سلسله یادداشتهایی که از این پس دربارۀ «اندیشۀ اصلاح دین در ایران» در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت، بر آن است تا به تحلیل گذرای فکری و تاریخی این موضوع بپردازد. از این رو نخستین بخش این یادداشتها، در مقام دیباچه و درآمد، نگاهی بسیار گذرا بر تاریخ این اندیشه و سیر گسترشش در ایران خواهد داشت تا بهتدریج به بسط و تفصیل آن بپردازد.
سید علیمحمد شیرازی بهسال 1260 قمری خود را باب امام دوازدهم شیعیان خواند و ظهور نزدیک او را وعده داد و از همین روی بود که به «باب» معروف شد و پیروانش «بابی» خوانده شدند. باب، مذهب شیخی داشت و از پیروان شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی بود. از آن روی که دعوت او با فضای اعتقادی شیخیان، یعنی وجود شیعیان کامل و واسطههای فیض امام به پیروانش، همسانی نزدیکی داشت؛ پیروان زیادی در میان آنان یافت. این دعوت بهسبب حضور شیخیان آمادۀ پذیرش وی، در بخشهای گوناگون ایران و عراق، توانست در مدتی اندک، به جایجای سرزمینهای شیعهنشین برسد. با این حال، باب بهسال 1264 قمری در گردشی اساسی، با تعریفی جدید و خودساخته از واژههای «قائم» و «قیامت»، خود را نه «باب قائم آلمحمد» که «قائم آلمحمد» خواند و هرچند برخی پیروانش را از دست داد اما بیشترشان را با خود همراه کرد.
او در تعریف تأویلی خود، روز قیامت را نه روز رستاخیز، که دورۀ دعوت صاحب دین جدید خواند و بر این اساس، سالهای دعوت خود را «روز قیامت اسلام» نامید. در این تعریف جدید، قائم آلمحمد، نه دادگستر جهان و فراگیرکنندۀ دیانت اسلام که بنیانگذار «آیین بیان» و «مظهر ظهور الله» بود و کلمات الهی، بدون حضور فرشتۀ وحی بر زبانش جاری میشد. گسترش دعوت باب و جنگهای سهگانۀ پیروانش با حکومت قاجار (رجعت امویۀ سفیانیه) سرانجام سبب شد تا میرزا تقیخان امیرکبیر دستور کشتن وی را صادر کند و به همین دلیل بود که بهسال 1266 قمری در تبریز کشته شد.
باب که خود را «شمس حقیقت» یا صاحب ظهور کلی و مظهر «ظهور الله» مینامید، برای سلسلۀ مظاهر ظهور الله پایانی نمیپذیرفت و «شمس حقیقتِ» پس از خود را «من یظهره الله» میخواند. او بر آن بود که از زمان غروب شمس حقیقت باب تا طلوع شمس حقیقت، «من یظهره الله» که «لیل» است، خداوند «مرآت»هایی را برمیانگیزد که ضمن مظهر «ظهور الله بودن»، آیین بیان را پیگرفته و بابیان را رهبری میکنند. در زمان نبودِ مرآتها نیز بابیان باید به اطاعت از «شهداء بیان» یعنی عالمان بزرگ بابی و صاحبان منصب ولایت میپرداختند. نخستین مرآت میرزا یحیی نوری (صبح ازل) بود که در نگاه باب از سوی خداوند، صاحب آیات شده بود و باید پس از او پیروانش را رهبری میکرد. صبح ازل پس از اعدام باب زعامت بابیان را برعهده گرفت و تا چهاردهسال بر ایشان رهبری کرد. از سال 1280قمری و بهویژه سهسال بعد از آن یعنی 283قمری، دعوت منیظهرهاللهی میرزا حسینعلی بهاء یا همان بهاءالله، آغاز شد و سرانجام بهتدریج بیشتر بابیان را به کنارگذاشتن آیین بیان و پذیرش آیین بهائی کشاند. گروهی نیز که بابی ماندند و آیین بهائی را نپذیرفتند، بهسبب جانبداری از صبح ازل به «ازلی» معروف شدند.
