دیباچه
دو قرن سکوت نوشتۀ عبدالحسین زرینکوب برای نخستین بار در سال 1330 خورشیدی در تهران انتشار یافت. بازنگریها و اصلاحات نگارنده، انتشار چاپ دوم آن را شش سال به تعویق انداخت و سرانجام چاپ دوم آن در سال 1336 خورشیدی روانۀ بازار شد. این ویراست، آخرین ویراست کتاب باقی ماند و زرینکوب تا پایان عمر تغییری در آن اعمال نکرد. نظر به عدول زرینکوب از برخی نظرات و دیدگاههای خود در چاپ نخست، برای نگارش یادداشت حاضر از آن چاپ استفاده نشده است. به هر ترتیب، با اطمینان میتوان دو قرن سکوت را مشهورترین و پرجنجالترین کتاب در حوزۀ تاریخ ایران در یک سدۀ اخیر دانست که علیرغم سپریشدن بیش از هفت دهه از انتشار آن، کماکان شهرت و جایگاه خود را نزد متخصصان و علاقهمندان تاریخ حفظ کرده است.
موضوع این کتاب شرح حوادث سیاسی و اجتماعی ایران، از سقوط سلسلۀ ساسانی تا امارتیافتن خاندان طاهری در خراسان است. زرینکوب علت انتخاب این نام را برای کتاب، خاموشیگزیدن زبان فارسی در دو سدۀ نخستین اسلامی ذکر کرده است. نظر به جایگاه و اهمیت دو قرن سکوت در محافل روشنفکری، مذهبی و دانشگاهی از آغاز انتشار تا کنون، این کتاب و نویسندۀ آن، ستایشها و چالشها و انتقادهای فراوان و متنوعی به خود دیدهاند. با این همه، تاکنون روش تاریخنگاری نویسنده در این کتاب مورد توجّه اهل تحقیق قرار نگرفته است؛ از این رو، پژوهش حاضر در نظر دارد روش تاریخنگاری زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت را بررسی انتقادی کند.
اصل ارجاع و مستندسازی مطالب
نظــر به در دستــرسنبــــودن و قابـــل مشاهدهنبودن موضوعهای تاریخی، بر محققِ تاریخ فرض است که مطالب خود را با رعایت اصل ارجاع و با استناد به متون و شواهد تاریخی بنگارد و ارجاعات خود را ذکر کند. با این حال، بررسی کتاب دو قرن سکوت نشان میدهد علیرغم اتکای این کتاب به منابع کتابخانهای، بخشهای شایانتوجّهی از کتاب بدون ارجاع به منابع تاریخی نگاشته شده و در موارد متعدّدی ارجاعات اخبار ذکر نشده است. برای مثال، نویسنده برای نگارش قسمت «بنی لخم»(ص9-13) در فصل اول؛ «فتح مدائن» (ص55-56)، «آخرین نبرد» (ص64-66) و «فتح نهاوند» (ص66-67) در فصل دوم؛ «آغاز یک فاجعه» (ص70-74) در فصل سوم؛ «پیام تازه» (ص112-113) در فصل چهارم؛ «ابومسلم» (ص133-136) و «انتقام ابومسلم» (ص149-150) در فصل پنجم؛ «قتیبة بن مسلم» (ص172-173) در فصل ششم؛ «خلیفۀ بغداد» (ص191-195) و «دولت عباسیان» (ص195-196) در فصل هفتم؛ «افشین و مازیار» (ص241-243)، «رقابت امراء» (ص246-247)، «دربارۀ بابک و افشین» (ص247-248)، «افشین» (صص256-257)، «دشمنان افشین» (ص278-279)، «در جستجوی فرار» (ص285-286) و «آغاز توطئه» (ص286-288) در فصل هشتم؛ «نبرد در روشنی» (ص302-304)، «فساد و اختلاف» (ص306-307)، «فلسفۀ ثنویت» (ص318-320)، «عبداللّه بن مقفّع» (ص322-324) و «بشار بن برد» (ص324-325) در فصل نهم؛ «وزراء» (ص352-354)، «آشوب و شورش» (ص362-363) و «بعد از دویست سال» (ص368-369) در فصل دهم به هیچ متن کهن یا تحقیق جدیدی ارجاع نداده است (ص9-13)!
