مردن به وقت مردن

نگاهی به رویکردهای سه دین الهی به خودکشی

ساجده ابراهیمی
دبیر پرونده
«تو آبی و ما جمله گیاهیم همه/ تو شاهی و ما جمله گداییم همه» اعتراف مشترک سه دین الهی یهود، مسیحیت و اسلام است. حاکمیت روح و جسم انسان تنها از آن خداست؛ اوست که با لطف یا به تقدیر خود انسان را تجسم بخشیده و اجازۀ حیات داده، شرایط رشد را برای او مهیا کرده و به اختیار خودش نیز از او جان می‌گیرد. هر دخالتی در این اختیار در تضاد با خواست و ارادۀ خدا است. یهودیت این دخالت را بر اساس قدرت تفسیر می‌کند: کسی که خودکشی کرده، خود را به اندازۀ یهوه قدرتمند و صاحب‌اختیار فرض کرده است. مسیحیت آن را اسائۀ ادب به لطف الهی می‌داند. خودکشی برای مسیحی مؤمن، شبیه پس‌دادن هدیه، کاری بی‌ادبانه است. در اسلام، پیش از آنکه نیاز به تفسیر باشد، ممنوعیت خودکشی برآمده از دستور الهی است: خود را نکشید! آنچه از خلال الهیات برمی‌آید اهمیت چند مفهوم نزد همۀ ادیان الهی است: حاکمیت خدا بر هرآنچه در زمین و آسمان است، اهمیت رنج در تعالی انسان و اجتناب‌ناپذیری آن حتی برای پیامبران و صالحان، بیهوده‌نبودن خلقت و هدفمندبودن حیات انسان. این رویکردها در طول تاریخ تغییرات زیادی داشته‌اند. بالاوپایین شده‌اند. از نظریه‌های علوم انسانی دربارۀ مرگ متأثر شده‌اند، مسئلۀ خودمختاری، رشد نظریه‌های عقل‌گرایانۀ اخلاق و الهیاتِ تن پابه‌پای تغییرات دینی در جوامع، پنجه در پنجۀ ممنوعیت گناه‌آلود خودکشی انداخته‌اند. جامعه‌شناسی و روان‌شناسی از سوی دیگر سهم عمده‌ای در تعدیل تفسیرها دربارۀ خودکشی داشته‌اند. اگرچه رویۀ ادیان مقابل رویکردهای جدید تاب‌آوری راست‌کیشانه‌ای دارد، اما جوامع دینی و الهی‌دانان در واکنش به این موضوع فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده‌اند. در این بین، بیشترین تغییر در رویه از آنِ مسیحیت بوده است.

 
خودکشی مقدس
«ابیملک نزد برج رفته، بر آن یورش برد و به دروازۀ برج نزدیک شد تا آن را با آتش بسوزاند. زنی سنگ آسیابی بر سر ابیملک افکند و کاسۀ سرش را شکست. ابیملک بی‌درنگ جوان سلاح‌دارش را خوانده و به وی گفت: شمشیرت را برکش و مرا بکش! مبادا دربارۀ من بگویند زنی او را کشت. پس آن جوان شمشیر خود را در وی فرو برد و او بمرد».1
تصمیم خودکشی ابیملک، یکی از داوران بنی‌اسرائیل، اولین خودکشی‌ای است که در تورات از آن یاد شده است. اما ماجرا خلاصه به اینجا نمی‌شود و پنج مورد دیگر از اقدام یا تصمیم به خودکشی در کتاب‌های پادشاهان و داوران و تواریخ یاد شده است. مبانی نظری این خودکشی‌ها سال‌ها بعد در واقعۀ ماسادا با عنوان «عمل قهرمانانه» خود را نشان داد.
