شماره دو - ۰۷ آبان ۱۴۰۲
باور - شماره دو - ۰۷ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۱۱۲

عراق؛ گذار از دورۀ باستان پسین و میراث ساسانی به دوران اسلامی

 محمد احمدی‌منش

عضو هیئت علمی سازمان سمت.   مقالات مختلفی از او  در ژورنال‌های علمی با موضوع تاریخ اسلام منتشر شده است. تا کنون دو کتاب فراز و فرود عباسیان  و کتاب اسلام و سیاست در پاکستان  از او منتشر شده است.

 
دشوارۀ تاریخ‏نگاری و گسیختگی در تاریخ عراق
دریچۀ آشنایی ما با سرزمین عراق در نخستین دهه‏های پس از ظهور اسلام، به‌طور عمده منابعی است که یک سده یا بیشتر، پس از این دوران به دست نویسندگان مسلمان گردآوری و تدوین شده است. این نویسندگان روایت‏های مسلمانان نسل‏های پیشین را گردآوری کرده‏اند و ویژگی مشترک و البته بدیهی همۀ آنها این است که از چشم‏انداز مسلمانان به ترسیم سیمای رویدادها و تحولات عراق پرداخته‏اند. از اشاره‏های جسته و گریخته که بگذریم، این تصویر چنان است که گویی مسلمانان در جریان پیشروی‏های خود در عراق به سرزمینی خالی از شهرها و کانون‏های اجتماعی، فرهنگی و تمدنی پا گذاشتند و سپس شهرهایی همچون کوفه و بصره و واسط را در چنین محیطی بنیاد نهادند.  در فرایند این بازنمایی گسیخته که در واقع تصویر جاافتاده از حیات تاریخی و تمدنی عراق را در سنت تاریخ‏نگاری و ذهنیت مسلمانان تا به امروز، سر و شکل داده، به‌کلی فراموش شده است که تنها چند سال یا چند دهه پیش از رخدادهایی که منابع اسلامی آن‌ها را شرح ‏داده‌اند، سرزمین عراق یا «سورستان»، ‏آن‌گونه که ساسانیان آن را می‏نامیدند، بخشی از قلمروی شاهنشاهی ساسانی و در واقع قلب و کانون آن بود و شهرهای بزرگی مانند تیسفون، حیره، انبار و اُبله و نیز نصیبین، ادسا و آمِد از کانون‏های بزرگ اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی غرب آسیا در اواخر دورۀ باستان به شمار می‏آمدند. حتی امروزه برای فردی که تنها با منابع اسلامی سروکار دارد، درک اهمیت جنگ‏های سی‌سالۀ ساسانی‏بیزانسی که غرب آسیا را در بر گرفته بود و پیامدهای ژرف تاریخی، سیاسی و حتی دینی داشت، اگر نه ناممکن، ولی دست‌کم بسیار دشوار است.
اهمیت این جنگ‏ها را تنها می‏توان با جنگ‏های جهانی سدۀ بیستم میلادی مقایسه کرد و در دورۀ باستان پسین، تنها فتوح مسلمانان بود که اهمیتی بیش از آن یافت. این در حالی است که منابع اسلامی‌ای که یکی‌دو سده بعد و در دنیایی یکسره متفاوت پدید آمده‏اند، دربارۀ آن‌ها سخنی نمی‏گویند. برای نمونه رویداد بزرگ تصرف اورشلیم به دست سپاهیان خسروپرویز (614م.) بیست‌وسه سال پیش از تصرف این شهر به دست عرب‌های مسلمان (16ه./ 637م.) روی داد و تنها هشت سال پیش از نبرد قادسیه (15ه./ 636م.) بود که لشگریان هراکلیوس پیروزمندانه وارد تیسفون شدند (628م.).
