از ابتذال فردیت تا تبلور اراده

روایت‌ها و چالش‌های مواجهه با خودکشی در گفت‌وگو با دکتر رسول رسولی‌پور، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه خوارزمی

ساجده ابراهیمی
دبیر پرونده
دکتر رسول رسولی‌پور نام آشنای اهالی فلسفه و فلسفه دین است اما می‌تواند در موضوعاتی که بشر مقابل آن‌ها به یأس فلسفی رسیده یا جانش از اندوه لبریز شده، دری بگشاید و پاسخی را یادآوری کند که نه در وادی فلسفه بلکه در عالم ایمان است. اولین مواجهه‌ام با این مهارت او، تابستان ۱۴۰۰ و شبی بود که در برنامه سوره مهمان ما شد تا درباره «کرونا، مسئلة رنج و الهیات امید» صحبت کند. او گفت فیلسوفان باید پاسخگوی آنچه که در جهان اتفاق می‌افتد باشند؛ اما در نهایت باید تسلیم خوانشی از الهیات شد که در آن خدا، خودش پاسخگوی رنج‌هاست. او در این گفت‌وگو هم در مسئله فلسفی خودکشی توقف زیادی نکرد؛ به علل خودکشی و شرایط روان‌شناختی آن توجه داشت اما دلایل خودکشی در هر شرایطی و حتی اتانازی را به چالش کشید. او رواج الصاق «معنا» به زندگی را راهزن «معنای زندگی» دانست و اینجا هم معتقد بود که باید مقابل قدرت بالاتری که زیستن باشد تسلیم شد. زیستن برای زیستن، حتی بدون اینکه معنایی خاص برای آن بجوییم.

امروز در خبرها دیدم که دختری بیست‌ساله در ترکیه خودکشی کرده و نامه‌ای به جا گذاشته که دولت اردوغان همۀ جوانی من را از من گرفت و من به نشانۀ اعتراض خودکشی می‌کنم. این حرکت او با این جملات که چقدر حرکت شجاعانه‌ای بوده تمجید شده بود. این روزها با انواع خودکشی در جامعه هم همین برخورد می‌شود: ستایش یک عمل منفی، بدون اینکه زمینه‌ها و دلایل آن بررسی شود که شاید نه از روی شجاعت یا به نشانۀ اعتراض، بلکه از روی یک مشکل روان‌شناختی بوده است. برخوردی که امروز با مسئلۀ خودکشی می‌شود خیلی با برخوردی که طی سالیان با این مقوله می‌شد متفاوت است. تا سال‌ها این موضوع تحت سیطرۀ دین بوده که می‌گفته خودکشی عمل گناه‌آلود است و هر کسی این کار را انجام داده مرتکب گناه شده و مجازاتی در انتظار او هست و حتی در دوران قرون‌وسطی با جسم کسی هم که خودکشی کرده بود برخوردهای خیلی خشن می‌شده است. تا دورۀ مدرن و در چند سال اخیر به‌خصوص رویکردهای پزشکی و اخلاق خیلی بیشتر با خودکشی درگیر شده‌اند. پزشکی از خودکشی به‌عنوان یک اختلال یاد می‌کند و رویکردهای اخلاق هم یا سعی در توجیه آن دارند یا علیه آن اقامه‌هایی می‌کنند. چرا خودکشی از سیطرۀ روایت‌های دینی خارج شد به‌طوری که الان حتی عالمان دینی هم نسبت به خودکشی‌هایی که اتفاق می‌افتد نظری ندارند؟
من فکر می‌کنم گونه‌گونی نمونه‌های خودکشی که الان شما به یکی دو مورد آن اشاره کردید و علت برخورد متفاوت نسبت به گذشته شاید در کتاب بسیار مهم خودکشی دورکیم آمده باشد. دورکیم از چهار نوع خودکشی صحبت کرده است. خودکشی خودخواهانه، خودکشی نوع‌دوستانه، خودکشی آنومیک و خودکشی تقدیرگرایانه. آن چیزی که به‌عنوان خودکشی مذموم شاید تلقی می‌شده است خودکشی‌ای بوده است که طرف به دلیل ضعف و ناامیدی و در واقع احساس عدم تعلق به جامعه یا گروه انسانی یک حس بی‌معنایی و یک افسردگی مفرط پیدا کرده است و به‌جای اینکه از مؤلفه‌هایی که می‌تواند آن را تقویت کند و او را به زندگی برگرداند کمک بگیرد، خودش را می‌بازد و دست به خودکشی می‌زند. ولی خوب، دورکیم نمونه‌های دیگری هم از خودکشی به ما گزارش می‌دهد که شاید این یکی دو موردی که شما اشاره کردید در نوع خودخواهانه قرار نگیرد، بلکه در گونه‌های دیگر قرار بگیرد. مثل خودکشی نوع‌دوستانه که در واقع به دلیل ایثار و شهادت و جانفشانی برای یک گروهی که ما به آن تعلق شدید اجتماعی و مذهبی داریم صورت می‌گیرد. نمونه‌هایی که اخیراً در جامعه شاهد آن هستیم مثل خودسوزی برخی از جانبازان در مقابل مراکز بنیاد شهید و ایثارگران یا برخی از شهروندان مقابل سازمان‌های دولتی یا مقامات دولتی یا این نمونه‌ای که شما از ترکیه مثال زدید، این‌ها فکر می‌کنم در مقولة «آنومیک» که در واقع نوع سومی است که دورکیم در کتاب خودکشی آورده است باشد که یک نوع سرخوردگی یا ازدست‌دادن امید اجتماعی است. ناامیدی نسبت به سرمایه‌های اجتماعی و شکستگی و حس بی‌اعتمادی شدید نسبت به کسانی است که باید جامعه را اداره کنند. من فکر می‌کنم به‌نحوی می‌شود این‌ها را از این دست دانست و توجیه کرد، برخلاف نوع اول که خودکشی خودخواهانه است یا مثل گونة دوم که در واقع نوع‌دوستانه است.
البته نوع چهارمی هم هست که دورکیم مثال زده است، تقدیرگرایانه: برای افرادی که در محیطی قرار می‌گیرند که حس بن‌بست شدید می‌کنند و هیچ تغییری در وضعیت زندگی خود نمی‌بینند، در اردوگاه‌های کار اجباری یا در حبس ابد هستند و فرد دست به این کار می‌زند.
 خوب ما اول باید در گروه‌بندی نمونه‌های خودکشی دقت کنیم. همة خودکشی‌ها را نمی‌شود در یک گروه قرار داد. این نکتۀ اول که می‌خواستم بگویم.