از آن سوی، دو سال پس از اعدام باب (1268 ق.) گروهی از بابیان به کشتن ناصرالدینشاه قاجار (قاتل باب) روی آوردند اما ناکام ماندند. واکنش سخت حکومت قاجار در کشتن بابیان سبب شد تا ایشان به «نهانزیستی» و «کتمان عقیده» روی آورند. این سنت در میان بهائیان کمرنگ شد اما بهعکس، در میان ازلیان بهتدریج تبدیل به بخشی از هویتشان شد. ایشان مانند مسلمانان به آنچه از دیانت اسلام رسیده بود توجه میکردند و در ظاهر به شعائر اسلامی نظر داشتند اما دعوت بابی را بهشکلی مخفی و پنهانی پیمیگرفتند. این گروه همچنین، با آن ظاهر اسلامی توانستند در نهادهای گوناگون سیاسی، فرهنگی و دینی دورۀ قاجار حضور یافته و بر همین اساس نقشهایی گاه مهم در رخدادهای آن دوره داشته باشند. سنت نهانزیستی و کتمان عقیده در سالهای پس از درگذشت صبح ازل، یعنی از 1330 قمری به بعد، از سوی میرزا یحیی دولتآبادی که در مقام شهید بیان به رهبری ازلیان رسیده بود، نهادینهتر شد. او به ازلیان دستور داد تا از سر تا به پا مانند شیعیان باشند تا مردم ایشان را شیعه بپندارند.
از سوی دیگر، باب با تعریف جدید خود از قیامت و نیز نفی تقریبی یا گاه تحقیقی معجزات و کارهای خارق عادت از اولیای خداوند و منحصردانستن معجزات به آیات، سبب شد تا پیروانش به آن دسته از گزارههای اسلامی مربوط به قیامت و معجزات، رویکردی ویژه یابند. این رویکرد در رد برخی روایتها یا بهدستدادن تفسیری خاص از برخی دیگر، که تفسیرهای بابی بر گزارههای اسلامی خوانده شدند، نمود مییافت. به سخن دیگر، بابیان با توجه به اصولی که باب به دست داده بود، کارهای خارق عادت اولیاء خداوند را «خرافات» میشمردند یا «تفسیر معنوی و ماورائی» از آنها بهدست میدادند. بر همین اساس بود که برخی باورهای رایج شیعیان چون خاتمیت پیامبر اسلام(ص) و معراج او، غیبت امام دوازدهم و علامتهای ظهور او، گسترش عدل و داد در زمین، رجعت، نفخ روح و... یا خرافات خوانده میشد یا با تفسیری معنوی و ماورائی پذیرفته میشد. باورهایی همچون آگاهی اولیاء خداوند از غیب، ولایت تکوینی و عصمت ایشان، بزرگداشت مقابر ایشان و مقام شفاعت ایشان نیز گاه با عنوان «شرک» کنار گذاشته شده و کتابهای روایی و حدیثی شیعیان هم آکنده از باورهای نادرست قلمداد میشد. به کوتاه سخن، «خرافات و اباطیلی» که بر «اسلام خالی از شیب و ریب» و «شریعت سهله و سمحه» بسته شده بود، عامل اساسی انحطاط مسلمانان بهویژه شیعیان دانسته شده و بر ضرورت «تفسیر دین» با «مقتضیات زمان» دست گذاشته میشد.
ازلیان از یک سو، بهسبب نهانزیستی و کتمان عقیده و ترس از آسیب و از سوی دیگر، بهسبب باور جدی به بشارتهای باب در فراگیری زودهنگام آیین بیان و برپایی حکومت پادشاهی دینی بیانی، آیین بیان را آشکارا تبلیغ نمیکردند و ضمن دخالت در تکاپوهای سیاسی ضدقاجار، روشهایی غیرمستقیم را برای گسترش آیین خود برمیگزیدند. دخالت ایشان در رخدادهایی همچون کشتن ناصرالدینشاه قاجار، برپایی جنبش مشروطیت ایران و سرانجام انقراض سلطنت قاجار و انتصاب رضاشاه پهلوی به مقام سلطنت، همگی برای عملیشدن آن بشارتها بود. یکی از روشهای غیرمستقیم ایشان برای تبلیغ آیین بیان، دستگذاشتن بر «خرافات شیعیان» و ضرورت بازگشت به «اساس و حقیقت اسلام»، آنهم در ظاهرِ مسلمانی بود. این روش یکی از اصلیترین مقدمات پیدایش «دعوت اصلاح دین در ایران» شد.