علاوه بر این، بسیاری از مطالب مهم و حساس تاریخی از قبیل ازمیانبردن زبانها و لهجههای رایج در ایران از سوی عربها (ص113)، دلایل و عوامل سقوط خلافت اموی (ص106)، داستان ابولؤلؤ و توطئۀ ایرانیان در قتل عمر به منظور کینخواهی قادسیه و جلولاء (ص79-80)، گِرَوش با شوروشوق ایرانیان به دین اسلام و برتریافتن دین جدید نسبت به آیین نیاکانشان (ص302)، ناتوانی نیروی معنوی آیین زردشت در همراهی دستگاه عظیم و تمدّن و جامعۀ ساسانی (ص305)، نشئتگرفتن مسئلۀ اختصاص امامت برای ائمۀ شیعه از عقاید و افکار عهد ساسانی (ص318)، تأثیر نفرت و بیزاری مردم از موبدان و تشابه اسلام و آیین زردشت بر گِرَوش زردشتیان به اسلام (ص219) و ورود نیروی ترک به علّت بیم خلیفه از توسعۀ سلطه و نفوذ ایرانیان و ازدستدادن حمایت و دوستی عرب (ص347) بدون ارجاع نقل شده است.
افزون بر موارد یادشده، زرینکوب برخی مطالب را با استناد به منابعی نقل کرده که اختلاف زمانی بسیار زیادی با واقعه داشته و بالطبع از سندیت چندانی برخوردار نبودهاند. برای مثال در باب کتابسوزی عربها ضمن اذعان به این که «این خبر در کتابهای کهنۀ قرنهای اول اسلامی نیامده»، مطلب را با ارجاع به ابنخلدون، مورخ سدۀ هشتم هجری، نقل کرده است (ص116). همچنین، شرح فرجام افشین با ارجاع به زبدة الاخبار حافظ ابرو، مورخ سدۀ نهم هجری (ص297-298)، خبر مباحدانستن خون اهالی اصطخر از سوی عبداللّه بن عامر و جاریکردن خون آنان (ص76) به نقل از فارسنامۀ ابنبلخی، سدۀ ششم هجری، ماجرای دیدار ابومسلم و سنباد و پیشگویی سنباد دربارۀ قتل اشراف عرب و اکابر عجم به شمشیر ابومسلم به نقل از روضة الصفا میرخواند (ص153)، سدۀ دهم هجری، و گفتگوی بابک با برادرش در پیشگاه خلیفه با استناد به شذرات الذهب ابنعماد حنبلی (ص255-256)، سدۀ یازدهم هجری، نگاشته شده است. همچنین زرینکوب بیش از پانزده مرتبه به کتاب تجارب السلف هندوشاه نخجوانی ارجاع داده که متعلّق به سدۀ هشتم هجری است. علاوه بر همۀ اینها، وی به نقل برخی داستانهای تاریخی از کتب جوامع الحکایات (ص348-349 و 185 و 266)، الفرج بعد الشدة (ص363) و کلیله و دمنه (ص313-314) پرداخته که نظر به فضای داستانی و اندرزنامهای آنها، از اعتبار و سندیت چندانی برخوردار نیستند و ارجاع به آنها باید در نهایت دقت و احتیاط و مقایسه با سایر متون تاریخی صورت گیرد.
اعتبارسنجی روایات
پس از اصل ارجاع و مستندسازی مطالب که اساس نگارش تاریخ است، مهمترین وظیفۀ یک محقّقِ تاریخ، اعتبارسنجی روایات یا نقد و ارزشیابی منابع است.
این مهم در دو ساحت انجام میشود: یکی، نقد بیرونی که به ارزشیابی ماهیت منابع میپردازد؛ و دوم، نقد درونی که بررسی محتوای منابع را در نظر دارد. گذشته از نقد بیرونی که اصالت و صحّت اسناد و منابع را بررسی میکند، در نقد محتوایی صداقت، بیطرفی و انگیزۀ نویسنده، فاصلۀ نگارش اثر تا زمان واقعه، قیاس با سایر شواهد و گزارشهای تاریخی مد نظر است.
بر محقق تاریخ فرض است غثّ و سمین گزارشها و اخبار را بر محک امتحان بزند و به نقل صِرف مطالبِ موجود در منابع تاریخی بسنده نکند. بالطبع بدون رعایت اصل مذکور و اتکای صِرف بر قول منابع، محقق از جادۀ صدق خارج میشود و در مسیر گمراهی میافتد چراکه حجم قابلاعتنایی از گزارههای متون تاریخی، متضمّن اخبار نادرست و گاه اغراقآمیزند؛ مانند اغراق در تعداد لشگریان و مقدار ثروت پادشاهان. بررسی کتاب دو قرن سکوت نشان میدهد نویسنده بدون التفات به صحّت و سقم گزارشهای تاریخی در بسیاری موارد (و البته نه در همۀ موارد) بدون هیچ محک و تحلیلی، به رونویسی از متون کهن اکتفا و مطالب درست و نادرست را بهعنوان حقیقت تاریخی به خواننده عرضه کرده است.