ولی اینکه چرا هرچقدر جلوتر می‌رویم جامعه سست‌تر و بی‌تفاوت‌تر  نسبت به اتفاقات اجتماعی از جمله خودکشی می‌شود، مثلا علمای دین موضع صریحی در رسانه‌ها نمی‌گیرند، به فضای سیاسی و اجتماعی‌ای که ما داریم تجربه می‌کنیم برمی‌گردد. نه در ایران بلکه در سراسر جهان. یک اتفاقی از رنسانس به بعد افتاد، شاید یکی از مطلع‌های آن کتاب آرمانشهر توماس مور در قرن شانزدهم بود که خودکشی را یک حق برای فرد تلقی می‌کرد. از آنجا این حقِ اخلاقی یا ارادۀ آزاد که بعدها توسط کانت مطرح شد در نگاه رویکرد وظیفه‌گرایانه خیلی جدی‌تر شد و این حق را به انسان‌ها داد که در مورد ماندن یا رفتن خودشان تصمیم بگیرند. اما تحولی که در طول تاریخ در نگرش ادیان ابراهیمی و شرقی صورت گرفت و منع شدید که می‌کردند یا آن حرمتی که جان انسان داشت تبدیل به رویکردهای دیگری شد، به همین دلایل سیاسی و اجتماعی برمی‌گردد که نوعی گیجی و سرگردانی بین اندیشمندان آورده که چه گروه‌بندی‌ای برای این مصادیق خودکشی می‌توان در نظر گرفت. یک مقدار احتیاط شدید می‌بینیم که اظهارنظر صریح نمی‌کنند و این ابهام و پیچیدگی که بین انواع مردن‌ها به وجود آمده است شاید عامل این موضوع است.
برخی جوامع دینی هم ظاهراً به دلیل همین سیاست‌زدگی تا حدودی از موضع سخت خود کوتاه آمده‌اند و فی‌المثل در برخی جوامع مسیحی می‌گویند خودکشی یک مسئلۀ روان‌شناختی است و فرد می‌بایست از ما کمک دریافت می‌کرده و حالا کلیسا هم مقصر است که نتوانسته است کمک کند. اما به‌خصوص در اسلام و یهود حتی همچنان در موضوع اتانازی هم مخالفت سفت و سختی وجود دارد. هیچ وقتی را می‌شود متصور شد که از منظر خود دین و قوانینی که خودکشی را ممنوع کرده‌اند رویکردهای مسالمت‌آمیزتری نسبت به خودکشی داشته باشیم؟
من در مورد ادیان دوست دارم از ادیان شرقی شروع کنم، چون در شرق هندوئیسم و به‌ویژه در جینیسم که صلح‌آمیزترین دین دنیا است، اصل بسیار قوی و شدیدی وجود دارد به نام بی‌آزاری، که هرگونه آزاری به انسان و هرگونه موجودات دیگر را ممنوع می‌شمارد. شما در جینیسم، چون من چند سالی در هند زندگی کردم و آشنا هستم، جین‌هایی را می‌بینید که به دهانشان دائم یک ماسک هست و کفش به پا نمی‌کنند و در هنگام راه‌رفتن جارو می‌کنند که مبادا پشه‌ای وارد دهانشان یا بینی‌شان شود که بمیرد یا مورچه‌های زیر پایشان له شود. چنین وضعیتی در مورد انسان خیلی جدی‌تر است.
در ادیان ابراهیمی فکر می‌کنم مسئله تا حدی متفاوت است. البته به‌غیر از برخی از کلیساها در مسیحیت، مثل منونایت‌ها و کوئیکرها، که آن‌ها هم به شدت صلح‌طلب هستند. این‌ها هرگونه دست‌بردن به سلاح و صدمه‌زدن به دیگران را حرام می‌دانند و در دوره‌ای در آمریکا دنبال این بودند که با پرداخت مالیات بیشتر بچه‌هایشان را از سربازی معاف کنند.
در یهودیت که قدیمی‌ترین دین ابراهیمی است، در ده فرمان معروف آمده است که «نباید کسی را کشت». ( You Shall Not Kill)شاید بتوان از این فرمان استنتاج کرد که نباید خودکشی کرد. البته فرمان دیگری در تورات هست که بعد از داستان گوساله‌پرستی می‌گوید: «یکدیگر را بکشید.» در قرآن هم هست. اما آن تفسیر دیگری دارد که اینجا جای طرحش نیست. در اسلام هم همین‌طور است. آیات صریحی در مورد حرمت جان انسان و حرام بودن کشتن خود و دیگری در قرآن هست که «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» (نساء، 29) «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ» (اسراء، 31) یا «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا» (مائده، 32). به تبع این کشتن، خودکشی که در آیه‌ای که صراحتاً آمده است «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» نشان می‌دهد که ادیان غربی هم مثل شرقی مسئلۀ کشتن و خودکشی را خیلی جدی گرفته‌اند که کسی نباید کشته شود.
 اما آموزۀ شهادت و ایثار در ادیان، به‌ویژه در ادیان ابراهیمی، تا حدی مسئلۀ خودکشی «برایِ» را به رسمیت شناخته و آن موضع سفت‌وسخت را کمی تعدیل کرده است. به همین دلیل است که شما می‌بینید که عملیات استشهادی انتحاری به نظر خیلی از علما و فقها خودکشی تلقی نمی‌شود و حتی ممدوح هم هست. اما این نشان می‌دهد که آن بحث شهادت و ایثار و جانفشانی، یا به قول دورکیم خودکشی نوع‌دوستانه، به‌نحوی موضع خودکشی را تعدیل می‌کند و در شرایط سیاسی‌ای که الان در ایران و خیلی از کشورها شاهد آن هستیم به نظر می‌رسد به‌مرور تعدیل می‌شود.

دلیل و مبنای این حرمت نفس در ادیان ابراهیمی از کجا ناشی می‌شود؟ آیا مسئله صرفاً حاکمیت خدا بر جان انسان است؟ یا اثرات اجتماعی خودکشی هم مدنظر این مخالفت دینی هست؟
 من فکر می‌کنم بنیاد حرمت نفس در آموزه‌های ادیان ابراهیمی ناشی از این است که انسان در صورت خدا به تعبیر یهودیت و مسیحیت و به نفس و نَفَس خدا در اسلام خلق شده است. این نشان می‌دهد که انسان یک پاره یا تجلی‌ای از وجود خداست و حظی از روح الهی برده است و حرمت نفس انسانی از آنجا می‌آید. یعنی این تأکید بر منع خودکشی یا حتی دیگرکشی از اینجا ‌نشئت می‌گیرد. در مورد حیوانات در ادیان ابراهیمی به این صراحت نیست، به این خاطر که حیوانات صورت خدا نیستند. انسان است که روح خداست و از «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» (حجر، 29) به وجود آمده است.