در میان آن داعیان بابی نهانزیست، شیخ هادی نجمآبادی که از عالمان دینی تهران شناخته میشد، اما در نهان از شهداء بیان و معدود صاحبان آیات الهی پس از باب و صبح ازل بود، جایگاهی ویژه داشت. اهمیت این جایگاه، هم از گفتارهای معاصران او و هم از تعداد دستپروردگان اثرگذارش، بهدست میآید. با این رویکرد است که میتوان گفت او از منظر سیاسی در میان پدران جنبش مشروطیت ایران جای داشت و از منظر اندیشگانی «معلم فکر اصلاح دین در عصر قاجار» بود. دقت در سیرت تبلیغی او و نیز کتابش، تحریر العقلاء، که دستمایهاش در آن تبلیغ بود، گویای آن است که مبارزه با «خرافات: شرک و غلو و وهم» از یک سو اساس دعوت اصلاح دینی وی و رویۀ ظاهری تعالیم بود و از سوی دیگر راه را برای رسیدن به لایۀ درونی کلامِ او که همان انتقال مخاطبان از دیانت اسلام به آیین بیان بود هموار میکرد.
در این مسیر، حاضران جلسات عمومی شیخ هادی نجمآبادی، در گام نخست با توجه به عبارت کلیدی «از اسلام نمانده مگر اسمی و از قرآن مگر رسم خواندن» به مسلمانانی «خرافهستیز و متجدد» مبدّل میشدند و در گام دوم، در جلسات خصوصی درمییافتند که «از اسلام نمانده مگر اسمی و از قرآن مگر رسم خواندن»، پس خداوند همان اسلام را اما کاملتر و مطابق با «مقتضیات زمان» در آیین بیان نمود داده و دوباره فروفرستاده است. سیرت تبلیغی شیخ هادی نجمآبادی نمودی از فرهنگ عمومی داعیان بابیِ نهانزیستِ بهظاهر مسلمان در بهرهگیری از «اندیشۀ اصلاح دین» برای تبلیغ غیرمستقیم آیین بیان است.
به نظر میرسد در این مسیرِ تبلیغیِ غیرمستقیم، مخاطبان اگر ازلی هم نمیشدند، با تعلقخاطر به اندیشۀ اصلاح دین، دیگر آن انگیزۀ شریعتمداران را در مخالفت با آنچه ازلیان به دنبالش بودند، نداشتند. از همین روی بود که در نگاه سید حسن تقیزاده، «کثرت عدۀ بابیه در میان مسلمانان، که ظاهراً جزو هیئت مسلمین بهشمار میرفتند، قوت و سطوت تعصب هیئت جامعۀ ملت را ضعیف کرد» و «روز به روز عقیدۀ تعصب را سستتر نمود» و سرانجام از مقدمات برپایی جنبش مشروطیت شد.
دوسال پس از درگذشت شیخ هادی نجمآبادی (متوفی 1320 ق.) فعالان بابی ضدقاجار که زمان عملیشدن بشارت باب دربارۀ وقوع «ذلت اعداء الله و نصرت و ظفر اهل الله» را نزدیک میدیدند، در باغ میرزا سلیمانخان میکده جمع شدند تا تکاپوهای سیاسی خود را متمرکز کنند. آنان سرانجام توانستند در برپایی نظام مشروطیت در ایران نقشی اساسی داشته باشند تا آنجا که بهگفتۀ تقیزاده، «تقریباً تمام رهبران محبوب» در مشروطیت، ازلی بودند. در نگاه ایشان آن نظام حکومتی مقدمهای برای بازگشت صبح ازل به ایران و بنیانگذاری پادشاهی دینی بیانی بود؛ حکومتی که در آن برپایۀ دستور باب، تمام اهل ایران یا باید آیین بیان را میپذیرفتند یا باید از صحنۀ روزگار محو میشدند. بر همین اساس، فعالان بابی ضدقاجار که اینک خود را «آزادیخواه» نیز مینامیدند، به مبارزۀ شدید با محمدعلیشاه قاجار و همچنین «اندیشههای خرافی مذهب تشیع» روی آوردند. نمود مبارزههای اول را در سخنرانیها و مقالات تندوتیز ایشان برضد آن «پادشاه اموی سفیانی» که از دو سوی پدری و مادری به دو قاتل باب (ناصرالدینشاه و امیرکبیر) نسب میبرد و دوتن از بزرگان ایشان، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، را نیز کشته بود، میتوان دید و نمود مبارزههای دوم را در نگاشتههای زیاد و آشکار ایشان در روزنامهها و شبنامههای آن زمان در نقد «کهنهپرستیهای مذهب تشیع» میتوان یافت.