به چند نمونه از گزارشها و اخباری که بدون ارزیابی و تحلیل بهعنوان حقیقت تاریخی در کتاب دو قرن سکوت نقل شده بهعنوان مشتی از خروار، اشاره میشود. بهطور مثال نویسنده امارتدادن هارون به بوزینۀ زبیده، همسر هارون، قراردادن سی مرد در التزام رکاب آن و ازالۀ بکارت چند دختر باکره از سوی او را شرح داده (ص208) یا ماجرای ارسال نامۀ پیامبر به خسرو دوم و واکنش خسرو به آن را بدون درنظرگرفتن شرایط تحقق آن و بررسی سلسلۀ راویان این روایت بهعنوان یک واقعۀ تاریخی که در سال ششم یا هفتم هجری رخ داده نقل کرده است (ص42-43). زرینکوب از روایت بتهای یافتشده در خانۀ افشین نتیجه گرفته است: «تردیدست که او دین زرتشتی داشته باشد» (ص271) و اذعان داشته که: «وی آیین بتپرستی داشته است» (ص258). نظر به اینکه دشمنان خلافت و خلیفه از جانب دستگاه خلافت و طرفداران آنان بددین، زندیق و کافر خطاب میشدند، این احتمال وجود دارد که این روایت از سوی طبقۀ حاکم و بهمنظور تخریب شخصیت افشین ساخته شده باشد. جالب توجّه آنکه زرینکوب که پیشتر، بهدلیل وجود بتها در خانۀ افشین، از گرایش وی به آیین بتپرستی خبر داده بود، در جای دیگر نقل کرده است: «دوستان خلیفه او (افشین) را به هواداری عجم و تمایلات مجوس متهم میکردند» (ص240). این تهمتِ رایج بر مخالفان و معاندان خلیفه و خلافت بر ابنمقفّع که آیین زردشتی داشته و سپس به اسلام گرویده نیز زده شده و زرینکوب از آن اتهام، حکم به تمایلِ ابنمقفّع به زندقه داده است (ص324).
علاوه بر وقایع تردیدآمیز مذکور، در کتاب دو قرن سکوت روایتهای اغراقآمیز بسیاری، بدون اشاره به احتمال اغراقآمیزبودن آنها نقل شده است. برای مثال تعداد کشتهشدگان جلولاء (ص59)، شمشیرزنان مروان (ص140) و کسانی که به دست ابومسلم کشته شدهاند (ص148) بالغ بر صدهزار تن و سپاه ایران که در نزدیکی همدان برای مقابله با جنگجویان جمع شده نزدیک صدوپنجاههزار نفر (ص64) ذکر شده در حالیکه مسعودی، تعداد کشتگان و مجروحان مسلمانان در قادسیه را تنها هزاروپانصد نفر و بلاذری تعداد لشگریان عرب در جلولاء را تنها دوازدههزار نفر ذکر کرده است. دربارۀ تعداد کشتهشدگان اصطخر نیز نقل شده است: «عدد کشتگان که نامبردار بودند چهلهزار کشته بوده، بیرون از مجهولان» (ص76). همچنین، دو روایت از کشتار جمعی ایرانیان نقل شده؛ نخست، عبداللّه عامر پس از آگاهشدن از عهدشکنی مردم اصطخر و کشتهشدن عاملش به دست اهالی اصطخر سوگند یاد کرده «چندان بکشد از مردم استخر که خون براند .... و خون همگان مباح گردانید و چندانکه میکشتند خون نمیرفت تا آب گرم به خون میریختند» (ص76). شبیه این روایت به یزید بن مُهلّب نیز نسبت داده شده که «در گرگان سوگند خورده بود که از خون عجم آسیاب بگرداند» و زرینکوب تصدیق میکند «و آسیاب هم گرداند و گندم آن آرد کرد و نانش هم بخورد» (ص231).
