مروری بر عمده استدلال‌های دیوید هیوم در کتاب خودکشی و جاودانگی روح

در بوتۀ نقد دوست‌داران

سید حمیدرضا حسنی
استادیار گروه فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه شهید مدنی آذربایجان
تام لامار بوشامپ (متولد 1939) فیلسوف امریکایی متخصص در زمینۀ آثار دیوید هیوم، فلسفۀ اخلاق، اخلاق زیستی و اخلاق حیوانات است. وی استاد بازنشسته افتخاری دانشگاه جورج‏تاون در رشتۀ فلسفه و پژوهشگر ارشد موسسۀ اخلاق کندی است. از مهمترین آثار بوشامپ می‏توان به هیوم و مسئله علیت (1981)، اصول اخلاق زیست ‏پزشکی (1985) و استفاده انسان از حیوانات (1998) اشاره کرد. وی همچنین سرویراستار مشترک کتاب راهنمای اخلاق حیوانات آکسفورد (2011) و نیز مجموعۀ کامل هیوم، تحت عنوان ویرایش انتقادی آثار دیوید هیوم (1999) بوده است.
از جمله دیدگاه‏های او به‌عنوان متخصص فلسفۀ دیوید هیوم، می‏توان به دفاع او از نظریۀ هیوم درباره علیت اشاره کرد که با تفسیر غیرشک‏گرایانه از استدلال هیوم علیه استقراء همراه شده است. با این همه، وی در همه موارد مؤید آراء هیوم نیست و مثلاً در کتاب رساله در خودکشی و حیات پس از مرگ، اغلبِ استدلال‏های هیوم در دفاع از اخلاقی‌بودن خودکشی را در مقایسه با استدلال‏های سایر نویسندگان، کمتر قانع‏کننده می‏داند.  
بوشامپ به‌طور خاص در مقاله‏ای به نام «تحلیل رساله هیوم «دربارۀ خودکشی» در مجله The Review of Metaphysics از منظر فلسفی و نیز از منظر تفسیری‌تاریخی، نقاط قوت و ضعف استدلال‏های هیوم در دفاع از اخلاقی‌بودن خودکشی را بررسی کرده است. وی در ابتدا تأکید می‏کند که هرچند هیوم از توماس آکوئیناس نام نبرده است؛ ساختار کتاب هیوم در حقیقت پاسخ واو به واو به استدلال‏های توماس آکوئیناس علیه اخلاقی‌بودن خودکشی است. از این رو لازم است نگاهی به این سه استدلال بر اساس مدخل الهیات بیندازیم. توماس در مدخل چنین می‏گوید:
[1] از آنجا که هر چیزی طبیعتاً خود را دوست دارد، در نتیجه هر چیزی طبیعتاً خود را زنده نگه می‏دارد... بر این اساس خودکشی برخلاف میل طبیعت و خیرخواهی‏ای است که به‌وسیلۀ آن هر کسی باید خویشتن را دوست داشته باشد. از این رو... خودکشی برخلاف قانون طبیعی و خیرخواهی است.
[2] از آنجا که... هر انسانی عضوی از جامعه است و لذا فی نفسه به جامعه تعلق دارد. از این رو، وی با کشتن خویش به جامعه آسیب می‏زند...
[3] از آنجا که حیات هدیه خدا به انسان است و در ید قدرت او است... پس حکم‌کردن به مرگ و زندگی تنها به خدا مربوط است ...

طبق تحلیل بوشامپ، انتقادات هیوم با استدلال سوم توماس آغاز می‏شود. هیوم می‏گوید خودکشی اطاعت از خدا را نقض می‏کند و خشم خدا را برمی‏انگیزد، زیرا «از نظام الهی حاکم بر عالم تعدی می‏کند». بوشامپ تأکید می‏کند که این همان استدلال سوم توماس است. در ادامه بوشامپ سه تفسیر هیوم از حد وسط استدلال توماس را مورد ملاحظه قرار می‏دهد: 1. تفسیر مبتنی بر مالکیت خدا؛ 2. تفسیر مبتنی بر قانون طبیعی و 3. تفسیر مبتنی بر نصب الهی.