نکتۀ دوم این است که قرآن به‌صراحت می‌گوید ما همه از یک نفس واحد هستیم و در همین آیه‌ای که گفتم «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ و ...» نکتۀ بنیادین در ادیان ابراهیمی است که ما یک نفس جدا و پاره‌ای از هستی نیستیم. ما نفوس انسانی نداریم؛ ما یک نفس واحده هستیم و همه از نفخۀ الهی ناشی می‌شویم و به همین خاطر است که وقتی یک نفر کشته می‌شود انگار همه کشته شده‌اند و وقتی یک نفر زنده می‌شود انگار همه زنده شده‌اند. به همین دلیل است که آن استقلالی که در اخلاق و حقوق از آن صحبت می‌شود در ادیان ابراهیمی قابل‌قبول نیست، به‌خاطر اینکه ما یک تن و یک نفس و یک روح و در واقع یک انسان هستیم. انسان‌ها نیستیم. یک انسان هستیم. همانی که خداوند برای اولین بار خلق می‌کند، خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ (نساء، ۱) همۀ ما همان هستیم، به همین دلیل نمی‌توانیم بگوییم من اختیار تن خودم را دارم، اختیار جان خودم را دارم و می‌خواهم آن را بگیرم. شما داری جان را از بقیه هم می‌گیری و این تن را از بقیه محروم می‌کنی. این علت اصلی شدت منع در خودکشی در ادیان ابراهیمی است.
 اما بعد از رنسانس، آن انسان‌گرایی مفرط و حذف خدا و نشاندن انسان به‌جای خدا چیزی دیگر از آن حرمت و از آن بنیاد کلی بر همۀ نفوس باقی نگذاشت، یعنی در برابر آن وحدت نفوسی که ادیان از آن صحبت می‌کنند، یک فردگرایی به وجود آمد. بر این اساس ارادۀ آزاد تعریف شد و هر کسی در واقع به تصمیم خودش زندگی یا خودکشی می‌کند. یک فردگرایی افراطی به وجود آمد که ما را از آن نفس واحد جدا کرد. اتفاقی که افتاده و کمک می‌کند به اینکه خودکشی یک انتخاب تلقی شود، ولی اگر به همان نگاه ادیان ابراهیمی و آن دو بنیادی که از آن یاد کردیم برگردیم، موضوع سخت می‌شود؛ یعنی با کشتن انسان داری به پاره‌ای از وجود خدا صدمه می‌زنی و این با فردگرایی غربی بعد از رنسانس خیلی متفاوت است که همه جدا از هم هستیم و هیچ اتصال و ارتباطی باهم نداریم و صرفاً در خصوص منافع گفت‌وگو می‌شود. در این نگاه، اگر خودکشی شود هم می‌پرسند به منافع چه کسانی صدمه زده‌اند؟ و اگر پرهیزی هم هست به‌خاطر منافع است. ولی نگاه ادیان یک نگاه آنتولوژیک و هستی‌شناسانه است. ما در وجودمان این یکپارچگی را درک می‌کنیم و این‌ها خیلی با هم متفاوت است.

در متن‌های عرفانی اسلامی هم متن‌های خیلی زیادی داریم که به همین وحدت نفس اشاره می‌کنند و می‌گویند ما از اصل خود دور مانده‌ایم و سالک مشتاق این است که به جای اصلی خود برگردد. در فلسفۀ رواقیون هم چنین منظری را می‌بینیم و به همین دلیل است که خودکشی برای رواقیون به‌عنوان عمل مرد خردمند مورد تقدیس قرار می‌گیرد. با این فرض چند مسئله پیش می‌آید؛ اگر بپذیریم کسی با احساس اینکه به غنا رسیده و حالا می‌تواند جهان را ترک کند، ملاک و معیار عمل او چه می‌تواند باشد؟ این ملاک قاعدتاً یک چیز شخصی است، اما اگر بخواهیم تا همین اندازه این ایده را بپذیریم، تبعات اجتماعی ماجرا خیلی گسترده‌تر خواهد بود.
این بازگشت به موطن اصلی فکر می‌کنم یک تفسیر رقیب دارد. این یک تلقی شایع و غالب است که با مرگ به ساحت دیگری می‌رویم و با رفتن از این دنیا به‌عنوان یک قفس، به‌عنوان جایی که حبس شدیم، از آن رها می‌شویم. اما خوانش رقیب این است که این رهایی با مرگ طبیعی برای انسان ایجاد نمی‌شود، بلکه با مرگ اختیاری این رهایی برایش حاصل می‌شود، یعنی همان که پیامبر فرمودند «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا». پس نیازی نیست که ما خود را بکشیم تا به آن وصل برسیم. شما با کشتن نفس امارۀ خود، نه گرفتن جان خود، می‌توانید به آن وصلی که مورد نظر عرفا هست برسید. رهایی از آن غم جانکاهی که انسان عارف و سالک دارد و می‌خواهد به آن رب‌الاربابش برسد با کشتن نفس اماره ممکن می‌شود.
در مورد رواقیون هم فکر می‌کنم دو تا خوانش است، چون وقتی به سرنوشت سنکای جوان در برابر مارکوس آنتونیوس می‌نگریم، مارکوس به‌خاطر عشق خود خودکشی می‌کند، ولی سنکا به خاطر اینکه به توطئه علیه نئون متهم شده مجبور می‌شود خود را بکشد و بعد بین رواقیون سنکا تحسین می‌شود، ولی مارکوس آنتونیوس تقبیح می‌شود، چراکه نه به‌خاطر شرافت و آزادی، بلکه به‌خاطر تعلق به عشقش و به یک زن این کار را کرده است. این نشان می‌دهد که اگر رواقیون از یک مرگ افتخارآمیز صحبت می‌کنند نه به معنای تعالی‌بخشی به خودکشی، بلکه تعالی‌بخشی به حیاتی است که اگر در آن حقارت یا پستی باشد نمی‌ارزد. در واقع مثل مرگ سقراط است که پذیرش نوشیدن شوکران به این خاطر است که متهم شده که دارد جوان‌های آتن را منحرف می‌کند. او خودکشی نمی‌کند، بلکه او را مجبور می‌کنند. پس هم در مورد عرفا و هم در مورد رواقیون خوانش‌های رقیبی وجود دارد که خودکشی را موجه نمی‌کند، چه اینکه بگوییم با مردن به عالم دیگر می‌رویم و چه اینکه بگوییم زندگی افتخارآمیز اگر لطمه بخورد می‌توانیم خود را بکشیم. شاید اگر مجبور شوید این اتفاق بیفتد، ولی حتی عشق هم موجِه مرگ شما تلقی نمی‌شود.

