دشوارۀ تاریخنگاری و گسیختگی در تاریخ عراق
دریچۀ آشنایی ما با سرزمین عراق در نخستین دهههای پس از ظهور اسلام، بهطور عمده منابعی است که یک سده یا بیشتر، پس از این دوران به دست نویسندگان مسلمان گردآوری و تدوین شده است. این نویسندگان روایتهای مسلمانان نسلهای پیشین را گردآوری کردهاند و ویژگی مشترک و البته بدیهی همۀ آنها این است که از چشمانداز مسلمانان به ترسیم سیمای رویدادها و تحولات عراق پرداختهاند. از اشارههای جسته و گریخته که بگذریم، این تصویر چنان است که گویی مسلمانان در جریان پیشرویهای خود در عراق به سرزمینی خالی از شهرها و کانونهای اجتماعی، فرهنگی و تمدنی پا گذاشتند و سپس شهرهایی همچون کوفه و بصره و واسط را در چنین محیطی بنیاد نهادند. در فرایند این بازنمایی گسیخته که در واقع تصویر جاافتاده از حیات تاریخی و تمدنی عراق را در سنت تاریخنگاری و ذهنیت مسلمانان تا به امروز، سر و شکل داده، بهکلی فراموش شده است که تنها چند سال یا چند دهه پیش از رخدادهایی که منابع اسلامی آنها را شرح دادهاند، سرزمین عراق یا «سورستان»، آنگونه که ساسانیان آن را مینامیدند، بخشی از قلمروی شاهنشاهی ساسانی و در واقع قلب و کانون آن بود و شهرهای بزرگی مانند تیسفون، حیره، انبار و اُبله و نیز نصیبین، ادسا و آمِد از کانونهای بزرگ اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی غرب آسیا در اواخر دورۀ باستان به شمار میآمدند. حتی امروزه برای فردی که تنها با منابع اسلامی سروکار دارد، درک اهمیت جنگهای سیسالۀ ساسانیبیزانسی که غرب آسیا را در بر گرفته بود و پیامدهای ژرف تاریخی، سیاسی و حتی دینی داشت، اگر نه ناممکن، ولی دستکم بسیار دشوار است.
اهمیت این جنگها را تنها میتوان با جنگهای جهانی سدۀ بیستم میلادی مقایسه کرد و در دورۀ باستان پسین، تنها فتوح مسلمانان بود که اهمیتی بیش از آن یافت. این در حالی است که منابع اسلامیای که یکیدو سده بعد و در دنیایی یکسره متفاوت پدید آمدهاند، دربارۀ آنها سخنی نمیگویند. برای نمونه رویداد بزرگ تصرف اورشلیم به دست سپاهیان خسروپرویز (614م.) بیستوسه سال پیش از تصرف این شهر به دست عربهای مسلمان (16ه./ 637م.) روی داد و تنها هشت سال پیش از نبرد قادسیه (15ه./ 636م.) بود که لشگریان هراکلیوس پیروزمندانه وارد تیسفون شدند (628م.).
با این حال نویسندگان و فراهمآورندگان منابع اسلامی، درک روشنی از آنها نداشتند و حتی از اهمیت آنها برای کشورگشاییهای عربها جز اندکی نمیدانستند. همین بیخبری، به برداشت کلی مسلمانان و بهویژه ایرانیان، در گذشته و اکنون سرایت کرده و در نتیجۀ آن، تاریخ پساباستانی جوامع غرب آسیا پس از گسستی کامل از روزگار باستان که پیامد فتوح بود، تنها از یک مسیر میگذرد: تولد و بعثت پیامبر اسلام، روند گسترش اسلام در مکه و مدینه در حیات پیامبر(ص) و سپس فتوح اسلامی که داستان عراق، شام و بسیاری سرزمینهای دیگر را به درون تاریخ اسلام کشاند. با این حال در چند دهۀ اخیر که تاریخ آسیای غربی در دورۀ باستان پسین بیش از پیش توجه پژوهشگران را برانگیخته، توجه به نگاشتههای نویسندگان غیرعربیزبان ساکن آسیای غربی و بهطور عمده، نویسندگان به زبانهای سریانی، یونانی و ارمنی سبب شد که بخشی از کاستیهای نگاه یکسویۀ منابع اسلامی برطرف شود.
