آزادی خودکشی یا خودکشی آزادی؟

مروری اجمالی بر آرای سه مکتب اخلاقی موافق و مخالف خودکشی

محمدحسین رجبی
طلبۀ سطح ۴ حوزۀ علمیۀ قم
ظاهراً «خودکشی» مفهومی واضح و روشن دارد. هرچند در اذهان عموم جامعه مصداق‌های خاصی از آن مدنظر است، اما معنایی وسیع‌تر از انداختن طناب به گردن و آویزان‌شدن از سقف دارد. در واقع خودکشی در معنای عام خود، که مورد بررسی علوم مختلف از جمله اخلاق قرار می‌گیرد، به هر نوع کشتن خود اطلاق می‌شود. ما در این نوشتۀ کوتاه بنا داریم که از استدلال‌های عمدۀ اخلاق در رد یا دفاع از خودکشی سخن بگوییم. طبیعتاً بررسی جامع آن در اینجا مدنظر نیست بلکه مروری است کوتاه از منظری خاص. اما باید به چند نکته توجه داشت:

 
آزادی خودکشی یا خودکشی آزادی؟
در نوشتار پیش رو  «اخلاقی‌بودن» رفتار به معنای خاص آن یعنی «دارای ارزش اخلاقی مثبت بودن» به کار می‌رود. ما در این نوشته در صدد بررسی اخلاقی‌بودن خودکشی از منظر مکاتب اخلاقی غیردینی هستیم و اخلاقی بودن یا نبودن خودکشی را تنها از منظر سه مکتب اخلاقی غربی بررسی کرده و به دلایل آن‌ها پرداخته‌ایم. اخلاقی بودن یا نبودن یک رفتار به فلسفۀ اخلاق مقبول هر فرد بستگی دارد. چه‌بسا یک رفتار مشخص از یک فرد بر مبنای یک مکتب کاملاً اخلاقی و بر مبنای مکتبی دیگر کاملاً غیراخلاقی باشد. باوجوداین‌، برخی رفتارها، بنابر تمامی مکاتب اخلاقی یا لااقل بنابر اکثر مکاتب اخلاقی، اخلاقی یا غیراخلاقی دانسته می‌شود. با این فرض، آیا ممکن است به یک قاعدۀ مشترک دربارۀ خودکشی برسیم و حکمی اخلاقی برای آن صادر کنیم؟