مطالب نادرست و ضدّ و نقیض
نظر به وجود چالشهای فراوان از قبیل در دسترسنبودن موضوع، امکانْنداشتنِ آزمایش و سنجش وقایع تاریخی، چرخشهای زبانی، ورود روایتهای جعلی و مغرضانه به متون تاریخی در گذر زمان و محدودیتهای مختلف و متعدّد کاتبان و وقایعنگاران در ثبت و ضبط اخبار از یک سو و اهمیت و تأثیر رشتۀ تاریخ بر هویت ملی، اذهان عمومی و سیاستهای خارجی از سوی دیگر، پژوهشگران تاریخ باید با دوری از تعصّب، غرضورزی، احساساتِ آسیبرسان، قضاوتهای شتابزده و بهکارگیری نهایت انصاف، صداقت، احتیاط و دقت تا حدّ امکان به نقل حقایق تاریخی بپردازند و از بیان مطالب نادرست، جعلی و ضدّ و نقیض خودداری کنند. با این حال، بررسی کتاب دو قرن سکوت نشان میدهد نظر به رعایتنکردن برخی اصول تاریخنگاری مطالب نادرست و ضدّ و نقیض متعدّدی به کتاب راه یافته است.
به عنوان نمونه، زرینکوب دربارۀ تحت فرمانِ ایرانیان بودن عربها و بیم عرب از تهاجم به ایران چنین نقل کرده است: «اعراب که پیش از آن در حکم بندگان و فرمانبرداران ایران بودند نخست از این جنگ بیم و هراس فراوان داشتند و از شکوه و حشمت خسروان اندیشۀ تجاوز به ثغر فارس را نیز بخاطر نمیگذراندند» (ص44). برخلاف این گزاره، فاتحان که بیشتر اهالی حجاز بودند هرگز بنده و فرمانبردار ایرانیان نبوده و سرزمین آنان نیز هرگز تحت انقیاد حکومت ساسانی در نیامده بود. همچنین، اگرچه بیم و هراس حمله به ایران در دلِ مسلمانان مکه و مدینه وجود داشت، مثنی بن حارثه که او نیز عرب بود از همان آغاز نهتنها خلیفه و اهالی مدینه را به حمله به ایران تشویق میکرد و آنان را دل قوی میداشت، بلکه خود، با سپاه ایران چندین مرتبه زد و خورد پیدا کرده و برابر آنان به پیروزی دست یافته بود.
همچنین، دربارۀ «نیندیشیدن عرب به تجاوز به ثغر فارس» لازم به یادآوری است که پیش از آغاز فتوح اسلامی نبرد ذیقار میان قبیلۀ بکر بن وائل و ایرانیان رخ داده و عربها در آن به پیروزی رسیده بودند. همچنین، بنابر متون دورۀ اسلامی قبایل بنیتمیم، عبدالقیس و بکر بن وائل در زمان شاپور دوم به ایرانشهر تاختن آورده و در نواحی ساحلی خلیج فارس مستقر شده بودند.
در باب اطمینان ایرانیان از برتری و پیروزی خود در برابر جنگجویان عرب نیز زرینکوب از یکسو میگوید: «در قادسیه چون هر دو لشگر بهم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحۀ عرب را مشاهده کردند بدیشان میخندیدند و نیزههای ایشان را بدوک زنان تشبیه میکردند» (ص48) و از سوی دیگر در باب ازدستدادن روحیۀ سپاهیان ایران میگوید: «لامحاله قرائنی هست که نشان میدهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشتهاند». وی در این باب اضافه میکند: «با فساد و خللی که در همۀ ارکان ساسانی دیده میشد برای رستم دشوار نبود که شکست ایران در برابر سپاه تازهنفس و بیباک تازی را پیشگویی کند (ص51). اگر رستم فرخزاد، سرداران و لشگریانِ سپاه ایران شکست ایران را پیشگویی کرده بودند، پس چگونه «با مشاهدۀ ابزار و اسلحۀ عرب بدیشان میخندیدند» و به آنان به چشم استهزاء مینگریستند؟!
در باب بهستوهآمدن طبقات مختلف مردم برابر دین زردشت و گِرَوش مشتاقانۀ ایرانیان به اسلام نیز زرینکوب از یکسو چنین سخن میراند:
هوشمندان قوم از آیین زرتشت سر خورده بودند و آیین تازهیی میجستند که جنبۀ اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قویتر باشد ... باری از این روی بود که درین ایام زمینۀ افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود .... و بدینگونه، دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خونآلود و آن جور و بیداد شگفتانگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت، دیگر چنان از هم گسیخته بود که هیچ امکان دوام و بقاء نداشت.