تفسیر مبتنی بر مالکیت خدا
در این تفسیر، استدلال این است که «ازبین‌بردن نظام الهی حاکم بر عالم نادرست است چون حکم به زندگی و مرگ تنها متعلق به خدا است». هیوم ادعای «حقِّ گرفتن حیات» توسط خدا را «به‌روشنی نادرست» می‏داند، چراکه حیات انسان‏ها مثل هر چیز دیگری در این عالم، تحت قوانین علّی طبیعی است. به نظر می‏رسد ادعای هیوم این است که چون انسان‏ها به علل طبیعی همچون بیماری و سیل می‏میرند، این اعتقاد که یک علت الهی غیرطبیعی دیگر در کار است، زاید و غیرضروری است.
از نظر بوشامپ، این انتقاد هیوم به‌تنهایی و مستقلّاً ناکافی است؛ چراکه می‏توان به‌درستی پاسخ داد که قوانین طبیعی صرفاً ابزارهای خدا برای گرفتن جان انسان‏ها هستند، اما اصلِ گرفتنِ جان انسان‏ها همچنان حقی الهی است. از نظر بوشامپ، خود هیوم نیز متوجه نقص فوق در استدلال خویش بوده لذا به سراغ ایدۀ «تعدی به نظام الهی» می‏رود.


تفسیر مبتنی بر قانون طبیعی
مواجهۀ دوم هیوم با معانی احتمالی «تعدی به نظام الهی» و نادرست‌بودن این تعدی، این است که نقض عمل هرگونه قانون علّی عمومی نادرست است چراکه مجموعه قوانین علّی، نظام الهی را تعریف می‏کنند. هیوم می‏گوید اگر چنین باشد، انسان باید در مقابل حوادث طبیعی مطلقاً منفعل باشد و اگر منفعل نباشد به نظام الهی تعدی کرده است. هیوم این استدلال را بی‏معنی قلمداد می‏کند. اصولاً اگر با برخی از حوادث طبیعی مقابله نمی‏کردیم، لحظه‏ای زنده نمی‏ماندیم. پس می‏توان این‌گونه گفت که اگر مقابله با برخی افعال طبیعت جایز باشد، چرا جلوگیری از حیات خود با متوقّف‌کردن جریان طبیعی خون در رگ‏ها جایز نباشد؟
با این همه، بوشامپ معتقد است هیوم در اینجا نیز به بیراهه رفته است؛ زیرا این استدلال علیه قانون طبیعی تقریر شده است اما توماس و سایر فیلسوفان قانون طبیعی، میان «قوانین طبیعت» و «قانون‏های طبیعی» تفاوت قائل‌اند. قوانین طبیعت مجموعه‏ای از قضایای توصیفی و علمی دربارۀ قوانین حاکم بر طبیعت است اما قانون طبیعی مجموعه‏ای از قضایای توصیه‏ای ‌نشئت‌گرفته از شناخت فلسفی از ذاتیّات انسان است. ذات انسان با ذات سایر موجودات متفاوت است، پس کاری که برای حیواناتی غیر از انسان درست است ممکن است برای انسان نادرست باشد. خودکشی نادرست است زیرا ناقض میل طبیعی و ذاتی به حیات است. حد وسط استدلال هیوم؛ یعنی «دل‌بخواهی‌بودن مقاومت در برابر آثار برخی قوانین و در عین حال ممنوعیت مداخله علیه آثار برخی دیگر» پذیرفتنی بود اگروتنها‌اگر اتهام دل‌بخواهی و بی‏دلیل‌بودن اثبات می‏شد؛ اما سخن هیوم در خصوص دل‌بخواهی‌بودن در حد ادعای صرف است نه استدلال.

 
تفسیر مبتنی بر نصب الهی
سومین دریافت هیوم از «تعدی به نظام الهی» بر این دیدگاه الهیاتی استوار است که هیچ‌چیز در عالم بدون «رضایت و همکاری» خدا محقّق نمی‏شود. هیوم این را به‌عنوان استدلالی علیه خودکشی، پوچ تلقی می‏کند چراکه اگر این میزان از تسلّط علّی خداوند محقق شود، آن‌گاه هیچ‌چیز بدون رضایت خدا رخ نمی‏دهد؛ حتی مرگ داوطلبانۀ من نیز نمی‏تواند بدون رضایت خدا باشد. بوشامپ می‏گوید حتی در صورت ترکیب این استدلال با استدلال سوم، نمی‏توان به نتیجه مدنظر هیوم رسید چراکه اگر قائل به سازگاری میان اختیار و ضرورت علّی باشیم، کاملاً ممکن است که همزمان آزادانه و مطابق با نظامِ علت و معلولی ضروریِ الهی عمل کنیم. اما این به آن معنا نیست که هر عملی از جمله خودکشی با تأیید اخلاقی خدا صورت می‏گیرد؛ و از آنجا که خود هیوم سازگارگرا است، نمی‏تواند به نحو دیگری بیندیشد.
