غیب و شهادت
امروزه نکتۀ بسیار مهم در فرهنگ این است که رابطۀ غیب و شهادت چیست. سکولاریسم، ایمان به غیب را رها کرده بود و در دورۀ مدرنیسم ظاهر هر چیز ملاک بود و مدرنیسم به حال نمینگریست و فقط به قال توجه داشت، به آنچه شخصی است کاری نداشت و میخواست ظاهر را اجرا کند. در نتیجۀ همین نگاه، روح به روان تبدیل شد و روانشناسی شکل گرفت. روحشناسی به روانشناسی تبدیل و همهچیز به ظاهر تقلیل داده شد. ریشۀ این موضوع به کانت باز میگردد که گوهر و جوهر را حذف کرد و به پدیدار و ظاهر پرداخت و دربارۀ آنچه دیدنی است، بحث کرد. بر اساس همین نگاه، غرب از نظر فنی رشد کرد، اما جنگ جهانی اوّل و دوم شوک سنگینی در این زمینه بود.
بنیان اسلام، مدرنیسم نیست، بلکه ایمان به غیب است. اما ایمان به غیب به این معنا که باید غیب را به شهادت ، ظاهر یا تجلی برساند. این موضوع در شیعه بسیار قوی است. بر اساس تئوری امامت، امام کسی است که چه در مرگش و چه در زندگیاش غیب را به شهادت و عالم عینیت و یقین تبدیل میکند. این نکته در تفکر شیعه بسیار بنیادین است. پس امام است که میگوید ایمان به غیب وجود دارد، اما ایمان به غیبی که به شهادت تبدیل شود و تجلی آن را ببینیم و آرامش پیدا کنیم. وقتی غیب توسط یک امام به شهادت و یقین تبدیل نشود و بخواهد بر اساس ظنّیات، تجسم و عینیت پیدا کند حتماً به خشونت بیپایان میانجامد. ما امامی میخواهیم که غیب را به شهادت و یقین تبدیل کند.
ولایت، روششناسی امامت
نکتۀ مهمی که در امامت وجود دارد، ولایت است. امامت، غیب را به شهادت تبدیل میکند تا ما دچار خشونت و ظاهرگرایی مفرط نشویم. پس نه ظاهرسازی هندی و نه خشونت داعشی. داعش، مبنا را بر ظاهر نمیگذارد و بههمین دلیل، ظاهر را به نفع غایب نابود میکند و افراد را به این دلیل میکُشد که کافرند؛ درحالیکه ایمان و کفر مربوط به عالم غیب است. داعش، شهادتین را نمیپذیرد و افراد باید اثبات کنند که دین دارند؛ چه شیعه و چه سنی باید اثبات کند که ایمان به غیب دارد و... در نتیجه خشونت به بار میآید. در مقابل، کسی که در هند است اصلاً به این قصه کاری ندارد، همه انسان هستند و باید «هر که در این سرای درآید نانش دهیم و از ایمانش نپرسیم». اما ولایت که پس از امامت میآید، تمام اینها را درست میکند. ولایت، روششناسی امامت است. امامت بدون ولایت به غیراخلاقیشدن میانجامد و روششناسیمان مشکل پیدا میکند. اینجاست که باید بهصورت اساسی کار کنیم. امام، مقتضیات عالم شهادت، یعنی عالم ظاهر ماده را میبیند و با توجه به غیب، آنها را اصلاح میکند. امام نمیگوید که عالم ظاهر را به نفع عالم غیب تعطیل کنیم؛ مانند کاری که داعش میکند.
ولایت، مقولۀ عقلانی امامت است. آنهایی که امامت را بدون ولایت مطرح میکنند، میخواهند به وضعیت غیرعقلانی برسند؛ مانند انجمن حجتیه و دیگر فرقههای عرفانیای که در کشور وجود دارد. این فِرق بهمعنای واقعی، ولایت ندارند. ویژگی امام این است که اگرچه به غیب اصالت میدهد، غیب را فدای شهادت نمیکند و از سوی دیگر هیچوقت شهادت را هم به نفع غیب نابود نمیکند. پس بحث این است که امامت و ولایت نافی عقلانیت نیست؛ متأسفانه در ایران امروز برخی میخواهند بگویند که امامت و ولایت، خلاف عقلانیت است و باید وارد عملگرایی شد، درحالیکه این عملگرایی موجب بازگشت فاشیسم اسلامی میشود.
پس کارکرد ولایت، ساختن رابطۀ عقلانی بین عالم غیب و عالم شهادت یا بین دنیا و آخرت است. در این ساختار، جایگاه زیارت، بسیار مهم است. ما در عالم شهادت یا همین عالم ظاهری که میبینیم واقع شدهایم، اما لحظهای که وارد حرم و زیارتگاه میشویم عالم غیب را حس میکنیم. وقتی عالم غیب را حس میکنید نوعی انبساط و آرامش پیدا میکنید. زیارت بهمعنای واردشدن به مکان مقدس و انبساط پیداکردن و نوعی حضور جسمانی و مادی در مکانی معنوی است.
