- تسکین و گریز: یک پاسخ و از رایجترین پاسخها دربارۀ کارکرد هنر این است که هنر تسکیندهنده و راه گریزی موقت از ذات غیرقابلتحمل واقعیت است. آدمیان رنج میکشند و هنر، اگرچه کمکی عینی به برطرفکردن عامل رنج نمیکند، میتواند تحمل آن را آسانتر کند. بهعنوان مثال، آدمها میمیرند و این امری قطعی است؛ هنر میتواند تسکینی برای تحمل این سرنوشت محتوم باشد. انسان مریض میشود، عزیز از دست میدهد، شکست عشقی میخورد و با بیهودگی روزمره دستبهگریبان است. در این شرایط هنر به او کمک میکند بتواند این واقعیتهای غیرقابلتحمل را تاب بیاورد. بنابراین، اگرچه هنر مستقیماً به بقا کمک نمیکند، اما میتواند با معنابخشی به لحظه یا گریز موقت از واقعیت به تابآوریِ فرد رنجور کمککند، و تابآوری ابزار بقا است. اکنون اگر بخواهیم کاربست این نظریه را در موضوع فجایعی نظیر نسلکشی در غزه و مقاومت زنده و جاری فلسطینیها بررسی کنیم به کجا خواهیم رسید؟ نسلکشی اخیر در غزه و جنایت هفتادوپنجساله علیه مردم فلسطین یک امر محتوم غیرقابلجلوگیری نبوده و نیست، بلکه جنایتی با عاملیت و مباشرت مشخص است که همیشه امکان توقف آن وجود داشته است. در چنین شرایطی پناهبردن به تسکین و گریز کاملاً نقض غرض است و مثل این است که بهجای ترمزگرفتن در اتومبیلی که دارد به دره سقوط میکند چشمهایمان را ببندیم تا سقوط را نبینیم، یا شروع به آوازخوانی کنیم تا اضطراب سقوط قابلتحمل شود. هنر مقاومت هرچه باشد، چنین چیزی نمیتواند باشد؛ نمیتواند هنگام هجوم دشمن، بهجای تلاش برای مقابله، بهدنبال تسکین و گریز برود. درواقع فارغ از هر بحث مصداقی، در جریان هر مبارزۀ زندهای پناهبردن به چنین مفهومی از هنر اساساً و بهخودیخود ضد مقاومت است، چون زندهبودن مبارزه و امکان مقاومت را انکار میکند.
- آگاهیبخشی: هنر میتواند بهعنوان یک عامل آگاهیرسان عمل کند، اما این آگاهیرسانی در زمانۀ ما چه میتواند باشد؟ بهعنوان مثال، چیزی که دروغهای دستگاه تبلیغاتی امپراطوری آمریکا را خنثی کند. اما آیا این کاری است که هنر واقعاً میتواند انجام بدهد؟ دقیقتر بپرسیم: آیا هنر بدون سختافزاری که بتواند در ابعاد انبوه و تکرار کافی توزیع شود امکان چنین تأثیرگذاریای را دارد؟ واقعیت این است که آنچه در عمل صدا را میرساند نه محتوای صدا و نه حتی فرم صدا، که جایگاه پخشکنندۀ صداست. دروغ رسانههای امپریالیستی را با ساختاری به همان اندازه قوی میتوان خنثی کرد و از مدیومِ، در حالت خوشبینانه، غیرارتباطیِ هنر کار چندانی ساخته نیست. مستکبران عالم میتوانند از هنر استفاده کنند اما این توانستن بر پایهای مادی و ساختاری استوار است. پول، قدرت نظامی و رسانه به معنای سختش تأثیر بنیادی دارد و هنر در این داستان نقشی تزئینی و نهایتاً تقویتی ایفا میکند، اما داستان تأثیرات شگفتانگیز هنر بر افکار عمومی، برای ما که در جنوب جهان زندگی میکنیم، شبیه افسانههای پریان است و کارکردی فریبکارانه دارد. گویی دلیل اینکه صدای ما را نمیشنوند این است که خوب نمیتوانیم حرف بزنیم، نه اینکه اساساً این امکان را نداریم که صدایمان را آنقدر بلند پخش کنیم که شنیده شود.
