مثال ارابهران افلاطون در وضعیت زندگی جمعی ما قابلتطبیق است؛ سخن در این مقال در باب حکومت و جایگاه او در هدایت جامعه بهسوی سعادت است. آیا شما حکومتی را در طول تاریخ بشر میشناسید که برای رشد، تغییر و تحول و تعالی جامعۀ تحت حکومت خود افق مشخص و قابلادراک برای عموم مردم تعیین نکرده باشد؟ اعم از حکومتهای الهی یا الحادی؟ چه از طریق قانون، چه مکتب دینی و چه مجموعه تعالیم اخلاقی و مانیفستهای بنیادین و ...؟ حکومت و سیاست مفاهیمی پیچیدهاند که نقش ارابهران را ایفا میکنند، یعنی اسب سیاه و سفید را هدایت میکنند تا جامعه بهسمت نابودی نرود اما، در عین پیچیدگی، عموم مردم آن را میفهمند. وقتی واژۀ سیاست و حکومت در میان عرف بر زبان میآید، کسی بهتزده نمیشود که این واژه به چه معناست، بلکه مفهومی مشترک در ذهن آنان شکل میگیرد. البته همیشه بین سیاست به معنای علم و به معنای عمل سیاسی خلط میشود.
به نام آنها، به کام اینها
سیاست زمانی پیچیدهتر میشود که هر حکومتی آن را برای پیشبرد اهدافش به کار میگیرد و تلاش میکند با تعریف آن ذیل اهداف خود راهی برای کسب مقبولیت حکومت خود پیدا کند. ازاینرو، سیاست را برای اذهان عمومی آنگونه معنا میکنند که به مقصودشان برسند. تاریخ حکومتها را که مرور میکنیم، میبینیم در طول زمان هر حکومتی سیاست را آنگونه تعریف کرده که خود میخواهد و نظریهپردازان داخل هر حکومت نیز از قدرتمندان جامعه پیروی میکنند؛ با این تفاوت که به مفهوم سیاست بار علمی و نظری میدهند و آن را بهاصطلاح تئوریزه میکنند. تودههای اجتماعی و حتی نخبگانِ همراه با حاکمیت نیز در برابر این تغییرات اجتماعی و ارائۀ تعاریف از قدرت و سیاست و سعادت مقاومتی نکردند و با آنها در مقاطع تأسیس و تثبیت همراه شدند، زیرا از وضع موجود ناراضی بودند، وضع مطلوب را در ایدهای که بهتازگی ارائه شده میدیدند و برای برونرفت از بحران با کنش جمعی خود ذیل ایدۀ ارائهشده در شکلگیری سیاست و حکومت جدید همراهی کردند، تا اینکه با چالشهای حاکمیت مواجه شدند و ایدههای رقیب به میدان آمد و روز از نو روزی از نو ...
جدال مکاتب
با نگاهی به جریان سیاسی در نظر اندیشمندان، میتوان سه رویکرد کلی را به مفهوم سیاست میان آنان به دست آورد.
1. نگرش مدرن که افراد مطابق آن با تکیه بر واقعگرایی محض و دنیاگرایی و بینش مادی به سیاست از هر ابزاری برای رسیدن به هدف خود بهره میگیرند. اینان غایت سیاست را تحقق نهایت لذت و کامیابی دنیایی برای بیشترین افراد جامعه میدانند و سعادت را ناظر به بُعد حسی انسان تعریف میکنند. ازاینرو حکومت را متولی تحقق سعادت، یعنی خیرات طبیعی و مادی، میدانند. این نگرش تا اندازهای با دید یونان باستان و مفهوم پلیس هماهنگی دارد و ارسطو آن را در آثار خود تئوریزه میکند. اوج این تفکر نزد متفکران مدرن تبلور مییابد که آرای ماکیاولی تجلی آن است. در این دیدگاه، عدم وجود تعارض منافع و رعایت حقوق عمومی ملاک اصلی و کافی است. البته بین دیدگاه ارسطو و متفکران مدرن تفاوتهایی وجود دارد که در مقام بیان آن نیستم، اما در غایت امر به یک ایدۀ عملیاتی منتهی میشود و آن محدودکردن تحقق سعادت در این دنیاست.