و در جای دیگری مینویسد: «مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان بستوه آمده بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن میشتافتند» (ص72). وی چند صفحه بعد مطالبی را نقل میکند که حکایت از ترجیح پرداخت جزیه به تغییر کیش دارد: «ابوموسی وقتی باصفهان رسید مسلمانی به مردم عرضه کرد نپذیرفتند، از آنها جزیه خواست قبول کردند» (ص75). همچنین، چندین روایت از مبارزه و مقاومت «مردم دلاور ایران» برابر فاتحان و سر باز زدن از پذیرش اسلام در کتاب آورده شده است: «در سالهای 28 و 30 هجری تازیان دو دفعه مجبور شدند استخر را فتح کنند، در دفعۀ دوم مقاومت مردم چندان با رشادت و گستاخی مقرون بود که فاتح عرب را از خشم و کینه دیوانه کرد» (ص75). در ادامه نیز گفته شده است: «در سال سیام هجری مردم خراسان که قبول اسلام کرده بودند، مرتد شدند» (ص76). در جای دیگر نیز خاطرنشان شده: «عامۀ مردم ایران اگرچه بهنام و بهظاهر مسلمان بودهاند باز غالباً به آیین دیرین خود علاقه داشتهاند و هر زمان که فرصت و مجالی مییافتهاند، در ترک آیین مسلمانی و بازگشت به کیش دیرین خویش تردید نمیکردند». اگر ایرانیان تا این حد در پذیرش اسلام و برای حفظ آیین خویش مقاومت کردهاند، چگونه میتوان ادّعا کرد «درین ایام زمینۀ افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود» و «بسا که به پیشواز آن (اسلام)» شتافتند؟!
علاوه بر آنچه از کتاب دو قرن سکوت نقل شد، گزارههای متون تاریخی و جغرافیایی سدههای سوم و چهارم هجری متضمّن گزارشهای متعدّدی است که ناقض ادّعای بهستوهآمدن مردم از دیانت زردشتی، پذیرفتن اسلام با آغوش باز و شتافتن مردم به پیشواز اسلام در اغلب مواقع است. بنابر تاریخ بخارا «هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی، و باز چون عرب بازگشتندی ردّت آوردندی، و قتیبة بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود، باز ردّت آورده کافر شده بودند» و اصطخری چهار سده پس از ورود فاتحان مسلمان به ایران در باب تعداد آتشگاهها و جمعیت ایالت فارس میگوید: «هیچ ناحیتی و روستایی نیست که نه درو آتشگاهی هست» و «در پارس گبرکان و ترساآن و جهودان باشند، و غلبه گبرکان دارند ... و کتابهای گبرکان و آتشکدهها و آداب گبرکی هنوز در میان پارسیان هست». همچنین، مهاجرت زردشتیان به هند و ترجیح فرار بر قرار، حکایت از امتناع زردشتیان از هرگونه تعامل با مسلمانان و حفظ آیین زردشتی به قیمت ترک خانه و دیار دارد.
از دیگر روایتهای ضدّ و نقیض زرینکوب میتوان به واکنش عربها به زبان فارسی و سایر زبانهای ایرانی اشاره کرد. زرینکوب موقع سخنراندن از ظلم و جفای عرب در حقّ زبان فارسی چنین میگوید:
عربان هم از آغاز حال، شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند، و آن را همواره چون حربۀ تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند درصدد برآمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دور افتادۀ ایران بخطر اندازد. به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت بمخالفت برخاستند.
و برای نشاندادن لطافت و ظرافت زبان فارسی از تأثیر این زبان بر عربها چنین سخن میراند:
هم از آغاز عهد بنیامیه در مکه و مدینه و شام و عراق، بسا کنیزکان خواننده و بسا غلامان خنیاگر بآهنگهای فارسی ترنم میکردند. در کتاب اغانی داستانهایی هست که نشان میدهد تازیان تا چه حد شیفتۀ آهنگهای دلپذیر پارسی بودهاند.
و چنین اذعان داشته: «موسیقی و آواز پارسی، هم از آغاز کار اعراب را سخت شیفتۀ خویش داشته بود». چگونه همزمان که عربها «درصدد برآمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را از میان ببرند»، «شیفتۀ آهنگهای دلپذیر پارسی بودهاند» و «در مکه و مدینه و شام و عراق، بسا کنیزکان خواننده و بسا غلامان خنیاگر بآهنگهای فارسی ترنم میکردهاند»؟!
دربارۀ اوضاع زبان فارسی در دو سدۀ نخست هجری که نام کتاب، دو قرن سکوت را نیز بر اساس آن انتخاب کرده میگوید: «زبان فارسی ... در سراسر این دو قرن، چون زبان گُنگان، ناشناس و بیاثر مانده است و مدتی دراز گشته است تا ایرانی، قفل خموشی را شکسته است و لب بسخن گشوده است» و چند صفحه بعد خلاف آن را ادّعا میکند:
هیچ شک نیست که سرودها و ترانههای فارسی، مانند دورههای پیشین همچنان رواج و رونق خود را داشت .... در هر شهری عامۀ مردم بهمان زبان دیرین سخن میگفتند. ترانهها و سرودها و افسانهها و متلها همان بود که در قدیم بود.