این نگاشتهها دادههای کموبیش متنوعی را از حیات اجتماعی و فرهنگی جوامع آسیای غربی پیش مینهند و از این مزیت برخوردارند که برخلاف گزارشهای اسلامی، معاصر نخستین دهههای اسلامی هستند. با این حال آنها هم کاستیهای خود را دارند. کسانی که این آثار را پدید آوردهاند تقریباً همگی مسیحی هستند و اگرچه برخی از آنها در مناطقی میزیستند که پیشتر قلمروی ساسانیان بود، ولی از چشماندازی کلیسایی و مسیحی به رویدادها و تحولات نگریسته و آنها را توصیف کردهاند. بیشتر آنها مورخانی حرفهای نبودند و حتی زمانی که همچون یوحنا بارپنکای در کتاب رشملّه تاریخ را روایت کردهاند، آشکارا از چشمانداز الاهیاتی یک مؤمن مسیحی بدین کار دست یازیدهاند. برای اغلب آنها کشورگشاییهای عربها، رخدادی آخرالزمانی بود که خداوند در پی گناهان مسیحیان و خودداری آنها از توبه و در واقع برای تنبیه آنها اراده کرده بود. اغلب مسیحیان در سدۀ نخست هجری بر این گمان بودند که پیروزیها و چیرگی عربها پدیدهای گذرا و سپنجی است که با ظهور منجی مسیحی به پایان خواهد رسید. بدین ترتیب همۀ آنها از چشمانداز ایرانی، ساسانی یا زرتشتی، فرسنگها فاصله داشتند و برای آنها زندگی و سرنوشت و نظرگاه زرتشتیان، مانویان و دیگر ثنویان اهمیتی نداشت.
البته این بهمعنای نادیدهگرفتن عناصر ایرانی که به فراوانی در ادبیات مکاشفهای و فرجامشناختی این نگاشتهها به چشم میخورد نیست؛ اما هیچ نگاشتهای از یک ایرانی زرتشتی یا نویسندهای وابسته به دستگاه ساسانی برای توصیف شرایطی که در زمان فتوح عربها و دهههای پس از آن پدید آمده بود، بر جای نمانده است. تاریخنگاری رسمی ساسانی که در ادبیات خداینامه جلوهگر شده بود، بهطور عمده بر نهاد شاهی تمرکز داشت و طبیعی است که پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی مجال و انگیزهای برای روایتکردن اوضاع و احوال زمانه نداشته باشد. با این حال دو اثر از نظر توجه به تاریخ سیاسی واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی و مرتبط با ظهور اسلام استثنا هستند: رویدادنامۀ خوزستان به زبان سریانی از نویسندهای ناشناخته که گزارشهای ارزشمندی دربارۀ پیشرویهای عربها در خوزستان به دست داده و دیگری تاریخ سبئوس به ارمنی که دربردارندۀ اطلاعات مهمی دربارۀ جنگهای ایران و روم و بهویژه عملیات لشگریان هراکلیوس در قلمروی ساسانیان است. اما اینها را هم نویسندگان مسیحی به نگارش درآوردهاند.
از عراق ساسانی تا عراق اسلامی
سرزمین میانرودان از کهنترین روزگاران باستان، اقوام گوناگونی را در خود پرورده است. در عهد باستان پسین و هنگامی که عراق نشستگاه شاهان ساسانی بود، بیشتر جمعیت عراق و میانرودان از چند گروه قومیزبانی اصلی تشکیل میشد: گروههای ایرانی که غالباً وابستگان دستگاه ساسانی بودند و ساکنان اصلی میانرودان به شمار نمیآمدند و در شهرهای بزرگ و بهعنوان مالک در مناطق روستایی میزیستند؛ مردمان آرامیزبان اغلب در مناطق روستایی و همچنین شهری و قبیلههای عرب اغلب در مناطق صحرایی و بیابانی و البته سکونتگاهی همچون حیره.
همچنین در بخشهای شمالیتر میانرودان که در دورۀ اسلامی به جزیره معروف شد، جمعیتهای کُرد اکثریت داشتند و البته در میان آنها زبان سریانی هم رواج داشت. ایرانیان، کُردها و عربها زبان خاص خود را داشتند و بدون تردید زبان مورد استفاده در نهادهای دولتی و دیوانی، زبان ایرانی دربار و دولت ساسانی بود؛ اما بیشتر مردمان عراق، همان بومیان آرامیای بودند که زبانشان از شاخههای گوناگون زبان آرامی از جمله سُریانی بود. سریانی شاخهای از زبانهای آرامی است که زادگاه آن شهر ادسا بوده و با فرهنگ مسیحیان آسیای غربی آمیخته شده و در دورۀ باستان پسین، بهعنوان زبان دینی و نوشتاری مسیحیان این سرزمینها انتخاب شده است.
