نگاهی به سرگذشت شیعه‌پژوهی در غرب

ویلفرد مادلونگ، از درانداختن طرحی کلی تا غور در متون کهن شیعی

حمیدرضا تمدن
دبیر پرونده
اسلام‌پژوهی و به‌طور ویژه، شیعه‌پژوهی در مغرب‌زمین تا امروز مراحل گوناگونی را از سر گذرانده است. دکتر محمدتقی سبحانی در مصاحبه با مجله باور، این مراحل را به سه دوره تقسیم کرده و کوشیده است تا با مروری گذرا بر دوره نخست، ویژگی‌های دوره دوم که ویلفرد مادلونگ بیشتر عمر پژوهشی خود را در آن صرف کرده و همچنین برخی از دستاوردهای این دوره را بیان کند و با تحلیل پیشینه شیعه‌پژوهی، وضع امروز  و آینده این نوع مطالعات در محافل علمی غرب را ارزیابی و تحلیل نماید و همچنین سهم مادلونگ را در این مسیر به تصویر بکشد. در این گفت و گو با محمدتقی سبحانی به بررسی تطبیقی ایدۀ اسلام پژوهان غربی درحوزه تطور اندیشه امامیه درقرون نخستین پرداخته‌ایم.

 

درباره مطالعات شیعه‌پژوهی در غرب، پس از آن نسل اول در نیمه نخست قرن بیستم که به صورت عمومی تشیع را مورد مطالعه قرار دادند، شاهد جریان‌های گوناگونی هستیم که روششان به صورت قابل توجّهی متفاوت از گذشتگانشان است. ممکن است قدری درباره این رویکردهای نوین توضیح دهید؟
نسل دوم از شیعه‌پژوهان که در غرب به‌ویژه پس از کنفرانس استراسبورگ در نیمه دوم قرن بیستم سر برآوردند، کسانی هستند که طرحی از بیرون تشیع و تاریخ تشیع دارند. به عنوان جزوی از اسلام به سراغ شیعه می‌آیند و تشیع را در درون طرح کلی‌شان معرفی می‌کنند. مثلا ولهاوزن بر اساس آن نگاهی که به تاریخ بنی‌اسرائیل و یهودی‌گری تاریخی دارد شیعه را معنا می‌کند، هاینتس هالم بر اساس آن انگاره باطنی‌گرایی و گنوسی‌گری مطالعه می‌کند و فان اس بر اساس طرح جامعه‌شناختی خود در باب دین، شیعه را ترسیم می‌کند. این نسل یا رویکرد دوم است.
 اما ما به تدریج در مطالعات شیعه‌شناسی در غرب شاهد یک رویکرد سوم هم هستیم و به نظر می‌رسد شیعه‌پژوهی آکادمیک از این‌جاست که آغاز می‌شود. همۀ آنچه که گفته شد را باید به عنوان تاریخچۀ مطالعات شیعی قلمداد کرد. هیچ‌کدام از این‌ها جزو مطالعات دقیق آکادمیک تشیع به حساب نمی‌آیند، چرا که یا مطالعات عمومی هستند یا مطالعاتی خارج از حوزۀ تشیع می‌باشند که سراغ شیعه می‌آیند و تشیع برایشان فقط یک مسئلۀ فرعی است.
اما در دورۀ سوم ما با شخصیت‌ها یا بهتر بگوییم با مدرسه‌های شیعه پژوهی مواجه هستیم که به تدریج یا از همان آغاز، مطالعات شیعه‌شناسی برایشان موضوعیت و اصالت یافت. یعنی موضوع مطالعه تشیع است و اگر قرار است ما از شیعه پژوهی آکادمیک صحبت کنیم، باید بگوییم از این نقطه است که این مطالعات آغاز می‌شود. شاید یکی از سرآمدان این نوع مطالعه آقای ویلفرد مادلونگ است. اگر کسانی مانند فان اس از حوزۀ بیرون از تشیع وارد می‌شوند، اصل و پایه مطالعات مادلونگ بر خلاف او و دیگران فقط تشیع است. یعنی مسئله‌ها و موضوعات اصلی او شیعه است و بقیۀ گروه‌ها در کنار تشیع مطالعه می‌شود. این تمرکز   روی شیعه به نظر من یک پیشرفت در مطالعات شیعه‌پژوهی است.