- برعهدهگرفتن شکست: مبارزه در معنای عام، از نبردهای فردیِ کوچک روزمره تا جنگهای عظیم تمدنی، به حصر منطقی سه نتیجه دارد: یا شکست میخورد، یا پیروز میشود یا ادامه پیدا میکند. پذیرش شکست و مرثیهسرایی برای آن یکی از کارکردهای هنر و، البته بهطور خاص، شعر بوده است، اما بهطور ویژه متون ادبی و فلسفی فرانسویها پس از جنگ دوم، تحتتأثیر حدود چهار سال اشغال نصفهونیمه و مقاومت نهچندان جدی و نهایتاً ناموفق مقابل اشغالگران، پر از مفهومپردازیهایی است که ذیل یک بلاغت تهاجمی شکست را شاعرانه میکند و به آن شأن زیباشناختی میدهد. ستایش و زیباشناختیکردن شکست و تلقی آن بهعنوان یک دستاورد، چنانکه گفته شد، قدمتدار است، اما در نظریهپردازیهای پس از اشغال فرانسه و مشخصاً تحت برچسب اگزیستانسیالیسمِ ادبی قالبی اجتماعی و سیاسی و حتی اعتراضی و انقلابی پیدا میکند، تا هم مرهمی باشد بر شکست در مقاومت واقعی و هم توجیهی باشد بر تنزهطلبی و نپیوستن به تنها جبههای که میتوانست امپراتوری آمریکا را در ابعاد غولآسای خودش بهطور جدی محدود کند. گویی ابراز ناامیدی و پذیرش انفعال میتواند شکلی از مواجهۀ سیاسی و رادیکال باشد و طرفِ امکان پیروزی را گرفتن شکلی از بیظرافتی است. این حرفی است که زمانی گفتنش شما را جزء معتقدین به توهم توطئه قرار میداد، اما امروزه میدانیم که سازمان سیا در مواردی واقعاً حاضر بوده برای ساخت آلترناتیو روشنفکرانۀ ظاهراً چپ اما تنزهطلب و به اصطلاحِ امروزی وسطباز هزینه کند، و عجیب نخواهد بود اگر روزی مشخص شود بسیاری از نحلههای فکری و ادبی و هنری مشهور که بیوقفه در حال پیچیدهترکردن ادبیات مبارزه با امپریالیسم بودند و هستند درواقع محصول دستکاری سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و جبهۀ ناتو در جریانهای فرهنگی و هنری بودهاند.
روشنفکری ایران هم چه بسا تحتتأثیر فضای ادبی و فلسفی اروپایی به شکست معتاد است و از نظرش مبارزۀ خوب مبارزۀ شکستخورده است. از این منظر میتوان فهمید چرا روشنفکرِ نوعی ایرانی، و طبعاً نه تمام روشنفکری ایران، اگرچه ممکن است اشعار شاعران فلسطینی را زمزمه کند، اما همواره نگران است مبادا به طرفداری از حماس و حزبالله متهم شود و از آنها ابراز برائت میکند، چون اینها تنها گروهایی هستند که روی زمینِ واقعی مبارزه میکنند و خطر واقعاً پیروزشدن دارند. اما فلسطین زمین ویژهای است و اجازه به چنین تفننهایی نمیدهد. فلسطینیانی که کودکان پیشدبستانیشان هم با چشمانداز مبارزه و مرگ بزرگ میشوند و سرزمین را به قیمت تحمل شدیدترین رنجها ترک نمیکنند شکست را نپذیرفتهاند، حتی اگر کسانی در قالب دلسوزی توصیهاش کنند. بنابراین، کل منظومۀ زیباشناسیِ شکست در مقابل چیزی که فلسطین با آن روبهروست با تلنگری فرومیریزد. آنها به دنبال گردنگیر شکست نیستند هرچند که شاعران تمایل درونی به گردنگرفتنش داشته باشند. ناظر منفعلی که میخواهد با افکندنِ احساسِ شکستِ درونی بر رخداد بر بیعملی و آرمانباختگیاش روکشی شاعرانه بکشد تولیدکنندۀ هنر مقاومت نیست. اگر آنها که درگیر مبارزهاند شکست را نپذیرفتهاند، منِ ناظر بیرونی حق ندارم شکست را به نام آنها گردن بگیرم. مبارزۀ فلسطین پیروز نشده، اما شکست هم نخورده است. ادامه دارد. محتوایی که به زندهبودن و ادامهداربودن این مبارزه اشاره نکند، فارغ از نیت خالقش، نه هنر مقاومت، که هنر تسلیم است.