بهطور دقیقتر با توجه به گسترش مسیحیت، برای تودههای مردمی که در سرزمینهای میان کوههای زاگرس تا مدیترانه میزیستند و زیر سلطۀ شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس قرار داشتند، سریانی که خود دارای گویشهای گوناگون بود، زبانِ دین، دانش، فرهنگ و حتی نوعی زبان میانجی به شمار میآمد و به سخن دیگر، همان جایگاهی را داشت که بعدها زبان عربی به دست آورد؛ با این تفاوت که بر خلاف عربی، سریانی زبان رسمی دستگاه حکومتی به شمار نمیآمد. با این حال حتی گروههایی از ایرانیانِ مسیحی، بیشترِ مانویان و دیگر ثنویان مانند پیروان بردیصان، کُردها و عربهای مسیحی نیز بدین زبان مینوشتند، عبادت میکردند و با یکدیگر ارتباط مییافتند.
کشورگشایی عربها و پیشروی اسلام در چنین محیطی آغاز شد و پیش رفت: محیطی که ساختار سیاسی و اقتصادی ساسانی، عناصر فرهنگ ایرانی، آمیزهای از نگرشهای متنوع ثنوی، فرهنگ و زبانهای آرامی و کیشهای مسیحی مهمترین عناصر و مؤلفههای تشکیلدهندۀ آن بودند. مسلمانان در سوریه شهر تازهای بنا نکردند و در همان شهرهای باستانی مستقر شدند. برای مسلمانان، سرزمین سوریه و فلسطین با تاریخ مقدس پیامبران عهد قدیم و جدید پیوند داشت و امویان از این ویژگی برای آراستن سیمای حکومت خود بهرۀ فراوان بردند؛ ولی در عراق، عربها دستکم سه شهر مهم یعنی کوفه، بصره و واسط را پیریختند که این شهرها به صحنۀ بسیاری از رویدادهای تاریخی و همچنین کانون بسیاری از تحولات فرهنگی و اجتماعی تبدیل شدند. همین واقعیت سبب شد که رفتهرفته شهرهای بزرگ ساسانی مانند تیسفون، انبار و ابله اندکاندک به حاشیه روند و نقش آنها در تاریخ اسلامی اندک و ناچیز باشد. از این رو این سخن گزاف نیست که یکی از ریشههای مهم گسست تاریخ پیشااسلامی از تاریخ اسلامیِ میانرودان را باید در همین شهرسازی مسلمانان در عراق جستجو کرد. با این حال این گسست در آغاز، کامل نبود و همانگونه که بصره نزدیک ابله ساخته شد، کوفه نیز در فاصلهای نهچندان دور از حیره بر پا گردید و حتی بیش از یک سده بعد نیز در اواسط سدۀ دوم هجری، منصور عباسی مهمترین شهر اسلامی یعنی بغداد را در نزدیکی تیسفون ساخت.
گذشته از برگهای نگاشتههای تاریخی که البته اهمیت بسیار دارند و در پروردن ذهنیت مردمان دربارۀ تاریخچه و سرگذشت یک سرزمین اثری دیرپا میگذارند، گذار از اوضاع و احوال روزگار ساسانی به اوضاع و احوال اسلامی در واقعیت بههیچوجه رخدادی یکباره و ناگهانی نبود و چند سده به درازا کشید. البته این گذار در سرزمینهای گوناگون روندی یکسان نداشت و به هر حال آنگونه که ریچارد بولت با بررسیهای آماری خود نشان داده، تنها در سدۀ چهارم هجری بود که اکثریت مردم در ایران و عراق مسلمان شده بودند. هرچند بر روش کار بولت میتوان خُردهها گرفت، ولی در درستبودن این گزاره که گِرَوش مردمان به اسلام فرایندی چندقرنی بود، جای چونوچرا نیست. البته طبیعی است که این گذار در میانرودان با آهنگی پرشتابتر از مناطق درون فلات ایران روی داده است و با این حال میتوان با اطمینان پذیرفت که تا پایان روزگار امویان، شهرها و مناطق گوناگون میانرودان همچنان بهرۀ فراوانی را از رنگوبوی روزگار پیشااسلامی حفظ کرده بودند و بیرون از شهرهایی که عربها ساختند و طبیعی است که مسلمانان و وابستگانشان در آنها اکثریت داشتند، فضای فرهنگی و اجتماعی عمومی تا اندازۀ زیادی دنبالۀ همان شرایطی بود که پیش از ورود اسلام وجود داشت.