بوشامپ تأکید می‏کند که اگر هیوم بخواهد استدلال توماس را رد کند و نتیجه بگیرد که فرد اخلاقاً آزاد است جان خود را بگیرد، باید به‏خوبی نشان دهد که نه‌فقط این فعل آزادانه و در تطابق با قوانین علیت است؛ بلکه همچنین با انگیزه‏ای درست صورت گرفته و منظور از انگیزۀ درست اخلاقی، انگیزه‏ای است که مورد تأیید خدا باشد.
بوشامپ این دیدگاه را به توماس نسبت می‏دهد که خودکشی اصولاً با نیت درستی انجام نمی‏شود؛ مگر اینکه با امر و دستور خدا انجام شده باشد. بوشامپ تأکید می‏ورزد که این استدلال توماس مبتنی بر «اصل اثر دوگانه [خیر و شر]» است. وی اصل اثر دوگانه را در قالب سه قضیه تقریر می‏کند:
نیّت فرد حصول اثر خیر باشد نه شر (تا آنجا که قابل پیش‏بینی است).
فعل مورد نظر حقیقتاً خوب باشد یا دستِ‌کم شر نباشد.
اثر خوب باید دستِ‌کم به اندازه و میزان اثر بد آن فعل در جهان باشد.
بوشامپ می‏گوید با این مبنا مشخص نیست که آیا اصولاً تفاوتی بنیادی میان موضع هیوم و توماس وجود دارد یا نه، چراکه نه توماس و نه هیوم، دقیقاً راجع به آثار و تبعات خودکشی صحبت نکرده‏اند و حتی هیوم هم خودکشی را، اگر از روی بزدلی باشد، اخلاقی نمی‏داند.
بوشامپ در ادامه یک استدلال ضدالهیاتی بالقوه از میان سخنان هیوم استنباط می‏کند که بر اساس اهمیت انگیزه‌ها اقامه می‏شود. هیوم می‏گوید اینکه یک انسان جان خود را به‌خاطر فلاکتش بگیرد و در عین حال احترام خالصانه برای خدا قائل باشد، «هم به‌خاطر نعمت‏هایی که قبلاً داشته و هم به‌خاطر قدرتی که به او بخشیده تا از رنج‏های آزاردهنده اجتناب کند»، رفتار متناقض و ناسازگاری نیست. بوشامپ این یک جمله هیوم را احتمالاً مهم‏ترین استدلال هیوم علیه برهان الهیاتی توماس می‏داند. از نظر وی، قوّت استدلال هیوم در آنجاست که ریشه‏های اخلاقی و الهیاتی موضع توماس را به چالش می‏کشد.
بوشامپ استدلال هیوم را این‌گونه بازتقریر می‌کند: «زدودن فلاکت حقیقتاً اثر خوبی دارد و انگیزۀ انجام آن فی‏نفسه انگیزۀ محکومی نیست؛ حتی اگر کسی برای پایان‌دادن به این فلاکت‏ها مسیر ناخوشایندِ خودکشی را برگزیند. وانگهی، اگر این کار همراه با ابراز احترام خالصانه به خدا باشد نمی‏تواند شرورانه یا معصیت تلقّی شود.» با این همه، بوشامپ این استدلال بالقوه را منوط به این می‏داند که موضع توماس بسیار مقیّد گردد، به‌نحوی که تنها مجموعۀ بسیار محدودی از انگیزه‏ها را برای توجیه اخلاقی خودکشی جایز بشمارد، که آن هم عبارت است از اجرای یک دستور الهی به‌عنوان تنها انگیزۀ مجاز؛ اما هرچه موضع توماس در باب گسترۀ نیّات مجازکنندۀ خودکشی گسترده‏تر تفسیر شود، تیغ استدلال انتقادی هیوم کُندتر می‌شود. بوشامپ قائل به این   که در تفسیر به‌غایت لیبرال از دیدگاه توماس دربارۀ نیات و آثار، حتی دیگر نمی‏توان گفت که هیوم و توماس تفاوت اساسی‌ای با هم دارند. با این وجود، بوشامپ تأکید می‏کند که چنین نیست که اختلافی هم در کار نباشد.