لطفا درباره تفاوت روش او با دیگران و همچنین سرآغازهایش در مطالعات شیعه‌پژوهی توضیح بدهید.
به اجمال عرض کنم که آقای مادلونگ چون از حوزۀ مطالعات زیدیه آغاز می‌کند و تخصص اولیۀ ایشان مطالعات زیدی است به تدریج از مطالعات زیدی به سراغ مطالعات معتزلی می‌رود. چون همان‌طور که می‌دانید زیدیه در کلام مرهون مطالعات معتزله است. از این‌جاست که به تدریج برای آقای مادلونگ بحث رابطۀ شیعه و معتزله پررنگ می‌شود. یک مقالۀ سرنوشت‌ساز ایشان در حوزۀ مطالعات شیعه‌پژوهی در غرب، نوشته‌اش با موضوع «شیعه و معتزله: نقطه‌های تقابل» است که دو بار هم به زبان فارسی ترجمه شده است.
ایشان ایده‌ای دارد که بر سراسر پژوهش‌های بعدی او سایه می‌افکند و شاگردانش که تاکنون مشغول کار روی پروژه‌ای بزرگ درباره تشیع در غرب هستند همگی بر اساس این طرح اولیه به پیش می‌روند و متأثّر از آن هستند. خلاصه‌ ایده این است که تشیع و به طور خاص تشیعِ اعتقادی و سیستماتیکِ مدوَّن، از قرن دوم و به خصوص از قرن سوم آغاز شده است و مادلونگ در آثار اولیۀ خودش به قرن سوم اشاره و توجه بسیار می‌کند.(به عنوان آغاز شکل‌گیری تشیع). او سهم نوبختیان را در این باب بسیار پررنگ می-بیند و البته ریشه‌های اصلی تشیع را در معتزله جست‌وجو می‌کند. او معتقد است همانطور که زیدیه متاثر از معتزله است، به نسبت کمتری شیعۀ امامیه هم از معتزله تاثیر پذیرفته و ما در واقع باید بگوییم که تشیعِ کلامی قرن سوم به بعد که از مدرسۀ بغداد آغاز می‌شود، چارچوب فکری‌اش را از معتزله گرفته است. ایشان در این مقاله یادشده و برخی دیگر از مقاله‌هایی که نوشته است، اشاره‌ای به گذشتۀ تاریخ تشیع هم می‌کند. او در این مقاله و بعضی مقالات دیگر وقتی تمرکز خود را بر روی قرن سوم به بعد می‌گذارد و تشیع را در کالبد کلام امامیه در بغداد و در پی آن در حله معرفی می‌کند، به این نکته اشاره می‌کند که گویی پیش از آن تشیع دارای عقاید و اندیشه‌هایی بوده که چندان مهم نیستند، چرا که این باورها سیستماتیک نبوده و لذا روشمند نیستند، چون قابل تبیین نیستند. پس اساسا آن بخش را نمی‌توان هویت حقیقیِ کلام امامیه تلقی کرد و کلام امامیه از زمانی شکل می‌گیرد که شیعه در بغداد تحت تاثیر معتزله دارای کلام مدون شد. یعنی کاری که با نوبختیان آغاز شد با شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و دیگران ادامه یافت.  

آیا این شیوه مادلونگ بر محقّقان نسل‌های بعد اثرگذار بود؟ یعنی آیا اساسا این نگاه پی گرفته شد؟
بله شاگردان مادلونگ بر همین پایه، تاریخ اندیشۀ تشیع را مطالعه کردند. آقای مکدرموت دوره بغداد را تحت عنوان اندیشه‌های کلامی شیخ مفید بررسی کرد. خانم اشمیتکه اندیشه‌های کلامی حله و تحولات مدرسۀ حله را مورد بررسی قرار داد و حتی من می‌توانم بگویم که کار آقای اندرو نیومن در زمینه دوران شکل‌گیری تشیع دوازده‌امامی، گرچه متمرکز بر این دوره تاریخی نیست اما بسیار متاثر از اندیشۀ مادلونگ است. وقتی که کار اصلی نیومن را نگاه می‌کنیم می‌بینیم که او مدرسۀ قم را بررسی می‌کند و به ظاهر کاری با بغداد ندارد اما ایدۀ موجود در پس ذهنش این است که حدیث امامی در قم تحت تاثیر بغداد قرار گرفت. ایشان معتقد است که شیخ کلینی در کتاب کافی تحت تاثیر بغداد، نظام حدیث‌شناسی ما و همچنین نظام کلامی-اعتقادیِ اصول کافی را پی ریخته تا یک جور  به آن باشد و در عین حال متأثر از آن است. به هرحال می‌خواهم بگویم که پروژۀ آقای مادلونگ، بسیار مهم و تأثیرگذار است.