سال ۷۳ میلادی، یهودیانِ قلعۀ ماسادا در آستانۀ شکست مقابل سپاه رُم، خودکشی دسته‌جمعی را به اسارت ترجیح دادند. العاذر، رهبر ماسادا، در سخنرانی پیش از مرگش تفسیری کاملاً خلاف باورهای مسلم دین یهود از خودکشی ارائه داد: «مرگ مانند خواب است و ما را از وجودی کوتاه و ناخوشایند رهایی می‌بخشد. زمانی که تنها چیزی که می‌توان پیش‌بینی کرد مصیبت‌های بیشتر است، ادامۀ زندگی غیرمنطقی است. از آنجایی که همۀ ما باید یک روز بمیریم، چرا بهترین لحظه را برای این کار انتخاب نکنیم؟ روح ما در آرزوی ترک زندان بدن و برخورداری از جاودانگی پربرکت پس از این زندگی بد زمینی است. خودکشی عالی‌ترین علامت آزادی انسان است و به ما اجازه می‌دهد بر همۀ بیماری‌ها پیروز شویم. من فکر می‌کنم این خداست که این امتیاز را به ما داده است که می‌توانیم شرافتمندانه و به‌عنوان انسان‌های آزاد بمیریم». این خطابۀ پرشور اگرچه منجر به خودکشی ۹۶۰ زن و مرد و کودک شد، اما در هیچ‌کجای تاریخ یهود مورد پسند و تأیید خاخام‌های یهود نبود. اما بعدها مضامین شاعرانۀ زیادی همچون شعر ایساک لمدان و حتی مبنای عمل دینی در اردوگاه‌های آلمان نازی شد. تقدیس خودکشی ماسادا، در سال‌های جنگ جهانی دوم و اسارت یهودیان در اردوگاه‌های آلمان، منبع مهمی برای عمل مؤمنانه بود: خودکشی در اردوگاه اگرچه بسیار سخت ممکن می‌شد، اما معنایی فراتر از یک مرگ داشت. خودکشی در اردوگاه یکی از استراتژی‌های یهودیان برای اعتراض، مرگی قهرمانانه و نهایی‌ترین روش برای مقاومت مقابل نازی‌ها قلمداد می‌شد.

 
مباشرت یا مشارکت در حیات؟
خودکشی به‌مثابۀ عملی قهرمانانه گرچه در تاریخ یهود پرتکرار است و اگرچه گزارش کتاب مقدس از خودکشی‌ها قضاوت و محکومیتی ندارد، اما قرائت رسمی دین یهود از تجربۀ تاریخی چشم‌پوشی کرده است. از سوی مفسرین و نویسندگان تلمود و خاخام‌ها برای این خودکشی‌ها توجیهاتی چون سر باززدن از مرگ ننگین و اسیر و تسلیم دشمن نشدن مطرح شده، و عمدۀ آن‌ها به‌عنوان یک «عمل قابل‌قبول با تمرکز بر خیر بزرگ» توجیه شده‌اند. هیچ آیه‌ای در تورات و نه در دیگر کتب عهد عتیق به خودکشی اشاره‌ای نکرده است. هیچ کلامی آن را منع و تقدیس نیز نکرده است. اما تفسیر موسع از آیات دیگر حرمت خودکشی را بیان می‌کند: «امروز آسمان و زمین را به شما شاهد می‌گیرم که زندگی و مرگ و برکت و لعنت را پیش رویتان نهادم. پس زندگی را برگزینید تا شما و نسلتان زنده بمانید». سفر پیدایش، بدون اشاره‌ به نوع و نحوۀ قتل، گرفتن یک زندگی را به‌مثابۀ گرفتن یک جهان می‌داند: «به یقین تاوان خون شما را که حیات در آن است بازخواهم ستانید». این برداشت یهود ریشه در باور الهیاتی حاکمیت یهوه بر جان و مال مخلوقاتش دارد. حق خودکشی ازآن‌رو از انسان سلب شده که بدن او اجاره از خداست: «این من هستم که می‌میراند و زنده می‌کند» و آنچنان که ایوب در میانۀ رنج و بلای خود می‌گوید: «جان جمیع زندگان