- نجات زندگی از چنگ زمان: زندگی مثل ماهی از دست زمان لیز میخورد و ما تا به خود بیاییم آدمها و ماجراهایشان رفتهاند. نه رسانه میتواند محتوای زندگی را از گزند زمان حفظ کند و نه حتی تاریخ. تاریخ کجا میتواند تپش درونی زندگی را ضبط کند؟ این کار هنر است. اما در جایی که خون و مبارزه و مقاومت به امری روزمره تبدیل میشود چه؟ در چنین شرایطی آیا زندگیای باقی مانده که هنر بخواهد حفظش کند؟ پاسخ بدون تردید مثبت است. در شدیدترین مبارزهها هم زندگی در جریان است. همین که کودکان به دنیا میآیند گواهی بر این موضوع است که زندگی بر مبارزه متوقف نشده است، بلکه بخشی از مبارزه است. البته رسانهها هرقدر هم که سریع و فراگیر باشند در ضبط این زندگی ناتواناند. آن تصویری که از طریق رسانهها منتقل میشود بهسرعت از زندگی خالی میشود. حتی دیدن شدیدترین رنجهای انسانی و دلخراشترین تصاویر هم عادی و خالی از روح میشود. اگر چنین نبود، رسانه میتوانست جای هنر را در ثبت و انتقال زندگی در حال گذر بگیرد، اما چنین نیست. ما میتوانیم ویدئوی کودکی را ببینم که در غزه در گوشهای زیر درختان جشن تولد ساده و بیامکاناتی میگیرد، درحالیکه صدای هواپیما یک لحظه قطع نمیشود، اما آن زندگی که در آن بینهایتِ محصور جریان دارد از دسترس چشم ما و حواس پنجگانهمان دور است. بنابراین، نه رسانه و نه حتی هیچ شکلی از بازدید مستقیم نمیتواند آن زندگی را بازسازی کند، بلکه فقط هنر از عهدۀ برپاکردن این بینهایت بر میآید.
تا اینجا به نظر میرسد نقش مناسب هنر در بازتابدادن مقاومت پیدا شده است: انتقال روح زندگیِ انسانِ در حال مقاومت. اما وقتی تمام زندگی جبهۀ جنگ است باید خودت درگیر بوده باشی تا بتوانی آن زندگی همراه با مقاومت را بدون تصنع ثبت کنی. درواقع، اگرچه ضبط زندگیِ درون مقاومت کارکرد ارزشمندی برای هنرِ انسانهای درگیر مبارزه است، اما در مقاومت تمامعیاری نظیر مقاومت فلسطین ناظران بیرونی و افراد کنار گود صرفاً میتوانند در انتظار چنین هنری باشند. افراد درگیر هم در وقفههای کوتاه آسایش نسبی اساساً فرصت و فراغت چنین کاری را ندارند. روزی که پیروزی به دست آمده باشد و هنرمندان بالقوۀ مقاومت آن محتوایی را که در حین مبارزه جریان داشته است از طریق هنر به ما برسانند، این وجه از هنر مقاومت را خواهیم دید. آنها باید بمانند و پیروز شوند تا چنین هنری شکوفا شود. ازاینرو، منطقاً بهترین شکل از این نوع هنرِ مقاومت در فلسطین آن هنری است که هنوز به وجود نیامده است، چون مبارزه هنوز ادامه دارد. به این ترتیب، چهبسا برای یک فرد بیرون از گود تلاش برای فرستادن یک فشنگ به باریکۀ غزه از همۀ نظریههای زیباشناختی در شکوفایی و تقویت این معنا از هنر مقاومت فلسطین مؤثرتر باشد.