با این حال نویسندگان و فراهم‌آورندگان منابع اسلامی، درک روشنی از آن‌ها نداشتند و حتی از اهمیت آن‌ها برای کشورگشایی‏های عرب‌ها جز اندکی نمی‏دانستند. همین بی‏خبری، به برداشت کلی مسلمانان و به‌ویژه ایرانیان، در گذشته و اکنون سرایت کرده و در نتیجۀ آن، تاریخ پساباستانی جوامع غرب آسیا پس از گسستی کامل از روزگار باستان که پیامد فتوح بود، تنها از یک مسیر می‏گذرد: تولد و بعثت پیامبر اسلام، روند گسترش اسلام در مکه و مدینه در حیات پیامبر(ص) و سپس فتوح اسلامی که داستان عراق، شام و بسیاری سرزمین‏های دیگر را به درون تاریخ اسلام کشاند. با این حال در چند دهۀ اخیر که تاریخ آسیای غربی در دورۀ باستان پسین بیش از پیش توجه پژوهشگران را برانگیخته، توجه به نگاشته‏های نویسندگان غیرعربی‏زبان ساکن آسیای غربی و به‌طور عمده، نویسندگان به زبان‏های سریانی، یونانی و ارمنی سبب شد که بخشی از کاستی‏های نگاه یک‌سویۀ منابع اسلامی برطرف شود.
این نگاشته‏ها داده‏های کم‌وبیش متنوعی را از حیات اجتماعی و فرهنگی جوامع آسیای غربی پیش می‏نهند و از این مزیت برخوردارند که برخلاف گزارش‏های اسلامی، معاصر نخستین دهه‏های اسلامی هستند. با این حال آن‌ها هم کاستی‏های خود را دارند. کسانی که این آثار را پدید آورده‏اند تقریباً همگی مسیحی هستند و اگرچه برخی از آن‌ها در مناطقی می‏زیستند که پیش‏تر قلمروی ساسانیان بود، ولی از چشم‏اندازی کلیسایی و مسیحی به رویدادها و تحولات نگریسته و آن‌ها را توصیف کرده‏اند. بیشتر آن‌ها مورخانی حرفه‏ای نبودند و حتی زمانی که همچون یوحنا بارپنکای در کتاب رش‏ملّه تاریخ را روایت ‏کرده‌اند، آشکارا از چشم‏انداز الاهیاتی یک مؤمن مسیحی بدین کار دست یازیده‏اند. برای اغلب آن‌ها کشورگشایی‏های عرب‌ها، رخدادی آخرالزمانی بود که خداوند در پی گناهان مسیحیان و خودداری آن‌ها از توبه و در واقع برای تنبیه آنها اراده کرده بود. اغلب مسیحیان در سدۀ نخست هجری بر این گمان بودند که پیروزی‏ها و چیرگی عرب‌ها پدیده‏ای گذرا و سپنجی است که با ظهور منجی مسیحی به پایان خواهد رسید. بدین ترتیب همۀ آنها از چشم‏انداز ایرانی، ساسانی یا زرتشتی، فرسنگ‏ها فاصله داشتند و برای آنها زندگی و سرنوشت و نظرگاه زرتشتیان، مانویان و دیگر ثنویان اهمیتی نداشت.
البته این به‌معنای نادیده‌گرفتن عناصر ایرانی که به فراوانی در ادبیات مکاشفه‏ای و فرجام‏شناختی این نگاشته‏ها به چشم می‏خورد نیست؛ اما هیچ نگاشته‏ای از یک ایرانی زرتشتی یا نویسنده‏ای وابسته به دستگاه ساسانی برای توصیف شرایطی که در زمان فتوح عرب‌ها و دهه‏های پس از آن پدید آمده بود، بر جای نمانده است. تاریخ‏نگاری رسمی ساسانی که در ادبیات خدای‏نامه‏ جلوه‏گر شده بود، به‌طور عمده بر نهاد شاهی تمرکز داشت و طبیعی است که پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی مجال و انگیزه‏ای برای روایت‌کردن اوضاع و احوال زمانه نداشته باشد. با این حال دو اثر از نظر توجه به تاریخ سیاسی واپسین سال‏های شاهنشاهی ساسانی و مرتبط با ظهور اسلام استثنا هستند: رویدادنامۀ خوزستان به زبان سریانی از نویسنده‏ای ناشناخته که گزارش‏های ارزشمندی دربارۀ پیشروی‏های عرب‌ها در خوزستان به دست داده و دیگری تاریخ سبئوس به ارمنی که دربردارندۀ اطلاعات مهمی دربارۀ جنگ‏های ایران و روم و به‌ویژه عملیات لشگریان هراکلیوس در قلمروی ساسانیان است. اما این‌ها را هم نویسندگان مسیحی به نگارش درآورده‏اند.