مشخص نیست چگونه همزمان با «قفل خموشی به لب داشتن ایرانیان»، «سرودها و ترانههای فارسی، مانند دورههای پیشین همچنان رواج و رونق خود» را حفظ کرده است!
زرینکوب دربارۀ انگیزۀ قیام ابومسلم خراسانی و همکاری با داعیان عباسی در ابتدا اینگونه اذعان داشته که «نمیتوان از روی منابع و اسناد موجود بهدرستی دانست که ابومسلم چه میخواسته و چه در سر میپرورانده»، سپس، در باب هدف و انگیزۀ ابومسلم با قاطعیت میگوید:
در هر حال، محقق است که ابومسلم و یاران او، از عزت و تأیید عباسیان، جز برانداختن مروان عزمی دیگر نداشتهاند و مشکل به نظر میآید که اگر ابومسلم کشته نمیشد و سیاهجامگان فرصت مییافتند دولت و خلافت را بر بنیعباس باقی میگذاشتند.
وی در ادامه در باب اندیشه و انگیزۀ ابومسلم چنین قلمفرسایی کرده است: «اندیشۀ او اندیشۀ استقلال و آزادی ایرانیان، اندیشۀ احیاء رسوم و آیین کهن بود.» نظر به فقدان منابع و اسناد دربارۀ خواست و مراد ابومسلم، پذیرش ادّعاهای زرینکوب در مورد آمال و مقاصد ابومسلم دشوار به نظر میآید. همچنین، مخاطب با خواندن این مسودات از خود میپرسد چگونه است ایرانیانی که تا این حد دشمن خلافت و عرب بودهاند و «اگر مجال مییافتند دولت و خلافت بر بنیعباس باقی نمیگذاشتند»، هنگام قدرتگرفتن در دورۀ آلبویه و استیلاء بر بغداد، با وجود اهلتشیعبودن، کماکان در حفظ بقاء و دوام خلافت عباسی کوشیدند؟!
همچنین، زرینکوب اذعان داشته پس از پیروزی مأمون بر امین، «عرب دیگر در درگاه خلافت قدر و شأنی نیافت .... و در روزگار مأمون، و جانشینان او، بغداد دیگر شهری عربی بهشمار نمیآمد.» بررسی متون تاریخی سدههای سوم و چهارم هجری از قبیل مروج الذهب مسعودی و تاریخ طبری نشان میدهد علیرغم حضور خاندانهای سرشناس ایرانی مانند خاندان نوبخت، برمک، سهل و طاهر در دستگاه خلافت عباسی آنگونه که پژوهشگران ایرانی در دهههای اخیر گمان بردهاند، عرصۀ دولت و سیاست به ایرانیان واگذار نشده و عنصر عرب همواره در دستگاه خلافت مناصب مهم لشگری و دیوانی را بر عهده داشته و ایفاگر نقشهای مؤثری بوده است. برای مثال فقط در دورۀ مأمون که مادرش ایرانی بود و نزد پژوهشگران ایرانی روزگار خلافت وی اوج ایرانگرایی و عربگریزی خلافت عباسی به حساب میآید، وزیران، فرماندهان، مشاوران و قاضیالقضاةهای عرب بسیاری مانند یحیی بن اکثم تمیمی (159-242ق) و احمد ابن ابی داوود (160-240ق)، قاضیالقضاة محمد بن عبدالملک زَیّات (173-233ق) و احمد بن یوسف (213ق)، وزیر، ثمامة بن اشرس (225ق)، زهیر بن مسیب (201ق) و عجیف بن عنبسه فرماندۀ لشگر، در رأس امور سیاسی و نظامی قرار داشتهاند.
از دیگر خطاهای روشی زرینکوب استنتاج یک قاعدۀ کلی از یک روایت ناظر بر رخداد جزئی است. برای مثال، وی از اقدام قتیبة بن مسلم در نابودکردن کتابها و خطّ و زبان خوارزمی چنین نتیجه گرفته است: «عربان هم از آغاز حال... درصدد برآمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را از میان ببرند» و «رفتاری که تازیان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند را بدین دعوی حجت است.» همچنین، بنابر روایتی از کتاب تاریخ بخارا که «مردمان بخارا به اول اسلام در نماز، قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن» نتیجه گرفته است: «از ایرانیان، حتی آنها که آیین مسلمانی پذیرفته بودند، زبان تازی را نمیآموختند». همچنین، از سخن منسوب به خسرو پرویز در باب عربها که:
اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوّت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنان همین بس، که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند، فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی میکشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی میخورند... .