2. نگرش فیلسوفان کلاسیک غرب، مانند افلاطون، که سیاست به مفهوم مدیریت را با سعادت و فضیلت موردنظر خویش میآفرینند و به آن رنگ معنوی میدهند. افلاطون ابعاد حسی و عقلی انسان را از هم تفکیک میکند، ابعاد دنیایی و فرادنیایی را هم تفکیک میکند و برای هر یک رشد مطلوبی را تعریف میکند. عنوان یکی را سعادت، دیگری را اخلاق و آن یکی دیگر را فضیلت میگذارد. او معتقد است حکومت نمیتواند تمام سعادت را در این دنیا محقق کند؛ فضیلت را اعم از سعادت میداند که بخشی از آن تحت عنوان سعادت در این دنیا قابلتحقق است و قطعاً حکومت باید به آن اهتمام کند و بدون تحقق جامعۀ مدنی قابلتحقق نیست. بخش فرادنیایی فضیلت نیز در عالمی دیگر فراچنگ انسان خواهد آمد.
3. نگرش سوم دیدگاهی است که اغلب میان مسلمانان وجود دارد؛ اینکه سیاست با اخلاق متعالی و معنویت به اشراق، هدایت، نجات و رسیدن به سعادت در هم آمیخته است. ازاینرو سیاست در نظر آنان فضیلت است. مثلاً فارابی آن را راه و دانش رسیدن به سعادت و فضیلت میداند؛ یا غزالی مینویسد: «و سیاست در اصلاح مردمان و نمودن به ایشان راه راست را که نجاتدهنده است در دنیا و آخرت ...».
در این نگرش، حکومت دینی بیشترین و بهترین درک را از سعادت دنیوی و اخروی دارد، تمام سازوکارهای انتشار این درک را در جامعه مهیا میکند، هدایت عموم را بر اساس آن با بهرهگیری از ساختارهای تربیتی محقق میکند و درنهایت تمام قواعد و قوانین و ساختارهای خود را بر اساس شناخت دقیق از سعادت دنیوی و فرادنیوی طراحی و اجرا میکند. در این صورت جامعه مسیر سعادت دنیوی و اخروی را همزمان طی میکند؛ سعادت این دنیا را کسب میکند برای رسیدن به سعادت آخرت. در این نگاه، سعادت و فضیلت یک کل بههمپیوسته است و اگر کسی سعادت دنیایی را کسب نکند، نمیتواند به فضیلت نهایی یا همان سعادت فرادنیایی برسد. این نگرش، خلاف آن دو دیگر، سعادت این دنیا را آغاز تحقق فضیلت و رشد آن دنیا میداند.
از سیاستبازی تا سیاستسازی
ذیل نگرش سوم، سیاست از دیدگاه امام خمینی نیز یک علم، هنر، معرفت، فعل، کنش یا مفهوم و لفظی خنثی نیست که تنها بیانگر تدبیر و مدیریت باشد، بلکه جهتگیری مشخصی دارد که بهسوی سعادت است. درنتیجه، از دیدگاه امام، سیاست مفهومی است که از این ویژگیها برخوردار است:
1. سیاست مفهومی است که بر کنش و دانش مرتبط با آن کنش دلالت دارد.
2. سیاست تدبیر یا ادارۀ مدبرانۀ امور عمومی است.
3. سیاست جهتگیری مشخصی دارد.
4. جهتگیری سیاست بهسوی کمال و سعادت دنیایی و فرادنیای انسان است.
سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد؛ تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف چیزی که صلاحشان است؛ صلاح ملت است؛ صلاح افراد است ...