از جمله اختلافات پابرجا این است که توماس هر سه شرط را دربارۀ افعال دارای اثر دوگانه معتبر می‏داند؛ اما هیوم نه. علی‏الخصوص مشخص نیست که شرط نخست، مورد قبول هیوم باشد. هیوم دربارۀ این میزان از نقش اساسی نیّات در ارزیابی اخلاقی افعال، سکوت پیشه کرده است. همچنین توماس در همین‌جا هم مثال خودکشی را در نظر می‏گیرد و چون مرگ را بدترین شر ممکن می‏داند، معتقد است خودکشی با هیچ خیر دیگری جبران‌پذیر نیست.
بوشامپ در ادامۀ تحلیل خویش از انتقادات هیوم، همین‌جا راه این دو فیلسوف را از هم جدا دانسته و چنین نتیجه می‏گیرد که استدلال‏های هیوم علیه برهان نخست توماس، چندان قابل‌دفاع نیست و البته استدلال‏های هر دو طرف فاقد جزئیات تعیین‏کننده در نتیجۀ بحث است. هیوم به‌سراغ استدلال دوم توماس می‏رود که استدلالی اخلاقی علیه خودکشی است. این استدلال به تقریر بوشامپ عبارت است از اینکه «چون هر شخص عضوی از یک جامعه است، خودکشی او موجب آسیب به اجتماع و از این جهت غیراخلاقی است.» هیوم سه مثال نقض برای این استدلال ذکر می‏کند که بوشامپ مثال نخست را خفیف‏تر و مثال‏های دوم و سوم را قوی‏تر ارزیابی می‏کند.
در مورد اول، هیوم فردی را مثال می‏زند که هنوز برای جامعه مفید است؛ اما تأثیری که این فرد برای جامعه دارد در مقایسه با آسیبی که خودش در صورت ادامۀ حیاتش متحمّل می‏شود، بسیار کمتر است. این مبنا، از نظر بوشامپ، به‏وضوح فایده‏گرایانه است. هیوم در مثال دوم‏ فردی را فرض می‏گیرد که وجودش چنان مصیبت‏بار است که نه‌تنها فلاکت‏زده و غیرمولّد است بلکه باری بر دوش جامعه تحمیل می‌کند. مثال سوم هیوم نیز دربارۀ یک جاسوس وطن‏پرست زندانی‌شده توسط دشمن است که می‏داند چندان دوام نخواهد آورد و همه‏چیز را به دشمن خواهد گفت و این به جامعه آسیب خواهد زد. وی حتی معتقد است که «بیشتر کسانی که با رغبت به خودکشی، زندگی می‏کنند با چنین انگیزه‏ای اقدام به خودکشی می‏کنند»؛ از این رو صریحاً می‏گوید: «بیشتر خودکشی‏ها نه‌فقط معصومانه بلکه قابل‌ستایش‏اند».
بوشامپ این استدلال هیوم را مبتلا به دو ضعف می‏داند که البته به نظر او جبران‌ناپذیر نیستند. نخست اینکه ادعای هیوم مبنی بر اینکه بیشتر خودکشی‏ها با انگیزۀ کارایی اجتماعی صورت می‏گیرد ادعایی است که می‏تواند توسط توماسی‏ها و پژوهشگران خودکشی به چالش کشیده شود. ادعای او صرفاً شامل برخی خودکشی‏های ایثارگرانه است؛ نه‌تمام انواع خودکشی. دوم اینکه اگر کسی تفسیر لیبرال از اصل اثر دوگانۀ توماس را بپذیرد آنگاه مشخص نیست که توماس همچنان با هیوم در این باره مخالف باشد و لذا استدلال هیوم نمی‏تواند استدلالی علیه موضع توماس تلقی شود. دیدگاه توماس، وابسته به این نظریه است که کشور با حذف جزئی از آن «آسیب می‏بیند» و به نظر بوشامپ این دو اشکال به استدلال اخلاقی هیوم، به‌ویژه به‌عنوان استدلالی علیه این دیدگاه توماس، خدشه‏ای وارد نمی‏کنند.
