مادلونگ و افق‌هایی نو در شیعه‌پژوهی

حمیدرضا تمدن
دبیر پرونده | حمیدرضا تمدن  پژوهشگر تاریخ فقه و اندیشه اسلامی معاصر است. او دکترای فقه و مبانی حقوق اسلامی از دانشگاه امام صادق دارد.

مدّتی قبل ویلفرد مادلونگ، یکی از بزرگ‌ترین اسلام‌شناسان و شیعه‌پژوهان اروپایی چشم از جهان فروبست. او به سال 1930 میلادی در شهر اشتوتگارت، واقع در غرب آلمان، به دنیا آمد و در همین شهر رشد یافت. وی در سال 1947 میلادی و در پی دعوت پدرش برای استخدام در نیروی دریایی ایالات متّحده به امریکا رفت و ابتدا دورۀ دبیرستان را به پایان رساند و پس از آن به دانشگاه جورج تاون رفت و آموختن زبان عربی را از همین دوره آغاز کرد. وی پس از یک سال تصمیم گرفت تا برای افزایش مهارت خود در زبان عربی به کشوری عرب‌زبان برود. انتخاب او برای تحقّق‌بخشیدن به این هدف، کشور مصر بود و گرچه ابتدا در نظر داشت یک سال در مصر بماند، اقامتش در این کشور سه سال به طول انجامید. وی اولین مدرک دانشگاهی خود، یعنی کارشناسی را از دانشگاه قاهره که در ابتدای حضورش «دانشگاه فؤاد» نام داشت و بعدها در پی تحوّلات سیاسی تغییر نام داد، دریافت کرد. در این مدت خانوادۀ مادلونگ به آلمان بازگشته بودند؛ او نیز به کشورش بازگشت و تحصیل در دانشگاه گوتینگن را آغاز کرد و سپس به توصیۀ استادش دانشگاه هامبورگ را برای ادامه تحصیل برگزید و در سال 1957 میلادی مدرک دکترای خود را از آن دانشگاه دریافت کرد.
مادلونگ پس از مدتی کار به‌عنوان وابستۀ فرهنگی آلمان غربی در بغداد، تصمیم گرفت تا فعالیت دانشگاهی خود را از سر گیرد. وی پس از آن، فرصتی پیدا کرد تا دوباره به کشور امریکا سفر کند. او از سوی دانشگاه تگزاس در شهر آستین به‌عنوان استاد مهمان، دعوت شد و بدین ترتیب اولین موقعیت شغلی دانشگاهی‌اش را تجربه کرد. مادلونگ بعد از آن با همسرش مارگارت که فارغ‌التحصیل دانشگاه شیکاگو بود و آن زمان در دانشگاه تگزاس تدریس می‌کرد آشنا شد. او مادلونگ را به دانشگاه شیکاگو معرفی کرد و همین آشنایی و معرّفی باعث شد تا مادلونگ از سال 1964 تا سال 1978 میلادی در آن دانشگاه تدریس کند و در رشتۀ تاریخ اسلام به درجۀ استادتمامی دست یابد. پس از این دوران بود که فرصت استادی در دانشگاه آکسفورد برای او فراهم شد و آلبرت حورانی، یکی از محقّقان نامدار بریتانیایی‌لبنانی، وی را به مسئولان دانشگاه آکسفورد معرفی کرد و مادلونگ در آن دانشگاه مشغول به کار شد. مادلونگ تا سال 1998 میلادی به‌عنوان استاد در آکسفورد ماند و سپس بازنشسته شد و به درجۀ استادممتازی نائل آمد. وی در آن زمان به‌عنوان محقق ارشد به مؤسسۀ مطالعات اسماعیلیه لندن دعوت شد و ارتباطش با این مؤسسه را به‌عنوان عضو هیئت علمی، تا سال‌های پایانی عمرش حفظ کرد.
این‌گونه به نظر می‌رسد که آنچه پژوهش‌های مادلونگ در زمینه‌های مختلفی همچون تاریخ اندیشه‌های کلامیِ مذاهب و فرقه‌های اسلامی و ملل و نحل و فقه را به یکدیگر مرتبط می‌سازد، نگاه نقّادانۀ او به شیوۀ مستشرقان در تاریخ‌نگاری سنّت کلامی و فقهی اسلامی است. گویی مادلونگ معتقد بود آنچه تاکنون دربارۀ سنّت اسلامی در ابعاد گوناگونش نوشته شده، تنها بر پایۀ منابع اهل سنت بوده، در حالی که این میراث طی گفت‌وگوهای اندیشمندان مذاهب و فِرق مختلف شکل گرفته و نادیده‌گرفتن سهم تشیّع امامی اثناعشری، زیدی و اسماعیلی موجب می‌شود تا تصویری ناقص از این میراث به دست آید. بر همین اساس مادلونگ کوشید تا با مطالعه و نوشتن دربارۀ زوایای ناپیدای این سنّت، نقش دسته‌های گوناگون شیعی را بر مبنای منابع اصیل این مذهب واکاوی کند.   