هنگامیکه در زیارتگاه قرار میگیرید، عالم شهادت به عالم غیب بازمیگردد. عالم شهادت حلقۀ کوچکی است که عالم غیب بر آن محیط است و لحظهای که این عالَم کوچک در مکانی همچون حرم امام رضا(ع) به آن عالَم بزرگ تبدیل میشود نوعی انبساط پیدا میکنیم. بههمین دلیل زیارت در همهجای دنیا وجود دارد. هندوها در هند به زیارت قبر عرفای اسلامی میروند و با همان اعتقاد هندوییشان، دعا میخواندند. زیارت موجب انبساط همه میشود و به همه تعلق دارد. دوستی داشتیم به نام خانم سوزوکی که در گذشته همکلاسی ما بود و پدر و مادرش مسیحی و بودایی بودند. ایشان مدام به زیارت امامزاده صالح میرفت. وقتی از ایشان پرسیدیم که چرا به زیارت امامزاده صالح میروی، میگفت چون انبساط پیدا میکنم. پس زیارت متعلق به یک شخص خاص نیست و موجب انبساط همه میشود.
در مسجد، زیارت نداریم و این موضوع نشان میدهد که همیشه باید وجود شخص یا انسانی مطرح باشد. اگر کعبه را نیز زیارت میکنیم، چون خانۀ خود خداست. پس برای زیارت باید وجود یک انسان کامل وسط باشد که بر سر مزارش انبساط خاطر پیدا کنیم. در زیارت، حضور در مکان، بسیار مهم است. مکان باید خودش را به فضا تبدیل کند تا حالت معنوی ایجاد شود زیرا معنا در فضا زاییده میشود و اگر مکان به فضا تبدیل شود معنا ایجاد میشود؛ مثلاً اگر سقف این اتاق به جای سه متر، چهار متر باشد کاملاً معنای اینجا عوض میشود. کافی است سقف بهجای مستطیل، منحنی باشد تا نظام معناییای که در فضا ایجاد میکند، متفاوت شود. مکان هنگامیکه معنا تولید میکند به فضا تبدیل میشود. پس مکان زیارت، جایی است که فضا ایجاد میکند و هنگامیکه فرد وارد فضا میشود، در وجودش تولید معنا رخ میدهد. در اینجا بحث معماری پیش میآید. معماری و شهرسازی علومی است که مکان را به فضا تبدیل میکند و معنا را شکل میدهد و وقتی معنا شکل میگیرد، زمان عوض میشود. معنا هنگامی ایجاد میشود که زمان عوض میشود. پس اگر با معماری یا شهرسازی فضایی بسازند که زمانتان را عوض کند، دچار انبساط میشوید. فضا شما را انبساط میدهد یا منقبض میکند. بنابراین معماری و شهرسازی، انقباض یا انبساط ایجاد میکند.
زیارت، معماری و انبساط شهری
بهعنوان مثال معماریای که پشت ضریح امام رضا(ع) است، نوعی معماری چهار ایوانی ساسانی است. گنبد نیز متعلق به دورۀ ساسانیان است. البته گنبد ساسانی کاملاً منحنی بوده است، اما نوک این گنبد اندکی تیز میشود و فضای آن از چهار طرف باز است که این نیز انبساط ایجاد میکند. پس تمام معماری زیارت نیز همین است که برای شما انبساط ایجاد کند. شهر زیارتیای مثل مشهد باید حول امام رضا(ع) ساخته میشد. قاعدتاً مشهد باید دور حرم شکل میگرفت؛ همانطور که در شهرهای اروپایی کلیساهای اصلی، ثقل مرکزی هستند. اما الآن امام رضا در یک طرف شهر است و شهر بهطرف شمال و شمال غربی فرار کرده است.
در انبساط زمانی در زیارت، یاد و ذکر روی میدهد. وقتیکه وارد عالم شهادت میشوید، دچار غفلت میشوید. بهطور مثال اگر شهر از امام رضا(ع) دور شود، دچار غفلت میشود و افرادی که دچار غفلت میشوند، افسردگی پیدا میکنند. عالم خارج و شهادت منقبض است و تحرک زیادی دارد؛ یعنی معماری و شهرسازی باید زمان بیرون را که زمان عالم شهادت و شهود عینی است بهنحوی به زمان عالم غیب ارجاع دهد. زیارت، زمان تندِ شهادت و یقین را به عالم کُند و منبسطشدۀ غیب و آرامش ارجاع میدهد.
بهعنوان مثال معماری بافت تاریخی پیرامون حرم امام رضا(ع) که خراب شده است و معماری فضاهای امروز حرم که شبیه زندانهای پاریس است. فضاهای گستردۀ گمشده و بدون معنا که نمیدانیم برای چیست. دالانهای تودرتوی صحنها چه معنایی دارد؟ چه قرینه و زیباییای وجود دارد؟ این معماری انبساط ایجاد میکند یا انقباض؟ اگر نگاه کنید هیچ قرینه و زیباییای وجود ندارد؛ درحالیکه اولین مؤلفۀ انبساط زیبایی است. معماری باید انبساط ایجاد کند. در وجود فرد اولین جایی که معنا به نشانه تبدیل میشود و تجلی میکند، تخیل است و تخیل بر زیباییشناسی مبتنی است، اما در بافتهای پیرامون حرمها، اثری از زیبایی نیست. بنابراین زیارت قاعدتاً باید با انبساط شهری همراه باشد و انبساط شهری باید در معماری ایجاد شود.