و مرحوم شهید صدر نیز دربارۀ سیاست میگوید: «و آنگاه که من واژۀ سیاسی (سیاست) را به کار میبرم، هرگز مفهومی از آنکه در این روزگار در اذهان مردم رایج است و در مخفیکاری و دغلبازی خلاصه میشود نیست. بلکه منظور من مفهوم حقیقی آن است که از هرگونه پنهانکاری و دغلبازی مبراست».
این سه رویکرد به سیاست، امروزه در جامعۀ علمی و عملی ما و بهصورت آشکار و پنهان در جدالاند و برآیند عمل سیاسی هر یک قوتها و ضعفها و فرصتها و تهدیدهایی را برای نظام علمی و عملی در حوزۀ سیاست پدید آورده است. اما رویکردی که مطلوب است و مبنای انقلاب اسلامی و برپایی نظام جمهوری اسلامی شده رویکرد سوم است که سیاست را متولی رساندن انسان و جامعه به سعادت میداند؛ البته سعادت با این تفکیک دقیقی که فارابی مطرح میکند مدنظر است. او سعادت را به حقیقی و پنداری تقسیم میکند.
الف) سعادتی که گمان میرود سعادت است، بدون آنکه چنین باشد.
ب) سعادتی که در حقیقت سعادت است و عبارت است از چیزی که بهخاطر ذاتش مطلوب است و هیچگاه برای رسیدن به امر دیگری مطلوب نیست و سایر چیزها بهخاطر رسیدن به آن خواسته میشوند. (این مهمترین چالش حکومت با بخشی از مردم است که حکومت اسلامی سعادت را امر ذاتی میداند و حسن آن را هم برآمده از حکم شارع و عمل به حکمالله میداند، اما بخشی از جامعه حسن سعادت را ذاتی نمیداند.) هرگاه انسان به چنین سعادتی برسد، از طلب دست میکشد و این سعادت در حیات دنیا نیست، بلکه در جهان آخرت است و همان است که به آن «سعادت قصوی» گفته میشود. اما سعادتی که گمان میشود سعادت [حقیقی و قصوی] است درواقع چنین نیست؛ مثل ثروت، لذات، کرامت و اینکه انسان تعظیم و تکریم شود یا غیر اینها از چیزهایی که طلب میشود و در این دنیا به دست میآید که مردم آنها را خیرات [دنیوی] مینامند.
سیاست ذیل این رویکرد در حقیقت بهمنزلۀ مجموعه روشهایی است که حکومت برای رساندن انسان و جامعه به سعادت اخروی و خیرات دنیوی پیش میگیرد. با توجه به این برداشت، سیاست و حکومت مطلوب سیاستی است که این محتوا را داشته باشد:
اجرای قوانین بر معیار قسط و عدل، جلوگیری از ستمگری و حکومت جائرانه، بسط عدالت فردی و اجتماعی، ممانعت از فساد و فحشا و انواع کجرویها، [تأمین و حفظ] آزادی بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایی، جلوگیری از استعمار، استثمار و استبعاد و اجرای حدود و قصاص و تعزیرات بر مبنای عدل، بهمنظور جلوگیری از تباهی جامعه و راهبری آن طبق موازین عقل و عدل و انصاف.
این دیدگاه را میتوان با دیدگاه رایج و فراگیر دربارۀ سیاست که عنصر محوری آن را مقولۀ قدرت و تأمین و حفظ و بسط دامنۀ آن تشکیل میدهد مقایسه کرد و دریافت تا چه حد دو بینش سکولار و دینی متفاوتاند. در سیاست از دیدگاه صاحبان نگرش سوم، قدرت نقش ابزار را ایفا میکند، اما محتوای سیاست رایج در عصر کنونی قدرت را هدف اصلی میداند که همۀ وسایل را توجیه میکند.
ذیل رویکرد سوم، هدف عمل سیاسی جریان یافتن احکام حقیقی اسلام با استنباط از منابع اسلامی است و «هدف اساسی این است که ما چگونه میخواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیدا کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم. همۀ ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبۀ عینی و عملی پیدا کند».