دوگانۀ «شرقی-ساسانی» و «غربی-رومی»
اگرچه شاهنشاهی ساسانی در اثر فتوح عربها سرنگون شد، ولی خاطرۀ آن که نزد عربها بس بزرگ مینمود، چندان زود از میان نرفت. دوگانۀ «عراق ـ شام» یکی از تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین دوگانهها در تاریخ سیاسی و حتی فرهنگی اسلام است و البته ریشههای آن را میتوان در دورههای کهنتر جستجو کرد. امویان نشستگاه خود را در سوریه برقرار کردند و در آنسو علی بن ابیطالب(ع) نخستین خلیفهای بود که عراق را به پایتختی برگزید. از همین زمان نشانههایی از همچشمی میان عراقیان و شامیان دیده میشود؛ همانگونه که نبرد صفین نخستین آوردگاهی بود که عراقیان و شامیان را بهطور مستقیم رویاروی هم قرار داد. پس از آن در بیشتر رخدادها و تحولات سیاسی مهم دورۀ اموی و نخستین دهههای خلافت عباسی از جمله شهادت حسین بن علی(ع)، قیام مختار ثقفی، شورشهای ضداموی، جنبش سیاهجامگان و رویکارآمدن عباسیان و آشکارتر از همه در ادبیات فرجامشناسی مسلمانان، ردپای این دوگانه را بهروشنی میتوان باز یافت.
رود فرات که عراق و میانرودان را از سرزمین سوریه جدا میکرد و مرز تاریخی میان شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس به شمار میآمد، در دوران اسلامی نیز تا مدتها با خاطرۀ آن دو دولت بزرگ پیوند خورده بود؛ گویی عربها تا چند دهه به عراق همچون مردهریگ ساسانیان مینگریستند و سوریه را میراث بیزانسیان میدانستند. این چیزی است که تاکنون توجه اندکی را برانگیخته است. تئوفانس نویسندۀ ارمنی که رویدادنامۀ خود را تا سال 196هجری پیش برده، بارها از سرزمینی که در دورۀ اسلامی «عراق» نام گرفت به عنوان «پارس» یاد کرده و از فرمانروایان و ساکنان آن بهعنوان پارسی نام برده است. برای نمونه به گفتۀ او، ابوالعباس (سفاح) نخستین خلیفۀ عباسی، پارس را مقر حکومت خود قرار داد. جالبتر این که تئوفانس، به هنگام یادکرد شهادت علی بن ابی طالب(ع)، او را علیِ پارسی نامیده است. پس از آن هم چنین میافزاید که معاویه مردم پارس را زیر فرمان آورد و پس از آن اهالی سوریه را «سامی» و اهالی پارس را «عراقی» نامید و حتی در پرداخت مال به آنها به سود سوریها تبعیض نهاد. تئوفانس، مختار را هم فرمانروای پارس نامیده و اندکی بعد میگوید عبدالملک پس از شکستدادن مصعب بن زبیر، کشور پارس را زیر فرمان گرفت. به همین ترتیب تئوفانس در حدود سال دویست هجری در اشاره به رخدادهای عراق، آن را پارس نامیده و گویی نامی جز این برای سرزمین عراق نمیشناخته است؛ البته به جز همان اشارۀ گذرا و درخور توجه به اینکه معاویه آن را عراق نامیده بود. بیش از یک سده پیش از تئوفانس، یوحنا بارپنکای سریانیزبان نیز عراق را پارس مینامید. البته در اثر او که حدود سال 70هجری به نگارش درآمده، نکتۀ بسیار مهم دیگری هم به چشم میخورد و از آنجا که بارپنکای با جنگهای داخلی پس از مرگ یزید بن معاویه همروزگار بوده، نوشتههای او ارزشی ویژه دارد و بازتابدهندۀ نگرشهایی رایج در همان دوره است. در گزارش بارپنکای دوگانۀ شرقیغربی بسیار پررنگ است و او همواره از جبههگیری شرقیان و غربیان در برابر یکدیگر سخن به میان آورده است. البته مصداقهای این دو مفهوم یکدست نیستند؛ گاه مراد وی مسیحیان شرقی (نستوری) در برابر مسیحیان غربی (مونوفیزیت) است و گاه شامیان در برابر عراقیان.