در دست اوست و نفس تمامی افراد بشر». او که خودکشی می‌کند گویی برای خود در ادارۀ جهان سهم‌خواهی کرده و شریک یهوه شده است. کسی که تنها در حق حیات مباشرت داشته اکنون خود را شریک خدا پنداشته است. خودکشی با «خداوند می‌میراند و زنده می‌کند» در تضاد است. ازاین‌رو، در الهیات یهود، خودکشی از بزرگ‌ترین گناهان است که سه انکار با خود به همراه دارد: انکار سروری یهوه بر بشر، انکار جاودانگی و انکار بخشش و جزای او. در برخی تفسیرها خودکشی بالاتر از قتل دیگری قلمداد می‌شود؛ کسی که مرتکب قتل شده فرصت پشیمانی و توبه دارد اما کسی که جان خود را می‌گیرد چنین فرصتی برای جبران ندارد. به‌علاوه، در برخی تفسیرها، مرگ شکلی از کفارۀ گناه است. کسی که با گناهی بزرگ مرده فرصت این کفاره را نیز از دست داده است. تا سال‌های طولانی کسی که به چنین مرگی از دنیا می‌رفت با حذف مناسک مذهبی دفن و تشییع مجازات می‌شد: «ما برای او مداحی نمی‌کنیم، لباس خود را برای او پاره نمی‌کنیم و کفش پا نمی‌کنیم. ما فقط برای او در صف می‌ایستیم». این واکنش شدید دینی، به باور میشل فوکو، برخاسته از این نگاه بود که آن‌ها قدرت کشتن را غیرقانونی به دست گرفته بودند، چراکه حق حیات در ید پادشاه بود و رعایا حق ریختن خون خود را نداشتند.

 
آزادی در برابر تسلیم
خودمختاری و رویکردهای الهیاتی جدید دربارۀ حاکمیت تن چالش‌های زیادی پیش روی علمای سنتی یهود گذاشته است. اصلاح‌طلبان یهود با طرح مسائلی چون خودکشی در هنگام مریضی (اتانازی) و خصوصی‌کردن حاکمیت بر بدن کوشیده‌اند رویکرد سرسختانه‌ به خودکشی را بشکنند. از مهم‌ترین دست‌آویزهای آن‌ها استناد به آیه‌ای است که خودکشی را بر گناهانی دیگرمرجح می‌دارد: «به جای سه گناه بهتر است خود را بکشید: قتل، زنا و آنچه مربوط به جوهر ایمان است». اما چنین تفسیرهایی در تلمود و قوانین خاخام‌ها جایی ندارد. تفسیر سنتی از آیه بر این باور است که چنین فردی اختیار مرگ و زندگی خود را به مقامات دیگر سپرده است. بنابراین، احترام به آزادی تنها از آنِ کسانی است که مقابل اصل بالاتری، یعنی زندگی، تسلیم‌اند. گرچه رویکرد رسمی یهود و رویکردهای سکولار هرگز امکان جمع ندارند، اما در جوامع یهودی مسئله با ابعاد متفاوتی روبرو است. نزد حکیمان تلمودی، اگر خودکشی ناشی از عدم توانایی فرد بر کنترل زندگی یا از روی ناتوانی ذهنی باشد، عملی علیه یهوه نیست و مسئله‌ای روان‌شناختی است. تغییر مسئله از گناه سنگین به ناتوانی روحی عمل متقابل کنیسه را نیز تغییر داده است: حتی در غیر این صورت، خودکشی‌کننده در قبرستان یهودی‌ها دفن می‌شود و علمای یهود درک «همدلانه‌ای» نسبت به او دارند.

 
قهرمان، قاتل، قربانی
«اگر آدم شریفی باشم وظیفه‌ام این است که آن را هرچه زودتر پس بدهم. و این کاری است که من دارم می‌کنم. این نیست که خدا را قبول ندارم. آلیوشا، فقط با کمال احترام بلیت را به او پس می‌دهم» (ایوان کارامازف).