آن مبارزهها گرچه به کشتهشدن جمعی از برجستگان ازلیان نظیر میرزا نصرالله ملکالمتکلمین، سید جمالالدین واعظ اصفهانی، میرزا جهانگیرخان شیرازی و شیخ علی قاضی قزوینی انجامید، اما از یک سو، سلطنت «امویِ» قاجار را رو به افول کرد و از سوی دیگر، بهویژه با اعدام شیخ فضلالله نوری، که بهدرستی بر دخالت بابیان در مشروطیت دست میگذاشت، قدرت زیاد «داعیان خرافات تشیع» را به چالش کشید. از این جهت بود که در نگاه بابیان، بشارت باب دربارۀ «ذلت اعداء الله و نصرت و ظفر اهل الله» که پیش از گذشت 65 سال از ظهور آیین بیان باید واقع میشد، در «دورۀ طلایی مشروطیت» رخ داد.
در این میان، سید اسدالله خرقانی، شاگرد نزدیک شیخ هادی نجمآبادی، که در میان فعالان بابی ضدقاجار و اعضای اصلی انجمن بابی باغ میرزا سلیمانخان میکده جای داشت، با دستور آن انجمن به نجف رفت و چون پیشتر در آنجا توانسته بود با ظاهری اسلامی به درجۀ اجتهاد در فقه احکام مذهب تشیع دست یابد، موفق شد در بسط حرکت مشروطهخواهی نجف که پشتیبان اصلی جنبش مشروطیت ایران بود، نقش داشته باشد. او از مشاوران نزدیک ملامحمدکاظم خراسانی، مرجع تقلید بزرگ مشروطهخواه، بود.
تکاپوهای فعالان بابی نهانزیست در نجف که رویکرد مبارزه با «خرافات» نیز داشتند تا آنجا بود که عباس افندی، پیشوای وقت اکثریت بهائیان، را بر آن داشت تا به ارتباط با آخوند خراسانی روی آورد چراکه بر آن بود نجف «مرکزی برای بابیان میشد.»
سید اسدالله خرقانی در سالهای پس از مشروطیت نیز تکاپوهای سیاسی داشت اما سرانجام فعالیت سیاسی را کنار گذاشت و کار خود را به بسط اندیشۀ اصلاح دین با همان مؤلفههای پیشگفته منحصر کرد تا سرانجام بهسال 1355 قمری (1315ش.) درگذشت. آن سالها، زمان اوج قدرت رضاشاه پهلوی بود چراکه رضاشاه در زمان جوانی، علیرغم برخورداری از رویکردهای دینی و حتی ارادت به شیخ فضلالله نوری، با داعیان بهائی نیز رفتوآمدهایی داشت و سرانجام، احتمالاً از سوی ایشان به کارگزار برجستۀ سیاسی بریتانیا در ایران، اردشیر ریپورتر، شناسانده شد و تحت تعلیم فکری او قرار گرفت. به نظر میرسد شرکت در محافل بهائی، که در خرافات دانستن برخی آموزههای مذهب تشیع مانند ازلیان میاندیشیدند، همراه با آنچه ریپورتر به او میگفت، نمودهایی از اندیشۀ اصلاح دین را در او شکل داد و شاید بر همان اساس بود که حکومتش در سیاست فرهنگی خود «مبارزه با خرافات» را مورد توجه قرار داد.
شیخ حسن سنگلجی و فرزندش، شیخ رضاقلی مشهور به «شریعت»، از همان زمان جوانی رضاشاه با او دوستی بسیار نزدیکی داشتند و مورد علاقهاش بودند. شریعت سنگلجی در سالهای کودکی محضر شیخ هادی نجمآبادی را دریافته بود و گذشته از آن، پدر و استادش، سید اسدالله خرقانی، هم از خاصان او بودند. از همین روی بود که شخصیت فکری او در فضای «رویۀ ظاهری تعالیم شیخ هادی نجمآبادی» یعنی اندیشۀ اصلاح دین شکل گرفت؛ گو اینکه ازلیان نیز او را از خود دانستهاند. دوستی عمیق شریعت سنگلجی با رضاشاه، همراه با همسانی نسبی دیدگاههای اصلاح دینی ایشان سبب شد او در زمان رضاشاه، از آزادی عمل برخوردار شود و از همین روی بود که توانست در دارالتبلیغ خود به بسط و گسترش جدی اندیشۀ اصلاح دین بپردازد و پیروان زیادی پیدا کند.