مثال‏های هیوم این امکان تجربی را نشان می‏دهند که یک شخص می‏تواند به‌گونه‏ای باشد که همه، عملاً از خودکشی‏اش منتفع گردند. اگر این نتیجه رخ دهد، آن‌گاه توماسی‏ها با اصلی که در ابتدا پذیرفته‏اند مجبور می‏شوند برای اجتناب از آسیب به کشور، الزام به خودکشی کنند یا دستِ‌کم خودکشی را مجاز بدانند. علی‏الخصوص، مثال‏های نقض هیوم نشان می‏دهند که مفروضات توماسی‏ها برای پشتیبانی از نتیجۀ مورد انتظارشان در منع خودکشی ضعیف‏اند. اینکه کشور از مشارکت شهروندان سود ببرد یا آسیب ببیند، بستگی به وضعیت آن شهروند دارد و این کاملاً نامعقول است که اصرار کنیم کشور همواره از مشارکت همۀ اعضای جامعه در هر شرایطی سود می‏برد. بوشامپ چنین نتیجه می‏گیرد که اصل مبنایی حقیقیِ توماس، این اصل مطلق است که همیشه و در همه حال، زمانی که انگیزۀ فرد ناظر به خود باشد، گرفتن جان خود نامشروع است. اما اگر این پیش‏فرض توماسی‏ها برای استدلال دومشان در نظر گرفته شود، استدلالشان آشکارا مناقشه‌برانگیز خواهد بود. توماسی‏ها برای پاسخ‌دادن به مثال‏های نقض هیوم یا باید آنها را بپذیرند یا مبنای خویش را تغییر دهند.
با این وجود، از نظر بوشامپ همچنان یک راه برای پاسخ‌دادن به هیوم در مقابل توماسی‏ها وجود دارد. اگرچه توماس هیچ تحلیل مفهومی از واژۀ خودکشی ارائه نداده، غیرمعقول نیست فرض کنیم که از نظر او این مفهوم و مفاهیم مرتبط، مشتمل بر یک مؤلفۀ اخلاقاً غیرقابل‌چشم‏پوشی هستند: یک فعل زمانی خودکشی خواهد بود که مصداقی از قتل ناموجّه باشد که فاعل در آن آگاهانه به‌دنبالِ گرفتن جان خویش است. اما هیوم چنین پیش‌فرضی ندارد. برای او خودکشی، قتل عامدانۀ خود است و می‏تواند اخلاقاً موجّه باشد یا نباشد. از آنجا که تصوّر این دو فیلسوف از خودکشی متفاوت است، می‌توان چنین استدلال کرد که هیوم و آکوئیناس صرفاً اختلاف‌نظر مفهومی دارند و نه اختلاف‌نظر اخلاقی؛ چراکه مصادیق قتل موجّهانۀ خود، از نظر هیوم، مساوی با مصادیق قتل موجّهانه خود، از نظر توماس است. مثلاً، توماسی‏ها می‏توانند چنین استدلال کنند که مثال جاسوس هیوم و در واقع تمام موارد قانع‏کننده از خودکشیِ موجّهانه، شامل افرادی است که به‌خاطر دیگران از جان خود می‏گذرند، که در این صورت، توماس عمل آنها را، به‌معنای دقیق کلمه، خودکشی نمی‏داند. از آنجا که انگیزۀ خودکشی ناظر به دیگران است نه ناظر به خود؛ و از این رو که هدف فرد، گرفتن جان خود نیست؛ عمل‏اش اخلاقاً پذیرفتنی است. بنابراین، این کار منطقاً مصداق خودکشی نیست. از نظر بوشامپ، اگر این تفسیر از استدلال توماس صحیح باشد، آنگاه هیوم نمی‏تواند آن را رد کند؛ بلکه هیوم صرفاً یک کاربرد متفاوت از واژه «خودکشی» دارد.  بوشامپ در ادامه اذعان می‏کند که فارغ از تمام پرسش‏های مربوط به درستی یا نادرستی تفسیرمان از عبارات توماس، این نوع دفاع از توماس، اگرچه نشان‏دهندۀ تفاوت اخلاقی بنیادین میان هیوم و توماس است؛ به‌آسانی با شکست مواجه می‏شود. بوشامپ تأکید می‏کند که دفاع فوق نمی‏تواند دفاع درستی باشد چراکه از نظر هیوم خودکشی‏های صرفاً ناظر به خود، مثلاً زمانی که فردی آگاهانه جان خود را می‏گیرد صرفاً به این دلیل که خودش را از رنج نجات دهد، قابل توجیه‏اند؛ درحالی که هرگز برای توماس این‌گونه نیست.

 

جستجو
آرشیو تاریخی