- بیرونیکردنِ درون: اگر یک نقشِ هنرِ مقاومت را ضبط زندگی در حین مبارزه بدانیم، و اگر توفیق در آن را مشروط به فراغت پس از پیروزی کنیم، سؤالی که باقی میماند این است که با حفرهها و گرههایی که در حین مبارزه و قبل از بهسرانجامرسیدن مبارزه ایجاد میشود چگونه میتوان زندگی کرد؟ فارغ از هر نگاه احساساتزدهای واقعیت عریان این است که کشتارْ بیوقفه رخ میدهد و ازدستدادن عزیزان و رنج و زخم و خون و بیآیندگی واقعی است و آنها که مقاومت میکنند ظرفیت بشری محدودی دارند. نمیتوان این میل به برونریزی درون را نادیده گرفت و همهچیز را در انتظار پیروزی معلق گذاشت. آیا کاری از هنر برای پرکردن این حفره، برای برطرفکردن این گرفتگی، برمیآید؟ آیا هنر میتواند این عاطفههای درهمتنیدۀ تحتفشار را تخلیه کند و آنچه را در درون انباشته شده به نحوی به عرصه بیاورد؟ مگر یکی از نقشهای هنر این نیست؟ برای پاسخدادن به این سؤال باید توجه کرد که اگرچه هم مبارزه واقعی است و هم رنج، هم امید و هم ناامیدی، هم مرگ و هم زندگی، اما جمعکردن اینها با آن شدتی که مثلاً در حین مقاومتی از جنس مقاومت غزه پس از طوفان الاقصی رخ میدهد، در فرمهای بیانی متعارف هنر، اگر نگوییم مطلقاً ناممکن، دستکم بسیار نادر است، به این دلیل که فرم مرسومی از هنر در دسترس نیست که بتواند محتوایی چنان شدتمند و آمیخته با فاجعههایی چنین بزرگ را حمل کند و زیر بار سنگینی این محتوا فرونپاشد، یا چنانکه پیشتر گفتیم به مرثیهگوی شکست تبدیل نشود. به همین دلیل گفتنِ این جمله که بعد از آشویتس شعرگفتن توحش است برای کسی که فاجعه را لمس کرده باشد میتواند حرف موجهی باشد. گویی برای بیان زندگی کسی که چشم در چشم فاجعه ایستاده است فرم بیانی هنر زیادی تفننی و زیادی تجملاتی و از فاصله است. اما اگر فرمهای مرسوم هنرِ موجود نمیتواند از عهده برآید، به این معناست که هیچ راهی برای بیان عاطفههای درهمتنیدۀ هنگام مقاومت علیه فجایع اشغال نیست؟ آیا نمیشود هنر بزرگی را تصور کرد که این راه را باز کند؟
- استقرار امر مقدس: نظریهپردازان سنتگرای هنر معتقد بودند که هر فرمی تاب ضبط محتوای قدسی را ندارد، به همین دلیل هنر موسوم به دینی (درواقع هنری که فرم دنیوی و محتوای دینی دارد) را بهخاطر دستکمگرفتن محتوای قدسی دین شماتت میکردند. پیکرتراشی کلاسیک نهایتاً بتواند آپولون و زئوس و اسکندر و سزار را مجسم کند، اما مجسمکردن امر توحیدی برایش ناممکن است. آنچه که میتواند محتوای قدسی را حمل کند سنت است، فرمی که قرنها قدسیت را بدون خدشه حفظ کرده و انتقال داده است. اما هنر سنتی دربارۀ جنایت، خشونت