 
از عراق ساسانی تا عراق اسلامی
سرزمین میان‏رودان از کهن‏ترین روزگاران باستان، اقوام گوناگونی را در خود پرورده است. در عهد باستان پسین و هنگامی که عراق نشستگاه شاهان ساسانی بود، بیشتر جمعیت عراق و میان‏رودان از چند گروه قومی‏زبانی اصلی تشکیل می‏شد: گروه‏های ایرانی که غالباً وابستگان دستگاه ساسانی بودند و ساکنان اصلی میان‏رودان به شمار نمی‏آمدند و در شهرهای بزرگ و به‌عنوان مالک در مناطق روستایی می‏زیستند؛ مردمان آرامی‏زبان اغلب در مناطق روستایی و همچنین شهری و قبیله‏های عرب اغلب در مناطق صحرایی و بیابانی و البته سکونت‏گاهی همچون حیره.
همچنین در بخش‏های شمالی‏تر میان‏رودان که در دورۀ اسلامی به جزیره معروف شد، جمعیت‏های کُرد اکثریت داشتند و البته در میان آن‌ها زبان سریانی هم رواج داشت. ایرانیان، کُردها و عرب‌ها زبان خاص خود را داشتند و بدون تردید زبان مورد استفاده در نهادهای دولتی و دیوانی، زبان ایرانی دربار و دولت ساسانی بود؛ اما بیشتر مردمان عراق، همان بومیان آرامی‌ای بودند که زبان‏شان از شاخه‏های گوناگون زبان آرامی از جمله سُریانی بود. سریانی شاخه‏ای از زبان‏های آرامی است که زادگاه آن شهر ادسا بوده و با فرهنگ مسیحیان آسیای غربی آمیخته شده و در دورۀ باستان پسین، به‌عنوان زبان دینی و نوشتاری مسیحیان این سرزمین‏ها انتخاب شده است.
به‌طور دقیق‏تر با توجه به گسترش مسیحیت، برای توده‏های مردمی که در سرزمین‏های میان کوه‏های زاگرس تا مدیترانه می‏زیستند و زیر سلطۀ شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس قرار داشتند، سریانی که خود دارای گویش‏های گوناگون بود، زبانِ دین، دانش، فرهنگ و حتی نوعی زبان میانجی به شمار می‏آمد و به سخن دیگر، همان جایگاهی را داشت که بعدها زبان عربی به دست آورد؛ با این تفاوت که بر خلاف عربی، سریانی زبان رسمی دستگاه حکومتی به شمار نمی‏آمد. با این حال حتی گروه‏هایی از ایرانیانِ مسیحی، بیشترِ مانویان و دیگر ثنویان مانند پیروان بردیصان، کُردها و عرب‏های مسیحی نیز بدین زبان می‏نوشتند، عبادت می‏کردند و با یکدیگر ارتباط می‏یافتند.