به هر حال می‌توان مادلونگ را یکی از پیشگامان شیعه‌پژوهی در آکادمیای غرب دانست. او در نوشته‌هایی مانند «Imamism and Mu’tazilite Theology » ضمن توجّه به داد و ستدهای اعتقادی شیعه با دیگر مکاتب فکری، کوشید تا سرچشمه‌های تشیع و شکل‌گیری کلام آن، پس از قرن سوم را در باورهای «معتزلیان بغداد» بجوید. رویکردی که برخی دیگر از پژوهش‎‌های خود مادلونگ در این زمینه، یا آنچه کسانی دیگر همچون مکدرموت و اشمیتکه نوشته‌اند، آشکارا متأثّر از آن است. حتّی گرایش‌های دیگر مانند آنچه محمدعلی امیرمعزی دربارۀ تشیّع نخستین، آموزه‌ها و باورهای آنان و نگاهشان به امامت و... مطرح کرده است را هم باید نوعی واکنش به نگرش یادشده دانست؛ تا آنجا که امیرمعزی در دیباچه‌ای که بر کتاب راهنمای ربّانی در تشیّع نخستین نوشته، اهمّیت این اثر را در پرداختن به دورانی می‌داند که پژوهش‌های دیگر از آن غفلت کرده‌اند و امیرمعزی آن را سنّت اصلی یا همان «امامیه باطنی فراعقلانی» نامیده است (ص37). او معتقد است که «وقتی ما به امامیه نخستین اشاره می‌کنیم منظور، این سنّت است و همین سنّت است که موضوع پژوهش کنونی است و این سنّت نباید تا آنجا که به امام‌شناسی مربوط است، با سنّت متأخّری که به نام «امامیه فقهی-کلامی-عقلانی» خوانده می‌شد و تحت تأثیر معتزله بود و متکلّمان و فقهای مکتب بغداد نماینده آن بودند اشتباه گرفته شود» (ص38).
حال باید پژوهشی جدید انجام گیرد تا بر مبنای آخرین نوشته‌های مادلونگ و توجّهش به مبحث «امامت» و باورهای اصحاب امامان، کسانی همچون زراره و هشام بن حکم، در کنار نخستین جوامع حدیثی امامیه همچون کتاب الکافی و مسائلی از قبیل عقل، توحید، استطاعت، بداء، علم خداوند و علم امام که مورد توجّه او قرار گرفته و برخی از آنها به‌کلّی متفاوت از آراء معتزله در این مسائل است، به این پرسش، پاسخ دهد که آیا گرایش نخست مادلونگ دربارۀ اثرپذیری تشیّع از معتزله همچنان استوار مانده یا توسّط خود او نقض شده است؟ همچنین برای آنکه بتوانیم سیر تحوّل اندیشۀ او دربارۀ سرچشمه‌های اعتقادی شیعۀ نخستین را به‌درستی ارزیابی کنیم باید ببینیم که نسبت نوشته‌های اخیر او با آنچه ابتدا دربارۀ اثرپذیری تشیّع از معتزلیان بغداد بدان باور داشت چیست؟ (مقاله او با عنوان«Early Imāmī Theology as Reflected in the Kitāb al-kāfī of al-Kulaynī» در این زمینه حائز اهمیت فراوان است.)   
آوازۀ ویلفرد مادلونگ در ایران بیش از هر چیز وام‌دار ترجمۀ دو کتابش یعنی فرقه‌های اسلامی و جانشینی محمد است که این دومی بیش از دیگر نوشته‌هایش مورد توجّه قرار گرفته است. او در این کتاب با توجّه به منابعی که ماجرای خلافت پیامبر(ص) را گزارش کرده‌اند، ضمن نقد رویکرد کسانی مانند لامنس و کایتانی، جانشینی را حقّ علی(ع) می‌داند. با این حال طبق آخرین نوشته‌های وی و همچنین آنچه در گفت‌وگویی که چند سال پیش با او داشتیم، ظاهراً نظرش در این زمینه تغییر کرد و بر این باور استوار شد که طبق ادلّه قرآنی، خلافت و جانشینی پیامبر(ص) بی‌گمان حقّ دختر پیامبر، فاطمه زهرا(س) بوده است.