و جنبههای تاریک بشر و البته مبارزه و مقاومت ساکت است؛ مثل سایۀ امن و خنکی است که باید از کثیفی و شلوغی جهان مدرن به آن پناه برد. بنابراین، مسئله پابرجا میماند و کمکی به انتقال روح مبارزه در زیر بارش بیوقفۀ خون نمیکند. در جستوجوی آن سوگی که به تسلیم نمیانجامد و آن مرگ و رنجی که به انفعال منجر نمیشود، در جستوجوی هنرِ زندهترین شکل مقاومت در روزگار ما، کجا برویم و چه شکلی از هنر را جستوجو کنیم؟
میدانیم که نقد مشهور هایدگر بر زیباشناختیشدن هنر، که باعث شده هنر به چیزی حاشیهای و تزئینی فروکاسته شود، با این پیشنهاد همراه است که هنر در زمانۀ ما به برپاکردن امر مقدس کمک کند و به این ترتیب جایگاه هنر از حاشیه به متن تمدن بیاید و دیگر نقشی صرفاً تزئینی برای پرکردن اوقات فراغت نداشته باشد. در این پیشنهاد هنرِ موجود جایش را به هنرِ بزرگی میدهد که در راه است و وقتی برسد از عهدۀ ایفای چنین نقشی برمیآید. این برای جهان سکولارشدۀ غربی شاید پیشنهاد بجایی باشد و وظیفۀ شاعر، یا در معنای عامتر هنرمند، در آن جهان همین باشد که با احیای امر مقدس «اقتدار ارزشها را به تاریخ بازگرداند». اما امر مقدس دستکم در میان فلسطینیان زنده است و هر روز برایش جان و مال و عزیز از دست میدهند. آن خلأیی که هایدگر وظیفۀ پرکردنش را بر عهدۀ هنر بزرگِ آینده میگذارد در جایی مثل فلسطین وجود ندارد. هم امر مقدس حاضر است هم معنا و هم ارزشها چنان جدی و مقتدرند که آدمها هر روز برای حفظش تکهتکه میشوند. بنابراین، در اینجا هنر نمیتواند با گذاشتن این قرار که معلوم هم نیست سرموقع به آن برسد در میان آتش و اشغال برای خودش جایگاهی پیدا کند.
- گذشتن از بیان هنری: بلانشو داستان سفر ارفه، اسطورۀ یونانی، به جهان مردگان را بهعنوان تمثیلی برای بیان موقعیت هنرمند به کار برده است. ارفه با موسیقیاش خدای مرگ را فریفته میکند و اجازه مییابد در جستوجوی همسرش به جهان مردگان برود و او را بازگرداند، اما نمیتواند قرارش را با خدایان رعایت کند و شکستخورده و مغموم بازمیگردد. در این تمثیل شکست او محتوم و بخشی از معنای هنرمندبودن است. هنر از این منظر یعنی خواست غلبه بر مرگ و شکستخوردنِ ناگزیر. در جهانِ دین اما شهید به سرزمین مردگان میرود و سربلند و ماندهبرسرعهد بازمیگردد. شهید در جایی که امر مقدس زنده است زنده میماند و به دیگران زندگی میبخشد. درواقع، با همان منطقی که شهادت مرگ را به زندگی تبدیل میکند، مانع از آن میشود که سوگ به شکست و فاجعه به تسلیم تبدیل شود. در چنین فضایی است که میتوان در عین ناامیدی از تمام انسانها همچنان امیدوار ماند.