قبول این رویکرد اقتضای بازتعریف علم سیاست و عمل سیاسی را دارد و باید در نظام علمی و عملی ما تحولاتی رخ نماید. البته این نکته مهم است که تحولات در مراحل نظری باقی نماند، از انتزاعیات گذر کند و به مسائل انضمامی بپردازد و ذیل مبانی اسلامی ناب بتواند پاسخ مسائل جدید را در ابعاد مختلف علم سیاست و عمل سیاسی استنباط نماید. اقتضای این جهاد علمی و عملی دستیابی به رویکردی واحد، همافزایی عالمان علم سیاست و تقید دولتمردان و سیاستمداران به بازتعریف فکر و عمل خود ذیل معارف سیاسی برآمده از منابع اسلامی است.
حکومت اگر در این رویکرد قائل به ارائۀ برنامۀ سعادت دنیوی و اخروی جامعه است و سازوکارهای تدبیر جامعه را بر این اساس طراحی میکند، باید به لوازم آن پایبند باشد، که مهمترین لازمۀ آن سیاستگذاری و تقنین و برنامهریزی یکپارچه ذیل این رویکرد است که متأسفانه اینگونه نیست و تناقض در نظر و عمل در حوزههای مختلف زندگی مردم باعث چالش جدی بین مردم و حاکمیت شده است.
سعادت قهری!
حال سؤال این است: آیا حکومت میتواند جامعه را به الزام و اجبار بهسوی سعادتی وادارد که خود درک از آن دارد؟
مدعای حکومت درک از سعادت جمعی برآمده از منابع دینی است و مقبولیت حاکمیت این حق را برای حکومت ایجاد میکند که برای کنترل اسب سیاه این ارابه و هدایت اجتماعی، قوانین و هنجارهایی را در جامعه وضع کند (مانند تمام حاکمیتها در دنیا به هر درکی از سعادت بر مبنای هر مکتبی). حتماً توجه دارید که ما در اینجا اساساً از مشروعیت و حجیت الهی حاکمیت سخنی نگفتیم که آن نیز بر اساس رویکردی دروندینی میتواند بخشی از استدلال باشد. این استدلال لایههای دروندینی و بروندینی دارد. هم از منظر منابع دینی قابلاثبات است و هم از منظر تجربۀ بشری و منطق قوانین عام بینالمللی مثل بسیاری از قواعد حقوق بشری که برای همه الزامآور است و هم از رویکردی عقلایی.
با این بیان، اگر کسی در جامعه از انجام این قوانین سر باززند، درواقع بینظمی و هنجارشکنی کرده و حکومت حق مواجهه با او دارد. آیا از این استدلال اینگونه فهم میشود که حکومتها بهطور عام مردم را بهزور سمت بهشتهایی میبرند که خودشان برای جامعه ترسیم کردهاند، یا فهم میشود که حاکمیت از ابزارهای خود برای کنترل اجتماعی و جلوگیری از نقض حقوق اجتماعی دیگران بهره میگیرد؟
این عبارت که حکومت حق ندارد مردم را بهزور به بهشت ببرد مغالطهای سنگین است که بیشتر در جدالهای انتخاباتی و برای مدیریت افکار تودههای مردم در ایام رأیگیری ذیل رویکردی پوپولیستی به کار میرود؛ حال آنکه همان فرد اگر حکومت را در اختیار بگیرد نمیتواند عنان ادارۀ جامعه را به خواست تودهها بسپارد، بلکه با قوت پای قوانین اجتماعی در حوزههای مختلف داخلی و قواعد بینالمللی زندگی مردم و روابط دولتها میایستد، مگر آنکه منافع حزبی و قبیلهای او اقتضا کند که قانون را برای همحزبیهای خود در جایی زیر پا بگذارد، اما برای تودۀ مردم بهشدت قانونمدار عمل میکند.