زندگی بلیطی است که بی‌مقدمه و البته با مهر و بدون پرداخت هزینه به یک مسیحی اعطا شده است. او ظاهراً حق پس‌دادن بلیط را ندارد، اما اگر از صحنه خارج شد، هیچ قضاوتی درباره‌اش نمی‌توان داشت. این همۀ موضعی است که مسیحیت کنونی، پس از سال‌ها در معرضِ حادثه بودن، مقابل خودکشی اتخاذ کرده است. با این وصف، دین مسیح رویکردی همواره یکسان در برابر خودکشی نداشته است.
در دورۀ نخست مسیحیت، خودکشی می‌توانست عملی فضیلتمندانه باشد. حضور سه زن، مادر و دو دخترش، در میان کشته‌شدگان نبرد انطاکیه که به دست مهاجمان کشته نشدند، بلکه با خودکشی در میان اجساد راه یافته بودند، تا سال‌ها تمثیلی از عمل قهرمانی بود. متکلمین کلیسا دختر باکره‌ای را که برای فرار از تجاوز خود را بکشد تحسین کرده‌اند و شمه‌ای مقدس‌گونه به او بخشیده‌اند. سکوت کتاب مقدس در برابر خودکشی‌ها نیز رویکرد کلیسا مقابل خودکشی را تقویت می‌کرد. اما نخستین صدای مخالف از آگوستین در شهر خدا برخاست، گرچه بعدها آن را «خصمانه» نامیدند. او در شهر خدا نوشت: «مسیحیان در هیچ شرایطی حق ندارند خودشان را بکشند و خودکشی هرگز نشانۀ بزرگی روح نیست». به باور او خودکشی دختران باکره از سر ناتوانی در برابر شرم برخاسته بود و چنین کاری عمل مؤمنانه نیست. آگوستین، در غیاب هر متنی دربارۀ خودکشی، فرمان ششم را یادآوری کرد: «قتل مکن.» و مرز میان خودکشی و دیگرکشی را پاک کرد. قتل خود با قتل دیگری در نگاه آگوستین تفاوتی ندارد و شر خودکشی بزرگ‌تر از شری است که بتوان به چنین بهایی از ادامۀ آن جلوگیری کرد. او مقابل خودکشی‌های از سر رنج، ایوب را یادآور شد که در میان رنج‌های وحشتناک تمامیت اخلاقی را حفظ کرد و مرتکب قتل خود نشد. ازاین‌رو حیات ایوب الگویی برای همۀ مؤمنان در همۀ روزگاران است. آگوستین قدیس به خودکشی‌های عهد عتیق نیز پاسخ داشت. آن‌ها را استثنایی می‌دانست که نباید در حیات دینی مسیحیان به‌عنوان اصل در نظر گرفته شود. چرخش نگاه کلیسا به خودکشی با آگوستین آغاز شد و اگرچه او همچنان آوای خوش بخشش خدا و مهربانی مسیح را در خودکشی یادآور می‌شد، بعدها آکویناس در ساحت نظر این ایده را سخت‌گیرانه‌تر بسط داد و از حیطۀ شخصی‌ای که آگوستین در نظر داشت، عبور کرد و به آن بُعد اجتماعی بخشید. آکویناس خودکشی را مطابق فرمان دهم گناهی علیه خود، خدا و همسایه تفسیر کرد: اولاً خودکشی برخلاف طبیعت است. هر موجود زنده‌ای به‌طور طبیعی مایل به حفظ زندگی خود است. ثانیاً بر خلاف تعهدات اجتماعی است، چراکه خودکشی زخم‌های ماندگاری در جوامع بر جای می‌گذارد. ثالثاً با حقوق دینی مغایرت دارد، چون خدا به‌تنهایی باید تصمیم بگیرد که یک نفر تا چه زمانی زندگی کند یا بمیرد. او مرگ به قصد رهایی از مصیبت‌های دیگر زندگی را اتخاذ شری بزرگ‌تر برای اجتناب از شری کوچک‌تر می‌دانست و در سایۀ همین نگاه خودکشی یهودا نیز عملی شریرانه‌تر از خیانت او شمرده می‌شد.