 
 موافقین:
عمده‌ترین دلایل در باب دفاع از خودکشی از سوی مکتب احساس‌گرا ارائه شده است، مکتبی که احساس انسانی را اصالت داده و ملاک خوبی و بدی و اخلاقی بودن یا نبودن یک رفتار تلقی می‌کنند. در یک دسته‌بندی کلان، می‌توان آرا و استدلال این مکتب را در دو استدلال خلاصه کرد:
۱. آزادی و حق انسان‌ها برای خودکشی،
۲. رهایی از رنج‌هایی که انسان متحمل آن‌هاست، خواه این رنج‌ها صرفاً ناظر به شخص باشد و یا جامعۀ او.
از منظر آزادی‌خواهان، خودکشی به‌لحاظ اخلاقی مجاز است، چراکه افراد واجد این حق هستند که نسبت به خود و زندگی خود تصمیم بگیرند. آرتور شوپنهاور در مقالۀ خود با عنوان «در باب خودکشی»1 تصریح می‌کند: «آشکارا چیزی در جهان وجود ندارد که هر کس چنان حق بی‌چون‌وچرایی برآن داشته باشد که بر خودش و زندگی‌اش دارد». این بیانیه خودکشی را واضح‌ترین حق هر کسی و به‌لحاظ اخلاقی آن را مجاز می‌داند. گویا شوپنهاور می‌خواهد بگوید اگر انسان آزاد است که رفتارهای مختلفی را در جامعه داشته باشد، اگر آزاد است که هرچه می‌خواهد بخورد، بپوشد، بگوید و معتقد باشد، پس به طریق اولی می‌تواند مرگ خود را خود انتخاب کند، چراکه در بسیاری از امور آزادی مستلزم تصرف در داشته‌های دیگران است و آن را مجاز می‌دانیم؛ حال چگونه می‌توان نسبت به جان خود که نزدیک‌ترین دارایی هر فردی است و کمترین درگیری را با دیگران دارد آزاد نباشد؟ البته شوپنهاور استدلال دوم احساس‌گرایان را رد می‌کند. وی صراحتاً با انکار رهایی‌بخشی خودکشی می‌گوید: «خودکشی چنین توانی ندارد که انسان را از رنج زندگی برهاند» و معتقد است که رنج با خودکشی پایان نمی‌یابد، بلکه پایان رنج در جایی است که انسان از خود و خواسته‌های خود دست بکِشد، نه اینکه خود را بکُشد.
استدلال دوم این مکتب بر نفی رنج استوار است. مکاتب احساس‌گرا رنج‌هایی را که هر فرد متحمل می‌شود دلیلی محکم برای جواز یا توصیه به خودکشی می‌دانند. در این رویکرد، نه‌تنها رنج‌های فرد، بلکه رنج‌هایی که او به اطرافیانش تحمیل می‌کند نیز دلیلی منطقی برای ارتکاب خودکشی است. ازاین‌رو، در مکاتبی که مبنای خود را بر  اصالت احساس انسانی گذاشته‌اند، به خلاف آموزه‌های عمدۀ ادیان ابراهیمی و شرقی و حتی برخی مکاتب اخلاقی دیگر، نه‌تنها رنج موجبات رشد اخلاقی را فراهم نمی‌کند و فضیلت نیست، بلکه رهایی از رنج‌ها یک نوع فضیلت اخلاقی محسوب می‌شود. در این رویکرد هم منظور از رنج صرفاً رنج جسمی یا مادی نیست، بلکه ممکن است رنج‌های ناشی از بیماری‌های روانی، مانند افسردگی، باشد، چنان‌که دیوید هیوم در «رساله‌هایی دربارۀ خودکشی و بی‌مرگی روح» سال‌خوردگی، بیماری و بدبختی‌های دیگری را که موجب زندگی مصیبت‌بار فرد می‌شود عاملی برای توجیه اخلاقی خودکشی می‌داند.
ازآنجاکه در مکتب احساس‌گرایی قاعده‌ای کلی برای خودکشی تعریف نشده، اساساً گفت‌وگوی انتقادی دربارۀ اخلاقی بودن یا نبودن یک رفتار بی‌نتیجه است، زیرا احساس فرد ملاک اخلاقی‌بودن رفتارها است و این احساس الزاماً دلیل‌بردار نیست. از دیگر سو، احساس‌های افراد در حالات و زمان‌های مختلف ممکن است متفاوت باشد و این مسئله نیز گفت‌وگوی انتقادی را غیرممکن می‌سازد. اما توجه به آزادی و هدف آن باب مهمی برای به‌چالش‌کشیدن این مکاتب فراهم می‌کند. خودکشی در نهایت بستن راه آزادی است.
چه قائل به زندگی پس از مرگ باشیم چه نباشیم، پس از مرگ دیگر اختیار و حق انتخابی وجود ندارد که به تبع آن آزادی معنادار شود. پس چگونه می‌توان خودکشی را در مسیر رسیدن به آزادیِ بیشتر تفسیر کرد؟ به تعبیر دقیق‌تر، خودکشی، قبل از آنکه جان فرد را هدف قرار دهد، به آزادی و اختیار او حمله می‌کند. آزادیِ خودکشی ازبین‌برندۀ آزادی فرد و محدودکنندۀ آزادی دیگران است. یک مثال بهتر می‌تواند محدودیتی را که خودکشی برای آزادی دیگران ایجاد می‌کند توضیح دهد: فرض کنید پدر یک خانواده که مبتلا به سرطان شده و دردی را تحمل می‌کند بخواهد خودکشی کند. فرزند ارشد او وقتی پدرش زنده است در دوراهی کمک به پدر و تلاش برای بهبود او و بی‌خیالی نسبت به او باید یک راه را انتخاب کند. اگر پدر خودکشی نکند  و فرزند راه کمک به پدر را انتخاب کند، در مسیر کمک به او تجاربی کسب می‌کند و مهارت‌هایی به دست می‌آورد. بعد از دو ماه پدر او به مرگ طبیعی از دنیا می‌رود و فرزند او سوگوارمی‌شود.
بعدها این فرزند ازدواج می‌کند و دارای فرزندی می‌شود که او نیز، مانند پدربزرگش، سرطان دارد. حالا تجربۀ پرستاری از پدر می‌تواند تلاش‌های او برای سلامت فرزند را ثمربخش‌تر کند و قدرت انتخاب او را در مسائلی مثل اینکه برای رهایی فرزندش از رنج به اتانازی پناه بیاورد یا خیر تقویت می‌کند، درحالی‌که اگر پدر او همان اول خودکشی کرده بود، حتماً اولاً زمینۀ انتخاب‌های اولیه‌اش برای نگهداری از پدر ایجاد نمی‌شد، ثانیاً قدرت انتخاب و آزادی او نسبت به فرزند سرطانی‌اش محدودتر می‌بود. بنابراین خودکشی گاه نه‌تنها آزادی فرد را می‌کُشد، بلکه به آزادی دیگران نیز دست‌درازی می‌کند.
باب دیگری که منتقدان با آن دلایل جواز خودکشی را به چالش کشیده‌اند نادیده‌گرفتن برداشت‌های متفاوت از رنج و مفاهیم فرهنگی و دینی آمیخته با آن است. سختی‌ها و رنج‌های زندگی لزوماً و نزد همه به معنای محدودیت آزادی نیست، بلکه صرفاً کاهش گزینه‌های پیشِ روی هر فرد است. تجربۀ تاریخی نیز نشان داده استمرار شرایط رنج‌آور قابل‌اثبات نیست و خودکشی تنها امکان‌های پیشِ رو برای تغییر شرایط را از فرد سلب می‌کند.