از چندین سال پیش در اتحادیۀ اروپا، پروژۀ بزرگی با هزینۀ قابل توجّه برای استقرار و استمرار این طرح آقای مادلونگ تعریف شد که عمده کارش بررسی آثار معتزله، زیدیه و همچنین آثار شیعۀ امامیه، تحت تأثیر زیدیه بود. شاید ده‌ها محقق در غرب روی این پروژه کار می‌کنند تا این ایدۀ کلی را که بیانگر اثرپذیری شیعه از معتزله است اثبات کنند.

آیا طرح آقای مادلونگ برای تاریخ تشیع طرحی تازه و ابداع خود او بود یا این اندیشه سابقه تاریخی دارد ؟
به گمان من آن چیزی که دیگران قبل از مادلونگ گفته بودند، مانند سخنان ولهاوزن که ریشۀ تشیع را یهودی می‌داند سابقۀ تاریخی دارد. کسانی که در این زمینه مطالعه می‌کنند این ادّعا را تأیید می‌کنند. مخصوصاً ریشۀ یهودیت در تشیع سابقه دارد. درباره نظریۀ هاینتس هالم هم گرچه ممکن است به صراحت کسی نگفته باشد ولی در مطالعات غلوپژوهی از قدیم چنین چیزی بوده که اصحاب فرق و مذاهب خیلی مایل بودند تا غلات شیعه را  به عنوان مبنا و اساس شیعه معرفی کنند. اما علی‌رغم همه این باورها، به نظر می‌رسد که نظریۀ مادلونگ از همۀ این‌ها پررنگ‌تر و دارای پیشینه کهن‌تری است. یعنی حرف مادلونگ در تاریخ تشیع(البته غیر از جزئیات، عناصر و مصادیقش) هیچ‌گونه تازگی ندارد. اگر «مقالات الإسلامیین» اشعری را مطالعه کنید و با دقت آن را بررسی کنید می‌بینند که طرح اصلی اشعری برای معرفی شیعه که آنها به عنوان روافض معرفی می‌کنند، دقیقا همین است.
 اشعری تقریبا ذیل هر عنوانی که برای اعتقادات روافض (شیعه امامیه) مطرح می‌کند اقوالی را نقل می‌کند. یعنی می‌گوید در این زمینه اقوالی وجود دارد و سپس سیر اقوال را که می‌گوید، می‌بینید که در بیشترشان دوران قبل از بغداد و پس از آن را از هم جدا می‌کند. چون می‌دانیم که اشعری در همین عصر می‌زیسته و در دورۀ نوبختیان زندگی می‌کرده است. یعنی دورانی که طلیعه‌های شیعه بغداد یا به تعبیر مادلونگ «کلام اعتزالی بغداد» نمودار شده است. طرح اشعری برای معرفی شیعه همین است. او می‌گوید اول شیعه‌ای وجود داشت که تجسیمی، جبری و... بودند و چنین و چنان می‌پنداشتند... اما سپس کسانی پیدا شدند که «یمیلون الی الاعتزال». اشعری با این تعبیر می‌خواهد تحوّلی که در اندیشه شیعه پدید آمد و به عقیده‌اش متأثر از معتزله بود را نشان دهد.