نگاه آباء کلیسا در آثار ادبی و هنری قرون‌وسطی نیز متجلی می‌شد. اگر در مسیحیت اولیه نقاشی خودکشی لوکریتا بعد از تجاوز تصویری قهرمانانه بود، دانته، متأثر از آکویناس، در کمدی الهی جای خودکشی‌کننده را در طبقۀ هفتم دوزخ نشان داد. اما رویکرد مسیحیان به خودکشی همراه و هم‌سرعت با کلیسا پیش نرفت. رویکرد اجتماعی به خودکشی در اواخر ۱۷۹۰ با بیانیۀ «جان وسلی»، کشیش سنتی انگلستان، با مجازات جسد خودکشی‌ کرده‌ها  شدت بیشتری گرفت. رهاکردن جسد خودکشی‌کننده در خیابان، از آب بیرون‌کشیدن جسد این افراد و آویزان‌کردن آن‌ها از طناب دار، اعمال محرومیت‌های شدید نسبت به کسانی که از خودکشی جان به در می‌بردند، مصادرۀ اموال آن‌ها و ممنوعیت دفن در قبرستان مسیحی بخشی از واکنش‌های شدیدی بود که جامعۀ مسیحی به منظور بازداری از خودکشی نشان داد. کسی که خودکشی می‌کرد به‌مثابۀ قاتلی بود که، قبل از جان خود، امنیت دینی و روانی جامعه‌ای را هدف گرفته بود. در همین فضا بود که امانوئل سویدنبرگ نیز از تجربۀ سفر روحانی خود به عالم برزخ نوشت: «فردی در زندگی جسمانی با ضربۀ چاقو خودکشی کرده و در اثر افسردگی به ناامیدی کشیده شده بود. او با شکایت از اینکه ارواح شیطانی با او بدرفتاری می‌کنند نزد من آمد و گفت که آن‌ها مدام او را رنج می‌دهند. جایی که او بود در پایین زمین بود، کمی به‌سمت چپ. او همچنین چاقویی در دست داشت که می‌خواست آن را از خودش دور کند اما موفق نشد، زیرا آنچه در آخرین ساعت مرگ اتفاق می‌افتد برای مدت طولانی باقی می‌ماند تا ناپدید شود».
صد سال پیش از آنکه وسلی خطابه‌ای در محکومیت خودکشی ارائه کند، کشیش «جان دان» در کتاب بیاتاناتوس دلایلی در رد رویکرد کلیسا به خودکشی ارائه داد. جان دان مخالفت خود با رویکرد کلیسا به خودکشی را در سه دلیل خلاصه کرد: مخالفت با قانون طبیعت، قانون عقل و قانون خدا. او باورهایی را که از پیش از میلاد دربارۀ خودکشی وجود داشت به چالش کشید و ناشی از ناامیدی یا خودخواهی بودن آن را رد کرد. همچنین به باور او عقل معذور از گناه است و نمی‌توان آیاتی از کتاب مقدس را به موضوع خودکشی تعمیم داد. تلاش جان دان نخستین تک‌صدایی مخالف رویکردهای مسلم خودکشی از درون کلیسا بود، اگرچه نتوانست جای پای محکمی پیدا کند و سال‌ها بعد بود که، در سایۀ رویکردهای اخلاقی، دیده شد.