بنابراین، در امتداد جستوجوی آن نقشی از هنر که با معنا و روح مبارزه و مقاومت فلسطین سازگار باشد شاید بیآنکه خواسته باشیم به این نقطهنظر نزدیک میشویم که، دستکم در وضعیت فعلی، نهفقط فرمهای خاصی از هنر که کل فرمهای اینجهانیِ بیان الکن و ناکافی است. در وانفسایی که تمام داشتههای مادی یک ملت در حال منفجرشدن است، آنچه مقاومت را معنادار و درنتیجه ادامهدار میکند ایمان به مناسباتی فراتر از محاسبات مادی است. البته میتوانیم لزوم مقاومت را با واقعیت سیاسی و مناسبات مادی در ساحت نظریه نیز توجیه کنیم، اما توجیه عقلانی یک چیز است و تحملکردن و دوامآوردن چیزی دیگر، و حقیقت این است که غزه، تمام غزه، علیرغم همهچیز دوام آورده است بدون آنکه پیام تسلیم ارسال کند. این نیاز به آتشی در درون دارد و با صرف محاسبۀ عقلانی ممکن نیست. در چنین موقعیتی دین در نقش یک فرم بیانیِ مناسب از این محتوای ایمانی پشتیبانی میکند و آن آتش را روشن نگه میدارد. به این ترتیب، دین برای حفظ و انعکاس روح سرزمین در حین این مبارزه کارکرد واقعیتری نسبت به هنر پیدا میکند. این یک نتیجهگیری دروندینی از منظر یک دیندار نیست، بلکه ضرورتی است که بیرون از مناسبات دیندارانه برای هر ناظر بیطرفی قابلمشاهده است. در صحنۀ عمل هم درنهایت تنها گروههای اسلامگرا بهعنوان کنشگر مؤثر در زمین مبارزه علیه رژیم اشغالگر باقی ماندهاند. به همین دلیل است که امروزه میتوان با روح فلسطین در صدای اللهاکبرِ پس از اصابت و در ویدئوهای میدانی قسام مواجه شد نه در شمایلها و محصولات فکرشده و مصنوع هنری. درواقع، آنجا که این مبارزه پیروز شود و یا حتی آنجا که شکست بخورد، فرم بیانی هنر میتواند کارکرد مناسبی برای انعکاس روح واقعه پیدا کند، اما وقتی مبارزه با این شدت ادامه دارد، بیان هنری نقشی فرعی در حد جلبتوجه افکار عمومی و روحیهدادن به افرادِ نهچندان نزدیک به گود خواهد داشت.
دین در میان خشونت بیمهار و بمبارانِ بیوقفۀ اشغالگر هر لحظه حاضر میماند، چون سوگ را به چیزی فعال و نسبتدار با تاریخ تبدیل میکند، به رنج و مقاومت معنی میدهد و در تاریکترین لحظات امید را زنده نگه میدارد و از مرگ زندگی میسازد. از این جهت، اگر بخواهیم به نمونهای عالی اشاره کنیم که در آن فرم در یگانگی کامل با محتوای زندگیِ در حین مقاومت آمیخته میشود، به ویدئوی کوتاهی از کودکی ساکن غزه برمیخوریم که گویی بر ویرانههای آخرالزمان نشسته و به جایی که ما، بهعنوان مخاطب، نمیبینیم نگاه میکند و امیدبریده از همۀ جهان و آدمهایش و البته نه ناامید چنین میخواند: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ.
پینوشت
وجود پانوشتها جبر نویسندۀ متن است. خواننده این امکان را دارد که بدون توجه به حضور مختلکنندۀ آنها متن را بخواند.
نقل از افلاطون و آدورنو در این یادداشت نه بهعنوان بخشی از زمینۀ نظری آنها درباب هنر، که بهعنوان یک قول مغضوب و محبوب در فضای روشنفکرانۀ فارسی ذکر شده است، وگرنه دستکم قول افلاطون بدون درنظرگرفتن کارکردی که در متن رساله دارد و همچنین تفسیر معنای شعر در یونان باستان نمیتواند درست فهمیده شود.
مخاطب این نوشته فارسیزبانانی هستند که دغدغۀ هنر مقاومت فلسطین را دارند و شماتتها، ابراز امیدواریها و تردیدها همه با فرض وجود بالفعل این مخاطب معنی دارد. بدیهی است آن شهروند فلسطینی که درگیر مبارزۀ واقعی است خود بهتر میداند چگونه راوی رخدادها و احساسات زندگیاش باشد.