مسافرت حج شریعت سنگلجی (1317 ش.) سبب شد تا او با آموزههای محمدبنعبدالوهاب نیز آشنا شود. وهابیان عربستان بر برخی باورهای دینی دست گذاشته و با شرکدانستن آنها بازگشت به اسلام نخستین و سنت سلف صالح را مورد توجه قرار میدادند. ازلیان نهانزیست ایران نیز در مجموع بر همان باورها دست میگذاشتند و رویۀ ظاهری دعوت خود را بر «اصلاح دین» و «بازگشت به قرآن» بنا میکردند. میتوان گفت چون شریعت سنگلجی در صورت ازلینبودن نیز اندیشۀ اصلاحی خود را در همان محیط «رویۀ ظاهری تعالیم شیخ هادی نجمآبادی» بهدست آورده بود، بخش اصلی اندیشههای وهابیان را در مجموع با دیدگاههای خود هممسیر دانست و با اثرپذیرفتن از برخی آرای دیگر آنها، پس از بازگشت به ایران، تبلیغ خود را با کوشش بیشتری پیگرفت. از این روست که او کانون «همگرایی اندیشههای اصلاح دینی ازلیان ایران و افکار سلفگرایی وهابیان عربستان» دانسته میشود. گسترۀ دعوت اصلاح دینی او که هم بهسبب جاذبهاش و هم بهسبب حمایت حکومت رضاشاه وسعت داشت و در سالهای پس از درگذشتش نیز پیگرفته شد، او را در مقام «معلم فکر اصلاح دین در عصر پهلوی» جای میدهد.
«دعوت به اصلاح دین» از سالهای پس از درگذشت شریعت سنگلجی (1363 ق.) تاکنون از سوی شاگردان بیواسطه و باواسطهاش در دو شاخۀ «درونشیعی» و «برونشیعی» پیگرفته شده است. داعیان شاخۀ نخست بر همان باورهای پیشگفته در حوزۀ مذهب تشیع دست گذاشته و با شدت و ضعف به ضرورت پالایش آنها از اندیشۀ دینی شیعیان دست میگذارند اما داعیان شاخۀ دوم ضمن همراهی با گروه نخست، به نفی اصل اساسی امامت الهی پیشوایان شیعیان نیز پرداخته و از مذهب تشیع خارج شدهاند. ایشان که از سوی منتقدانشان «وهابیان ایرانی» خوانده میشوند، مورد توجه وهابیان عرب نیز قرار گرفته و وهابیان عرب از آثار مکتوب و رسانهایشان، استفادۀ تبلیغی میکنند. با این حال، میتوان گفت هیچکدام از داعیان این دو گروه از «لایۀ درونی اندیشۀ اصلاح دینی اسلاف قرآنی» خود، که همان انتقال مخاطبان از دیانت اسلام به آیین بیان بود، آگاه نبودهاند.
در میان داعیان درونشیعیِ اصلاح دین، سید محمود طالقانی و مهدی بازرگان را باید نام برد که بهسبب ویژگیهایشان بسط و گسترش جدی اندیشۀ اصلاح دین در ایران را سبب شدند. در میان داعیان برونشیعی اصلاح دین نیز حیدرعلی قلمداران، سید ابوالفضل برقعی، میرزایوسف شعار تبریزی و مصطفی حسینی طباطبایی را میتوان نام برد؛ گو این که دو نفر نخست در پایان حیات بازگشتهایی به مذهب تشیع داشتند. این پژوهش علی شریعتی را نیز یک داعی برونشیعی اصلاح دین میداند که در جای خود باید این ویژگی و نیز گسترۀ بسیار بالای اثرگذاری وی را بررسی کرد. با توجه به گسترۀ تبلیغ اصلاح دینی هریک از این داعیان، که اندازههایی متفاوت اما گسترده داشته و دارند، باید گفت اندیشۀ اصلاح دین یکی از نگاههای اثرگذار در ایران بوده است؛ اندیشهای که از آموزههای سید علیمحمد باب آغاز شد و به تعالیم محمدبنعبدالوهاب رسید.