حال آیا حکومت میتواند بدون ایجاد زمینههای تربیتی در بستر اجتماعی و ارتقا و رشد افکار عمومی و همچنین اقناع افکار عمومی در باب منافع رعایت هنجارها و قوانین وضعشده آنها را به کنش اختیاری مطلوب در باب هنجارهایی که وضع کرده سوق دهد؟
قطعاً در اینجا پاسخ منفی است. حکومت میتواند تصویری از سعادت برای مردم بسازد و میتواند مجموعه قوانین و هنجارها و ساختارهایی برای تحقق آن سعادت به وجود آورد و حتی میتواند در برههای کوتاه کنش جمعی و اختیاری عموم جامعه برای رعایت آن هنجارها را مشاهده کند، اما اگر در فاصلۀ بین نظر و عمل در تحقق عرصههای مختلف سعادت دنیوی در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی ناکارآمد عمل کرد و فقط خواست تمام تحقق سعادت را به زندگی فرادنیایی احاله دهد، نمیتواند اسب سیاه امیال و طبایع و خواستهای ارابه را کنترل کند و در این صورت اجبار برای او اثر عکس به بار خواهد آورد.
در یک جمعبندی کوتاه باید گفت تودههای مردم میل به ایجاد انتظام اجتماعی و رعایت قانون برای رسیدن به بیشترین منافع و کامیابی در زندگی فردی و اجتماعی دارند. نخبگان حاکم سعادت و مدل زندگی آنها را با رعایت تنوع و تکثر در چارچوب مکتب مشروع و مقبول تعیین میکنند و جامعه نیز به آن سر مینهد، اما اگر حکومت نتوانست کنش جمعی را در امتداد مکتبی ادامه دهد که آن را نمایندگی میکند، مشکل را بیشتر باید در خود جستوجو کند تا تودههای مردم. اگر نخبگان حاکم نتوانستند تنظیم سیاستها و قوانین و برنامههای خود را بر اساس تعریفی بازنمایی کنند که از سعادت ارائه کردند، نهتنها ظرفیت کنش جمعی را از دست میدهند بلکه با طغیان جمعی مواجه میشوند.
سؤال این است این کنش جمعی برآمده از عیان تودههاست یا نخبگان؟ یا اینکه باور تودههای مردم نسبت به چیستی سعادت و چگونگی رسیدن به آن را چه کسی میسازد؟
در تمام متون اندیشۀ سیاسی و جامعهشناسی سیاسی یکی از کارویژههای نظام حاکم را تولید نظام ارزشها و باورها و هنجارها بیان کردهاند. پس این نخبگان حاکم هستند که باور توده را نسبت به سعادت میسازند. تودهها با کمال صداقت و خلوص آن را میپذیرند و حول محور آن جمع میشوند. کمکم بسیج تودهها علیه وضع نامطلوب شکل میگیرد و برای ایجاد زمینۀ سعادتی که به آنها وعده داده شده کنش جمعی میکنند که گاهی آلوده به خشونت است. نقطۀ غایی برای توده سرکارآوردن نظام سیاسی جدیدی است که بتواند مسیر را برای تحقق سعادت از پیش وعدهدادهشده هموار کند.
درنهایت به این نتیجه میرسیم که آنچه باور تودهها را هدف قرار میدهد چند چیز است:
عمل متناقض حاکمیت با آنچه وعده داده، یا غلبۀ باورهای دیگر با این هدف که سعادت حقیقی را در جایی ترسیم کند که با معیارهای سعادت نظام حاکم موجود در تعارض است.
حاکمیت با قانونگذاری و ایجاد سازوکارهای کنترلی میتواند تودهها را تا زمانی مدیریت کند و بهسوی سعادتی که تعریف کرده ببرد، اما با تغییر نسلها به تعبیر «ابنخلدون» نسلی طغیانگر متولد میشود که هم سعادتی جدید را تعریف میکند و هم نظام حاکمی که آن را محقق کند سر کار میآورد.
و این سنت الهی است که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم».