مذهب و دین باشد؛ اما قطعاً روی دیگر آن، رادیکال‌شدن مذهب‏گرایی است که به هیچ وجه برای بقای جامعه مناسب نیست.
روآ مفهوم «فرهنگ» را در مرکز تحلیلش از حیات جوامع دینی قرار می‏دهد. مفهومی که از نظر او به‌صورت ذاتی با «سکولاریته» پیوند دارد. در واقع فرهنگ قلمرویی است که به‌صورت میانجی دین و جامعه عمل می‏کند، هم به‌عنوان پشتیبان دین ظاهر می‏شود و هم از دین برای افزودن به غنای خود بهره می‏برد. منظور روآ از فرهنگ، افقی از معانی مشترک با دین است که بر خلاف نگاه ایزوله‌شدۀ شریعت‏مدار، مطلق و جزم‏گرایانه نیست؛ بلکه میانجی ارتباط افراد جامعه، فارغ از باور مذهبی، با یکدیگر است و قلمرو ارزش‏های مشترکی را شکل می‏دهد که برای بقای جامعه ضروری است. دین، خودش ابزارهای تبدیل‌شدنش به فرهنگ را می‏آفریند و به این ترتیب سکولاریزایسون، به‌معنای صریح این واژه، درگیری با گسست خشن و ناگهانی از دین را در پی ندارد. جامعۀ سکولار می‏تواند با فرهنگ و ارزش‌های دینی پیوند نزدیک داشته باشد. برای مثال در برخی موارد میان نظر کلیسا و نظر حاکمان سیاسی دربارۀ ارزش‌های اخلاقی‌ای که باید در قانونگذاری لحاظ شوند توافق وجود دارد. در این تحلیل، سکولاریزاسیون دیگر پدیده‏ای ذاتاً مدرن نیست؛ بلکه حتی در جوامع دینی سنتی نیز رخ داده است. منظور او این است که آنچه در این جوامع فضاهای اصلی را در اختیار داشته؛ فرهنگ، یا همان افق معانی مشترک، بوده است و حد و مرز دین تنها در صورت رسوایی‏هایی اخلاقی مطرح می‏شده است.
روآ موضع‏گیری در برابر شریعت را دارای دو طیف کلی می‏داند: در یک‌سو، جنبش بنیادگرایی قرار دارد که هرگونه ارجاع به تاریخ و فرهنگ را رد می‏کند و در مقابل تمام زندگی اجتماعی را در مجموعه‏ای از هنجارهای روشن و واضح خلاصه می‏کند. در سوی دیگر، ارتوپراکسی فرهنگی قرار دارد که شریعت را صرفاً چشم‏اندازی فرضی از معانی می‏داند و نه قانون معین. آنچه در زمانۀ کنونی رخ داده است این است که اروتوپراکسی تضعیف شده و در این هنگام گسست میان دین و فرهنگ ظاهر می‏شود؛ از منظر دین، فرهنگ دیگر دنیوی نیست، بلکه شرک‌آلود است و باید نفی شود. روآ معتقد است گسترش دین از فرهنگ برای تبیین گسترش دین در دوران معاصر پدیده‏ای بنیادی است. این پدیده هم نتیجۀ جهانی‌شدن است و هم ابزار آن و به‌خوبی توضیح می‏دهد که چرا جریان‏های بنیادگرا به موفقیت دست یافته‏اند.
اما جهانی‌شدن چگونه منجر به گسست دین از فرهنگ شده است؟ هرچند نتیجۀ اول جهانی‌شدن اختلاط فرهنگی بود، اما در مرحلۀ بعدی باعث شد فرهنگ، ریشه‏های دینی خود را فراموش کند و این پدیده‏ای است که از نظر روآ زیان و آسیبی سخت است. فراموشی ریشه‏های دینی به‌معنای مخالفت با دین نیست؛ بلکه به‌معنای این است که مردم دیگر دین را نمی‏شناسند و با آن آشنایی عمیقی از خلال فرهنگ ندارند، گرچه همچنان از ظواهر دینی استفاده می‏کنند. زمانی که فرهنگ دین را فراموش می‏کند، فقط ارتوپراکسی به پایان نمی‏رسد، بلکه فرهنگ ارزش‏ها و مراجع جدیدی تعریف می‏کند که با آنچه نزد دین سراغ داشته متناقض است. البته این مراجع و ارزش‌های جدید در جهان پسامدرن امروز، آنچنان که ایدئولوژی‏های قرن بیستمی مانند کمونیسم در پی آن بودند، دیگر به‌شکل یک مجموعۀ کامل و هماهنگ که می‏خواهد جایگزین دین شود ظاهر نمی‏شود. از اینجاست که می‏بینیم دو رویکرد در دینداران شکل می‏گیرد: یا با تأکید بر تناقض این ارزش‏ها با دین، به‌دنبال انکار فرهنگ و بنابراین بنیادگرایی می‏روند، و یا با عقب‏نشینی از قلمرو ارزش‌ها می‏کوشند با تحولات فرهنگی سازگار شوند. نمونۀ رویکرد دوم را می‏توان کلیساهایی دانست که هم‏جنس‏گرایی را می‏پذیرند.