مادلونگ ادعای تازۀ خود را بر این پایه استوار کرده است که در قرآن قوانین ارث مطرح شده و جانشینی هم به‌عنوان نوعی ارث محسوب می‌شود، چراکه وارث هر شخص، تمامی حقوق، اموال، بدهی‌ها و تعهدات وی را به ارث می‌برد و در این صورت جانشینی هم به وارثان فرد منتقل می‌شود. او بر این باور است که هنگامی که پیامبر(ص) از دنیا رفت، هیچ‌کدام از پسرانش زنده نبودند و از بین چهار دخترش هم تنها فاطمه (س) در قید حیات بود. بنابراین طبق قرآن وارث و جانشین قانونی پیامبر(ص) دخترش است. البته مادلونگ در ادامه، لقبی را هم برای حضرت فاطمه(س) برمی‌گزیند که قدری عجیب به نظر می‌رسد. از نگاه وی «اینکه در این صورت ایشان (حضرت فاطمه) را چه بنامیم خود یک پرسش است. او می‌توانست وارث و جانشین باشد، چون طبق اشاره قرآن مواردی وجود داشته که یک زن جانشین یک امام یا رهبر بوده است. پس در این صورت می‌توانستیم ایشان را «ملکه» خطاب کنیم»! طبق این نگاه، امام علی(ع) تنها وصی پیامبر بوده و وصی غیر از امام یا خلیفه است.
در نقد ادّعای مادلونگ می‌توان دو سطح از استدلال را مطرح کرد. سطح نخست این است که بر پایۀ سنخ استدلال خود مادلونگ، در بین آیات قرآن مواردی وجود دارد که دستِ‌کم او باید تکلیف خود را با آنها روشن کند. طبق این آیات، علاوه بر اشارۀ مستقیم به مسئلۀ انتخاب امام از سوی خداوند، گاه وراثتی‌بودن آن نیز نفی شده است. برای نمونه در آیه 124 سوره بقره این‌گونه آمده است: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ». در این آیه ضمن اشاره به اینکه مقام امامت، از سوی خداوند به ابراهیم(ع) اعطا شده، در پاسخ به درخواست ابراهیم(ع) برای امامت فرزندان و دودمانش چنین گفته شده است که «پيمان من به بيدادگران نمى‌رسد». همچنین بنا بر آنچه در آیه 246 سوره بقره ذکر شده، گروهی از بنی‌اسرائیل، پس از وفات موسی(ع)، رو به سوی پیامبرشان کرده و به او چنین گفتند: «پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم» امّا پاسخ پیامبرشان این‌ بود که «...إِنَّ الله قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا». بر پایۀ این آیه، انتخاب طالوت به‌عنوان پیشوای مردم، از سوی خداوند بوده است و از همین رو در ادامه آیه 247 آمده است: «قَالَ إِنَّ الله اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ».
به هر حال اگر مادلونگ استدلالش را بر پایۀ قرآن قرار داده و سنّت شیعه امامیه را در باب نظریه امامت یا نظریه «نص» نادیده گرفته است، به‌ناچار باید آیاتی را هم که ناقض استدلال او برای تحلیل امامت در چارچوب نظام ارث در قرآن هستند مورد توجّه قرار دهد و تکلیف خود را با آن دسته از آیاتی که بعدها مورد استناد متکلّمان امامیه قرار گرفت روشن و مشخّص کند.
سطح دیگر نقد دیدگاه مادلونگ این است که چنین نگاهی اساساً نسبتی با دکترین امامیه و یا اهل سنّت دربارۀ امامت ندارد. مشهور متکلّمان اهل سنّت ضمن آن که تعریفی دنیوی از امامت به دست می‌دهند، نظر مردم (شورا، اجماع و...) را در این زمینه معتبر می‌دانند و متکلّمان شیعه امامیه هم به‌ویژه از دوران شیخ مفید و شریف مرتضی تا کنون، قائل به نظریه نص هستند. عبدالجلیل رازی قزوینی، نگارندۀ کتاب النقض این حقیقت را چنین بیان کرده است: «...به مذهب شیعه، امامت و خلافت به نسبت نیست و استحقاق امامت بدان شرایط است که بیان کرده شد و آن عصمت و نصوصیت و علم است...» (النقض: ص 54). به هر حال شکّی نیست که در دوران نخستین اسلام، هیچ‌کس خلافت و امامت را «مایملک» پیامبر ندانسته و آن را در چارچوب نظام ارث تحلیل نکرده است.    
ویژه‌نامه‌ای که اکنون پیش روی خوانندگان قرار دارد حاصل پژوهش‌های نویسندگانی است که هریک، مدتی را به مطالعه دربارۀ رویکرد، روش و دستاوردهای مادلونگ اختصاص داده و کوشیده‌اند تا مختصری از پژوهش‌های خود را در این ویژه‌نامه به تصویر بکشند. ناگفته پیداست که سخن دربارۀ رویکرد، روش، گونه‌شناسی آثار و نقد مادلونگ در همۀ زمینه‌های یادشده، فراوان و درازدامن است امّا تلاش شده تا هر مقاله از این «یادنامه»، بر یکی از زوایای شخصیت علمی مادلونگ پرتو بیفکند تا دستِ‌کم تصویری اجمالی از فعالیت‌های او در ذهن خوانندگان شکل بگیرد و چه بسا الهام‌بخش پژوهش‌های دیگر در این زمینه باشد.    

 

جستجو
آرشیو تاریخی