نتیجه گرفته است: «مردم ایران... نسبت به عربان با نظر کینه و نفرت مینگریستند» و از آن نتیجه نیز نتیجۀ دیگری گرفته که: «کسانی که دربارۀ اعراب بدینگونه فکر میکردند طبعاً نمیتوانستند زیر بار تسلط آنها بروند. سلطۀ عرب برای آنان هیچگونه قابلتحمل نبود»؛ درحالی که تاریخ اسلام و ایران در سدههای نخستین اسلامی، علاوه بر جنگها و ستیزها، صحنۀ همکاری و تعامل اشخاص و خاندانهای ایرانی با خلفا و والیان اموی و عباسی است از عبدالحمید کاتب، ابنمقفع، ابومسلم و افشین تا خاندان برمک، سهل، طاهر، بویه و دهقانانِ مسئول جمعآوری خراج.
سخن پایانی
مراد عبدالحسین زرینکوب از نگارش دو قرن سکوت، در ظاهر شرح تاریخ سیاسی و اجتماعی مردم ایران در دو سدۀ نخست اسلامی بر اساس اسناد و منابع تاریخی بوده است. با این حال، نتیجهگیریها و قضاوتهای وی، نحوۀ چینش اخبار و گزینش گزارشهای تاریخی بدون توجّه به مؤلفههای بنیادین تاریخنگاری و نوع ادبیاتی که عرب را «مردمی وحشیگونه و حریص و مادی»، «کودن»، «ناتوان»، «درمانده»، «عاجز»، «آزمند»، «سودپرست» و «مشتی ... گرسنه و برهنه» و ایرانیان را «متمدّن»، «دلاور» و «فداکار» معرفی میکند مخاطب را بر آن میدارد که از نیّت ظاهری نگارنده فراتر رفته و در انگیزۀ باطنی وی تأمل کند. نتایج بررسی دو قرن سکوت نشان میدهد زرینکوب در مقام راوی تاریخ با انتخاب فصلی ناخوشایند از تاریخ ایرانزمین یعنی دورانی که ایرانزمین آماج غارات و حملات تازیان و تحت استیلاء آنان قرار داشت، بدون رعایت اصول اخلاقی و علمی درصدد تحقیر و خوارشمردن قوم عرب و برتردانستن عنصر ایرانی برآمده است. به عبارت دقیقتر، میتوان دو قرن سکوت را شرح مفصّل، اگرچه دیرهنگام، علل و ریشههای نفرت و کینۀ منورالفکران قاجاری و روشنفکران دورۀ پهلوی دانست که در قالب ستیز با عرب و در برخی مواقع اسلام، درصدد پالودن زبان فارسی از الفاظ عربی، تغییر خط عربی به لاتین و پروتستانتیزم اسلامی بودند. زرینکوب در این وادی چنانکه در مقدمۀ چاپ نخست اذعان داشته در تألیف کتاب از احساسات خود، احساس عقدۀ حقارت جمعی جامعۀ دانشگاهی و روشنفکرِ پناهبرده به ناسیونالیسم نیز مایه گذاشته است. به هر ترتیب، هر میزان که دخیلکردن این احساسات در شهرت کتاب و تهییج مخاطب ایرانی تأثیر داشته، به همان میزان اعتبار علمی آن را خدشهدار ساخته و در انحراف اذهان عمومی ایرانیان دربارۀ رابطۀ ایرانیان با اسلام و اعراب نقش داشته است.
منابع:
1. اصطخری، ابواسحق.(1340). مسالک و ممالک، ایرج افشار، چاپ اول، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
2. بلاذری، احمد.(1337). فتوح البلدان، محمد توکل، چاپ اول، تهران: نقره.
3. ثعالبی، ابومنصور.(1368). تاریخ ثعالبی، محمد فضائلی، چاپ اول، تهران: نقره.
4. چوکسی، جمشید.(1393). ستیز و سازش، نادر میرسعیدی، چاپ هفتم، تهران: ققنوس.
5. دنت، دانیل.(1391). مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، محمدعلی موحد، چاپ چهارم، تهران: خوارزمی.
6. دینوری، ابوحنیفه.(1390). اخبار الطوال، محمود مهدوی دامغانی، چاپ هشتم، تهران: نی.
7. زرینکوب، عبدالحسین.(2535). دو قرن سکوت، چاپ ششم، تهران: جاویدان.
8. طبری، محمد.(1390). تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، چاپ نهم، تهران: اساطیر.