روآ دو نظریۀ رایج دربارۀ جهانی‏شدنِ دین را صورت‌بندی می‏کند: اول، نظریه فرهنگ‏پذیری که طبق آن الگوی غالب بر فرهنگ دینی سیطره می‏یابد و به عقب‏نشینی فرهنگ دینی منجر می‏شود. این نظریه‏ای است که روآ نمی‏تواند با آن همدل باشد، زیرا معتقد است جهانی‌شدن، صورت جدید استعمار است و جز الگوی غالب و مغلوب، الگوی دیگری برای تعامل با تکثر فرهنگی قائل نیست. نظریه دوم، بازار دینی است. این نظریه معتقد است دین برای تأمین رضایت مصرف‏کنندگانش در سراسر عالم، صورتی از خود را ارائه می‏دهد که واحد و یکسان است و در تمام جهان به یک صورت قابل‌مصرف است؛ از این جهت ما شاهد گسترش معنویت‏هایی هستیم که به‌مثابۀ یک کالا عرضه می‏شوند و دیگر پیوندی با فرهنگ‏های سنتی که پشتیبان آنها بودند ندارند.


4. ما و روآ
اکنون که به پایان یادداشت رسیده‏ایم بهتر می‏توانیم منظومه‏ای که روآ در آن، پژوهش‏هایش را سامان داده بشناسیم. مفاهیم مرکزی اندیشۀ او را باید «سکولاریسم» و «فرهنگ» دانست. اگر سکولاریسم را در معنای عامش، یعنی جدایی نهاد دین از نهاد سیاست، در نظر بگیریم، روآ آن را پدیدۀ ویژۀ جوامع مدرن نمی‏داند بلکه معتقد است سیاست‏ورزی مسلمانان از همان ابتدا و پس از وفات پیامبر اکرم صلوات‌الله‌علیه، مسیر سکولارشدن را در پیش گرفته است، بدین معنی که با فرهنگی‌کردن دین و دینی‌کردن فرهنگ قلمرو مشترکی از باورها و ارزش‌ها را شکل داده که اساس زیست اجتماعی مسلمین شده است و ورود شریعت تنها در موارد شاذ و خطاهای فاحش بوده است. از همین منظر است که او اسلام سیاسی را یک تجربۀ شکست‌خورده می‏داند زیرا موفق به تأسیس نهادهای موازیِ نهادهای مدرن و سکولار نشده است. اقتصاد، آموزش، دانشگاه و حتی حقوق در کشورهای اسلامی، ذاتی متمایز ندارد و همچنان تا حد زیادی با نهادهای سکولار، اشتراک قلمرو دارد.
اینجا می‏توانیم این سوال را مطرح کنیم که چنانچه روآ در آثار بعدی‌اش سکولاریزاسیون را امری تاریخی و ناگزیر بداند اسلام سیاسی، به‌ویژه الگوی قابل‌استناد آن در انقلاب اسلامی ایران، هرگز به‌دنبال حذف تجربۀ تاریخی و ازبین‌بردن نهادهایی که به‌صورت تاریخی شکل گرفته‏اند نبوده است. اتفاقاً در نگاه رهبران انقلاب اسلامی، این حکومت شبه‌مدرن پهلوی بود که با تفسیری خشن و قیّم‏مآبانه از مدرنیته و سکولاریزاسیون به مبارزه با فرهنگ رایج در زمانۀ خود پرداخت و از این رو موفق به تأسیس نهاد دولت-ملت به‌شکل ارگانیک و هماهنگ با تاریخ و فرهنگ ایرانِ اسلامی نشد. از این رو، انقلاب اسلامی از همان ابتدا به پروژۀ ملی درونی نگاه داشته است و هرچند جنبۀ انترناسیونالیستی و امت‏ اسلامی از آرمان‏های او بوده است، اما هیچ‌گاه این آرمان در راستای نفی الزامات ملی‏گرایی دنبال نشده است. البته لازم است ذکر کنیم، اصطلاح سکولاریزاسیون در کاربردش توسط اولیویه روآ و اسلام‏گرایان، مشترک لفظی است؛ به این معنی که اسلام‏گرایان تجربۀ تاریخی سیاست‏ورزی مسلمانان را با این اصطلاح توضیح نمی‏دهند و تفاسیر دیگری از آن دارند.
