شماره دو - ۰۷ آبان ۱۴۰۲
باور - شماره دو - ۰۷ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۲۳۰

انقلاب چارلز تیلور در فهم دنیای سکولار

جایگاه تیلور میان نظریه‌پردازان سکولاریسم کجاست؟

مرتضی هاشمی مدنی

استادیار دانشگاه ناتینگهام

امر سکولار یا امر عرفی، از آن مفاهیم دشوار در علوم اجتماعی است که معنای آن یکتا و بی‌مناقشه نیست و هر متفکری بنابر سلایق و اهداف و پیش‌فرض‌هایش تعریفی از آن را پیشنهاد می‌دهد و به کار می‌گیرد. بسیاری از جامعه‌شناسان معاصر به سنخ‌شناسی امر سکولار و تعاریفش پرداخته‌اند. من اینجا به این سنخ‌شناسی نمی‌پردازم اما به زمینۀ نوآوری تیلور در تعریف و ارائۀ معنای جدید و کاربردی و امروزی‌تری از امر سکولار اشاره خواهم کرد.
تا پیش از تیلور جامعه‌شناسیِ معاصر، درگیرِ یک افسانۀ قدیمیِ مدرن بود. در واقع از میانۀ قرن نوزدهم تعریفی از امر سکولار شکل گرفته بود که با فرضیات بنیانیِ سکولاریزاسیون یا عرفی‌سازی درآمیخته بود. تصور این بود که مدرن‌شدن و تشکیل سرمایه‌داری و فردگرایی لیبرال و سکولارشدن جوامع، ابعاد متفاوت یک فرایند هستند؛ یعنی اگر جامعه‌ای به‌سمت مدرنیزاسیون برود، به‌صورت ناخودآگاه به نظامِ اقتصادیِ سرمایه‌داری و لیبرالیسم و سکولاریسم سیاسی گرایش پیدا خواهد کرد؛ اما امروزه به‌دلایل فلسفی زیادی برای ردّ این فرضیه نیاز نداریم. در حقیقت، نمونه‌های زیادی از جوامع در دنیا وجود دارند که مدرن شدند اما لیبرال نشدند یا سطحی از سرمایه‌داری در آن جوامع شکل گرفت، اما لیبرالیسم محبوبیتی پیدا نکرد؛ مثل کشور چین. در ایران و خاورمیانه و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین نیز شاهد مدرنیزاسیون آموزش و پرورش بودیم، اما این به دین‌زدایی توده‌ای یا سکولاریسم منجر نشد. جامعه‌شناسی تا قبل از تیلور سعی می‌کرد که خود را از این فرضیات اروپامحورانه رها کند. کارهای کسانی مثل پیتر برگر نماد چنین تلاشی است. برگر در نیمۀ اول زندگی دانشگاهی‌اش از نظریۀ سکولاریزاسیون یا عرفی‌شدن جبریِ جوامع در دنیای مدرن دفاع می‌کرد؛ اما از اواخر دهۀ هفتاد میلادی به این مسئله پی‌برد که شواهد تجربی زیادی این فرضیه را تأیید نمی‌کنند. آن‌‌گونه که برگر می‌گوید به‌جز چند کشور اروپای غربی، باقی دنیا گاهی حتی از قرون وسطی هم مذهبی‌تر هستند. دین قدرت زیادی در سیاست خاورمیانه دارد. جریان‌های دینی به‌صورت عمده، سیاست ایالات متحدۀ آمریکا را جهت می‌دهند و حتی در کشوری مثل کرۀ جنوبی مسیحیت و بودیسم در جذب پیروان با هم در رقابت تنگاتنگ هستند.
اما در دنیای پس از شکاکیت در زمینۀ فرضیاتِ سکولاریزاسیون و عرفی‌سازیِ جبریِ جوامع، یعنی در دنیای فکریِ پس از دهۀ هفتادِ میلادی، هنوز نظریۀ جایگزین استواری معرفی نشده بود. برخی در یک سر طیف از نظرات قدیمی سکولاریزاسیون دفاع می‌کردند و برخی در سرِ دیگرِ طیف، از بازگشت دین به عرصۀ عمومی دنیای مدرن سخن می‌گفتند. استیو بروس  از بین نمایندگان طیف طرفداران نسخۀ معاصر و متأخرِ سکولاریزاسیون است. خود پیتر برگر را هم می‌توان نمایندۀ طیف مخالف در نظر گرفت.
طیفِ معتقد به بازگشت دین به دنیای مدرن را می‌توان پساسکولار نیز نامید. اما استدلال شده که این دیدگاه چندان معتبر نیست. به عبارت دیگر، دین جایی نرفته بود که بازگردد. این فرضیات اروپامحورانه‌ و مبتنی بر تجربۀ چند کشور اروپای غربی است که به باقی دنیا تعمیم داده شده و بدون هیچ سؤالی، توسط برخی متفکران پذیرفته شده بود. دین در این مدت غایب نبود و به همان صورت داشت زندگی عمومی مردم را شکل می‌داد؛ اما متفکرانی بودند که این زندگی عمومی دین را به‌رسمیت نمی‌شناختند و به‌عنوان آخرین بقایای یک نظام اندیشه و سنّت قدیمی به آن نگاه می‌کردند. یعنی گرچه اثرگذاری دین را می‌دیدند اما با پیش‌فرضِ بنیانیِ زوال دین، همین حضور را به‌عنوان دست‌وپازدنِ یک سنّتِ در حال زوال تفسیر می‌کردند.
از سوی دیگر کسانی که به بازگشت دین به عرصۀ عمومی باور داشتند چندین دسته بودند. بسیاری از این‌ها در غربِ بعد از ماجرای سلمان رشدی و بعد از یازده سپتامبر زندگی می‌کردند. در حدود سال‌های 2008 میلادی این مباحث تا جایی شدت گرفت که یورگن هابرماس از جامعۀ پساسکولار سخن گفت. با توجه به سنخ نظریات هابرماس و مخالفتش با جریان پسامدرنیسم، این توجه به پساسکولاریسم با شگفتیِ مخاطبان نظریاتش روبه‌رو شد. وی و بسیاری از متفکران که به مفاهیمی مثل پساسکولاریسم می‌پرداختند بیشتر حضور مهاجران مسلمان در اروپا را در نظر داشتند. این واقعیت که عدۀ زیادی مهاجر در اروپا هستند که به‌شدت مسلمانند و دست از مناسک و اعتقاداتشان برنمی‌دارند و در آینده هم جایی نخواهند رفت، سؤالات زیادی را برای متفکران اروپایی ایجاد کرد. آیا باید از بازگشت دین به سیاست سخن گفت؟ چگونه باید برای یک جامعۀ چندفرهنگی که خداباور و خداناباور را در کنار هم جای می‌دهد، سیاستگذاری کرد؟ مثلاً جوامع غربی تا حد زیادی قانع شده‌اند که حق سقط‌جنین بر عهدۀ مادر است. حال چطور با باورمندانِ سنتی که حق سقط‌جنین را به مادر نمی‌سپارند باید گفتگو کرد؟ حکمرانی بر چنین جامعه‌ای و تصمیم‌سازی در این جامعه چگونه ممکن است؟
این سؤالات و سؤالات بسیاری مانند این باعث شد که فضای جدیدی در نظریه‌پردازی غرب شکل بگیرد و فرای این سؤال ابتدایی و خام برود که «آیا دین در دنیای مدرن دوام می‌آورد یا نه؟» سؤال جدید مبتنی بر این واقعیت تجربی است که دین اینجاست و باقی می‌ماند و حالا با این دنیای مشترک بین خداباوران و خداناباوران چه باید کرد؟ چطور در این دنیا زندگی کنیم و چگونه در صلح و انسجام جامعه را سازماندهی کنیم؟
اینجاست که نظریۀ تیلور ظاهر می‌شود و یک دریچۀ جدید به نظریه‌پردازی در باب دین در دنیای مدرن باز می‌کند. تیلور دیگر از بقای احتمالی دین در دنیای مدرن صحبت نمی‌کند و این را پیش‌فرض می‌گیرد. سؤال بنیانی او در باب چگونگی تفسیر حضور همزمانِ دیندار و بی‌دین است. تیلور از سؤال از احتمال زوال دین یا از سوال دربارۀ فواید سکولاریسم فراتر رفته و سعی می‌کند تفسیری جدید از چیستیِ عصر سکولار ارائه کند.  این‌گونه است که انقلاب تیلور در فلسفۀ دین و علوم اجتماعی رقم خورد و مجموعۀ سوالات جدیدی را مطرح کرد و افق بحث دربارۀ دین و دنیای مدرن را تغییر داد. در پاسخ به برخی منتقدانِ کتاب عصرِ سکولار، تیلور می‌گوید که هدفش این است که عصای دست برخی خداناباوران مثل ریچارد داوکینز، نویسندۀ کتاب توهم خدا را از دست‌شان بگیرد و کمک کند که وارد گفتگویی معقول با دینداران شوند؛ به بیان دیگر تیلور می‌خواهد با برساخت دوگانۀ موهومِ «علم علیه دین» یا «وحی علیه خرد» انسانی مقابله کند و در همین راستا سعی می‌کند از این مباحث سیاه و سفید فراتر رفته و گفتگویی پیچیده‌تر را تصویر کند. این پروژه هم تا جایی موفق شده است که ریچارد رورتی بیان می‌کند که تیلور یکی از دوازده فیلسوف بزرگ زمان ماست.   

 

جستجو
آرشیو تاریخی