9. فوزی، فاروق عمر.(1401). «ابنمقفع در آینهی مورخان»، سیاستنامه، سال ششم، شمارۀ بیست و سوم، صص267-283.
10. مسکویه، ابوعلی.(1389). تجارب الأمم، ابوالقاسم امامی، چاپ دوم، تهران: سروش.
11. مسعودی، ابوالحسن.(2536). مروج الذهب، ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
12. ملائی توانی، علیرضا(1388). درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ، چاپ سوم، تهران: نی.
13. نرشخی، ابوبکر محمد.(1363). تاریخ بخارا، مدرس رضوی، چاپ اول، تهران: توس.
14. یاسمی، رشید.(1316). آئین نگارش تاریخ، چاپ اول، تهران: شرکت سهامی چاپ.
15. یعقوبی، احمد.(1389). تاریخ یعقوبی، محمد ابراهیم آیتی، چاپ یازدهم، تهران: علمی و فرهنگی.
16. .Choksy. J. K. (1987) “Zoroastrians in Muslim Iran”, Iranian Studies, Vol. 20, No. 1, pp. 17-30.
پینوشت
علیرضا ملائیتوانی. درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ. چاپ سوم، تهران: نی، 1388، ص 141-144.
رشید یاسمی. آئین نگارش تاریخ. چاپ اول، تهران: شرکت سهامی چاپ، 1316، ص 20-21.
فاروق عمر فوزی. «ابنمقفع در آینهی مورخان»، سیاستنامه، سال ششم، شمارۀ بیست و سوم، 1401، ص 273-275.
ابوالحسن مسعودی. مروج الذهب. ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536، ج 1، ص 674.
احمد بلاذری. فتوح البلدان. محمد توکل، چاپ اول، تهران: نقره1337، ص 377.
شکل صحیح آن «اصطخر» است.
علیرضا ملائیتوانی. درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ. چاپ سوم، تهران: نی، 1388، ص 160-161.
احمد بلاذری. فتوح البلدان. محمد توکل، چاپ اول، تهران: نقره، 1337، ص 345-346؛ ابوحنیفه دینوری. اخبار الطوال، محمود مهدوی دامغانی، چاپ هشتم، تهران: نی، 1390، ص 142.
ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536، ج1، ص 272؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الأمم، ابوالقاسم امامی، چاپ دوم، تهران، سروش، 1389، ج1، ص 223-227؛ احمد یعقوبی. تاریخ یعقوبی. محمد ابراهیم آیتی، چاپ یازدهم، تهران: علمی و فرهنگی، 1389، ج1، ص 267؛ محمد طبری، تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، چاپ نهم، تهران: اساطیر، 1390، ج2، ص 70-763.
ابومنصور ثعالبی. تاریخ ثعالبی. محمد فضائلی، چاپ اول، تهران: نقره، 1368، ص 332؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الأمم، ابوالقاسم امامی، چاپ دوم، تهران، سروش، 1389، ج1، ص 137؛ محمد طبری، تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، چاپ نهم، تهران: اساطیر، 1390، ج2، ص 600.
همان، ص 70-71.
همان، ص288-289.
ابوبکر محمد نرشخی. تاریخ بخارا. مدرس رضوی، چاپ اول، تهران: توس، 1363، ص 66.
ابواسحق اصطخری. مسالک و ممالک. ایرج افشار، چاپ اول، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340، ص 106.
همان، ص 121.
Choksy, 1987: 30.
عبدالحسین زرینکوب. دو قرن سکوت. چاپ ششم، تهران، جاویدان، 2535، ص113.
همان:123.
همان، ص 124.
همان، ص 112-113.
همان، ص 125.
همان، ص 148.
همان، ص 131.
همان، ص 149.
همان، ص 228.
ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536، ج2، 421.
محمد طبری، تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، چاپ نهم، تهران: اساطیر، 1390، ج13، ص 5629.
احمد یعقوبی. تاریخ یعقوبی. محمد ابراهیم آیتی، چاپ یازدهم، تهران: علمی و فرهنگی، 1389، ج2، ص 489.
عبدالحسین زرینکوب. دو قرن سکوت. چاپ ششم، تهران، جاویدان، 2535، ص 113.
همان، ص 114.
همان، ص 83.
همان، ص 83.
دانیل دنت. مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام. محمدعلی موحد، چاپ چهارم، تهران، خوارزمی، 1391، ص 183-190؛ جمشید چوکسی. ستیز و سازش. نادر میرسعیدی، چاپ هفتم، تهران، ققنوس، 1393، ص 146.