کشورگشایی عرب‌ها و پیشروی اسلام در چنین محیطی آغاز شد و پیش رفت: محیطی که ساختار سیاسی و اقتصادی ساسانی، عناصر فرهنگ ایرانی، آمیزه‏ای از نگرش‏های متنوع ثنوی، فرهنگ و زبان‏‏های آرامی و کیش‏های مسیحی مهم‌ترین عناصر و مؤلفه‏های تشکیل‌دهندۀ آن بودند. مسلمانان در سوریه شهر تازه‏ای بنا نکردند و در همان شهرهای باستانی مستقر شدند. برای مسلمانان، سرزمین سوریه و فلسطین با تاریخ مقدس پیامبران عهد قدیم و جدید پیوند داشت و امویان از این ویژگی برای آراستن سیمای حکومت خود بهرۀ فراوان بردند؛ ولی در عراق، عرب‌ها دست‌کم سه شهر مهم یعنی کوفه، بصره و واسط را پی‌ریختند که این شهرها به صحنۀ بسیاری از رویدادهای تاریخی و همچنین کانون بسیاری از تحولات فرهنگی و اجتماعی تبدیل شدند. همین واقعیت سبب شد که رفته‌رفته شهرهای بزرگ ساسانی مانند تیسفون، انبار و ابله اندک‌اندک به حاشیه روند و نقش آن‌ها در تاریخ اسلامی اندک و ناچیز باشد. از این رو این سخن گزاف نیست که یکی از ریشه‏های مهم گسست تاریخ پیشااسلامی از تاریخ اسلامیِ میان‏رودان را باید در همین شهرسازی مسلمانان در عراق جستجو کرد. با این حال این گسست در آغاز، کامل نبود و همان‌گونه که بصره نزدیک ابله ساخته شد، کوفه نیز در فاصله‏ای نه‌چندان دور از حیره بر پا گردید و حتی بیش از یک سده بعد نیز در اواسط سدۀ دوم هجری، منصور عباسی مهم‌ترین شهر اسلامی یعنی بغداد را در نزدیکی تیسفون ساخت.
گذشته از برگ‏های نگاشته‏های تاریخی که البته اهمیت بسیار دارند و در پروردن ذهنیت مردمان دربارۀ تاریخچه و سرگذشت یک سرزمین اثری دیرپا می‌گذارند، گذار از اوضاع و احوال روزگار ساسانی به اوضاع و احوال اسلامی در واقعیت به‌هیچ‌وجه رخدادی یکباره و ناگهانی نبود و چند سده به درازا کشید. البته این گذار در سرزمین‏های گوناگون روندی یکسان نداشت و به هر حال آن‌گونه که ریچارد بولت با بررسی‏های آماری خود نشان داده، تنها در سدۀ چهارم هجری بود که اکثریت مردم در ایران و عراق مسلمان شده بودند. هرچند بر روش کار بولت می‏توان خُرده‏ها گرفت، ولی در درست‌بودن این گزاره که گِرَوش مردمان به اسلام فرایندی چندقرنی بود، جای چون‌وچرا نیست. البته طبیعی است که این گذار در میان‏رودان با آهنگی پرشتاب‏تر از مناطق درون فلات ایران روی داده است و با این حال می‏توان با اطمینان پذیرفت که تا پایان روزگار امویان، شهرها و مناطق گوناگون میان‏رودان همچنان بهرۀ فراوانی را از رنگ‌وبوی روزگار پیشااسلامی حفظ کرده بودند و بیرون از شهرهایی که عرب‌ها ساختند و طبیعی است که مسلمانان و وابستگان‏شان در آن‌ها اکثریت داشتند، فضای فرهنگی و اجتماعی عمومی تا اندازۀ زیادی دنبالۀ همان شرایطی بود که پیش از ورود اسلام وجود داشت.

 
دوگانۀ «شرقی-‌‏ساسانی» و «غربی-‏‌رومی»
اگرچه شاهنشاهی ساسانی در اثر فتوح عرب‌ها سرنگون شد، ولی خاطرۀ آن‌ که نزد عرب‌ها بس بزرگ می‏نمود، چندان زود از میان نرفت. دوگانۀ «عراق ـ ‏شام» یکی از تاثیرگذارترین و شناخته‌شده‌ترین دوگانه‏‏ها در تاریخ سیاسی و حتی فرهنگی اسلام است و البته ریشه‏های آن را می‏توان در دوره‏های کهن‏تر جستجو کرد. امویان نشستگاه خود را در سوریه برقرار کردند و در آن‌سو علی بن ابی‌طالب(ع) نخستین خلیفه‏ای بود که عراق را به پایتختی برگزید. از همین زمان نشانه‏هایی از هم‏چشمی میان عراقیان و شامیان دیده می‏شود؛ همان‌گونه که نبرد صفین نخستین آوردگاهی بود که عراقیان و شامیان را به‌طور مستقیم رویاروی هم قرار داد. پس از آن در بیشتر رخدادها و تحولات سیاسی مهم دورۀ اموی و نخستین دهه‏های خلافت عباسی از جمله شهادت حسین بن علی(ع)، قیام مختار ثقفی، شورش‏های ضداموی، جنبش سیاه‏جامگان و روی‌کارآمدن عباسیان و آشکارتر از همه در ادبیات فرجام‏شناسی مسلمانان، ردپای این دوگانه را به‌روشنی می‏توان باز یافت.