در ادیان و عرفان یک اصل مشترک وجود دارد که رنج ضروری این دنیا است. گویا کمال ما در رنج‌کشیدن است و مرگ‌های خودخواسته، به‌خصوص اتانازی، گویی این اصل را نادیده می‌گیرند. اگر اتانازی را به رسمیت بشناسیم با چنین خوانشی از دین همراه نیست و حتی ضدیت دارد. این چالش را چگونه می‌شود صورت‌بندی و حل کرد؟
ظاهراً در فرهنگ عمومی ما این‌طوری شده که رنج‌کشیدن زمینه‌ای است برای کمال و اگر کسی می‌خواهد زندگی شرافتمندانه‌ای داشته باشد باید رنج‌آلود باشد و اگر کسی بخواهد از این رنج فرار کند انگار بی‌شرف شده و زندگی رنج‌آلود را کنار گذاشته است. من فکر می‌کنم اینجا هم که خوانش‌های رقیبی وجود دارد که باید به آن‌ها توجه شود. ببینید اینکه زندگی تراژیک است، یعنی مشحون از رنج است و در واقع رنج با زندگی ما آمیخته است و زندگی نمی‌تواند خالی از رنج باشد، یک حقیقت غیرقابل‌انکار است. شاید بودا اولین کسی بود که به آن توجه داد. اما اینکه ما خودمان رنج را زمینه‌ای برای رشد و کمال بدانیم یک بحث دیگر است و انحرافی. یعنی زندگی مشحون به رنج به دلیل ناگزیربودن از تزاحم اراده‌ها و شرایط زیست‌محیطی است. اما خدا نخواسته که ما در رنج باشیم. خدا فرموده «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ» اما نمی‌خواهد ما در این کبد بمانیم و رنج بکشیم. به همین دلیل، ما باید تلاش کنیم که رنج را کاهش دهیم. یعنی این درست است که طبیعت زندگی رنج‌آلود است، اما اینکه ما به این رنج تن بدهیم و فکر کنیم که اگر این رنج را نکشیم به کمال نمی‌رسیم برداشت درستی نیست. این رنج یک شر اضافه‌شده به زندگی ماست، ولی لابد و ناچار. ما باید با این رنج مبارزه کنیم.
آقای ویلیام هسکر کتاب خوبی به نام پیروزی خدا بر شر (The Triumph of God Over Evil) دارد. او تز خود را این‌گونه مطرح می‌کند که بعضی‌ها می‌گویند باید با شر ساخت و به آن تن داد و در واقع ما جوری خودمان را به زحمت و ریاضت بیندازیم که به کمال برسیم. بعضی هم مثل عمر خیام به ما بی‌خیالی را توصیه می‌کنند. اما هسکر باورش بر این است که خدا بنده‌های خود را دوست دارد و عاشقانه هم دوست دارد. ازاین‌رو نمی‌تواند باور کند که خدا راضی به شر است. خدا راضی به شر نیست. اگر انسان صاحب اراده نبود هیچ شری در این دنیا نبود، اما خداوند بین بی‌شری و صاحب اراده بودن، اراده را انتخاب کرده و به انسان داده و انسان سوءاستفاده کرده و تزاحم ایجاد کرده است. بعضی اعمال غیراخلاقی می‌کنند و این باعث می‌شود که جهان من یک جهان رنج‌آلود باشد. خیلی‌ها دوست ندارند بیمار شوند، پیر شوند یا بمیرند و این معنی‌اش این نیست که ما نباید برای مبارزه با بیماری تلاش کنیم و نباید راه‌هایی پیدا کنیم که دیرتر پیر شویم، یا نباید راه‌هایی پیدا کنیم که مرگ خود را به تأخیر بیندازیم. کلاً پزشکی و درمان نشان‌دهندۀ شوق انسان به زندگی است، به اینکه رنج خود را کم کنند. هرچند ممکن است هیچ‌گاه این‌طور نشود، بالاخره انسان‌ها اراده دارند و نمی‌شود همه را صالح کرد. چه ابراهیم، چه عیسی و چه مهدی، درود خدا بر ایشان باد، هم بیایند؛ می‌گویند در همان زمان هم ظالم هست و هم کافر هست و هیچ‌وقت جهان صلحِ کامل نمی‌شود، چون اراده‌ها آزاد است. اما ما اگر خداباور هستیم و اگر فکر می‌کنیم خدا دنبال این بوده که حیات طیبه‌ای در جهان حاکم شود که انسان‌ها خوب در آن زندگی کنند، باید تلاش کنیم که این رنج را کاهش دهیم.
پس من مخالف این هستم که فکر کنیم که کسی که اتانازی را موجه می‌کند می‌خواهد از رنج که یک مؤلفۀ اصلی حیات بشری است فرار کند. من اتانازی را به دلایل دیگری رد می‌کنم. به دلیل همان مبانی اصلی که در ادیان توحیدی وجود دارد: یعنی من به این دلیل که دارم رنج می‌کشم می‌خواهم خود را حذف کنم، اما نمی‌دانم که حذف من شما را ناراحت می‌کند، دوستان من را ناراحت می‌کند و خانوادۀ من را ناراحت می‌کند و من تنها نیستم، من یک فرد تنها نیستم. من با جمع کثیری اتحاد دارم. من رأساً نمی‌توانم دربارۀ جان خودم تصمیم بگیرم. جان مثل کت و شلوار نیست که من نسبت به آن مالکیت داشته باشم، بلکه یک هدیۀ بخشیده‌شده از خداوند است که برای همه است. خداوند من را به این زندگی بخشیده و به همسرم بخشیده، به فرزندم بخشیده، به پدرم بخشیده. این‌طور نیست که فقط من در مورد خودم این تصمیم را بگیرم.