در کتاب «الإنتصار» خیاط معتزلی که قبل از اشعری است از همان آغازش که مراجعه کنید می‌بینید اینطور آمده که خیاط معتزلی می‌گوید این روافض تا قبل از اینکه با ما معتزلیان آشنا شوند چنین می‌گفتند اما از زمانی که با ما آشنا شده‌اند حرف‌های جدید می‌زنند و باورهایشان عوض شده است. به هر حال سخنم این است طرح آقای مادلونگ برای هویت شیعه در قرن سوم کاملاً یک طرح کهن و مطرح‌شده در میراث اهل سنت است و بارها از سوی اشاعره و معتزله‌ مطرح شده و ایده تازه‌ای نیست. اما می‌دانیم که نظریه مادلونگ امروز در غرب یکی از معروف‌ترین نظریات در باب شیعه‌پژوهی تلقی می‌شود و علی‌رغم اینکه این نظریه کاملا سابقه تاریخی دارد اما شاید به دلیل پرداخت جدیدی که روی آن انجام داده و شاگردان بزرگی که تربیت کرده، امروز سهم بزرگی از مراکز تحقیقات شیعه‌پژوهی را به خودش اختصاص داده است.

آیا امروزه در زمینه شیعه‌پژوهی در غرب، تنها رویکرد مادلونگ مطرح است یا رویکردهای دیگری هم وجود دارد؟
ببینید! در کنار طرح آقای مادلونگ رویکردهای دیگری هم در نسل سوم شیعه‌پژوهان مطرح شده که دارای تمایزهایی با کار مادلونگ است، البته شاید آثاری که تا کنون منتشر شده هنوز از قوت کامل برخوردار نیست، طرحی در آن‌ها وجود ندارد و یا ناپخته است.
به گمانم در کنار تئوری آقای مادلونگ در میان شیعه‌پژوهان معاصر دو رویکرد دیگر هم جوانه زده و امروز در غرب طرفدارانی پیدا کرده است. یک رویکرد که رویکرد باطن‌گرایی در تشیع یا به تعبیر دیگر بازگشت به روحانیت و معنویت اولیه شیعه است. این نظریه‌ای بود که آقای کربن در دانشگاه سوربن پایه‌گذاری کرد و امروز کسانی مانند آقای امیرمعزی و شاگردانشان این پروژه را دنبال می‌کنند. تفاوت نظریۀ کربن و امیرمعزی و دیگران با نظریۀ مادلونگ این است که برخلاف آقای مادلونگ که به دوره متأخر تشیع توجه می‌کند و تشیع قرن سوم به بعد را به عنوان تشیع اصلی و ریشه‌دار می‌بیند و از این رو، به مطالعه تأثیرات معتزله می‌پردازد و تشیع را تحت تأثیر معتزله می‌بیند، رویکردی مثل کربن و به‌ویژه رویکرد آقای امیر معزی که بیشتر به دوران میانه می‌پردازد، ریشه‌های دوره‌های تصوف و عرفان شیعه را دنبال می‌کند و آن را به تشیع سدۀ نخستین برمی‌گرداند و می‌خواهد نشان دهد که اساس و بنیان تشیع، جریان‌هایی هستند که می‌توان آنها را معنویت‌گرا یا باطن‌گرا دانست.
تفاوت‌هایی بین این دو تئوری وجود دارد. در نظریه امیرمعزی آن مؤلفه‌های باطن‌گرایی که اتفاقا قابلیت تفسیر کلامی هم ندارند اساس تشیع است. از نظر آقای امیرمعزی و باطن‌گرایان، تشیع هرچه از معنا به سمت گزاره حرکت می‌کند و هرچه از باطن به سمت ذهن و تئوری‌ها پیش می‌رود، در حقیقت از جوهر اصلی آن دور می‌شود. جوهر تشیع همان چیزی است که در روایات جابربن یزید جعفی باید مفصل دنبال شود. همان چیزی است که باید رنگی از آن را در نصیریه دید و در میان غلات باید پی آن گشت. تشیع از این دیدگاه به عنوان یک آیین کاملاً فردیِ باطنی، دارای یک سلوک معنوی است و دریافت‌هایی فراتر از ذهن و باورهای عقلانی دارد.
می‌دانیم این نظریه که شاید زمانی در بین نظریه‌های آکادمیک غریب به نظر می‌رسید امروزه طرفداران بیشتری پیدا کرده و چنان که گفته شد، ریشۀ این سخن را می‌توان در آثار کسانی همچون هاینتس هالم و گنوسی‌گری در تشیع دنبال کرد.