نمایندۀ اصلی این ایده، که هنر را گریزگاهی از ذات غیرقابلتحمل واقعیت میداند، در تاریخ زیباشناسی شوپنهاور است. اما اگر مفهوم را وسیعتر بگیریم، از ارسطو تا نیچه میتوان اشارههایی به این نقش از هنر پیدا کرد. برای مطالعۀ اولیه دربارۀ این موضوع مراجعه کنید به فصل هشتم زیباشناسی و ذهنیت نوشتۀ اندرو بووی.
نقش هوشیارسازِ شکلهایی از هنر در تقابل با نقش مسخکنندۀ رسانههای تودهای صنعت فرهنگ در آرای اهالی مکتب فرانکفورت موردتوجه بوده است. البته اینجا و در این لحظۀ خاص نمیتوان دربارۀ این واقعیت سکوت کرد که هابرماس، بهعنوان چهرۀ مهم زندۀ این مکتب، در جریان نسلکشی اخیر در غزه با امضای بیانیهای موسوم به «اصول همبستگی» کنار جنایتکاران ایستاد و منطقی است نسبت به کلیت دستگاه نظریای که در بزنگاهها چنین خروجی خجالتآوری دارد محتاط باشیم.
سارتر در فصل اول ادبیات چیست شعر را به یک بازی تشبیه میکند که هر کس در آن شکست بخورد برنده میشود.
بهعنوان مثال ژان پییر ژوژو دربارۀ بودلر مینویسد: «باید از نوعی شکست سخن گفت. نه اینکه آفرینش او تاوان شکست درونیاش باشد، بلکه این شکست درونی حاصل شدت و حدت خلقتش بود». (نقل و ترجمه از جنون هوشیاری نوشتۀ داریوش شایگان).
افسانۀ سیزیف از کامو را میتوان بهعنوان نمونهای برای این نوع مواجهۀ روشنفکرانۀ ادبی ذکر کرد؛ کتابی در ستایش ابزورد و دربارۀ خودکشی فلسفی که درست در سالهای اشغال فرانسه نوشته شده است.
در این زمینه بهعنوان مثال نگاه کنید به The CIA & the Frankfurt school`s anti-communism by Gabriel Rokhill.
اشارۀ این یادداشت به روشنفکرانی است که نسبتاً با آرمان فلسطین همدلاند اما نمیتوانند وابستگی به شکست را رها کنند. اما در سالهای اخیر در ایران با پدیدۀ عجیب و درعینحال مشمئزکنندۀ روشنفکران طرفدار علنی یا خجالتی اشغالگری صهیونیستها هم مواجه شدهایم و گاهی خودشان را پشت شعارهای کلیِ نه به جنگ و محکومیت هر دو طرف پنهان میکنند. این گروه بهکلی از دایرۀ این بحث خارجاند و باید خاستگاه نظریشان را نه در علاقه به شکست که در وابستگی به نظام پاداش و تنبیه غرب جستوجو کرد.
ژان دوینیو در جامعهشناسی هنر، در نقلی از هگل با این مضمون که هنر باید بتواند زیبایی یک روز عادی تعطیل را به تصویر بکشد، یکی از کارکردهای هنر را حفاظت از محتوای زندگی روزمره میداند. در عمل هم ادبیات مدرن بخشی از توانش را صرف این ایده کرده است. مثال دمِدستی برای این مفهوم از هنر خانم دالووی ویرجینیا وولف است. اما میتوان با کمی وسیعترگرفتن این مفهوم طیف وسیعی از هنرها را که مصداق این مفهوم از هنر قرار میگیرند تشخیص داد.
این ایده که تضاد میان آزادی درون با ضرورت بیرون در هنر قابلتجسم است از هگل است که در مقدمهای بر زیباشناسی هم به آن اشاره کرده است.