به نظرم باید واقعاً از رنج فرار کرد و کسی که درگیر اتانازی است باید در وهلۀ اول تلاش کند که خود را از رنج رها کند. می‌شود راه‌های کاهش رنج را دنبال کرد. اگر می‌توان فرد را درمان کرد، درمان کند. بخشی از درمان‌هایمان هم درمان عاطفی است، یعنی اگر کسی که می‌گوید «من دارم درد می‌کشم، پس بروم» اگر پسرش را، نوه‌اش را هر روز ببیند، خوشحال می‌شود یا نه؟ آیا حس خوب پیدا می‌کند یا نه؟ این‌ها تسکینی برای درد هست یا نیست؟ ولی اگر خودش را حذف کند باید این را قبول کند که چه رنجی را به اطرافیان خودش تحمیل می‌کند.

به جز دلایلی که برخاسته از ادیان توحیدی است، چه دلایل دیگری برای مخالفت با اتانازی وجود دارد؟
بحث‌های زیادی راجع به اتانازی شده است. موافقت با آن به دو دلیل عمده است: یکی آنکه می‌گویند حیات و جان خودمان است. کوتاهش می‌کنیم یا بلندش می‌کنیم و کسی حق دخالت در آن را ندارد. حالا این اتانازی‌ای است که خود افراد اراده‌ورزانه انجام دهند، یک صورت هم این است که بیمار شعورش را از دست داده و دیگر نمی‌فهمد و دیگران برای او تصمیم می‌گیرند. اما چه خودش و چه دیگران تصمیم بگیرند، استدلال این است که «ما هستیم که انتخاب می‌کنیم». دلیل دوم این است که هیچ توجیهی برای رنج و درد نداریم، یعنی موجه‌بودن اتانازی برای دوری از رنج است، چرا آدم خودش را به رنج بیندازد؟ معقول نیست که انسان رنج بکشد. تا جایی که می‌دانم، به این دو دلیل اتانازی نزد کسانی که با آن موافق‌اند موجه است.
 اما کسانی که دیندار هستند قاعدتاً بر همین مبنا که حیات ما، جان ما، الهی است، شخصی نیست، بلکه جمعی است، نمی‌توانند با اتانازی موافقت کنند. پاسخی که می‌شود در مورد درد داشت این است که ما یک درد جسمی و یک درد روحی داریم که می‌شود هر دو را تخفیف داد؛ با حس تعلق بیشتر و یا مراقبت بیشتر این‌ها تعدیل می‌شود. من فکر می‌کنم مشکل جدی اتانازی، غیر از مسائلی که گفتم، این است که تعیین مرز توانایی ما برای تشخیص مصلحت خودمان کار دشواری است. یعنی یک‌وقت‌هایی ممکن است به دلیل خودخواهی‌هایمان، تنبلی‌هایمان و ناتوانی‌هایمان تصمیم به اتانازی بگیریم. این فرق می‌کند با کسی که آدم شجاع و دلیری است اما حس می‌کند که دیگر زندگی‌اش هیچ ثمره و بهره و فایده‌ای ندارد. تشخیص این خیلی سخت است.
مثلاً یک فرماندۀ جنگی که به ارتش مقابل حمله می‌کند حتی حاضر است که اسیر شود و می‌داند شکنجه می‌شود، اما عزت و افتخار را در این می‌بیند که بماند. اما کسی دیگر یک قرص سیانور می‌خورد که خود را بکشد و اطلاعاتی به دشمن ندهد و نقشه‌های نیروهای خودی لو نرود. این دو تا را در نظر بگیرید، تشخیص اینکه شما کجا دارید درست عمل می‌کنید خیلی سخت است. به همین خاطر من فکر می‌کنم کسانی که از اتانازی و مرگ خودخواسته دفاع قطعی می‌کنند باید کمی احتیاط کنند. یعنی دلیل اصلی من غیر از مبانی الهی این است که ما مرز تشخیص این که مصلحت فرد کدام سو است و مصالح و فایدۀ دیگران را چطور می‌توان تأمین کرد را نمی‌دانیم و نمی‌توانیم خیلی روشن راجع به آن داوری کنیم.
با دفاع قطعی از مرگ خودخواسته، واقعاً ممکن است این راه باز شود که من بگویم قبل از اینکه شیمی‌درمانی شوم می‌خواهم اتانازی شوم. چون عمل من نوعی اتانازی می‌شود و بعد حالا من اگر سرطان هم نداشته باشم، بیماری خاصی هم نداشته باشم، مثلاً بدهکار باشم، قسط زیاد داشته باشم، از رنج تحقیر از اینکه تو بی‌پول هستی و زن نمی‌توانی بگیری یا بچه‌ها تحقیر می‌شوند و ... می‌خواهم اتانازی کنم. یک آشوب به وجود می‌آید که نمی‌توان به آن نقطه‌ای که کشته‌شدن را معقول می‌داند رسید. به همین دلیل است که من می‌گویم باید در مورد اتانازی احتیاط کرد. نمی‌توانم بگویم اتانازی قطعاً غلط است، اما بنا به دلایلی که عرض کردم و سختی تشخیص آن نقطه‌ای که مصلحت فرد در آن فراهم می‌شود، باید با احتیاط با آن برخورد کرد.

فکر می‌کنم در همۀ انواع خودکشی، حتی خودکشی خودخواهانه هم، با همین مسئلۀ تعیین مرز درگیر هستیم. در صحنه‌های اول فیلم «رقصنده با گرگ» می‌بینیم که سربازی که به‌خاطر قطع پایش افسردگی گرفته به قصد خودکشی از خط آتش عبور می‌کند، اما دیگر سربازها تصور می‌کنند که او دارد شجاعانه یک حمله را رهبری می‌کند. بنابراین، شاید یکی از چالش‌های اساسی خودکشی این است که تعریف مشخصی برای آن داشته باشیم. آیا با توجه به اینکه شهادت را داریم، عمل نوع‌دوستانه را داریم، انواع اعتراضی خودکشی مثل خودسوزی راهبه‌های بودایی در اعتراض به دولت ویتنام تا انواع دیگری را داریم، اساساً می‌توانیم به یک تعریف واحد برسیم که همۀ این‌ها را در دل خود داشته باشد؟
خیلی کار سختی است. مقاله‌ای می‌خواندم از دکتر بیژن عبدالکریمی و دو همکارش با عنوان «خودکشی زیباشناختی در جدال با تن‌کشی مذهبی». جالب بود که خودکشی و تن‌کشی را از هم جدا کرده بود. در واقع خودکشی یک ترم زیبایی‌شناختی است. در آن مقاله آمده که کانت جایی انسان را با خودش تنها می‌گذارد که پای زیبایی به میان آید و این شروع فردیت از نظر کانت است. یعنی جایی که فردیت فرد ظهور کرده و فرد می‌تواند جان خود را بگیرد زمانی است که حس زیبایی‌شناختی انسان درگیر شود، درحالی‌که تن‌کشی در زمانی بود که افراد خود را برای خدا قربانی می‌کردند. تن‌کشی موقعی بود که افراد مطمئن هستند که جان آن‌ها در دست خدایان است و چیزی که می‌توانند بدهند جانشان نیست، تنشان است. ما می‌توانیم این را در مورد شهادت هم بگوییم. کسی که مؤمن و خداباور است و می‌رود خود را شهید می‌کند خودکشی نمی‌کند؛ تن‌کشی می‌کند. چون باور او این است که نفس در دست خداست و خواهد بود و آن را تقدیم نمی‌کند بلکه دارد تن خود را تقدیم می‌کند. اما خودکشی به معنای مضیق همراه با فردیت تمام است و با باور به خدا جور درنمی‌آید.