 اما رویکرد سومی هم در حوزۀ مطالعات شیعه‌پژوهی نسل سوم وجود دارد که شاید سرآغاز اصلی آن را ولو به صورت ناقص باید در شخصیت‌هایی مانند اتان کلبرگ پیدا کرد. تا جایی که می‌دانم در حوزه مطالعات شیعه‌پژوهشی در غرب، کسی پیش از ایشان با این تمرکز   روی این رویکرد کار نکرده بود. این رویکرد چند ویژگی دارد:
اوّلا به جای پرداختن به تئوری و نظریه‌های برون متن و برون تاریخ، تلاشش مطالعۀ موردی متن و مطالعات تاریخی به صورت جزء به جزء است. بیشتر کسانی که از آنها یاد کردم، طرح‌هایی بیرونی دارند که بر تاریخ تشیع می‌افکنند.
در آثار کلبرگ هیج طرح پیشینی چه از سنخ باطن گرایی و چه از سنخ اعتزال‌گرایی وجود ندارد، بلکه به عنوان یک پژوهشگر، تشیع را از دریچۀ متن‌های شیعی می‌بیند. میراث شیعی را متن‌کاوی می‌کند و لذا شاید بتوان پایه‌گذار این روش‌ در غرب را اتان کلبرگ دانست.
ثانیا به‌جای کلی‌نگری و حتی به‌جای کل‌نگری که بخواهد مجموعۀ تشیع را در یک پهنۀ کلی ببیند، مطالعات موردی و جزئی را مورد توجه قرار می‌دهد.
اگر به مقالات یا مدخل‌هایی که ایشان چه در دایرة المعارف اسلام نوشته و چه آنها که به صورت مستقل چاپ شده نگاه کنید می‌بینید که ایشان به صورت پراکنده، اجزا و عناصر مختلف تشیع را مطالعه می‌کند و همچنین خواهید دید که ایشان به صورت مستقل وارد متون و به‌ویژه متون حدیثی شیعه شده و سعی می‌کند مفاهیم و معارف شیعه را از دل خود متون استخراج کند. به هر حال این نوع تحقیقات که انصافا کار دشواری هم است (به خصوص برای کسی که در دنیای غرب پرورش یافته و با میراث دنیای شیعه آشنایی نزدیکی ندارد) یک رویکرد جدید به شمار می‌رود. به نظر من کارهای کلبرگ در زمینۀ علم امام کارهایی بسیار دقیق و
درخشان است.
البته نمی‌خواهم بگویم نتایجی که گرفته همه درست است اما از لحاظ روش، بسیار قابل توجّه و آموزنده است. ایشان همچنین در باب محدَّث بودن و مسأله تحدیث از سوی خدا، یک مقاله بسیار خوب دارد. مقاله مهمّی هم در مورد علم غیب، علمی که ما به آن علم تجدیدی می‌گوییم، نوشته است. علاوه بر آن، ترکیب روایاتی که در باب علم امام دارد، یک نمونۀ خیلی خوب از مطالعه موردی متن‌کاوی در تشیع است. ظاهراً پس از کلبرگ کسانی دیگر هم وارد این موضوع شده‌اند. به هر حال این حوزۀ مطالعاتی هم امروز در غرب روز به روز تقویت می‌شود.
آیا مادلونگ هم نسبت به این رویکرد نو توجّه داشته است؟
شاید یکی از تاثیراتی که این رویکردها بر مادلونگ گذاشته‌اند این است که خود آقای مادلونگ و شاگردانش به تدریج به این سمت گرایش پیدا کردند که به جای پیش آوردن یک طرح کلی، یعنی مسئلۀ شیعه و معتزله و تمرکز بر میراث شیعه قرن سوم و چهارم به بعد، تا حدّی به سراغ میراث قرن اول رفته‌اند.
به هر حال از نگاه من این رویکرد نو که شاگردان آقای مادلونگ هم در پی آن رفته‌اند مبارک است و ما باید هم از آن استقبال کنیم و هم به کمک حوزۀ مطالعات شیعه‌پژوهی برویم و حتی آنها را در آغوش بگیریم و در محیط علمی خودمان از این‌ها استقبال کنیم.
 از کارهای خود آقای مادلونگ که با این رویکرد نوشته شده‌اند مثال بزنم: یک اثر مهم ایشان، کتاب جانشینی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. می‌دانیم که رویکردهای گوناگون در باب مسئلۀ امامت مطالعات فراوانی انجام داده‌اند. این در حالی است که آقای مادلونگ در آثار خود تا پیش از کتاب جانشینی محمد، چندان مسئلۀ امامت‌ را برجسته نکرده‌اند. دلیلش چیست؟ دلیل این بود که امامت مادۀ نقض تئوری آقای مادلونگ درباره رابطه میان شیعه و معتزله است. توضیح آن که این پرسش مطرح می‌شود که اگر شیعۀ امامیه متأثر از معتزله بوده و سیطرۀ فکری آن، امامیه را در قرن سوم و چهارم به خود جذب کرد و قالب داد، چرا امامیه بر بنیاد امامت به عنوان محور اصلی اندیشه خود ایستاد و با قدرت به مقاومت دربرابر معتزله برخاست و ذره‌ای کوتاه نیامد؟ نه تنها کوتاه نیامد بلکه متکلمان امامی بغدادی ما که از دیدگاه‌ مادلونگ و شاگردانش کاملا تحت تاثیر معتزله‌اند، نظریۀ امامت را به صورت کاملاً تند مطرح کردند؟
پس اگر منطق، منطق تحت تأثیر قرار گرفتن است باید در امامت هم کاملاً سپر بیندازند و همراهی کنند اما این همراهی رخ نداده است. اما آقای مادلونگ در این دورۀ اخیر با طرح مسئلۀ جانشینی محمد و تبیین آن در این کتاب بسیار مهم به گمانم یک نقطۀ عطف در حوزۀ مطالعات این مدرسه و رویکرد ایجاد کرد. البته این کتاب فقط درباره بحث امامت نیست چون در این کتاب ایشان نشان می‌دهد که مجموعۀ مدارک تاریخی نشان‌دهندۀ این است که تشیع از سقیفه آغاز شده و در سقیفه ادلۀ شیعه بر حقانیت امیرالمومنین قوی‌تر از نظریۀ رقیب است. خب این یک مطالعۀ موردی است و ممکن است کسی بگوید این طرح یک تحقیق است که محقق انجام داده است ولی به نظرم اینطور نیست چون اگر کسی معتقد باشد که اندیشۀ تشیع دارای یک پشتوانۀ تاریخی تا سقیفه است و نشان دهد که قرائن تاریخی بر وجود خلافت امیرالمومنین وجود دارد دیگر باید درباره نظریه تعامل میان شیعه و معتزله تجدید نظر کند.
آقای مادلونگ به این هم اکتفا نمی‌کند و در مقاله‌اش درباره کتاب الکافی کاملاً نشان می‌دهد که کتاب کافی بلکه کل میراث شیعۀ امامیه در تبیین تاریخ و هویت این فرقه مهم است. علاوه بر اینکه معمولاً کسانی مانند آقای مادلونگ باید در اسناد این روایات تردید کنند و ساختۀ دوره‌های بعد بدانند ظاهرش این است که در این مقاله به صورت عمومی ایشان تلقی به قبول کرده است که این روایات و اسنادش به ائمه شیعه درست است و روایات کتاب کافی را برآمده از فضای عمومی ائمه شیعه می‌داند.
وقتی که ایشان وارد بحث‌های کتاب کافی می‌شود از کتاب‌العقل شروع می‌کند و نشان می‌دهد که در این کتاب و میراث شیعه ردّ پای عقلانیت اصیل وجود دارد. سپس وارد کتاب توحید می‌شود و تقسیم صفات به صفات ذات و فعل را مطرح می‌کند. پس از آن وارد بحث بداء می‌شود. به گمانم بعضی برداشت‌های ایشان از متن کافی را پاره‌ای از محققان کلام ما نمی‌توانند برداشت کنند یا حداقل در برداشت خود بسیار با تأنّی حرکت می‌کنند.  
او همچنین مسأله استطاعت و علم پیشین امام را مطرح می‌کند. البته باید گفت به نظرم در اینجا آقای مادلونگ خیلی مرهون کسانی مانند کلبرگ است. ایشان یک طرحی را در این مقاله به صورت اجمالی از اندیشۀ امامیه مطرح می‌کند که دو ویژگی دارد:
الف) ایشان در دل کتاب الکافی دمادم به دنبال شاخصه‌های فکری امامیه می‌گردد که در اندیشۀ معتزله وجود دارد یعنی به تعبیری ایشان هنوز وابسته به تئوری قبلی خودشان است. هرجا در کتاب کافی چه در بحث کتاب‌العقل و کتاب‌التوحید، ایشان چیزی از اندیشۀ امامیه می‌بیند و آن را برجسته می‌کند نسبت به امام می‌دهد و حتی دریغ نمی‌کند که بگوید این تحت تاثیر معتزله بوده است. یعنی اگر در تئوری قبل می‌گفت نوبختیان شیخ مفید تحت‌تاثیر معتزله بوده‌اند، در اینجا به صورتی محتاطانه و با تعابیر خیلی ظریف نسبت می‌دهد و هیچ دریغ نمی‌کند. مثلاً تقسیم صفات به صفات ذات و فعل. می‌گوید این تقسیم برای معتزله است. این یک اشتباه در این مقاله است و نشان می‌دهد که ایشان هنوز دغدغه‌مند تئوری قبلی‌شان است و نتوانسته با آن تئوری
تسویه حساب کند.
ب) نقطه‌عطف این کار، برجسته کردن نقاط مهمی است که در اندیشۀ معتزله نیست و امامان امامیه بر این‌ها تصریح و تاکید کرده‌اند. ایشان به صراحت می‌گوید معتزلیان قائل به این اندیشه‌ها نیستند و امامان امامیه بر آن‌ها تأکید کردند و حتی در پایان می‌گوید متکلمان نخستین اصل حضور هم به همین اعتقادات باور داشتند. ایشان وقتی می‌خواهد این نقاط غیر معتزلی اندیشۀ کافی و روایات را برجسته کند به عنوان شاهدش از زراره و هشام بن حکم سخن می‌گوید که آن سخنانشان مورد توجه معتزلیان قرار نگرفت. مادلونگ اینجا کاملاً نشان می‌دهد که امامان امامیه و امامیۀ نخستین اصل حضور، برخلاف حرف اولیه، تبعیتی از معتزله نداشتند بلکه کاملا در نقطه مقابل معتزله بودند.
مادلونگ حتی در جایی می‌گوید بازگشت‌هایی که بعدا شیعه از این عناصر اختصاصی خودش کرد، اندیشۀ شیعه بلکه اندیشۀ معتزله را دچار تناقض کرد و این نکته به نظر من مهم‌ترین بحث این مقاله است.

شما روند شیعه‌پژوهی در غرب و آینده آن را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
به نظر من شیعه‌پژوهی از نظریه‌پردازی کلی گذر کرده است. از تبیین‌های برون‌شیعی فاصله می‌گیرد به درون تشیع می‌آید و از درون تشیع در قرون میانه به سمت قرون اولیه می‌رود. چنان که از سمت تفسیرهای ثانوی به سمت تفسیرهای اولیه می‌رود و از تفسیرهای اولی به خود متون شیعه نزدیک می‌شود و این علی‌رغم مخاطراتی که ممکن است داشته باشد و یقیناً دارد، از نظر ما در حوزۀ مطالعات شیعه‌پژوهی باید مورد استقبال قرار بگیرد.  به گمان من یک نقطه عطف جدید در تاریخ شیعه‌پژوهی در حال شکل گرفتن است که ما ابزارهای مطالعاتی آن را در اختیار داریم و می‌توانیم از روش‌هایی که آنها دارند استفاده کنیم، همکاری‌های مشترک شکل دهیم و بر اساس این طرح و نگاه جدید، آثاری در ایران تولید کنیم یا آثار آنها را با ترجمه به یک دیالوگ شیعه‌پژوهی جهانی تبدیل کنیم.

 

جستجو
آرشیو تاریخی