بااین‌حال، با شروع عصر روشنگری باور گناه‌بودن خودکشی آرام‌آرام شکسته شد. این شکست مدیون تلاش‌های نویسندگان سکولاری بود که، در رد باورهای مسلم کلیسا و در اعتراض به قوانین سخت آن، قهرمان‌هایی آفریدند که تنها راه رستگاری یا برجسته‌شدنشان خودکشی بود. ورتر جوان در چنین فضایی موجی از خودکشی‌های رمانتیک را در اروپا به راه انداخت. بعد از انتشار رسالۀ خودکشی دورکیم، این موضوع از حیطۀ دین به جامعه‌شناسی منتقل شد و  با طرح حقوق مدرن و مطرح‌شدن خودمختاری و حاکمیت بر تن، سیطرۀ کلیسا بر چارچوب‌بندی آن کم شد. در چنین فضایی بود که امکان نقد پیش‌فرض‌های کلیسا پیش روی منتقدین و فلاسفۀ ‌اخلاق گشوده شد. از این پس سلطۀ نگاه کلیسا به خودکشی رو به افول رفت و او که خودکشی می‌کرد، پیش از آنکه مرتکب گناهی شده باشد، نیازمند محبت و توجهی بود که از کلیسا دریافت نکرده بود: قربانی نگاه خشن کلیسا به موهبتی که از سوی خدا و برای خدا بود.
 
هبۀ معوض
مهم‌ترین دست‌آویز آباء مسیحیت تا سالیان دراز طرح ایدۀ هدیه‌بودن زندگی از سوی خدا بود. ازاین‌رو، خودکشی رد هدیۀ خدا و بی‌ادبی به ساحت او بود و «بی‌ادب محروم شد از لطف رب». حتی اگر زندگی آمیخته به رنج باشد باید هدیۀ خدا را دست‌نخورده به او بازگرداند. یکی از جدی‌ترین رویکردهای سکولار در مقابل مخالفت مسیحی با خودکشی از مخالفت با تمثیل موهبت ریشه گرفت. موهبتی که ردکردن آن ناسپاسی به شمار آید تمثیلی آنچنان ضعیف است که در مقابل مخالفت‌ها تاب ایستادگی ندارد. ضعف عمدۀ این تمثیل در این است که موهبت اگر صادقانه بخشیده شود تبدیل به دارایی شخص گیرنده می‌شود و خدا در برابر آن دیگر هیچ ادعایی نباید داشته باشد.
تفسیرهای جدید اخلاق‌شناسان مسیحی، همراه با مفسران کتاب مقدس، خودکشی را به‌عنوان عملی برخاسته از وجدان مسیحی تلقی می‌کنند. به‌عنوان مثال، یادداشت خودکشی یک زوج در نیویورک کمیتۀ پروتستان را به این نظر رساند که برای برخی از مسیحیان، به‌عنوان آخرین راه‌حل، در سخت‌ترین شرایط، خودکشی ممکن است عمل وجدان مسیحی آن‌ها باشد.
 آنچنان که مسیحیان لیبرال در تفسیری اگزیستانسیالیستی می‌گویند: «ما از شرایط کامل خودکشی اطلاعی نداریم. فقط خداست که اعمال ما را قضاوت می‌کند و او همه‌چیز را در نظر می‌گیرد: ژنتیک، وضعیت ذهنی ما، ظرفیت فکری ما، آموزه‌هایی که داریم و سنت پدرانمان».  رویکردهای متأخر دیگر در نظریۀ کسانی چون مارگارت باپتین مطرح شد. عدم وجود متن صریح دراین‌باره، اطلاق عنوان خشن به رویکرد آکویناس و قوت‌گرفتن حریم خصوصی گرانشگاه‌های مهمی است که رویکردهای اخلاق مسیحیت بر آن استوارند. با این وصف، خودکشی نه در اخلاق مسیحی و نه در اخلاق سکولار هرگز نتوانسته تأییدی برای خود بیابد.

 
علیه ناامیدی
جندب از پیامبر (ص) روایت می‌کند که فرمود مردی زخمی شد و خودکشی کرد و خداوند فرمود: بندۀ من با عجله خود را کشت، پس بهشت را بر او حرام می‌کنم.