او مسیحیان نستوری و حکمرانان عرب مستقر در عراق را «شرقی» و امپراتوری بیزانس و مسیحیان وابسته به آن و همچنین حکمرانان عرب شام را «غربی» معرفی میکند. در توصیف جنگهای داخلی مسلمانان نیز همین دوگانۀ شرقیغربی به کار رفته است. پیداست که دوگانۀ ساسانیرومی در ذهن بارپنکای هنوز زنده بوده، چنانکه پیروزی معاویه بر علی بن ابیطالب(ع) را به چیرگی او بر هر دو پادشاهی پارس و روم تعبیر میکند؛ گویی معاویه میراثبر هر دو دولت است. اما آنچه اهمیت دارد این سخن اوست که در کشاکش مختار و عبدالملک بر سر شهر نصیبین، شرقیها یعنی مختار و پیروانش بر آن بودند که نصیبین در قلمروی پارسیان بوده و اکنون نیز به آنها تعلق دارد؛ حال آنکه غربیها یعنی عبدالملک و شامیان مدعی بودند که این شهر در قلمروی بیزانس بوده و از این رو اکنون نیز متعلق به آنهاست. میدانیم که شهر نصیبین شهری متعلق به ساسانیان و در مرز با امپراتوری بیزانس بود و بارها میان این دو دولت بزرگ باستان پسین، دست به دست شد. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که از زبان نویسندهای معاصر میتوان دریافت که مختار و عبدالملک بهترتیب خود را میراثبر شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس میدانستهاند.
سخن پایانی اینکه از لابهلای گزارشهای اسلامی نیز نشانههایی از اینکه برای مختار و امویان هم تسلط بر نصیبین اهمیتی نمادین داشته، به چشم میخورد. در یک نمونۀ جالب و همزمان با نبرد معروف خازر، مختار پیشگویی کرده بود که سپاه سردار او یعنی ابراهیم بن اشتر در نزدیکی نصیبین بر شامیان پیروز خواهد شد. چند روز بعد که خبر پیروزی ابراهیم بر شامیان در جایی دیگر یعنی در نزدیکی موصل به کوفه رسید، برخی هواداران مختار به یاد میآوردند که مختار شهر نصیبین و نه موصل را محل پیروزی ابراهیم دانسته بود. در واقع پیشگویی مختار آشکارکنندۀ آرزویی است که او در دل داشت و این آرزو هم از این پندار او سرچشمه میگرفت که فرمانروایی او بر جای شاهنشاهی ساسانی نشسته و اکنون او نیز باید در آوردگاه همیشگی ساسانیان با رومیان، یعنی نصیبین بر دشمنان غربی خود پیروز شود.
منابع:
1. احمدیمنش، محمد. «ظهور اعراب و تحولات دهههای آغازین تاریخ اسلامی به روایت یوحنا بارپنکای»، تاریخنگری و تاریخنگاری، بهار و تابستان 1400، ص11ـ30.
2. البلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر. (، 1417ق، 1996م). جمل من أنساب الأشراف. تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى. چاپ اول. بيروت: دارالفكر.
3. بولت، ریچارد. (1364). گروش به اسلام در قرون میانه. مترجم محمد حسین وقار. تهران: تاریخ ایران.
4. پیگولوسکایا، نیناویکتوروونا. (1372). شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان. ترجمه عنایتالله رضا. تهران: علمی و فرهنگی.
5. تئوفانس. (1401). گاهنامۀ تئوفانس. مترجم: محمد فاضلی بیرجندی. تهران: برسم.
6. حسینطلایی، پرویز و علی مسگر. (1398). شهرهای مرزی ایران و بیزانس در دورۀ ساسانی. تهران: نگارستان اندیشه.
7. طبری، أبوجعفر محمد بن جرير. (1387ق، 1967م). تاريخ الأمم و الملوك. تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم. چاپ دوم. بيروت: دارالتراث.
8. Brock, S.P. (1992). Studies in Syriac Christianity: History, Literature and Theology, Varlorum.
9. Neuwirth, Angelika and Nicolai Sinai and Michael Marx (eds). (2010), Quran in Context, Leiden and Boston, Brill.
10. Penn, Michael Philip. (2015). When Christians First Met Muslims: A Sourcebook of the Earliest Syriac Writings on Islam, university of California press.