روآ در آثار بعدی و در مواجهه با نوبنیادگراییِ جهانی‌شده، همچنان تأکید می‏ورزد که بنیادگرایان نمی‏توانند به سیاست‏ورزیِ متعارف روی بیاورند و بنابراین دغدغۀ آنان دیگر تشکیل حکومت نیست بلکه اجرای شریعت است. از این رو، وی ادعا می‏کند که اسلام‏گرایی عقب‌نشینی کرده است و اکنون شعار احیای اسلام در دستان نوبنیادگرایی است. نکته‏ای که روآ مسکوت گذاشته است این است که گرچه نوبنیادگرایی یکی از پرسروصداترین و آشکارترین چهره‏های دعوت به احیای اسلام است، اما همزمان با آن جریانات رایج درون حکومت‏های کشورهای مسلمان وجود دارد که در پی تطبیق قوانین حقوقی با شریعت هستند. ژوسلین سزاری در اثر خود با نام اسلام سیاسی چیست؟ فهرستی از برخی از این اقدامات ارائه کرده است که نشان می‏دهد جریان احیای اسلام در سایر نقاط جهان اسلام همچنان از درون جریان‏های سیاسی اسلامی یارگیری می‏کند و به توفیقاتی نیز می‏رسد.
البته دقت روآ در تمایز میان اسلام‏گرایی کلاسیک و نوبنیادگرایی ستودنی است. او با تحلیل عمیق جامعه‏شناسانه نشان می‏دهد چگونه بنیادگرایی با حذف فرهنگ به قرائتی ایزوله از اسلام دست می‏زند که قابلیت تشکیل یک حکومت و یک جامعۀ حقیقی را ندارد. علاوه بر این، او منصفانه بنیادگرایی را به ریشه‏های سنتی درون خود جوامع اسلامی نسبت نمی‏دهد، بلکه آن را پدیداری کاملاً مدرن و محصول جریان‏های پرقدرت جهانی‌شدن و بازاری‏سازی می‏داند که فراتر از تمام ادیان عمل می‏کنند. از این جهت او میان بنیادگرایی اسلامی و سایر اشکال بنیادگرایی در مسیحیت و یهودیت و ... تمایز ذاتی قائل نیست.
در پایان، روآ همانند سایر شرق‏شناسان به‌دنبال تعمیم الگوی نظری خویش و غالب‌کردن آن بر واقعیت جوامع اسلامی است، و از این جهت دال مرکزی خود را مفهوم عمیقاً غربی سکولاریسم قرار می‌دهد؛ در حالی که فقه شیعه مدعی است حتی در برابر فضاهای به‌زعم روآ سکولار، که به فرهنگ واگذار شده است، بی‏تفاوت نیست؛ بلکه آنها را درون قلمرو کلی‏تر دینداری به رسمیت شناخته است. با این حال، او قطعاً از الگوی شرق‏شناسانۀ رادیکال و خشن همچون برنارد لوئیس متمایز است. روآ نگاهی همدلانه به جوامع اسلامی دارد اما آنها را تنها در چارچوب نظری مبتنی بر سکولاریسم و ارزش‏های آن درک می‏کند. او نگران لائیتیسته‏ای است که به‌دنبال حذف دین است، زیرا حذف دین تنها به‌معنی گسترش الحاد نیست، بلکه نطفۀ بنیادگرایی را در خود دارد که امری زیان‏بخش است.  


منابع
روآ، اولیویه. (1387). اسلام جهانی‌شده. ترجمه حسن فرشتیان. قم: بوستان کتاب.
____، (1378). تجربۀ اسلام سیاسی. ترجمه محسن مدیرشانه‏چی و حسین مطیعی امین. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی.
____، (1395). جهل مقدس. ترجمه عبدالله ناصری و سمیه‏سادات طباطبایی. تهران: انتشارات مروارید.

 

جستجو
آرشیو تاریخی