هیچ مرگ داوطلبانه‌ای نه در متن قرآن و نه در سیره‌ و تاریخ اسلام محترم شمرده نشده است. از هیچ‌کس به‌خاطر خودکشی تجلیل نشده و حتی اگر مجاهد راه خدا به دست خود ،خود را به مهلکۀ مرگ انداخته باشد، سرزنش شده است.
اگرچه قرآن تنها کتاب مقدسی است که ممنوعیت صریح خودکشی در آن مطرح شده، اما فهم ممنوعیت خودکشی به یک دستور خلاصه نمی‌شود. آنچه آن را پشتیبانی می‌کند بیشتر ریشه در مفاهیمی دارد که به هدف بعثت پیامبران بازمی‌گردد. قرآن پیش از آنکه از حرمت قتل نفس بگوید زمینه‌های آن را در نظر داشته و درک دو مفهوم امیدواری به خدا و توبه در فهم این ممنوعیت مؤثر است. نومید از رحمت خدا، در نگاه قرآن، کافر است: «لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ». و توبه همواره به‌عنوان راه تضمینی بازگشت به‌سوی خدا بر سر راه نومیدان است.
به گزارش مورخان، اسلام در منابع شفاهی و کتبی خود مقابل خودکشی رویۀ ثابتی داشته است. حرمت قتل خود نه‌تنها در متن صریح مقدس، بلکه در منابع دیگر مانند نقل و عقل نزد اهل سنت و شیعیان نیز مورد اتفاق‌نظر است. آنچه از معنای ظاهری آیۀ وَ لَا تَقْتُلُواْ أَنفُسَکمْ برمی‌آید در همۀ تفاسیر قرآن، از ابتدا که شیوۀ روایی داشتند تا سدۀ اخیر که رویکرد فلسفی و کلامی و اخلاقی دارند، از تفسیر طبری و مجمع‌البیان تا المیزان در میان شیعیان و از تفسیر الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل تا فی الظلال القرآن در میان اهل تسنن، تفسیری مشابه دارد. همه متفق‌اند که منظور از لاتقتلوا انفسکم نینداختن خود به مهلکه است. قتل هر نفسی مجاز نیست مگر «النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ».
اما منع خودکشی محدود به یک دستور نیست و راه برای فهم علت آن هموار است. الهیات اسلام نیز همانند دیگر ادیان الهی جان انسان را نه در اختیار او بلکه از آنِ خدا می‌داند. «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا. يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير» بر آن است که مالکیت انسان بر جان و مال خودش مالکیت اصیل نیست بلکه، به جهت جانشینی، چند روزی به او اعطا شده است. از همین رو، به تبع، مرگ انسان نه در اختیار خود او بلکه به اجازۀ خداوند است: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ».
اگرچه خودکشی در اسلام یکی از گناهان کبیره است و برابر وعیدهای الهی، مرتکب آن در دنیای پس از مرگ سرنوشت ناگواری خواهد داشت، اما این رویکرد، به خلاف آنچه تا سال‌ها در ادیان دیگر جاری بود، هرگز منجر به ترک تشییع و تدفین متوفی نشد و اگرچه گزارش‌هایی از کراهت پیامبر اسلام برای شرکت در مراسم تشییع و تدفین فردی که خودکشی کرده بود وجود دارد، اما در طول تاریخ اسلام برخوردی مهربانانه‌ نسبت به مسلمانی که خودکشی کرده وجود داشته است. حرمت پیکر مسلمان حتی اگر خودکشی کرده باشد مانع آن بوده که جسم او دوباره در معرض توهین قرار گیرد. او در قبرستان مسلمانان دفن شده و آداب تطهیر و طلب بخشش برای او مانند دیگران بوده است.