قاعدتاً با تعاریف جدیدی که در قرن هجدهم وارد شده است، خودکشی ناشی از یک اختیار مطلقی است که فرد به خود می‌دهد. در واقع ترجمان فردیت فرد است و قاعدتاً با آن خودکشی نوع‌دوستانه جور درنمی‌آید، به‌خاطر اینکه در خودکشی نوع‌دوستانه طرف نمی‌خواهد فردیت خود را اعمال کند، بلکه می‌خواهد تعلق خود را نشان دهد. به همین دلیل، این نامگذاری خودکشی دورکیم زیر سؤال می‌رود، یعنی کسی که می‌رود برای جامعه ایثار می‌کند و خود را به شهادت بدهد برای خودکشی نیامده است. عکس مثال «رقصنده با گرگ» را من خودم در عملیات بدر دیدم. با شهید حاج عباس کریمی، فرماندۀ لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله، بودم. پنج نفر آنجا بودیم، ایشان بود، بیسیمچی و سه تا تخریبچی که ما بودیم. مین ضد خودرو و ضد تانک برده بودیم که برویم در برابر پاتک عراقی‌ها بریزیم و نیروها همه عقب‌نشینی کرده بودند و ما می‌خواستیم تا حدی جلوی نیروهای عراقی را بگیریم تا نیروهای ما بتوانند از منطقه خارج بشوند. همۀ ما سنگر گرفته بودیم و حتی مین‌ها را نمی‌دیدیم به کجا پرت می‌کنیم، ولی حاج عباس کریمی راست‌راست راه می‌رفت. آن خاطره‌هایی که من به ذهنم می‌آید با آن چیزی که شما گفتید برایم زنده شد: بی‌باکی و تهور کریمی که در همان عملیات چند ساعت بعد هم با خمپاره در منطقه شهید شد. خب، ما به او می‌گفتیم چرا نمی‌نشیند؟ چرا سر خود را پایین نمی‌آورد؟ درحالی‌که از همه طرف گلوله می‌آمد و  هر آن ممکن بود به او اصابت کند و شهید شود. اما یک چیزی برای ما ماند: اینکه او یک فرماندۀ جنگ است که اصلاً این‌ها را جدی نمی‌گیرد و ترسی از گلوله ندارد و فکر می‌کند اگر مرگش هر آن فرا برسد حق است. چه با گلوله و چه با خمپاره. ولی تعیین اینکه این تهور تهور موجه یا معقول است کار دشواری است. الان که فکر می‌کنم می‌گویم بهتر بود که بنشیند و جانش را برای مراحل بعدی حفظ کند. ولی آن زمان برای مایی که همه زمین‌گیر شده بودیم و نیروها داشتند فرار می‌کردند، دیدن اینکه فرمانده فرار نمی‌کند و صاف راه می‌رود، چه برای ما، چه برای آن‌هایی که زخمی شده بودند و نگران بودند که اسیر بشوند و کسانی که داشتند عقب‌نشینی می‌کردند، انرژی‌بخش بود. اما به‌هرحال تعیین مرز آن خیلی سخت است.
پس ترجمۀ دقیق از کلمۀ خودکشی به معنی این است که فردیت فرد متبلور می‌شود و آزادی و حق خود را می‌خواهد اعمال کند. یعنی خودکشی اعمال فردیت و حق انتخاب برای زندگی است و آن انواع دیگر شهادت و عملیات انتحاری یا این خودکشی‌های آنومیک که فرد به دلیل فشارهایی که متحمل می‌شود خودش را می‌سوزاند خودکشی تلقی نمی‌شود. خودکشی به معنی مصطلح یعنی اینکه فردی می‌خواهد آزادی ارادۀ خود را به نمایش بگذارد. اما آن بیچاره‌ای که جلوی بنیاد خود را آتش می‌زند که نمی‌خواهد این کار را انجام دهد و آن کسی که می‌رود در خط مقدم و شهید می‌شود نمی‌خواهد که فردیت خود را به نمایش بگذارد، بلکه می‌خواهد بگوید من متعلق به این جمعیت هستم و جان من در برابر آن‌ها هیچ ارزشی ندارد.

برخی از رویکرد های اخلاقی بر این باور هستند که باید در عنوان خودکشی هم تجدیدنظر کرد، به عنوان دیگری رسید که بار منفی آن را بردارد و واژۀ خنثی‌تری باشد. اگر در فضای اخلاق بخواهیم این آزادی اراده را جلو ببریم و حتی بار منفی خودکشی را از آن بگیریم، به نظر می‌رسد که دیگر حد یقفی نمی‌توان برای آن متصور شد. به علاوه اینکه دفاعیات اخلاقی از خودکشی در مقابل قاعدۀ طلایی چه دفاعی دارند؟ چون به‌هرحال نمی‌شود خودکشی را با این قاعده توجیه کرد.
قطعاً خودکشی به معنای مضیقش، یعنی به‌نمایش‌گذاشتن حق انتخاب و حق اراده و فردیت، با قاعدۀ طلایی جور درنمی‌آید، چون در قاعدۀ طلایی وقتی می‌گویند چیزی را که برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند یک جور دیگرخواهی نهفته است. اما جوامع انسانی به نظر می‌آید که دارند خلاف این را تقویت می‌کنند و باعث تضعیف قاعدۀ طلایی می‌شوند. فرهنگ مصرف‌گرایی و سرمایه‌داری غربی که بعد از رنسانس تشدید شده و می‌گوید که انسان آزاد است و اختیارش دست خودش است، این فرهنگ رقابت کاذب و اینکه گلیم خود را باید بیرون بکشی و به هر قیمتی باید خود را سرپا نگه داری و زندگی یک مسابقه و یک رقابت است و در این رقابت باید پیروز شویم، کار را خراب کرده است. یعنی اگر خودکشی جایی تبلور فردیت بود، الان ممکن است منفعت‌طلبی تلقی شود. یعنی یک کسی خودش را جلوی ماشین می‌اندازد و می‌گوید من که کارگر هستم نمی‌توانم پولی به خانواده بدهم، در این صورت دیه‌ای برایشان جور می‌کنم یا یک عده خودشان را جلوی ماشین می‌اندازند و می‌گویند من که جایی ندارم بخوابم  و با این خطر دست کم یک مدت در بیمارستان خوردوخوراکم تأمین می‌شود. این‌ها همه مبتذل‌ساختن فردیت فلسفی است.