اگرچه که میتوان رد این ایده را در مفاهیم pathos و catharsis در بوطیقای ارسطو مشاهده کرد، مهمترین الهامبخش این ایده که بعدها در نظریات بیانگرانۀ هنر صورتبندی میشود هگل است که در بند سوم مقدمهای بر زیباشناسی مینویسد هنر از طرفی آنچه را [بیرون] هست درونی میکند و از طرفی آنچه را در درون است به واقعیت درمیآورد. اما همانطور که گفته شد، صورتبندی نهایی این معنی از هنر را جریانهای زیباشناختیای انجام دادند که کارکرد هنر را به نحوی بیان و برونریزی عاطفه میدانند؛ از کروچه تا کالینگوود. برای مطالعۀ اولیه میتوانید مراجعه کنید به: Expressivism : The Routledge Companion to Aesthetics.
این ایده که قالبهای مدرن هنری توان حمل معنویت دینی را ندارند همۀ اشکال هنر را نفی نمیکند بلکه فرم هنر سنتی را مناسب بیان امر قدسی تشخیص میدهد. در این زمینه میتوانید به آرای سنتگرایان مشهور نظیر بوکهارت و نصر درباب تفاوت Sacred Art و Religious Art مراجعه کنید. همچنین باید توجه داشت شاید اصطلاح هنر دینی در فارسی نتواند طنینی مشابه Religious Art که پیشینۀ نسبتاً متمایزی را به ذهن متبادر میکند داشته باشد.
هگل در مقدمهای بر زیباشناسی با اروپامرکزمحوری معروفش این استنکاف از مصورکردن خداوند را نوعی نقص برای هنر مسلمانان (به تعبیر خودش ترکان) میداند و معتقد است تثلیث و تجسد اجازه داده که هنر غربی بینهایت را در متناهی مصور کند.
مراجعه کنید به فلسفۀ هنر هایدگر نوشتۀ جولین یانگ، فصل هنر مدرن.
Maurice Blanchot, The Space of Literature .
موضوع این یادداشت چنانکه در آغاز گفته شد جستوجوی فرمی به اندازۀ قامت مقاومت فلسطین است و از آن هرگز نمیتوان و نباید نفی هنر امروز فلسطین را استنباط کرد، همانطور که از ایدۀ پایان هنر نمیتوان نفی هنر معاصر را نتیجه گرفت.
البته گروههای کوچک با گرایشهای غیردینی در صحنۀ مبارزۀ فلسطین حاضرند، اما احتمالاً بر هر ناظر منصفی آشکار است که ابتکار عمل و توان بسیج نیرو و تأثیرگذاری واقعی بر صحنه در دست گروههای اسلامگراست.
میتوان اصطلاح هنر را آنقدر وسیع معنا کرد که هر نوع نمایندگی روح سرزمینی را در بر بگیرد و به این ترتیب میتوان شهدا و مبارزان را هنرمندان واقعی فلسطین نامید. ولی به گمان من نباید اصراری به این کار داشت چراکه وصف هنرمند چیزی به شهدا و اهالی مقاومت فلسطین اضافه نمیکند، هرچند که این حسن را داشته باشد که از اصطلاح لگدکوبشدۀ هنر در عصر سیطرۀ سرمایه اعادۀ حیثیت کند.
بدیهی است که این هم نقش مهمی است، اما شاید نه در لحظهای که بمبها در حال فروریختناند. همچنین این متن متمرکز بر مقاومت فلسطین است که کل موجودیتش یکپارچه مورد انکار قرار گرفته است. وضعیت مقاومت لبنان متفاوت خواهد بود، زیرا حزبالله و مقاومت تنها نیروی اثرگذار نیستند و مخاطب بالقوهای درون واحد سرزمینی وجود دارد که با مقاومت همدل نیست یا میزان همدلیاش نوسان میکند. در آنجا هنر میتواند در جذب و تهییج آن مخاطب بالقوه ایفای نقش کند. احتمالاً همین گزاره را با کمی تسامح میتوان دربارۀ ایران هم گفت.