 
آزمون ابتلا
سنت ابتلا خودکشی را سستی مقابل بار امانت الهی و در نهایت عقب‌نشینی از رسیدن به کمال نهایی می‌داند. قتل نفس در رویکردی کلان‌تر بی‌اعتنایی به دستور خداوند و تقدیر مسلم اوست که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ». خودکشی اگرچه مرگی داوطلبانه است، اما با بی‌اعتنایی به کارکرد مرگ رخ داده، مرگی که در باور اسلام مرحلۀ نهایی کمال انسان است. در برداشتی مشابه، زندگیِ توأم با رنج هم بخشی از مسیر رشد و کمال‌یافتن انسان است و خودکشی چیدن میوه‌ای نارس است که مرحلۀ بلوغ  و کمال خود را کسب  نکرده است. با این وصف، مرگ‌های خودخواستۀ ناشی از بیماری و رنج و درد نیز در اسلام محترم شمرده نشده‌اند، چراکه رنج بخشی از زندگی و در راستای هدف و زیست انسان است. از همین رو، اتانازی در نظر عمدۀ فقهای مسلمان با خودکشی تفاوتی ندارد و آنچه از بحث‌های فقهی کلاسیک  در فتاوای فریقین برمی‌آید، پایان زندگی فقط به دست خدا خواهد بود. اگرچه این رویکرد چالش‌هایی اخلاقی و حقوقی در پی داشته، در طول سال‌ها تغییری نکرده است. آنچه در اخلاق سکولار با عنوان تئوری شفقت از آن یاد می‌شود خواهان شیوه‌های جدید است، بر اهمیت معنا و کیفیت زندگی تأکید می‌کند و خواهان آن است که تجربۀ انسانی، به اندازۀ متون مقدس و مرجع دینی، ارزش‌گذاری شود تا امکان پذیرش تغییراتی فراهم شود.

 
مردن پیش از مردن
خودکشی در هیچ مکتب فقهی و عرفانی اسلام جایی ندارد. اما سیطرۀ مرگ خودخواسته در ادبیات و مضامین عارفانۀ آن گسترده است. «موتوا قَبلَ اَن تَموتوا» حدیثی منسوب به پیامبر اسلام است و  گرچه سندیت آن میان فقها و مفسران اعتباری ندارد، در جمع عارفان و سالکان رونق دارد. «بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید/ چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید» مصداق تفسیری تام از این عبارت است: مرگی پیش از موعد که در نهایت کمال به دنبال دارد. مرگی که نه به معنای نابودی جسم، چنانچه رواقیون گفته‌اند و کرده‌اند، بلکه به معنای انقطاع از دنیا و رهایی روح از بندهایی است که مانع کمال و رشد انسان‌اند: «بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید/ که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید».
رشیدالدین میبدی، صاحب تفسیر عارفانۀ کشف‌الاسرار و عدةالابرار، در شرح همین حدیث همچون عارفی سرگشتۀ راه حق از مرگ پیش از موعد آن به‌عنوان مرگ باطنی یاد می‌کند که شاید زندگی به دنبال خود داشته باشد: «مرگ باطنی آن است که آدمی بدون مرگ از خودی خود بمیرد تا زنده به حق گردد. من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زير يک ناکامى هزار گنج است. من چه دانستم که زندگى در مردگى است و مراد همه در بی‌مرادی است. زندگى زندگى دل است و مردگى مردگى نفس؛ تا در خود بنمیرى به حق زنده نگردى. بمیر اى دوست اگر می‌زندگى خواهى. مرگ دو قسم است: مرگ ظاهر و مرگ باطن. مرگ ظاهر هر کسی را معلوم است و دوست و دشمن را راه بدان است و خاص و عام درو يکسان است. کُلُ نفْسٍ ذائِقة اْلمَوْتِ عبارت از آن است. اما مرگ باطن آن است که مرد در خود از خود بی‌خود مرده گردد تا از حق در حق با حق زنده شود».

 

جستجو
آرشیو تاریخی