 اگر کسی با انسان‌گرایی و با نیچه همدل شود می‌تواند خودکشی را به‌عنوان اصل تبلور ارادۀ آزاد پاس بدارد و تأیید کند. نه در مورد رنج بلکه در هر مقطع زمانی، فرد می‌تواند از این دنیا برود، چون خودش است و به خدا و به جهان هم کاری ندارد. ولی متأسفانه، به‌خاطر فرهنگ غربی مصرف‌گرا، به‌خاطر خودخواهی و منفعت‌طلبی، قاعدۀ طلایی به خطر افتاده است. تازه آن‌ها که درگیر گفت‌وگوهای ادیان هستند، سال‌هاست که می‌گویند گلدون رول ارسطویی گلدن نیست، سیلور است؛ یعنی اینکه می‌گویند «به میزانی که انتظار داری عمل کن» خودش مبتنی بر یک سودگرایی است. قاعدۀ طلایی واقعی آن ایثار و بخششی است که دین متدینین را به آن تشویق می‌کند. آن عشق بی‌انتهایی است که خدا در آگاپه نشان می‌دهد. در قاعدۀ طلایی معروف انتظار هست، یعنی به همان میزان که برای خودت می‌خواهی برای دیگری بخواه و برای دیگری نخواه آنچه را برای خود نمی‌خواهی. در واقع یک معامله است. اما در قاعدۀ طلایی الهی، شما می‌دهید بدون اینکه انتظار گرفتن داشته باشید. این است که ادیان مدعی‌اند قاعدۀ طلایی در برابر آن فردیت کم است، بلکه باید یک عشق آگاپه‌ای را بدون انتظار دهش و گرفتن از طرف مقابل ترسیم کنیم.

آیا می‌توانیم از رویکردهای فلسفی و اخلاقی که خودکشی را توجیه می‌کنند دسته‌بندی‌ای داشته باشیم؟ همه صرفاً بر ارداۀ آزاد متکی هستند؟
به نظر می‌رسد که دلیل اصلی مدافعان خودکشی اصل انتخاب و اصل ارادۀ آزاد است. کسانی مثل شوپنهاور که در واقع می‌گوید ما مالک تن و جان خود هستیم یا مثل کنفوسیوس که می‌گوید وقتی توانایی در پیروی از برخی ارزش‌ها را نداری بهتر است بمیری، یا توماس مور در آرمان‌شهرش می‌گوید هر کس از درد و رنج گریز کند و خودکشی کند رواست، همه بر مبنای آزادی اخلاقی از خودکشی دفاع می‌کنند. اما خب برخی نمونه‌هایی داریم که دیگر ربطی به ارادۀ آزاد ندارد، مثل اتفاقی که اخیراً در کنیا افتاد: در جنگل شاکاهولا که آخرین آماری که من از کشته‌شدگان دیدم ۲۰۱ نفر بود که به دلیل گرسنگی‌ای که به خود داده‌اند تا به ملاقات عیسی مسیح نائل بشوند، مردند. این یک نوع آرمان‌شهری یا موعودگرایی یا هزاره‌گرایی است که افراد در طلب چیزی بالاتر و برتر حاضر هستند جان خود را بدهند. در آن یک نوع خودخواهی وجود دارد که طرف به‌خاطر کمال خودش می‌خواهد برود. این یک تفاوتی با شهادت دارد. در شهادت، فرد به‌خاطر دیگران می‌خواهد جان خود را بدهد، اما در اینجا فرد می‌خواهد خود را به کمال بالاتری برساند، یعنی دیدار با عیسی مسیح برای او از این زندگی بالاتر است و حاضر است جان خود را برای آن بدهد.
حالا داوری ما بر این است که، حتی در مورد این دیدار و هنگامۀ ظهور، فرد اجازه ندارد جان خود را بدهد، چون اتفاقاً مسیح می‌آید که جان‌ها را احیا کند و منجیان منجیانِ جان و روح ما هستند، نه گیرندگان جان. و به همین خاطر است که تلقی خشنی که از ظهور می‌شود و می‌گوید در عصر ظهور امام مهدی دوسوم مردم جهان را می‌کشد نمی‌تواند قابل‌قبول باشد. یعنی واقعاً ایثار و شهادت به جان‌دادن است نه جان‌گرفتن. افراد نمی‌توانند به‌خاطر اینکه خود را به مرتبۀ بالاتری برسانند، یک حرکات دسته‌جمعی این‌چنینی انجام دهند.
 یک مثال دیگر هم هست؛ چند سال پیش در آمریکا یک گروه۲۰۰ نفر در انتظار عیسی مسیح در یک آسایشگاه گاز را باز کردند و خوابیدند و همه مردند. از این نمونه‌ها که طرف زهر بخورد و گاز روشن کند و به خود گشنگی بدهد نه در دسته‌بندی شهادت جایی دارد و نه در این تقسیم‌بندی که دورکیم کرده که نوع‌دوستانه یا برای تعالی است. من فکر می‌کنم تنها یک توهم است. یک سری خودکشی‌های متوهمانه هم داریم، یعنی نه نوع‌دوستانه است و نه آنومیک و نه تقدیرگرایانه. بلکه باید اقسام دیگری هم اضافه کرد. گاهی با حماقت افراد و با این توهم که اگر جان خود را بدهند امتیازاتی را می‌گیرند مواجه هستیم. این است که آگاهی‌بخشی به این‌ها و اصالت‌بخشیدن به زیستن مهم است.
من فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که در خودکشی باید خیلی روی آن دقت شود همین ارزش زیستن است. یکی از آن انگاره‎هایی که ما را مجاب می‌کند که جان خود را بدهیم این است که هر زیستنی ارزش ندارد که ادامه پیدا کند. کتابی اخیراً خواندم به نام حسرت: در ستایش زندگی نازیسته از آدام فیلیپس. او این اصل سقراطی را زیر سؤال می‌برد که «زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد»، یعنی زندگی‌ای ارزش دارد که آزموده باشد. آدام فیلیپس از این انگاره که خودِ زیستن ارزشمند است دفاع می‌کند. وقتی شما قید آزموده یا قید تعالی یا قید رنج به این زیستن اضافه کنید هر کسی دیگر هم ممکن است برای معنادارکردن آن قیدی اضافه کند. اصلاً رویکرد معناداری به زیستن ممکن است رهزن باشد، چون خود زیستن ارزشمند است. درست است که زیستن با مؤلفه‌ای، مثل تعالی و یا نوع‌دوستی و یا با مؤلفۀ ایثار، ارزشمندتر می‌شود، اما این به این معنی نیست که خود زیستن ارزش ندارد.
افرادی به دلیل اینکه زیستن را هیچ‌وپوچ می‌دانند، برای اینکه آن را معنادار کنند، گرسنگی می‌کشند که عیسی مسیح را ببیند. اساساً جست‌وجوی معنای زندگی یک انحراف به وجود می‌آورد و آن انحراف این است که «خود زندگی ارزشمند نیست و ما باید چیزی به آن اضافه کنیم که معنادار شود». ولی اگر کسی قائل باشد که خود زندگی ارزشمند است و مثلاً فی‌نفسه نفس‌کشیدن ارزشمند است و راه‌رفتن و غذاخوردن نیز چنین است، به بیراهه نمی‌رود. «برایِ» می‌تواند زندگی را ارزشمندتر کند، اما به معنای آن نیست که بدون آن و بدون آن غایت این زیستن بی‌ارزش است. بنابراین اگر توجه کنیم خیلی از انواع خودکشی‌ها را می‌توانیم یک نوع تلف‌کردن بدانیم که یعنی اصالت زیستن را از بین برده‌اند.

 

فکر می‌کنم با این وصف می‌توان بسیاری از خودکشی‌هایی که امروز با آن‌ها روبه‌رو هستیم را از همین سنخ دانست: اصالت زیستن هدف گرفته شده و بسیاری از کسانی که خودکشی کرده‌اند در نامه‌هایی که به جا گذاشته‌اند هم مشابه همین را گفته‌اند که چون یک امر خارجی زندگی را بی‌معنا کرده، خودکشی کرده‌اند.
در مورد آقای کیومرث پوراحمد من این نکته را عرض کنم، که مهم است مرگ ایشان را در کدام گونه و نوع قرار دهیم. آیا کیومرث پوراحمد بریده بود و افسردگی شدید و یک روان‌پریشی و ناهنجاری اخلاقی باعث شد که این کار را بکند، این یک مقوله است. اگر در تقسیم‌بندی دورکیم یک خودکشی آنومیک فرض شود، یعنی موانع شرایط اجتماعی و سرخوردگی‌ها برای کار هنری او آن‌قدر زیاد شده بود که حس کرده دیگر نمی‌تواند ثمری بدهد، شاید موجه باشد. یعنی بالاخره همۀ ما یک ظرفیتی داریم. یک کارگردان دیگر هم همۀ چیزهایی که پوراحمد گفته است را می‌داند ولی چون سعۀ صدر بیشتری دارد و پرورش او به نحوی دیگر بوده یا رانت‌هایی در دست دارد، می‌تواند خود را تخلیه کند و بنابراین خودکشی نمی‌کند. اما فرض کنید پوراحمد دچار یک سد و مانع جدی در حیات حرفه‌ای خود شده بود که دیگر نمی‌توانست تکان بخورد و شرافت حرفه‌ای که کارش مستقل باشد زیر سؤال رفته بوده است. مثلاً به او پیشنهاد شده که حتی به تو این مبلغ را می‌دهیم که بیا این فیلم را بساز و گفته من برای کسی فیلم نمی‌سازم، من برای خودم فیلم می‌سازم. او شرافت خودش را در خطر دیده و خودکشی کرده و در واقع یک پیام داده است.
کسی که بر اثر ناتوانی و اختلال و افسردگی خودکشی می‌کند، این پیام را نمی‌دهد. می‌گوید من همه چیز را پوچ می‌بینم و زندگی پوچ شده. اما پوراحمد با یک سد روبه‌رو شده و با آگاهی روانی این تصمیم را گرفته است. من این خودکشی را تأیید نمی‌کنم، چون خودم به رانت‌هایی دست دارم که می‌توانم این موانع را دور بزنم، چیزی که در ایران امروزه خیلی عادی شده و همۀ ما حرفه‌ای شده‌ایم. همۀ ما راه‌های برون‌رفت از بن‌بست‌ها را پیدا کرده‌ایم، یا از بالای دیوار یا از زیر زمین. اما پوراحمد شاید نتوانسته مثل فردی که آن راه‌های فرار را پیدا کرده و به آن عادت نموده عمل کند. نه اینکه نمی‌دانست، او هم می‌دانست که به‌راحتی با چاپلوسی یک مدیر می‌تواند زمینۀ ادامه را فراهم کند. من فکر می‌کنم که بیش از آنچه که در مورد خود رخداد انرژی صرف کنیم و خودمان را مشغول داوری کنیم، بهتر است روی زمینه‌های این چنین رخدادهایی  بحث و از خودکشی پیشگیری کنیم. در پزشکی می‌گویند ما باید از اختلالات عصبی جلوگیری کنیم که طرف به خودکشی نرسد. بحث جامعه‌شناختی هم همین‌طور است. کیومرث پوراحمد مشکل روان‌شناختی نداشته، مشکل جامعه‌شناختی داشت و ما این کیس‌ها را باید پیشگیری کنیم. یعنی این فعل که انسان‌های آزاد خودکشی کنند نباید عادت و قاعده شود. نخیر. و این مسئولیت ما را در پیشگیری از خودکشی سنگین می‌کند. حتی اگر آن را محکوم کنیم، حتی اگر بگوییم کیومرث پوراحمد غلط کرد و خدا او را نمی‌بخشد و به جهنم می‌رود، باید در مورد زمینه‌های این نوع مرگ و پیشگیری از آن مسئولیت خود را ایفا کنیم. این فرد چه به دلیل افسردگی مفرط خود را کشته باشد، چه به دلیل وطن‌پرستی خود را کشته باشد، چه به هر دلیل دیگر، ناراحت‌کننده است. هیچ‌کس نباید از این خوشحال باشد که کیومرث پوراحمد بریده و خود را کشته. باید تأمل کرد و عواملی که او را به اینجا رسانده بررسی کرد و جلوی آن را گرفت.

 

جستجو
آرشیو تاریخی