 
مخالفین:
مشهورترین مکتب اخلاقی مخالف خودکشی مکتب اخلاق وظیفه‌گرایی است که بر ایده‌های ایمانوئل کانت دربارۀ جهان‌شمولی قواعد اخلاقی بنا شده است. کانت سعی دارد قواعدی کلی و جهان‌شمول (که از آن به‌عنوان قاعدۀ طلایی یاد می‌شود) برای اخلاق تعریف کند و بر اساس آن رفتارها را بسنجد.
وی سه قانون کلی را برای سنجش اخلاقی‌بودن رفتار مطرح می‌کند و می‌گوید رفتاری اخلاقی است که دارای این سه تطابق باشد: «تطابق با طبیعت»، «تطابق با اصل غایتمندی انسان» و «تطابق با این مسئله که انسان قانون‌های عام اخلاقی را وضع می‌کند، نه صرفاً قانونی خاص برای افراد و شرایطی خاص». ازاین‌رو خودکشی فاقد هر سه مطابقت است؛ حتی اتانازی، که خودکشی‌ای خاص محسوب می‌شود، مخالف با این سه قانون اصلی کانت است.
اما مخالفت اخلاقی با خودکشی از کانت شروع نشد و به او نیز محدود نیست. جان استوارت میل، از مدافعان مکتب فایده‌گرایی، در «رسالۀ دربارۀ آزادی» هر تصمیمی را که مانع آزادی انسان باشد ناموجه می‌پندارد و خودکشی و بردگی را دو مثال ناقض آزادی می‌داند. مارگارت باتین، از چهره‌های متأخر این مکتب نیز که خود از مدافعان خودکشی در شرایط خاص است، بر این باور است که ضرری که خودکشی به شخص خودکشی‌کننده و اطرافیان او وارد می‌کند گاه آن‌قدر زیاد است که باعث رنج طولانی و ابدی برای چند نفر می‌شود. یعنی بر فرض اینکه کسی برای رهایی از رنج جان خود را بگیرد، چون به افراد بیشتری رنج تحمیل می‌کند، مرتکب کاری غیرموجه و غیراخلاقی شده است. این ضررها صرفاً ضررهای فردی به اطرافیان نیست، بلکه ضرر به جامعه هم هست. به‌عنوان مثال حذف یک نیروی کاری که جامعه برای رشد آن هزینه‌های مختلفی را متحمل شده است فقط به اطرافیان او ضرر نمی‌رساند، بلکه ضرر به کل جامعه است.


 
منابع:
موحدی، محمدجواد، اتانازی از منظر وظیفه‌گرایی عقل‌باور کانت، فلسفه، سال ۴۳، شماره ۲، ۱۱۳-۹۵.
تروگان، کریستوفر رولاند، اکبری، محسن؛ خودکشی و آزادی از رنج در جهان به‌مثابه اراده و برابرنهادِ شوپنهاور، هفت آسمان، دوره ۱۷، شماره ۶۷، ۱۳۱-144.
هیوم، دیوید، آقایی، مهیار؛ رساله‌هایی دربارۀ خودکشی و بی‌مرگی روح، ارغنون، شماره ۲۶ و ۲۷، ۱۰۲-۸۷.
چابی، مایکل؛ خداپناه، بهنام؛ «خودکشی»، اطلاعات حکمت و معرفت، سال 8، شماره 9، 39-35.


پی‌نوشت
1- Über den Selbstmord

 

جستجو
آرشیو تاریخی