رود فرات که عراق و میان‏رودان را از سرزمین سوریه جدا می‏کرد و مرز تاریخی میان شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس به شمار می‏آمد، در دوران اسلامی نیز تا مدت‏ها با خاطرۀ آن دو دولت بزرگ پیوند خورده بود؛ گویی عرب‌ها تا چند دهه به عراق همچون مرده‏ریگ ساسانیان می‏نگریستند و سوریه را میراث بیزانسیان می‌دانستند. این چیزی است که تاکنون توجه اندکی را برانگیخته است. تئوفانس نویسندۀ ارمنی که رویدادنامۀ خود را تا سال 196هجری پیش برده، بارها از سرزمینی که در دورۀ اسلامی «عراق» نام گرفت به عنوان «پارس» یاد کرده و از فرمانروایان و ساکنان آن به‌عنوان پارسی نام برده است. برای نمونه به گفتۀ او، ابوالعباس (سفاح) نخستین خلیفۀ عباسی، پارس را مقر حکومت خود قرار داد. جالب‏تر این که تئوفانس، به هنگام یادکرد شهادت علی بن ابی طالب(ع)، او را علیِ پارسی نامیده است. پس از آن هم چنین می‏افزاید که معاویه مردم پارس را زیر فرمان آورد و پس از آن اهالی سوریه را «سامی» و اهالی پارس را «عراقی» نامید و حتی در پرداخت مال به آن‌ها به سود سوری‏ها تبعیض نهاد. تئوفانس، مختار را هم فرمانروای پارس نامیده و اندکی بعد می‏گوید عبدالملک پس از شکست‌دادن مصعب بن زبیر، کشور پارس را زیر فرمان گرفت. به همین ترتیب تئوفانس در حدود سال دویست هجری در اشاره به رخدادهای عراق، آن را پارس نامیده و گویی نامی جز این برای سرزمین عراق نمی‏شناخته است؛ البته به جز همان اشارۀ گذرا و درخور توجه به این‌که معاویه آن را عراق نامیده بود.  بیش از یک سده پیش از تئوفانس، یوحنا بارپنکای سریانی‏زبان نیز عراق را پارس می‏نامید. البته در اثر او که حدود سال 70هجری به نگارش درآمده، نکتۀ بسیار مهم دیگری هم به چشم می‏خورد و از آنجا که بارپنکای با جنگ‏های داخلی پس از مرگ یزید بن معاویه هم‏روزگار بوده، نوشته‏های او ارزشی ویژه دارد و بازتاب‌دهندۀ نگرش‏هایی رایج در همان دوره است. در گزارش بارپنکای دوگانۀ شرقی‏غربی بسیار پررنگ است و او همواره از جبهه‏گیری شرقیان و غربیان در برابر یکدیگر سخن به میان ‏آورده است. البته مصداق‏های این دو مفهوم یکدست نیستند؛ گاه مراد وی مسیحیان شرقی (نستوری) در برابر مسیحیان غربی (مونوفیزیت) است و گاه شامیان در برابر عراقیان.
او مسیحیان نستوری و حکمرانان عرب مستقر در عراق را «شرقی» و امپراتوری بیزانس و مسیحیان وابسته به آن و همچنین حکمرانان عرب شام را «غربی»‏ معرفی می‏کند. در توصیف جنگ‏های داخلی مسلمانان نیز همین دوگانۀ شرقی‏غربی به کار رفته است. پیداست که دوگانۀ ساسانی‏رومی در ذهن بارپنکای هنوز زنده بوده، چنان‌که پیروزی معاویه بر علی بن ابی‌طالب(ع) را به چیرگی او بر هر دو پادشاهی پارس و روم تعبیر می‏کند؛ گویی معاویه میراث‏بر هر دو دولت است. اما آنچه اهمیت دارد این سخن اوست که در کشاکش مختار و عبدالملک بر سر شهر نصیبین، شرقی‏ها یعنی مختار و پیروانش بر آن بودند که نصیبین در قلمروی پارسیان بوده و اکنون نیز به آن‌ها تعلق دارد؛ حال آنکه غربی‏ها یعنی عبدالملک و شامیان مدعی بودند که این شهر در قلمروی بیزانس بوده و از این رو اکنون نیز متعلق به آن‌هاست. می‏دانیم که شهر نصیبین شهری متعلق به ساسانیان و در مرز با امپراتوری بیزانس بود و بارها میان این دو دولت بزرگ باستان پسین، دست به دست شد. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که از زبان نویسنده‏ای معاصر می‏توان دریافت که مختار و عبدالملک به‌ترتیب خود را میراث‏بر شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس می‏دانسته‏اند.
سخن پایانی این‌که از لابه‌لای گزارش‏های اسلامی نیز نشانه‏هایی از این‌که برای مختار و امویان هم تسلط بر نصیبین اهمیتی نمادین داشته، به چشم می‏خورد. در یک نمونۀ جالب و همزمان با نبرد معروف خازر، مختار پیش‏گویی کرده بود که سپاه سردار او یعنی ابراهیم بن اشتر در نزدیکی نصیبین بر شامیان پیروز خواهد شد. چند روز بعد که خبر پیروزی ابراهیم بر شامیان در جایی دیگر یعنی در نزدیکی موصل به کوفه رسید، برخی هواداران مختار به یاد می‏آوردند که مختار شهر نصیبین و نه موصل را محل پیروزی ابراهیم دانسته بود. در واقع پیشگویی مختار آشکارکنندۀ آرزویی است که او در دل داشت و این آرزو هم از این پندار او سرچشمه می‏گرفت که فرمانروایی او بر جای شاهنشاهی ساسانی نشسته و اکنون او نیز باید در آوردگاه همیشگی ساسانیان با رومیان، یعنی نصیبین بر دشمنان غربی خود پیروز شود.  

 
منابع:
1. احمدی‌منش، محمد. «ظهور اعراب و تحولات دهه‏های آغازین تاریخ اسلامی به روایت یوحنا بارپنکای»، تاریخ‏نگری و تاریخ‏نگاری، بهار و تابستان 1400، ص11ـ30.
2. البلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر. (، 1417ق، 1996م). جمل من أنساب الأشراف. تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى. چاپ اول. بيروت: دارالفكر.
3. بولت، ریچارد. (1364). گروش به اسلام در قرون میانه. مترجم محمد حسین وقار. تهران: تاریخ ایران.
4. پیگولوسکایا، نیناویکتوروونا. (1372). شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان. ترجمه عنایت‌الله رضا. تهران: علمی و فرهنگی.
5. تئوفانس. (1401). گاهنامۀ تئوفانس. مترجم: محمد فاضلی بیرجندی. تهران: برسم.
6. حسین‌طلایی، پرویز و علی مسگر. (1398). شهرهای مرزی ایران و بیزانس در دورۀ ساسانی. تهران: نگارستان اندیشه.
7. طبری، أبوجعفر محمد بن جرير. (1387ق، 1967م). تاريخ الأمم و الملوك. تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم. چاپ دوم. بيروت: دارالتراث.
8. Brock, S.P. (1992). Studies in Syriac Christianity: History, Literature and Theology, Varlorum.
9. Neuwirth, Angelika and Nicolai Sinai and Michael Marx (eds). (2010), Quran in Context, Leiden and Boston, Brill.
10. Penn, Michael Philip. (2015). When Christians First Met Muslims: A Sourcebook of the Earliest Syriac Writings on Islam, university of California press.

جستجو
آرشیو تاریخی